شمارهٔ ۲
مرحبا ای قاصد ملک معالی مرحبا
الصلا کز جان و دل نزل تو کردم الصلا
نامه سربسته آوردی که گر چون نافه اش
سر شکافی بر مشام جان زند بوی وفا
غنچه بشکفته است از گلبن فضل و هنر
در بهارستان دانش یافته نشو و نما
لقمه پیچیده است از خوان لقمان آمده
تا شود جان و دل حکمت شناسان را غذا
بود موسی را عصایی پیش ازین در کف که خورد
سحرهای ساحران چون شد به معجز اژدهای
گشته بر انواع سحر این نامه طی گویا که هست
در کف دانشوران یک شبر مانده زان عصا
لف او را گر کنی نشر از بدیع نظم و نثر
پر ز صنعت یابیش از ابتدا تا انتها
از بیاض فرجه بین السطور او بود
نهر سیمین را ز هر سو خاسته مشکین گیا
سوی معراج حقایق عقل و جان را سلم است
شکل و ترتیب سطورش کامده سلم نما
سلم است اما در او غیر از تنزل نیست دأب
طرفه حالی کان تنزل هست عین ارتقا
پایه پایه عقل ازان سلم چو می آید فرو
می نهد گویی ز هر پایه فراز عرش پا
نظم و نثرش بین که پنداری دبیر چرخ کرد
عقد پروین را در اثنای بنات النعش جا
یا خود افتاده ست مخزونات گنج پر گهر
بر بساط عرض یعنی متصل بعضی جدا
فقره های نثر او قوت ده پشت هنر
نکته های نظم او روشنگر تیغ ذکا
خواستم گیرم دوات از مه سیاهی از ظلام
خامه از تیر و بیاض از صفحه شمس الضحی
تا جواب آن کنم انشا دبیر عقل گفت
بر مدار از چهره اندیشه جلباب حیا
ز آسمان جود چون رخشنده گردد آفتاب
در مقابل سهو باشد جستن نور از سها
در ریاض فضل چون بالا کشد سرو سهی
از بنفشه نیست لایق جلوه با پشت دوتا
در سخن آنجا که باشد طبع سحبان سحر ساز
کی پسندد عاقل از طیان که گردد ژاژخا
ور ضرورت باشد این معنی طریق شعر گیر
ناروای غیر شاعر هست شاعر را روا
چون دبیر عقل زد بهر من این سنجیده رای
سر زد از خاطر به وفق رایش این مطلع مرا
جز تو نبود قاصدی بی قاصدان را ای صبا
خیز و بگذر سوی آن مقصود جانها قاصدا
عرضه ده آنجا سلامی از سلامت منشعب
بلکه چون اسم سلام آفاقیان را ملتجا
سینش از دندانه ها پیوسته دندان کرده تیز
تا گشاید از رگ جان عقده رنج و عنا
لام او بار دل ما دیده و خم کرده پشت
تا به پشت خم کشد آن را به سر حد ادا
وان الف دال آمده در وی که پا ننهاده ایم
بی لوای استقامت در ره عشق و ولا
حلقه میمش بود شاهد بر آن معنی که کرد
سر اخلاص و محبت حلقه ای در گوش ما
بعد تبلیغ سلام از بنده جامی عرضه کن
گر مجال گفت و گو باشد در آن حضرت تو را
کآرزوی من به دیدارت بسی کامل تر است
ز آرزوی عاشق مفلس به وصل کیمیا
تشنه را در بادیه روزی که باشد از سموم
گرم چون اخگر زمین سوزنده چون آتش هوا
میل دل دانی چه سان باشد به سوی آب ازان
شوق من افزون بود سوی تو ای بحر عطا
غرق بحر شوقم ار سویت نویسم شرح آن
نیست آن جز جنبش دستی به قصد آشنا
نیست در شهر تو را از بهر منع زایران
شهر بی در را چه سان در بست بر رویم قضا
از گران جانی نیارم سویت آمد ورنه هست
جذب شوق از پیش روی و دفع اضداد از قفا
هست جنبانیدن از جا کوه آهن را محال
گرچه گردد باد صرصر یار با آهن ربا
شد فضای ملک هستی بر دلم چون نای تنگ
می رسد هر دم نفیرم بر فلک زین تنگنا
بر جبین داغ نفاق از یک طرف جمعی دغل
بر زبان لاف وفاق از یک طرف مشتی دغا
دوستان این دشمنان آن می ندانم در میان
تا به کی باشم مذبذب لا الی و لا الی
چند گردم گرد شهر و روستا دردا که نیست
همزبانی یافت نی در شهر نی در روستا
درد تنهایی گریبانگیر من شد تا ربود
دهر خوان از کفم دامان اخوان الصفا
پاکبازانی به تن بر ساحل بحر وجود
لیک سر جانشان مستغرق موج فنا
مستقر صورت ایشان حضیض مسکنت
مرتقای همت ایشان حریم کبریا
جای نی در ارض نی اندر سما یابندشان
طرفه تر حالی کزیشان پر بود ارض و سما
گم شود چون قطره در دریا اگر یابد گذر
بر دل ایشان ز اوج عرش تا تحت الثری
از نوازشهای شیرین وز نصیحت های نرم
خستگان را مرهم و آزردگان را مومیا
