گنجور

شمارهٔ ۳

گنجی ست نقد فقر که آن را طلسمهاست
مشکل ترین طلسم طلسم وجود ماست
آسان مگیر کار که در سین این طلسم
دندانه ای که بینی دندان اژدهاست
نادر بود که دست دهد فتح این طلسم
آن را که نی به دست ارادت کلید لاست
چل سال بایدت که بجنبانی این کلید
گر هرگزت گشادن این قفل مدعاست
تصویر لا به صورت مقراض بهر چیست
یعنی برای قطع تعلق ز ماسواست
نور قدم ز رخنه لا می کند طلوع
خوش خانه دلی که ازان رخنه پر ضیاست
یابد ره برون شد ازان رخنه عاقبت
هر کس به حبس هستی خود مانده مبتلاست
هست آن عصای شق شده از بس که دل بدو
با نفس در محاربه با دیو در غزاست
زینهار کان عصا منه از کف که چون کلیم
فرعون تو زبون شده آخر بدان عصاست
پهلوی هم دودار بود شکل لاکزان
مقصود زجر هر دغل و قهر هر دغاست
دانی که آن دغا و دغل کیست نفس و دیو
کین سرکشیده ز امر حق آن سخره هواست
آمد دو شاخ لا چو دو انگشت متصل
سالک به آن ز رشته وحدت گره گشاست
زان رشته چون گره بگشاید بداند آنک
جز رشته نیست آن که به صورت گره نماست
زان رشته کن کمند سوی اوج نیستی
گر از حضیض هستیت آهنگ ارتقاست
فقر است راحت دو جهان زینها ازان
میل غنا مکن که غنا صورت عناست
راحت همین به قاف قناعت بود بلی
عنقا همه عناست چو از قاف خود جداست
عاریت است هر چه دهد گردش سپهر
عارض بود بیاض که از گرد آسیاست
بی تخت چون نشیند و بی تاج چون زید
آن کو به تخت خسرو و از تاج پادشاست
گو تخت و تاج زیر و زبر شو که باک نیست
درویش را که تاج نمد تخت بوریاست
فرمانروا مگوی کسی را که تیر حکم
بر مور و پشه گر فکند فی المثل خطاست
فرمانروا کسی ست که منشور قدرتش
یفعل کما یرید و یحکم کما یشاست
تکوین هر مراد که خواهد به قول کن
قول کن و وجود مکون معا معاست
هر ظلمتی که هست ز ناراستی توست
خور را گم است سایه چو در حد استواست
نفس تو از گنه تهی از دست کوتهی ست
از دست نارساست که بدکاره پارساست
تیری ست کج شده که به آتش بود سزا
آن را که قد به خدمت همچون خودی دوتاست
در طاعت خدای دو تا شو که تا کمان
کج نیست نیست در نظر اعتبار راست
نفس تو را خرید حق از بهر بندگی
تصدیق این معامله «ان الله اشتری » ست
غل ساختن ز طوق هوا تا نهی به ظلم
بر بنده خدای نه دأب اولی النهی ست
خوش دار حال را به خلاصی ز قید خویش
کاینده و گذشته غم افزا و غصه زاست
حاشا که حال خوش دهدت رو چو کار تو
گه فکر ما یجی گهی ذکر ما مضی ست
بگذر ز خود که پر نشود از هوای هو
هر کس که نی انای دلش خالی از اناست
گر اره ات نهند به سر سر مکش که آن
بر فرق فقر کنگره تاج کبریاست
ور خنجرت زنند به دل دل بنه که آن
درها گشاده بر دلت از عالم بقاست
در هر قدم مپای که مقصد نه منتهی ست
در هر گذر مای ست که ره را نه منتهاست
گر نی رهی ست این که نهایت پذیر نیست
آن را که مهتدی ست چه حاجت به اهدناست
ایمن مزی که کند شور بارگی سعی
گر زانکه زجر سائق خوفش نه از قفاست
نومید هم مباش که بیرون رود ز راه
گر نی زمام او به کف قائد رجاست
ره را میان خوف و رجا رو که در خبر
«خیرالامور اوسطها» قول مصطفی ست
آمد صدای بانگ جنازه ز صوب شهر
ما و تو را به خوان اجل آن صدا صلاست
می ترسی از فنای خود آخر ز صوفیان
بشنو که گفته اند بقا از پی فناست
نی از فناست ترس تو از زنگ هستی است
کآیینه حقیقت آن را ز خود نکاست
اخلاق نیک و بد همه تخم است و تو زمین
احوال آخرت ز تو روینده چون گیاست
تخمی که در زمین بود آخر همان دمد
گر ارغوان و لاله و گر سیر و گندناست
باشد هوای نفس عفن زو فرار کن
چون روح را عفونت آن مایه وباست
کسر بتان ملت کفر آید از خلیل
قهر قوای نفس قوی کار اقویاست
آزار جو عزیز بود لطف خوی خوار
این ست طبع دهر دلت مضطرب چراست
مستلزم ممات بود زهر و قیمتی است
سرمایه حیات بود آب و کم بهاست
