شمارهٔ ۱۳۳
باز در بزم غمت نعره نوشانوش است
عقل حیران و خرد واله و جان مدهوش است
نرسد خسته دلان را ز تو جز نیش ستم
گرچه جام لب لعل تو لبالب نوش است
اشک گرمم ز تف خون دل آید در چشم
بس که در آتش شوق تو دلم در جوش است
کسوت خواجگی و خلعت شاهی چه کند
هر که را غاشیه بندگیت بر دوش است
بر سر بستر اندوه دهم جان آخر
چون مرا شاهد مقصود نه در آغوش است
می گذشتی و به خود زمزمه ای می کردی
عمرها شد که مرا لذت آن در گوش است
قصه عشق تو جامی ز کسان چون پوشد
چهره گویاست اگر چند زبان خاموش است
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز در بزم غمت نعره نوشانوش است
عقل حیران و خرد واله و جان مدهوش است
هوش مصنوعی: در فضای غم تو، محفل شادمانی برپاست. عقل و اندیشه در حیرت ماندهاند و روح در حال غش کردن است.
نرسد خسته دلان را ز تو جز نیش ستم
گرچه جام لب لعل تو لبالب نوش است
هوش مصنوعی: افراد خسته دل از تو جز زخم و آزار نمیچشند، هرچند که جام لبان سرخ تو پر از نوشیدن است.
اشک گرمم ز تف خون دل آید در چشم
بس که در آتش شوق تو دلم در جوش است
هوش مصنوعی: اشکهای گرم من از دل شکستهام میریزد، چون قلبم به خاطر شوق تو در حال التهاب و جوشش است.
کسوت خواجگی و خلعت شاهی چه کند
هر که را غاشیه بندگیت بر دوش است
هوش مصنوعی: هر کسی که بار بندگی را بر دوش دارد، چه سودی از لباس و مقام خواجگی و شاهی خواهد برد؟
بر سر بستر اندوه دهم جان آخر
چون مرا شاهد مقصود نه در آغوش است
هوش مصنوعی: در کنار لحظات غم و اندوه، جانم را در آخرین لحظات زندگی قرار میدهم، چون کسی که محبوبم است، در آغوش من نیست و شاهدی بر آرزوهایم ندارد.
می گذشتی و به خود زمزمه ای می کردی
عمرها شد که مرا لذت آن در گوش است
هوش مصنوعی: تو در حال گذر بودی و از خودت به آرامی چیزی می گفتی. سالهای زیادی است که لذت آن صحبت هنوز در ذهن من باقی مانده است.
قصه عشق تو جامی ز کسان چون پوشد
چهره گویاست اگر چند زبان خاموش است
هوش مصنوعی: داستان عشق تو مانند جامی است که چهرهاش را میپوشاند و اگرچه زبانها خاموشند، اما خود را به وضوح نشان میدهد.