گنجور

شمارهٔ ۴

درین سراچه که چرخش کمینه طاق نماست
همیشه قامتم از بار دل چو طاق دوتاست
چگونه شاد زید آن که بهر مردن زاد
به خانه ای که پی انهدام کرده بناست
به اعتبار درین کاخ زرنگار نگر
که هر نظر که نه از روی اعتبار خطاست
پی مشاهده رازهای پنهانی
رخام و مرمرش آیینه های داده جلاست
چرا چو سنگ اساسش به پستیی مانده
که بر تو از در و دیوار بار رنج و عناست
عروج ده دل خود را که روزن بامش
دری گشاده به رویت ز عالم بالاست
به فخر هر که سرافراخت همچو کنگره اش
فتد ز زلزله حادثات در کم و کاست
به نطع خاک مربع نشین نشد به فراغ
جز آن فتاده که چون خشت فرش او ته پاست
کمان هر خم طاقش که هست درخور زه
کشیده بر هدف دین و دل خدنگ بلاست
فروغ شمسه او آفتاب تابان است
ولی دریغ که وقت زوال آن پیداست
درون خانه شود تیره از در بسته
به تیرگی درون هر که در ببست سزاست
گشای بر همه در اگر صفا خواهی
که صفه را چو در بسته نیست جمله صفاست
چو تابه دان به ریاضت لطیف ساز حجاب
که چون کثیف نماند حجاب امید ضیاست
نفیر درد جدایی رسد به گوش آخر
ز مطربی که درین بزمگاه نغمه سراست
ز بینوایی خود پرده دگر گیرد
مغنیی که درین پرده برگرفته نواست
تو را به سر پس پرده راه نگشاید
جز این قصیده که از سر کار پرده گشاست
گذشت پایه شعرم به رفعت از شعری
برین کتابه که معراج گفته شعراست
ولی هنوز علو مدارج قدرش
فرود منزلت مدح خسرو والاست
سپهر مرتبه سلطان حسین کز کف جود
زده طپانچه تشویر بر رخ دریاست
شهنشهی که چو باد بهار بستان را
نسیم عاطفتش روضه جهان آراست
به دشت آن همه گل چیست دانی و سبزه
صبا دقایق لطفش نهاده بر صحراست
به کوه آن همه کان چیست دانی و گوهر
فلک خصایص جودش نموده در خار است
اگر چه در نظر آبی ست بس تنک تیغش
گذشته گه ز میان گه ز گردن اعداست
ز گردن آب گذشته ست و تشنه می میرد
بلی چنین بود آن را که علت استسقاست
عصای رمح وی اعجاز موسوی دارد
که روز معرکه در چشم خصم اژدرهاست
بدین نشیمن فقر و نیاز کی نگرد
چنین که همت او در مقام استغناست
جهان پناها چون مرتقای همت تو
ز هر چه عقل تصور کند ازان اعلاست
تنزلی ست ز اوج جلال و جاه تو را
که منزل تو درین خاک توده غبراست
قیاس ملک جهان با حریم عزت تو
حدیث خانه چغذ و نشیمن عنقاست
تو بر زمین به تواضع نشسته ای لیکن
رواق قدر تو برتر ز گنبد خضراست
درین خرابه همانا عمارتی که کنی
غرض نه حظ خود آسودگی خلق خداست
که تا به سایه دیوار تو پناه آرند
که چرخ کینه ور و روزگار حادثه زاست
به جنب نور ضمیر تو آفتاب بود
چنان حقیر که در جنب آفتاب سهاست
ز خسروان به تو کس را قیاس نتوان کرد
درین قضیه که گفتم دلیل استقراست
بود دل همه مشغول عشرت امروز
به جز دل تو که مشعوف دولت فرداست
بلی ز دولت باقی امید ببریدن
برای عشرت فانی نه شیوه داناست
عنان بارگی خود کشیده می داری
ز هر رهی که شریعت به آن نه راهنماست
فروغ رای تو آثار شرع روشن کرد
ظلام توره و یرغو ز راه دین برخاست
مهارت تو به حدیست در دقایق فقه
که مبدعات ضمیر تو حیرة الفقهاست
نفاذ عدل تو برداشت از میانه خلق
رسوم کج که نه با حکم شرع باشد راست
نشان نماند ز تمغا به غیر آن داغی
که در درونه تمغاچی از غم تمغاست
اگر چه سوق سخن بر مساق حکمت و پند
نه مذهب شعرا بل وظیفه حکماست
درین قصیده سپردم خلاف مذهب شعر
به وفق امر تو کان را نفاذ حکم قضاست
وگرنه همچو منی را به مجلسی که رود
هزار نکته حکمت زبان پند کجاست
سخن که نه بر نهج اختصار رفت آن به
که طی کنم دگر این نامه را که وقت دعاست
همیشه تا ز فلک داند این قدر دانا
که هر عمارت او را خرابیی ز قفاست
مباد شغل تو الا عمارت دلها
که در عمارت دلها عمارت دو سراست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درین سراچه که چرخش کمینه طاق نماست
همیشه قامتم از بار دل چو طاق دوتاست
هوش مصنوعی: در این مکان که سایه‌اش خیلی کم و نورش کم است، همیشه به خاطر سنگینی دل، قامت من مانند دو طاق خمیده است.