جوع بست و عزلت و سهر و صمت چار رکن
زین چار رکن قصر ولایت قوی بناست
زین چار چاره نیست کسی را که همتش
در ساحت زمین دل این طرفه قصر خاست
خواهی صدای فقر تو گیرد همه جهان
کم خور که از درون تهی کوس پرصداست
معتاد شو به حکم تجوع تری اگر
در دل تو را مطالبه دولت لقاست
بهر فراغ دل طلب گنج می کنی
آن گنج را که می طلبی کنج انزواست
خلق اژدها و صحبتشان کام اژدها
از کام اژدها به حیل رستن از دهاست
در دیده میل خواب بود میل چشم دل
چشم دلت ز آفت این میل بی جلاست
گردی به دیده از ره بی خوابی ار کشی
روشن شود به چشم دلت کان چه توتیاست
در صمت جو نجات که حکمی که عاقبت
بر شرط من صمت مترتب شود نجاست
نقشی ست بی ثبات سخن کش پی هوس
کلک زبان رقم زده بر صفحه هواست
برتر ازین همه چه بود جست و جوی پیر
پیری که پای بر پی پیران پیشواست
پیری که در افاضه نور آفتاب و ماه
پیش ضمیر انور او کمتر از سهاست
پیری که در جهان برون از زمان او
نه پرتو صباح و نه تاریکی مساست
پیری که چون ز پستی هستی کند عروج
نعلین پای همت او تاج عرش ساست
پیری که چون ز نکته اخلاص دم زند
اخلاص مخلصان همه در جنب آن ریاست
پیری که جذب همت او درکشد تو را
یکسر به عالمی که نه ارض است و نی سماست
در قید طینتی چه کند با تو جذب پیر
که را ز گل کشیدن نی طبع کهرباست
نی نی قیاس را بهل اینجا که جذب پیر
اول کشیدنت ز گل و آبش اقتضاست
چون ز آب و گل خلاص شدی می برد تو را
تا اوج لامکان که در او عرش زیر پاست
جامی به گفت و گو مکن اثبات فقر از آنک
اثبات آن اقامت برهان انتقاست
پهلو بس است لوح و نی بوریا قلم
در شرح رنج شب که ز بی بستری تو راست
دردی که شب سر تو ز بی بالشی کشد
زیر سر تو سنگ بر آن درد سر گواست
دعوی کنی که پیر شدم زیر بار دل
برهان مستقیم برین دعوی انحناست
قول زبان و فکر خرد صورت است و بس
آنجا که سر فقر بود این همه هباست
گر سر فقر بایدت از خواجه ای طلب
کز سر فقر سر زده از کسوت غناست
آن خواجه ای که خوان کرم تا کشیده است
هر جا شهی ست بر در دهلیز او گداست
نبود ز شرع جنبش و آرام او برون
او مقتدی و خواجه کونین مقتداست
چون در زمانه نصرت دین محمدی
او کرده است ناصر دینش لقب سزاست
گویم به وجه تعمیه نامش نه آشکار
زیرا که طبع اهل ادب را ازان اباست
چون شست دل ز عجب دمد زو شمیم فقر
زان رو شمامه سان به یدالله گرفته جاست
همچون شمامه بر سر دستش گرفته است
فضل ازل چو از نفسش بوی فقر خاست
چشم امید خلق همه گرچه سوی اوست
چشم شهود او ز همه خلق بر خداست
امواج بحر کی شود او را حجاب بحر
با بحر بی حجاب چو جان وی آشناست
دهقان این سراست ولی از کمال حزم
انبار کرده حاصل خود را در آن سراست
کارش حراثت است اگر نغلطم خود اوست
آن حارثی که داده نشان ختم انبیاست
در مزرع سلوک ز باران فیض او
تخم ارادت همه در نشو و در نماست
چون کلک او متاع خطا آورد به روم
منقاد خط او ز در روم تا خطاست
بس نارواست بر خطش انگشت چون ازو
حاجات عالمی به دو انگشت خط رواست
زین گفته قصد من نه ادای ثنای اوست
بر آفتاب شب پره را کی حد ثناست
گوید نشان ز پرتو خورشید شب پره
یعنی که رسته چشم من از ظلمت عمی ست
ورنی در آن مقام که خورشید انور است
آن قوتش که چشم به بالا کند کجاست
ز اطناب در سخن چو میسر نمی شود
عد شمایلش که مبرا از انتهاست
شد وقت آنکه ختم کند بر دعای او
زیرا دعای او همه آفاق را دعاست
تا بر مس وجود مرید کمال جوی
فر حضور پیر مکمل چو کیمیاست
ممدود باد سایه فر حضور او
بر فرق هر که روی دلش در ره هدی ست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گنجی ست نقد فقر که آن را طلسمهاست
مشکل ترین طلسم طلسم وجود ماست
هوش مصنوعی: فقر، گنجی ارزشمند است که به مانند جادویی پیچیده به نظر می‌رسد. این پیچیدگی و دشواری به وجود خود ما برمی‌گردد.
