گنجور

شمارهٔ ۱۴۳

آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است
خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است
آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز
نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است
تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی
چشم من گه بر کنار بام و گه بر روزن است
گرچه می‌پوشد ز ما لطف تنت را پیرهن
کی توان پوشیدن آن لطفی که در پیراهن است
شب نهانی رخ به پایت سوده ام اینک هنوز
قطره های خون ز اشک من تو را بر دامن است
دل اسیر دام و جان مرغ حریم بام توست
داغ حرمان و غم هجران سراسر بر تن است
بی رخت گفتم نکو پر می کنم دامن ز اشک
گفت جامی کار نیکو کردن از پر کردن است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است
خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است
هوش مصنوعی: آتش در کشتزار ما شعله‌ور شد و این موضوع آشکار است. نشانه زیبای تو، مانند دانه‌ای از این کشتزار، بر چهره‌ات درخشان است.
آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز
نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است
هوش مصنوعی: رنگ و زیبایی چهره‌ات مانند آب از جلو چشمم محو شد، اما هنوز تصویر تو به مانند نقطه‌ای تاریک در ذهن من باقی مانده است.
تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی
چشم من گه بر کنار بام و گه بر روزن است
هوش مصنوعی: دیدن تو برای من مانند نگاهی است که به بام و روزن دارم؛ گاهی به سمت بام و گاهی به سمت روزن می‌نگرم.
گرچه می‌پوشد ز ما لطف تنت را پیرهن
کی توان پوشیدن آن لطفی که در پیراهن است
هوش مصنوعی: هرچند که زیبایی و لطف وجودت را با پوشش پنهان می‌کنی، اما هیچ کس نمی‌تواند زیبایی که در خود پیراهن نهفته است را بپوشاند.
شب نهانی رخ به پایت سوده ام اینک هنوز
قطره های خون ز اشک من تو را بر دامن است
هوش مصنوعی: من در دل شب به طور پنهانی، به پای تو افتاده‌ام و هنوز اشکی که از چشمانم ریخته، بر دامن تو باقی مانده است.
دل اسیر دام و جان مرغ حریم بام توست
داغ حرمان و غم هجران سراسر بر تن است
هوش مصنوعی: دل در بند عشق توست و روح مانند پرنده‌ای در آشیانه‌ات گرفتار است. درد جدایی و حسرت در تمام وجودم حس می‌شود.
بی رخت گفتم نکو پر می کنم دامن ز اشک
گفت جامی کار نیکو کردن از پر کردن است
هوش مصنوعی: گفتم که بدون تو دلم پر از درد و اشک است، اما او گفت که پر کردن دامن از اشک کافی نیست و برای انجام کار خوب، باید آن را با احساس و عمل همراه کرد.