چگونه شاد زید آن که بهر مردن زاد
به خانه ای که پی انهدام کرده بناست
هوش مصنوعی: چگونه کسی می‌تواند خوشحال باشد در حالی که برای مرگ به دنیا آمده و به خانه‌ای می‌رود که در حال تخریب است؟
به اعتبار درین کاخ زرنگار نگر
که هر نظر که نه از روی اعتبار خطاست
هوش مصنوعی: به ارزش و اعتبار زیبایی‌های این کاخ نگاه کن، زیرا هر نظری که بدون توجه به اعتبار آن باشد، اشتباه است.
پی مشاهده رازهای پنهانی
رخام و مرمرش آیینه های داده جلاست
هوش مصنوعی: برای دیدن رازهای نهفته در دل سنگ‌های رخام و مرمر، آینه‌هایی به آن‌ها درخشندگی داده‌اند.
چرا چو سنگ اساسش به پستیی مانده
که بر تو از در و دیوار بار رنج و عناست
هوش مصنوعی: چرا مانند سنگ، اساس او در پایین‌تری قرار دارد و بر تو، از دیوار و در، بار سنگین درد و رنج می‌افتد؟
عروج ده دل خود را که روزن بامش
دری گشاده به رویت ز عالم بالاست
هوش مصنوعی: دل خود را به جایی برسان که بام آنجا دری به روی تو باز است و از این دنیا بسیار فراتر است.
به فخر هر که سرافراخت همچو کنگره اش
فتد ز زلزله حادثات در کم و کاست
هوش مصنوعی: به افتخار آن که همچون کنگره دشت، در برابر ناملایمات و بلایای زندگی استوار و مقاوم باشد و به راحتی تحت تاثیر حوادث قرار نگیرد.
به نطع خاک مربع نشین نشد به فراغ
جز آن فتاده که چون خشت فرش او ته پاست
هوش مصنوعی: در اینجا به احساس و وضعیتی اشاره شده است که فردی به خاطر بی‌توجهی و غفلت از زندگی و آنچه در اطرافش می‌گذرد، در وضعیتی قرار گرفته که نمی‌تواند به راحتی و آرامش فکر کند. به‌نوعی، فرد به تنگنا و گرفتاری دچار شده و از آنجایی که همه چیز به شکل بی‌نظم و پَرپاشیده است، او هم همچون یک تکه خشت بر زمین تختی بی‌نظم و سرد قرار گرفته و از آرامش و راحتی دور شده است.
کمان هر خم طاقش که هست درخور زه
کشیده بر هدف دین و دل خدنگ بلاست
هوش مصنوعی: هر کمان که خم آن به شکلی مشخص است، به طور دقیق برای نشانه‌گیری به سوی هدفی مقدس و ارجمند آماده شده است و تیر آن به‌سوی مشکلات و گرفتاری‌ها پرتاب می‌شود.