آسان مگیر کار که در سین این طلسم
دندانه ای که بینی دندان اژدهاست
هوش مصنوعی: کار را آسان نپندار، زیرا در دل این موضوع، دندان‌های اژدهایی پنهان شده است که به ظاهر سختی‌اش را نشان می‌دهد.
نادر بود که دست دهد فتح این طلسم
آن را که نی به دست ارادت کلید لاست
هوش مصنوعی: فتح این طلسم کار هر کسی نیست و تنها کسانی که با ارادت و عشق واقعی به آن دست یابند، می‌توانند به آن موفق شوند.
چل سال بایدت که بجنبانی این کلید
گر هرگزت گشادن این قفل مدعاست
هوش مصنوعی: برای باز کردن این قفل سخت که نشانه‌ی افکار و خواسته‌هاست، باید مدت طولانی یعنی چهل سال تلاش کنی. اگر فکر کنی که به راحتی می‌توانی آن را باز کنی، در اشتباهی.
تصویر لا به صورت مقراض بهر چیست
یعنی برای قطع تعلق ز ماسواست
هوش مصنوعی: تصویر لام یعنی هیچ چیز، که برای قطع وابستگی به دنیا و مادیات است.
نور قدم ز رخنه لا می کند طلوع
خوش خانه دلی که ازان رخنه پر ضیاست
هوش مصنوعی: نور قدم، از نوری که در دل وجود دارد، می‌تابد و شادی و خوشی را در خانه دل کسانی که از آن نور بهره‌مند هستند، به ارمغان می‌آورد.
یابد ره برون شد ازان رخنه عاقبت
هر کس به حبس هستی خود مانده مبتلاست
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی دچار مشکلات و محدودیت‌ها باشد، بالاخره باید راهی برای خروج از آنها پیدا کند. در غیر این صورت، او در دام هستی و مشکلاتش باقی خواهد ماند.
هست آن عصای شق شده از بس که دل بدو
با نفس در محاربه با دیو در غزاست
هوش مصنوعی: عصا به دلیل جنگیدن دل با نفس و دیو در حال تنش و نبرد، به شدت شکستگی و آسیب دیده است.
زینهار کان عصا منه از کف که چون کلیم
فرعون تو زبون شده آخر بدان عصاست
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که این عصا را از دست نگذار، چون آخر کار، همان عصا باعث شده که فرعون و تمام قدرتش در برابر تو تسلیم شوند.
پهلوی هم دودار بود شکل لاکزان
مقصود زجر هر دغل و قهر هر دغاست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در کنار هم، افرادی هستند که همچون لاک‌پشت شکل و وضوحی ندارند و هدفشان آزار دادن هر بی‌وفا و ناپسند است. در واقع، به نوعی به مخالفت و مجازات ناپسندها اشاره دارد.
دانی که آن دغا و دغل کیست نفس و دیو
کین سرکشیده ز امر حق آن سخره هواست
هوش مصنوعی: می‌دانی که آن فریب و نیرنگ چه چیزی است؟ نفس و دیو سرکشی که از دستور حق منحرف شده، همان هوای نفس است که انسان را به دام می‌اندازد.
آمد دو شاخ لا چو دو انگشت متصل
سالک به آن ز رشته وحدت گره گشاست
هوش مصنوعی: دو شاخ لا به معنای عدم و نیستی است که به دو انگشت متصل شده، و سالک به واسطه آن، از راه وحدت و یگانگی، گره‌هایی را که بر سر راهش وجود دارد، باز می‌کند.
زان رشته چون گره بگشاید بداند آنک
جز رشته نیست آن که به صورت گره نماست
هوش مصنوعی: زمانی که آن گره‌ای که در رشته وجود دارد باز شود، درک می‌شود که جز خود رشته، چیز دیگری وجود ندارد و تنها چیزی که به صورت گره به نظر می‌رسد، در واقع همان رشته است.
زان رشته کن کمند سوی اوج نیستی
گر از حضیض هستیت آهنگ ارتقاست
هوش مصنوعی: از آن زنجیره رهایی پیدا کن و به سوی اوج عدم برو، اگر می‌خواهی از پستی و زلت خود دور شوی و به سوی تعالی بروی.
فقر است راحت دو جهان زینها ازان
میل غنا مکن که غنا صورت عناست
هوش مصنوعی: فقر می‌تواند آرامش دو جهانی را به همراه داشته باشد؛ بنابراین، به تمایل به ثروت فکر نکن، چرا که ثروت فقط ظاهری از زینت‌ها و فریب‌هاست.
راحت همین به قاف قناعت بود بلی
عنقا همه عناست چو از قاف خود جداست
هوش مصنوعی: آسایش و راحتی در قناعت و کم‌خواهی نهفته است. اگر از ذات و ماهیت خود دور شویم، تمام آرزوها و خواسته‌ها در دسترس نخواهند بود و از آن عناصری که می‌خواهیم، باز می‌مانیم.
