گنجور

شمارهٔ ۱۷۷

روز میدان است ترک شهسوار من کجاست
چشم هر کس بر رخ یاری ست یار من کجاست
عاشقان هر کس به روی یار خود خندان و خوش
من چنین غمگین چرایم غمگذار من کجاست
چند گردم بی قرار و صبر هر سوی اینچنین
آن شکیب آموز جان بی قرار من کجاست
تا برند از جلوه خوبی خجالت نیکوان
نیم جولانی ز سرو گلعذار من کجاست
داد گردم را غمش بر باد و آن بدخو نگفت
آن که عمری بود خاک رهگذار من کجاست
نیست خوش بر دامن پاکش غبار چون منی
بیدلی کز گریه بنشاند غبار من کجاست
ماند جامی دور ازان در وه چه باشد گر گهی
باز پرسد کان غریب خاکسار من کجاست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روز میدان است ترک شهسوار من کجاست
چشم هر کس بر رخ یاری ست یار من کجاست
هوش مصنوعی: امروز روز جولان و نبرد است، اما من نمی‌دانم سوارکار ترک من کجاست. همه با نظاره به چهره محبوب خود هستند، اما نمی‌دانم محبوب من کجاست.
عاشقان هر کس به روی یار خود خندان و خوش
من چنین غمگین چرایم غمگذار من کجاست
هوش مصنوعی: عاشقان با دیدن محبوبانشان خوشحال و خندان هستند، اما من از این خوشحالی بهره‌ای ندارم و در غم و اندوه هستم. چرا من اینقدر ناراحت و غمگینم؟ غم من کجاست؟
چند گردم بی قرار و صبر هر سوی اینچنین
آن شکیب آموز جان بی قرار من کجاست
هوش مصنوعی: مدت‌هاست در دل بی‌قراری می‌چرخم و سعی می‌کنم تحمل کنم، اما جان بی‌قرار من نمی‌داند به کجا برود.
تا برند از جلوه خوبی خجالت نیکوان
نیم جولانی ز سرو گلعذار من کجاست
هوش مصنوعی: خجالت نیکوکاران از زیبایی و جذابیت خوبان آنها را از جلوه‌گری بازمی‌دارد. من هم نمی‌توانم کنار سرو بلند و زیبا بایستم و تماشا کنم.
داد گردم را غمش بر باد و آن بدخو نگفت
آن که عمری بود خاک رهگذار من کجاست
هوش مصنوعی: غم از دست رفتن عشق را فراموش کرده‌ام، اما کسی که سال‌ها در مسیر من بوده هنوز نپرسیده که من کجا هستم.
نیست خوش بر دامن پاکش غبار چون منی
بیدلی کز گریه بنشاند غبار من کجاست
هوش مصنوعی: در دامن پاک او هیچ آلودگی نیست، اما من با حالتی ناخوشایند در اثر ناامیدی، غبار غم و اندوه خود را جا گذاشته‌ام.
ماند جامی دور ازان در وه چه باشد گر گهی
باز پرسد کان غریب خاکسار من کجاست
هوش مصنوعی: جامی در این بیت به تنهایی و بی‌کسی خود اشاره می‌کند و از دوری خود از کسی که دوستش دارد، رنج می‌برد. او می‌گوید اگر زمانی کسی از او بپرسد این خاکسار غریبه کجاست، چه خواهد شد. در واقع این بخش نشان‌دهنده دل‌تنگی و احساس غم اوست و هربار که به یاد آن شخص می‌افتد، این حس را بازتجربه می‌کند.