گنجور

شمارهٔ ۱۸۲

درویش را سرا سر کوی فنا بس است
ترک متاع و خانه متاع سرا بس است
گو هرگزم ز فرش منقش مباش رنگ
پهلو منقش از اثر بوریا بس است
گر خازن حرم نزند نعره درای
از اشتران قافله بانگ درا بس است
نتوان نشستن از تک و پو در طریق عشق
آن را که باد پا ندهد دست پا بس است
گر روی زرد ما نشد از جام عیش سرخ
زخم کبود سیلی غم بر قفا بس است
عمر حریص در طلب کیمیا گذشت
ما را قبول اهل نظر کیمیا بس است
جامی به ملک و مال چو هر سفله دل مبند
کنج فراغ و گنج قناعت تو را بس است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درویش را سرا سر کوی فنا بس است
ترک متاع و خانه متاع سرا بس است
هوش مصنوعی: درویش تنها به کوی فنا و نابودی احتیاج دارد و نیازی به مال و خانه ندارد؛ همین که در این مسیر باشد برای او کافی است.
گو هرگزم ز فرش منقش مباش رنگ
پهلو منقش از اثر بوریا بس است
هوش مصنوعی: هرگز نخواهی توانست از زیبایی و تنوع فرش من کمکی کنی، زیرا نقش و زیبایی من به اندازه‌ی رد و اثر حصیر کافی است.
گر خازن حرم نزند نعره درای
از اشتران قافله بانگ درا بس است
هوش مصنوعی: اگر نگهبان حرم فریاد نزند، صدای یال‌های قافله از شترها کافی است.
نتوان نشستن از تک و پو در طریق عشق
آن را که باد پا ندهد دست پا بس است
هوش مصنوعی: در راه عشق، کسی که با شور و شوق به پیش نمی‌رود نمی‌تواند در انتظار نشستن باشد؛ همین که دست و پایش به حرکت درآید کافی است.
گر روی زرد ما نشد از جام عیش سرخ
زخم کبود سیلی غم بر قفا بس است
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ام زرد شده و از لذت زندگی بهره‌ای نبردم، همین‌که درد غم مانند سیلی بر پشت‌ام نشسته، کافی است.
عمر حریص در طلب کیمیا گذشت
ما را قبول اهل نظر کیمیا بس است
هوش مصنوعی: سال‌های زیادی را صرف جستجوی چیزهای باارزش و نایاب کردیم، اما برای ما همین که اهل نظر و دانش ما را بپذیرند، کافی است.
جامی به ملک و مال چو هر سفله دل مبند
کنج فراغ و گنج قناعت تو را بس است
هوش مصنوعی: به مال و ثروت و قدرت، همچون هر انسان نادانی دل نبند. از دنیای آرامش و گنجایش نعمت‌های ساده‌ای که داری، راضی و خشنود باش.