عاریت است هر چه دهد گردش سپهر
عارض بود بیاض که از گرد آسیاست
هوش مصنوعی: هر چیزی که از گردش زمان به ما می‌رسد، موقتی و عاریه‌ای است؛ مانند سفیدی و روشنی‌ای که از گرد و غبار به وجود می‌آید.
بی تخت چون نشیند و بی تاج چون زید
آن کو به تخت خسرو و از تاج پادشاست
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون تخت و تاج بنشیند، و مانند کسانی که از مقام و سلطنت بی‌بهره‌اند، زندگی کند، چگونه می‌تواند به مرتبه و شان سلطانی دست یابد که بر تخت خسرو نشسته و تاج پادشاهی بر سر دارد؟
گو تخت و تاج زیر و زبر شو که باک نیست
درویش را که تاج نمد تخت بوریاست
هوش مصنوعی: تخت و تاج را به هم بریزید، زیرا درویش به این چیزها اهمیتی نمی‌دهد. تاج و تخت او فقط از نمد ساخته شده است و ارزش واقعی ندارند.
فرمانروا مگوی کسی را که تیر حکم
بر مور و پشه گر فکند فی المثل خطاست
هوش مصنوعی: اگر کسی فرمانروایی را زیر سؤال ببرد که به طور نادرست و بی‌دلیل، بر موجودات کوچک و بی‌حیثیت مانند مور و پشه حکم می‌کند، به خطا رفته است.
فرمانروا کسی ست که منشور قدرتش
یفعل کما یرید و یحکم کما یشاست
هوش مصنوعی: فرمانروا کسی است که می‌تواند طبق خواسته‌اش عمل کند و به شیوه‌ای که می‌خواهد حکومت کند.
تکوین هر مراد که خواهد به قول کن
قول کن و وجود مکون معا معاست
هوش مصنوعی: هر آرزویی که بخواهی، با گفتار خود آن را شکل بده و بدان که وجود هر چیزی با حال و وضعیت آن در ارتباط است.
هر ظلمتی که هست ز ناراستی توست
خور را گم است سایه چو در حد استواست
هوش مصنوعی: هر تاریکی که وجود دارد به خاطر نادرستی توست، وقتی که خورشید در میانه آسمان است، سایه نیز گم شده است.
نفس تو از گنه تهی از دست کوتهی ست
از دست نارساست که بدکاره پارساست
هوش مصنوعی: نفس تو از گناه پاک است و این نشان می‌دهد که دست‌‌هایت ناتوان و کوتاه هستند، زیرا در واقع کسی که بدکار است، خود را به زعم دیگران پارسا جلوه می‌دهد.
تیری ست کج شده که به آتش بود سزا
آن را که قد به خدمت همچون خودی دوتاست
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی از دوستی و وفاداری اشاره دارد. در آن به تیری که به سمت نادرستی می‌رود تش比ح شده است، و به افرادی که در خدمت و وفاداری به یکدیگر به صورت برابر عمل می‌کنند، اشاره می‌کند. به طور کلی، می‌توان گفت که این جمله نشان‌دهنده‌ی اهمیت ارتباطات درست و درک متقابل در روابط انسانی است.
در طاعت خدای دو تا شو که تا کمان
کج نیست نیست در نظر اعتبار راست
هوش مصنوعی: در بندگی خدا، خود را به دو قسمت تقسیم کن تا کمان کج نباشد؛ زیرا در نظر مردم ارزش راست و صحیح است.
نفس تو را خرید حق از بهر بندگی
تصدیق این معامله «ان الله اشتری » ست
هوش مصنوعی: خداوند جان تو را به خاطر بندگی خریداری کرده است و این معامله را می‌توان با آیه «خداوند جان و مال مؤمنان را به خاطر بهشت خریداری کرده است» تصدیق کرد.
غل ساختن ز طوق هوا تا نهی به ظلم
بر بنده خدای نه دأب اولی النهی ست
هوش مصنوعی: زنجیر زدن به خاطر خواسته‌های دنیا، به انسان این اجازه را نمی‌دهد که بر بندگان خدا ظلم کند، و این رفتار از ویژگی‌های انسان‌های با فضیلت نیست.
خوش دار حال را به خلاصی ز قید خویش
کاینده و گذشته غم افزا و غصه زاست
هوش مصنوعی: حال را خوش بگذران و از قید و بندهای خود آزاد باش، زیرا یادآوری گذشته و نگرانی از آینده تنها باعث غم و اندوه می‌شود.
حاشا که حال خوش دهدت رو چو کار تو
گه فکر ما یجی گهی ذکر ما مضی ست
هوش مصنوعی: هرگز چنین نیست که حال خوشی از تو به دست آید، زیرا وقتی به کارهای تو فکر می‌کنم، یادآوری گذشته‌ها ذهنم را مشغول می‌کند.