تاج و تخت سلطنت را خواب بینند و خیال
شب چو آسایند سر بر خشت و تن بر بوریا
یک نفس ز اوقاتشان عیش مخلد را سبب
یک گهر ز انفاسشان ملک مؤبد را بها
رویشان در دفع ظلمت ها مصابیح الظلم
رایشان در حل مشکلها مفاتیح الهدی
آه و واویلاه من هجرانهم بعد الوصال
آه و واویلاه من فقدانهم بعد اللقا
کیف لا اشکو و قد زادت تصاریف المحن
کیف لا ابکی و قد طالت بتاریخ الجوی
مانده زیشان دور از اصحاب صورت کرده ام
اختیار گوشه تجرید و کنج انزوا
لیک با جمعی برون از کسوت نوع بشر
عقد صحبت بسته ام هم در خلا هم در ملا
فیض ایشان چون رسیدت از قلم بی واسطه
مانده محفوظند لوح آسا ز نقش هر خطا
وحشیان حرف را کز هم گریزان آمدند
قید کردستند در مشکین سلاسل عمرها
پوست پوشانی فرو بسته لب از گفتار لیک
بر طلبگاران به تأیید نظر مشکل گشا
آن یکی برتر ز جمله در علو مرتبه
چون پیمبر باطن او مهبط وحی خدا
وان دگر از بهر دورافتادگان او را دلی
پرخبرهای صحیح از بارگاه اصطفا
آن یکی ز اسرار قرآن برقع شبهت گشای
وان دگر ز آیینه سنت ظلام شک زدا
آن یکی از جنبش مشائیان در وی اثر
وان دگر از تابش اشراقیان بر وی ضیا
آن یکی دوشیزگان سر وحدت را ز رخ
برگرفته در حضور بالغان ستر خفا
وان دگر تشحیذ خاطر را نهاده در میان
گاه نثری دلفریب و گاه نظمی جانفزا
از فرنگی شیشه چشم خویشتن کرده چهار
کرده رو در روی ایشانم نشسته دایما
گر شود ابر سآمت بر رخ معنی حجاب
یا برد گرد ملال از دیده فکرت جلا
پای از سر سازم و کرسی ز زانو پس نهم
پای بر کرسی لکی ارقی الی الروض العلی
سر ز جیب تن برآرم دیده جان افکنم
بر جهانی همچو صحرای امل بی منتها
ملکی از نور و ظلم برتر که هر کانجا رسید
گفت لیس عند ربی لاصباح و لامسا
نی در او بغض و عداوت نی در او حرص و امل
نی در او کبر و رعونت نی در او زرق و ریا
لاله راغ وی از باران صفوت در نمو
آهوی دشت وی از ریحان حیرت در چرا
داده هوی آهویش جان را نشان از کنه غیب
خوانده لای لاله اش دل را به نفی ماسوا
شاهباز دل هنوز اندر هوایش پرزنان
قید آب و گل کشد بازم به این وحشت سرا
زان شکارستان هزاران صید معنی آورم
بهر قوت جمعی از خوان حقایق ناشتا
لیک غرق حیرتم من کین یهودی سیرتان
می کنند از من و سلوی میل سیر و گندنا
نیست مقبول جعل جز آنکه خود گرد آورد
گوی عنبر گر نهی پیشش کجا بوید کجا
محرمی چون نیست پیدا زانچه دارم در ضمیر
جز دهان بستن دوات آسا نمی بینم دوا
ور شوم مضطر ز خامه برتراشم محرمی
وز زبان وی کنم در نامه عرض ماجرا
سر بچسبانم به خوناب جگر وز داغ دل
برنهم مهر و فرستم سوی خدام شما
از جوانمردان کهفم معرض از اغیار و نیست
رازدار من ورای کهف یا کهف الوری
هم جهان را خواجه ای هم فقر را دیباچه ای
نلت سرالفقر لکن تحت استار الغنی
مدح تو خواهم نه همچون شاعران و منشیان
دارد از آوای زاغان طوطی طبعم ابا
چیست شغل شاعران تنسیق اوصاف و نعوت
چیست دأب منشیان تلفیق القاب و کنی
وین تکلف گرچه زر ده دهی باشد به فرض
کم عیار آید به معیار قبول اذکیا
خود ثنای خویش کن یعنی سوی معنی گرای
وز حد مدح گرفتاران صورت برتر آ
پای جایی نه که دون پایه قدرت بود
ور بود برتر ز گردون پایه مدح و ثنا
غرقه شو در لجه بحری کش افتاده به روی
نیست بیش از برگی از نیلوفر این نیلی وطا
قطره بیش از بحر گنجد در انا لیکن چو شد
متحد با بحر تاب وی کجا آرد انا
اینچنین مدحی که گفتم چون نه حد غیر توست
مدح گو را اختصار اولی نماید بر دعا
تا بود سرمایه صوفی فنا از بود خویش
باد ازان سرمایه حاصل سود تو گنج بقا
تیزبین بادا تو را چشم یقین تا غایتی
کش ترقی ممتنع باشد پس از کشف غطا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرحبا ای قاصد ملک معالی مرحبا
الصلا کز جان و دل نزل تو کردم الصلا
هوش مصنوعی: سلام به تو ای پیامآور سرزمین بلندمرتبه! خوش آمدی! من از دل و جانم برای تو سلام میفرستم.