فروغ شمسه او آفتاب تابان است
ولی دریغ که وقت زوال آن پیداست
هوش مصنوعی: نور او مانند خورشید درخشانی است، اما افسوس که زمان افول و کاهش آن مشخص است.
درون خانه شود تیره از در بسته
به تیرگی درون هر که در ببست سزاست
هوش مصنوعی: وقتی در خانه بسته باشد، فضا تاریک می‌شود و هر کسی که در را ببندد، خود را در تنگنا و ظلمت قرار داده است.
گشای بر همه در اگر صفا خواهی
که صفه را چو در بسته نیست جمله صفاست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به آرامش و صفا دست یابی، باید در دل خود را باز کنی، چرا که وقتی در بسته باشد، دیگر هیچ صفایی وجود ندارد.
چو تابه دان به ریاضت لطیف ساز حجاب
که چون کثیف نماند حجاب امید ضیاست
هوش مصنوعی: وقتی که به تمرین و ریاضت پردازی و حجاب را به زیبایی و لطافت درست کنی، امید به روشنی و نور در تو باقی می‌ماند و دیگر آلودگی و کثیفی در آن نخواهد بود.
نفیر درد جدایی رسد به گوش آخر
ز مطربی که درین بزمگاه نغمه سراست
هوش مصنوعی: صدای درد جدایی به گوش می‌رسد، از هنرمندی که در این محفل در حال نواختن است.
ز بینوایی خود پرده دگر گیرد
مغنیی که درین پرده برگرفته نواست
هوش مصنوعی: بیت به نوعی به این موضوع اشاره دارد که کسی ممکن است در حال حاضر در وضعیت ناپسند و بی‌پولی باشد، اما ممکن است روزی با خلاقیت یا هنر خود، تغییراتی به وجود آورد و از آن وضعیت خارج شود. در واقع، اشاره به این است که با قابلیت‌ها و توانایی‌های فردی، می‌توان به برطرف کردن مشکلات پرداخت و به زندگی بهتری دست پیدا کرد.
تو را به سر پس پرده راه نگشاید
جز این قصیده که از سر کار پرده گشاست
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز این شعر نمی‌تواند برای تو راهی به درون عالم پنهانی باز کند.
گذشت پایه شعرم به رفعت از شعری
برین کتابه که معراج گفته شعراست
هوش مصنوعی: شعر من از آنچه در این کتاب نوشته شده، به مرتبه‌ای بالاتر رسیده است که شاعران به آن افتخار می‌کنند.
ولی هنوز علو مدارج قدرش
فرود منزلت مدح خسرو والاست
هوش مصنوعی: او هنوز در علو و مقامش به اندازه‌ای بالا است که نمی‌توان او را با مقام و منزلت پادشاه مقایسه کرد.
سپهر مرتبه سلطان حسین کز کف جود
زده طپانچه تشویر بر رخ دریاست
هوش مصنوعی: در آسمان مقام سلطان حسین وجود دارد که با بخشندگی خود، تأثیراتی عمیق بر زندگی انسان‌ها و جهان دارد، مانند موج‌هایی که بر روی سطح دریا ایجاد می‌شوند.
شهنشهی که چو باد بهار بستان را
نسیم عاطفتش روضه جهان آراست
هوش مصنوعی: سلطانی که مانند نسیم بهاری، با محبت و لطافت خود باغ دنیا را زیبا و دل‌انگیز کرده است.
به دشت آن همه گل چیست دانی و سبزه
صبا دقایق لطفش نهاده بر صحراست
هوش مصنوعی: در دشت گل‌ها و سبزه‌ها چه خبر است؟ آیا می‌دانی که لطافت نسیم صبحگاهی بر روی زمین چقدر زیباست؟
به کوه آن همه کان چیست دانی و گوهر
فلک خصایص جودش نموده در خار است
هوش مصنوعی: این بیت به مقایسه ویژگی‌های ارزشمند و گرانبها در طبیعت می‌پردازد. به این معنا که در کوه‌ها، معادن و منابع غنی وجود دارد، اما جواهرات و ویژگی‌های خاص آسمان نیز در مواردی عادی و در برخی خارها دیده می‌شود. این نشان‌دهنده این است که هر چیزی ممکن است در نظر اول کم‌ارزش به نظر برسد، اما در واقع ارزش آن در عمق و درونیاتش نهفته است.