بگذر ز خود که پر نشود از هوای هو
هر کس که نی انای دلش خالی از اناست
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و رهایی پیدا کن، زیرا کسی که دلش از خودخواهی خالی باشد، می‌تواند به حقیقت دست یابد و به عشق حقیقی برسد.
گر اره ات نهند به سر سر مکش که آن
بر فرق فقر کنگره تاج کبریاست
هوش مصنوعی: اگر اره‌ای بر سرت بگذارند و بخواهند تو را ببرند، نگران نباش، چون آن چیزی که بالای سر تو قرار دارد، نشانه‌ای از عظمت و برتری است که در حقیقت، نمایانگر بخت و مقام بلند توست.
ور خنجرت زنند به دل دل بنه که آن
درها گشاده بر دلت از عالم بقاست
هوش مصنوعی: اگر با خنجر به دل تو زدند، باید دل خود را محکم نگه‌داری، زیرا آن درها که به قلبت باز است، از دنیای جاودانی است.
در هر قدم مپای که مقصد نه منتهی ست
در هر گذر مای ست که ره را نه منتهاست
هوش مصنوعی: در هر قدمی که برمی‌داری، مقصدی نیست که به انتها برسد. در هر مسیری که می‌روی، ما هستیم که راه را بی‌پایان ادامه می‌دهیم.
گر نی رهی ست این که نهایت پذیر نیست
آن را که مهتدی ست چه حاجت به اهدناست
هوش مصنوعی: اگر راهی وجود ندارد که پایانش قابل دسترسی نباشد، پس کسی که هدایت شده است، نیازی به درخواست هدایت ندارد.
ایمن مزی که کند شور بارگی سعی
گر زانکه زجر سائق خوفش نه از قفاست
هوش مصنوعی: هر کس که در دل خود از ترس و نگرانی نمی‌مانَد و به تلاش و کوشش خود ادامه می‌دهد، در واقع از خطری که او را تهدید می‌کند، دور است و می‌تواند به آرامش برسد.
نومید هم مباش که بیرون رود ز راه
گر نی زمام او به کف قائد رجاست
هوش مصنوعی: ناامید نباش، زیرا ممکن است از این مسیر خارج شود، مگر اینکه کنترل آن در دست رهبر درست باشد.
ره را میان خوف و رجا رو که در خبر
«خیرالامور اوسطها» قول مصطفی ست
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، باید میان ترس و امید حرکت کنی، زیرا در روایت پیامبر گفته شده که بهترین کارها، کارهای میانه و معتدل هستند.
آمد صدای بانگ جنازه ز صوب شهر
ما و تو را به خوان اجل آن صدا صلاست
هوش مصنوعی: صدای تازیانه مرگ از سمت شهر ما به گوش می‌رسد و تو را به دعوت مرگ می‌خواند.
می ترسی از فنای خود آخر ز صوفیان
بشنو که گفته اند بقا از پی فناست
هوش مصنوعی: نگران نباش از از بین رفتن خودت، چرا که صوفیان می‌گویند بقا پس از نیستی به وجود می‌آید.
نی از فناست ترس تو از زنگ هستی است
کآیینه حقیقت آن را ز خود نکاست
هوش مصنوعی: هراس تو از زوال، ناشی از ماهیت وجود است که حقیقت درون را از خود دور نکرده است.
اخلاق نیک و بد همه تخم است و تو زمین
احوال آخرت ز تو روینده چون گیاست
هوش مصنوعی: عمل‌ها و خصوصیات خوب و بد مانند دانه‌هایی هستند که در زمین وجود تو کاشته می‌شوند. سرنوشت و آینده‌ات به آنچه در درون خود داری وابسته است و همانند گیاهی که از خاک می‌روید، از شرایط و افکار درون تو نشأت می‌گیرد.
تخمی که در زمین بود آخر همان دمد
گر ارغوان و لاله و گر سیر و گندناست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر چیزی که در زمین کاشته شود، سرانجام همان میوه یا گل خاص خود را به بار می‌آورد. به عبارت دیگر، نتیجه کار و زحمات ما به همان چیزی که آغاز کرده‌ایم مرتبط است. اگر در زمین تخم گل‌های زیبا بکاریم، گل‌های زیبا خواهیم داشت؛ و اگر بذر گیاهان دیگری بکاریم، نتیجه‌ای متفاوت خواهیم گرفت.
باشد هوای نفس عفن زو فرار کن
چون روح را عفونت آن مایه وباست
هوش مصنوعی: از هوای نفس خود که آلوده و فساد آور است، دوری کن؛ زیرا مانند عفونت که برای روح مضر است، باعث ویرانی و بیماری می‌شود.
کسر بتان ملت کفر آید از خلیل
قهر قوای نفس قوی کار اقویاست
هوش مصنوعی: قدرت و اراده قوی انسان باعث می‌شود که بر وسوسه‌های نفسانی و نواقص خود غلبه پیدا کند و این تلاش می‌تواند به دیگران نیز امید و انگیزه بدهد تا از موانع و ضعف‌های خود عبور کنند.
آزار جو عزیز بود لطف خوی خوار
این ست طبع دهر دلت مضطرب چراست
هوش مصنوعی: رنج و آزار کسی که به او عشق می‌ورزی، در نظر تو نیکو و باارزش است. این حالتی است که در طبیعت دنیا وجود دارد و تو باید بدان توجه داشته باشی. دل تو بی‌دلیل در ناراحتی است.
مستلزم ممات بود زهر و قیمتی است
سرمایه حیات بود آب و کم بهاست
هوش مصنوعی: زهر نیازمند مرگ است و ارزشش به اندازه‌ای است که زندگی به آب وابسته است، اما آب قیمت زیادی ندارد.
جوع بست و عزلت و سهر و صمت چار رکن
زین چار رکن قصر ولایت قوی بناست
هوش مصنوعی: گرسنگی، دوری از مردم، بیداری در شب و سکوت، چهار پایه برای ساختن یک قصر بزرگ از رهبری و فرمانروایی است.
زین چار چاره نیست کسی را که همتش
در ساحت زمین دل این طرفه قصر خاست
هوش مصنوعی: هیچ کس را چاره‌ای نیست اگر در زمین دلش را به خواسته‌های دنیوی معطوف کرده باشد و در مسیر زندگی نمی‌تواند به سوی اهداف بالاتر برود.
خواهی صدای فقر تو گیرد همه جهان
کم خور که از درون تهی کوس پرصداست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی صدای فقر تو را همه جا بشنوند، باید کمتر بخوری؛ زیرا درون خالی‌ات سر و صدای زیادی دارد.
معتاد شو به حکم تجوع تری اگر
در دل تو را مطالبه دولت لقاست
هوش مصنوعی: اگر در دل تو اشتیاق دیدار خدا وجود دارد، باید به شدت و با اصرار به آن عشق ورزیده و به آن عادت کنی.
بهر فراغ دل طلب گنج می کنی
آن گنج را که می طلبی کنج انزواست
هوش مصنوعی: برای آرامش دل، به دنبال گنج هستی، اما آن گنجی که سراغش را می‌گیری در گوشه‌ی تنهایی و انزوا قرار دارد.
خلق اژدها و صحبتشان کام اژدها
از کام اژدها به حیل رستن از دهاست
هوش مصنوعی: مردم مانند اژدها هستند و صحبت‌هایشان به اندازه کام اژدها شیرین و لذت‌بخش است. برای فرار از این طعم تلخ، باید از دهن این اژدهای خطرناک رهایی یافت.
در دیده میل خواب بود میل چشم دل
چشم دلت ز آفت این میل بی جلاست
هوش مصنوعی: در چشمانم تمایل به خواب هست، و دل چشمم هم تحت تأثیر این تمایل بی‌فروغ و کم‌نور قرار گرفته است.
گردی به دیده از ره بی خوابی ار کشی
روشن شود به چشم دلت کان چه توتیاست
هوش مصنوعی: اگر به خاطر بی‌خوابی، گردی بر چشم‌هایت بیفتد، دیدگاه دلت باز می‌شود و مفهوم واقعی زندگی را می‌فهمی، همان‌گونه که رنگ توت برای تو نمایان می‌شود.
در صمت جو نجات که حکمی که عاقبت
بر شرط من صمت مترتب شود نجاست
هوش مصنوعی: در سکوت و آرامش به دنبال نجات هستم، چرا که حکمی که در نهایت بر اساس سکوت من صادر می‌شود، باعث آلودگی خواهد شد.
نقشی ست بی ثبات سخن کش پی هوس
کلک زبان رقم زده بر صفحه هواست
هوش مصنوعی: سخن، تصویری ناپایدار است که بر اساس آرزوها و خواسته‌ها شکل می‌گیرد و مانند خطی که بر روی هوا نوشته شده، در واقعیتی ثابت و پایدار وجود ندارد.
برتر ازین همه چه بود جست و جوی پیر
پیری که پای بر پی پیران پیشواست
هوش مصنوعی: بهتر از تمام این‌ها چه چیزی وجود دارد؟ جست‌وجوی انسانی پیر و دانا که در راه بزرگ‌ترها قدم می‌گذارد.
پیری که در افاضه نور آفتاب و ماه
پیش ضمیر انور او کمتر از سهاست
هوش مصنوعی: پیرمردی که در بخشش نور خورشید و ماه، در نزد فکر روشن او، کم‌تر از ستاره‌ای درخشان است.
پیری که در جهان برون از زمان او
نه پرتو صباح و نه تاریکی مساست
هوش مصنوعی: پیری که در دنیای بیرون از زمان زندگی می‌کند، نه از نور صبح برخوردار است و نه در ظلمت به سر می‌برد.
پیری که چون ز پستی هستی کند عروج
نعلین پای همت او تاج عرش ساست
هوش مصنوعی: پیرمردی که از شرایط پایین زندگی خود را بالا می‌برد، همچون تاجی که بر عرش است، ارزش و عظمت دارد. او با تلاش و اراده‌اش به مقام و مرتبه‌ای بالا رسیده است.