اگر چه در نظر آبی ست بس تنک تیغش
گذشته گه ز میان گه ز گردن اعداست
هوش مصنوعی: اگرچه در نگاه اول به نظر می‌رسد که این فرد دل‌پاک و معصوم است، اما در واقع، او زخم‌های عمیق و خطرناکی دارد که می‌تواند به دل adversaries (دشمنان) آسیب برساند.
ز گردن آب گذشته ست و تشنه می میرد
بلی چنین بود آن را که علت استسقاست
هوش مصنوعی: آب از گردن او گذشته و او همچنان تشنه می‌میرد. بله، این حالت، نشان‌دهنده‌ی کسی است که به علت نیاز به آب، در مضیقه قرار دارد.
عصای رمح وی اعجاز موسوی دارد
که روز معرکه در چشم خصم اژدرهاست
هوش مصنوعی: عصای شیخ رمح، همانند معجزه‌های موسی است که در روز نبرد، در چشمان دشمنان همچون اژدها به نظر می‌رسد.
بدین نشیمن فقر و نیاز کی نگرد
چنین که همت او در مقام استغناست
هوش مصنوعی: در این جا به این موضوع اشاره شده که انسان‌های فقیر و نیازمند نمی‌توانند به راحتی به زندگی خود بپردازند، چرا که اراده و عزمت آن‌ها در دستیابی به وضعیت مستقل و بی‌نیازی است. آن‌ها نمی‌خواهند در این زندگی به سر برند و به دنبال زندگی بهتری هستند.
جهان پناها چون مرتقای همت تو
ز هر چه عقل تصور کند ازان اعلاست
هوش مصنوعی: جهان به مانند جایی امن است که مقام و جایگاه تو بالاتر از هر چیزی است که عقل بتواند تصور کند.
تنزلی ست ز اوج جلال و جاه تو را
که منزل تو درین خاک توده غبراست
هوش مصنوعی: این سخن به بیان این نکته پرداخته است که تو از مرتبه بالای خود به پایین آمده‌ای و این‌که جایگاه تو در این خاک و زمین، نه آن شکوه و عظمتی است که شایسته توست.
قیاس ملک جهان با حریم عزت تو
حدیث خانه چغذ و نشیمن عنقاست
هوش مصنوعی: مقایسه‌ی سلطنت و شکوه این دنیا با مقام و عظمت تو مانند داستانی است که نمی‌توان آن را جدی گرفت، مانند قصه‌ای از خانه‌ای کوچک و پرنده‌ای افسانه‌ای.
تو بر زمین به تواضع نشسته ای لیکن
رواق قدر تو برتر ز گنبد خضراست
هوش مصنوعی: تو در زمین به فروتنی نشسته‌ای اما جایگاه تو از گنبد آسمان نیز بالاتر است.
درین خرابه همانا عمارتی که کنی
غرض نه حظ خود آسودگی خلق خداست
هوش مصنوعی: در این خرابه، ساختمانی وجود دارد که اگر هدف تو از ساختن آن، خوشحال کردن و آسایش مردم باشد، نه فقط برای خودت باشد، ارزش دارد.
که تا به سایه دیوار تو پناه آرند
که چرخ کینه ور و روزگار حادثه زاست
هوش مصنوعی: مردم به دنبال پناهگاهی هستند تا در سایه دیوار تو از سختی‌ها و مشکلات دوران و دشمنی‌ها جلوگیری کنند.
به جنب نور ضمیر تو آفتاب بود
چنان حقیر که در جنب آفتاب سهاست
هوش مصنوعی: نور ذهن و روح تو مانند خورشید درخشان است، به‌طوری که هر چیز دیگری در کنار آن مانند یک ستاره کوچک و حقیر به نظر می‌رسد.