پیری که چون ز نکته اخلاص دم زند
اخلاص مخلصان همه در جنب آن ریاست
هوش مصنوعی: پیری که وقتی از صداقت و خلوص سخن می‌گوید، تمام صداقت و خلوص دیگران در برابر او کم‌رنگ و ناچیز به نظر می‌آید.
پیری که جذب همت او درکشد تو را
یکسر به عالمی که نه ارض است و نی سماست
هوش مصنوعی: پیری که با تلاش و اراده‌اش تو را به سمت خود بکشاند، تو را به جهانی خواهد برد که نه زمین است و نه آسمان.
در قید طینتی چه کند با تو جذب پیر
که را ز گل کشیدن نی طبع کهرباست
هوش مصنوعی: هر کس با ویژگی‌های ذاتی خودش محدود است و نمی‌تواند در برابر جذابیت‌هایی که طبیعی هستند، مقاومت کند. این ویژگی‌های طبیعت انسانی همچون خاصیتی در گل است که به آن نمی‌توان دست‌کاری کرد.
نی نی قیاس را بهل اینجا که جذب پیر
اول کشیدنت ز گل و آبش اقتضاست
هوش مصنوعی: بهتر است به مقایسه نپردازیم؛ زیرا در اینجا جذب و کشش پیر اول به سمت تو از گل و آب این حقیقت ناشی می‌شود.
چون ز آب و گل خلاص شدی می برد تو را
تا اوج لامکان که در او عرش زیر پاست
هوش مصنوعی: وقتی از قید و بندهای مادی رها شدی، به سوی اوج‌های بی‌نهایت می‌روی، جایی که عرش در زیر پا قرار دارد.
جامی به گفت و گو مکن اثبات فقر از آنک
اثبات آن اقامت برهان انتقاست
هوش مصنوعی: در بحث و گفت‌وگو دربارهٔ فقر، هیچ نیازی به بی‌دلیلی نیست، زیرا اثبات فقر به معنای آن است که برهان و دلیل قاطعی برای رد آن وجود ندارد.
پهلو بس است لوح و نی بوریا قلم
در شرح رنج شب که ز بی بستری تو راست
هوش مصنوعی: کنار تو، لوح و نی و بوریای قلم کافی است تا از رنج شب بگوید، که این درد ناشی از بی‌خوابی توست.
دردی که شب سر تو ز بی بالشی کشد
زیر سر تو سنگ بر آن درد سر گواست
هوش مصنوعی: دردی که شب به خاطر نداشتن بالشت سر بر روی سنگ می‌گذارید، گواهی بر آن درد و رنج شماست.
دعوی کنی که پیر شدم زیر بار دل
برهان مستقیم برین دعوی انحناست
هوش مصنوعی: اگر ادعا کنی که به خاطر مشکلات زندگی پیر شده‌ای، باید بدانی که این ادعا دارای پیچیدگی و انحناست و نمی‌توان به سادگی به آن استناد کرد.
قول زبان و فکر خرد صورت است و بس
آنجا که سر فقر بود این همه هباست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی فقر و کمبود وجود دارد، صرفاً گفتار و اندیشه‌های سطحی و ظاهری بی‌فایده هستند و نباید به آنها توجه کرد. در حقیقت، زمانی که شخص در شرایط سختی قرار دارد، جزو نشانه‌های بی‌ارزش و بی‌محتوا به شمار می‌آید.
گر سر فقر بایدت از خواجه ای طلب
کز سر فقر سر زده از کسوت غناست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از فقر دور شوی، باید از کسی کمک بگیری که خود از شرایط مرفه برخوردار است و به نوعی توانسته از فقر فرار کند.
آن خواجه ای که خوان کرم تا کشیده است
هر جا شهی ست بر در دهلیز او گداست
هوش مصنوعی: آن فرد با مرتبه و بزرگ‌منشی که بخشش و کرم او به همه جا رسیده است، حتی در برابر درب خانه‌اش نیز آدمی از تنگدستی و فقر وجود دارد.
نبود ز شرع جنبش و آرام او برون
او مقتدی و خواجه کونین مقتداست
هوش مصنوعی: او از دین هیچ حرکتی نداشت و آرامش او نشان می‌دهد که او پیشوا و سرور عالم وجود است.
چون در زمانه نصرت دین محمدی
او کرده است ناصر دینش لقب سزاست
هوش مصنوعی: در این دنیا، کسی که به یاری دین محمدی پرداخته است، سزاوار است که لقب ناصر دین را داشته باشد.
گویم به وجه تعمیه نامش نه آشکار
زیرا که طبع اهل ادب را ازان اباست
هوش مصنوعی: می‌خواهم به شکل مبهمی درباره‌اش صحبت کنم و نامش را فاش نکنم، زیرا این موضوع ممکن است برای ذوق و سلیقه ادبی برخی ناخوشایند باشد.
چون شست دل ز عجب دمد زو شمیم فقر
زان رو شمامه سان به یدالله گرفته جاست
هوش مصنوعی: زمانی که دل از خودپسندی پاک شود، بوی فقر به مشامش می‌رسد و مانند گلی که در دست خداوند است، در مکانی خاص جای می‌گیرد.
همچون شمامه بر سر دستش گرفته است
فضل ازل چو از نفسش بوی فقر خاست
هوش مصنوعی: شخصی مانند شمامه (گلی خوشبو) در دست دارد و فضیلت و نعمت‌های ازلی را در اختیار دارد، اما وقتی بویی از فقر از وجود او به مشام می‌رسد، نشان‌دهنده‌ی ناداری اوست.
چشم امید خلق همه گرچه سوی اوست
چشم شهود او ز همه خلق بر خداست
هوش مصنوعی: افراد بسیار به امید و خواسته‌های خود به سوی خدا نگاه می‌کنند، اما خداوند با دیدی عمیق و خاص به همه‌ چیز توجه دارد و از تمامی انسان‌ها فراتر است.
امواج بحر کی شود او را حجاب بحر
با بحر بی حجاب چو جان وی آشناست
هوش مصنوعی: وقتی که انسان با دریا و امواج آن آشنا باشد، هیچ چیزی نمی‌تواند او را از درک و فهم آن بازدارد. حتی اگر به نظر برسد که دریا موانعی دارد، او همچنان می‌تواند به عمق آن نفوذ کند و زیبایی‌هایش را ببیند.
دهقان این سراست ولی از کمال حزم
انبار کرده حاصل خود را در آن سراست
هوش مصنوعی: کشاورز صاحب این خانه است، اما به دلیل احتیاط و دقت زیاد، محصول خود را در اینجا نگهداری کرده است.
کارش حراثت است اگر نغلطم خود اوست
آن حارثی که داده نشان ختم انبیاست
هوش مصنوعی: کار او زراعت است و اگر خطایی باشد، خود اوست مولای زراعت که نشان نهایی پیامبری را داده است.
در مزرع سلوک ز باران فیض او
تخم ارادت همه در نشو و در نماست
هوش مصنوعی: در زمین سلوک، بارش رحمت او باعث می‌شود که دانه‌های ارادت همواره رشد کرده و شکوفا شوند.
چون کلک او متاع خطا آورد به روم
منقاد خط او ز در روم تا خطاست
هوش مصنوعی: وقتی که هنر او کالایی نادرست را به روم آورد، من تحت تأثیر آن خط و هنر او قرار گرفتم که از در روم تا خود خطا را نمایش می‌دهد.
بس نارواست بر خطش انگشت چون ازو
حاجات عالمی به دو انگشت خط رواست
هوش مصنوعی: این بسیار نادرست است که بخواهیم با انگشت بر روی خط کسی اشاره کنیم، در حالی که با دو انگشت می‌توان حاجات و نیازهای یک عالم را از آن خط برداشت کرد.
زین گفته قصد من نه ادای ثنای اوست
بر آفتاب شب پره را کی حد ثناست
هوش مصنوعی: منظور من از این صحبت‌ها ستودن او نیست، زیرا ستایش کردن آفتاب مثل ستودن شب‌پره‌ای است که در تاریکی شب پرواز می‌کند.
گوید نشان ز پرتو خورشید شب پره
یعنی که رسته چشم من از ظلمت عمی ست
هوش مصنوعی: می‌گوید که نور خورشید باعث روشنایی و روشن شدن وجود من شده است، که این نشان دهنده رهایی چشمانم از تاریکی عمیق است.
ورنی در آن مقام که خورشید انور است
آن قوتش که چشم به بالا کند کجاست
هوش مصنوعی: در آن جایگاه که نور خورشید درخشان است، قدرتی که بتواند چشم را به سوی بالا بلند کند، کجاست؟
ز اطناب در سخن چو میسر نمی شود
عد شمایلش که مبرا از انتهاست
هوش مصنوعی: اگر نتوان از گفتن زیاد پرهیز کرد، چه راهی برای شمارش زیبایی‌های او وجود دارد، در حالی که این زیبایی‌ها بی‌پایان و نامحدود است؟
شد وقت آنکه ختم کند بر دعای او
زیرا دعای او همه آفاق را دعاست
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده است که به دعای او پاسخ داده شود، چرا که دعای او شامل همه جا و همه چیز است.
تا بر مس وجود مرید کمال جوی
فر حضور پیر مکمل چو کیمیاست
هوش مصنوعی: هرگاه که مریدی در جستجوی کمال و رفتار نیکو بر روی مس وجود خود تلاش کند، حضور پیر کامل مانند طلا ارزشمند و گرانقدر می‌شود.
ممدود باد سایه فر حضور او
بر فرق هر که روی دلش در ره هدی ست
هوش مصنوعی: آرزو می‌کنم که سایهٔ پر برکت او همیشه بر سر کسانی باشد که دلشان در جستجوی هدایت است.