ز خسروان به تو کس را قیاس نتوان کرد
درین قضیه که گفتم دلیل استقراست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نمی‌توان به تو قیاس کرد، زیرا آنچه که من گفتم، خود دلیلی است بر استثنایی بودن تو در میان خسروان.
بود دل همه مشغول عشرت امروز
به جز دل تو که مشعوف دولت فرداست
هوش مصنوعی: امروز دل همه مشغول شادی و خوشی است، به جز دل تو که خوشنود از خوشبختی آینده‌ات است.
بلی ز دولت باقی امید ببریدن
برای عشرت فانی نه شیوه داناست
هوش مصنوعی: به راستی که از نعمت‌های باقیمانده، امید بریدن برای لذت‌های زودگذر، کاری ناپسند و ناپخته است.
عنان بارگی خود کشیده می داری
ز هر رهی که شریعت به آن نه راهنماست
هوش مصنوعی: تو در سفر زندگی، دامت را به طور مخصوصی کنترل کرده‌ای و از هر مسیری که قوانین مقدس به آن راهنمایی نمی‌کنند، حرکت می‌کنی.
فروغ رای تو آثار شرع روشن کرد
ظلام توره و یرغو ز راه دین برخاست
هوش مصنوعی: نور عقل و اندیشه‌ات تاریکی‌های جهل و نادانی را روشن کرد و قدرت و شجاعت دین به پا خواست.
مهارت تو به حدیست در دقایق فقه
که مبدعات ضمیر تو حیرة الفقهاست
هوش مصنوعی: توانایی تو در جزئیات فقه به اندازه‌ای است که ابداع‌های ذهنی‌ات حیرت فقها را به همراه دارد.
نفاذ عدل تو برداشت از میانه خلق
رسوم کج که نه با حکم شرع باشد راست
هوش مصنوعی: عدالت تو باعث شد که سنت‌های نادرست و ناعادلانه از میان مردم حذف شود؛ زیرا این سنت‌ها با قوانین شرع سازگار نیستند.
نشان نماند ز تمغا به غیر آن داغی
که در درونه تمغاچی از غم تمغاست
هوش مصنوعی: هیچ نشانه‌ای از علامت باقی نمی‌ماند، جز داغی که در دل علامت‌زن ناشی از غم و اندوه آن علامت است.
اگر چه سوق سخن بر مساق حکمت و پند
نه مذهب شعرا بل وظیفه حکماست
هوش مصنوعی: هرچند که صحبت در مورد حکمت و نصیحت ممکن است کار شاعران نباشد، اما این وظیفه فیلسوفان است.
درین قصیده سپردم خلاف مذهب شعر
به وفق امر تو کان را نفاذ حکم قضاست
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به نوعی با وجود تفاوت دیدگاه‌هایش با اصول معمول شعر، به خواسته و نظر شخصی اشاره می‌کند و می‌گوید که این کار او نشان‌دهنده تأثیر قضا و قدر است که نمی‌تواند نادیده گرفته شود.
وگرنه همچو منی را به مجلسی که رود
هزار نکته حکمت زبان پند کجاست
هوش مصنوعی: اگر چنین نباشد، کسی مانند من را که به مجلس می‌رود، در آنجا هزار نکته حکمت وجود دارد، اما کجا می‌توان پند و نصیحت یافت؟
سخن که نه بر نهج اختصار رفت آن به
که طی کنم دگر این نامه را که وقت دعاست
هوش مصنوعی: اگر کلام من نتوانسته مختصر و مفید باشد، بهتر است که ادامه‌اش را ندهیم و به دعا کردن بپردازیم؛ چون وقت دعا فرا رسیده است.
همیشه تا ز فلک داند این قدر دانا
که هر عمارت او را خرابیی ز قفاست
هوش مصنوعی: اینکه آسمان می‌داند هر ساختمانی به اندازه‌ی دانایی خود، ویرانی‌هایی دارد که از آن ناشی می‌شود.
مباد شغل تو الا عمارت دلها
که در عمارت دلها عمارت دو سراست
هوش مصنوعی: برای تو شغلی جز ساختن دل‌ها نباشد، چون در ساختن دل‌ها، ساختن دو جهان نهفته است.