نامه سربسته آوردی که گر چون نافه اش
سر شکافی بر مشام جان زند بوی وفا
هوش مصنوعی: نامهای پنهانی به همراه آوردی که اگر آن را باز کنی، بوی وفا و صداقت مانند عطر نافهای جان را نوازش میکند.
غنچه بشکفته است از گلبن فضل و هنر
در بهارستان دانش یافته نشو و نما
هوش مصنوعی: گلهای زیبا و شکفته از باغ دانش و هنر در بهارستان علم، سرشار از شکوفایی و رشد هستند.
لقمه پیچیده است از خوان لقمان آمده
تا شود جان و دل حکمت شناسان را غذا
هوش مصنوعی: لقمهای که درست شده است، از سفره لقمان گرفته شده تا جان و دل حکمتآموزان را سیر کند.
بود موسی را عصایی پیش ازین در کف که خورد
سحرهای ساحران چون شد به معجز اژدهای
هوش مصنوعی: موسی قبل از این که با سحر ساحران مواجه شود، عصایی در دست داشت که با آن معجزهای بزرگ کرد و اژدهایی را به وجود آورد.
گشته بر انواع سحر این نامه طی گویا که هست
در کف دانشوران یک شبر مانده زان عصا
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که در میان انواع جادو و سحر، این نامه نشاندهنده و بیانگر دانشی است که در دستان دانشمندان قرار دارد و فقط کمی از آن عصای معجزهآسا فاصله دارد.
لف او را گر کنی نشر از بدیع نظم و نثر
پر ز صنعت یابیش از ابتدا تا انتها
هوش مصنوعی: اگر او را به خوبی بشناسی، میبینی که آثارش در نظم و نثر پر از هنر و زیبایی است، از آغاز تا پایان.
از بیاض فرجه بین السطور او بود
نهر سیمین را ز هر سو خاسته مشکین گیا
هوش مصنوعی: از سفیدی فضا در میان خطوط او، نهر نقرهای از هر طرف با گیاهان سیاه رنگ پر شده است.
سوی معراج حقایق عقل و جان را سلم است
شکل و ترتیب سطورش کامده سلم نما
هوش مصنوعی: به سمت اوج واقعیات، عقل و جان با آرامش و نظم خاصی حرکت میکنند. فرم و ساختار آنها به گونهای است که زیبایی و هماهنگی را به نمایش میگذارد.
سلم است اما در او غیر از تنزل نیست دأب
طرفه حالی کان تنزل هست عین ارتقا
هوش مصنوعی: سلم (صلح) وجود دارد، اما در آن هیچ چیز جز تنزل و نزول نیست. وضعیتی شگفتانگیز است که این نزول در حقیقت معادل ارتقاء است.
پایه پایه عقل ازان سلم چو می آید فرو
می نهد گویی ز هر پایه فراز عرش پا
هوش مصنوعی: عقل هر زمان که از نیکویی و آرامش روی بگرداند، مانند کسی است که بر روی پایههای بلندی ایستاده است و ناگهان سقوط میکند. گویی که از هر بلندی به عرش پایین میآید.
نظم و نثرش بین که پنداری دبیر چرخ کرد
عقد پروین را در اثنای بنات النعش جا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و هماهنگی نظم و نثر میپردازد و اشاره دارد به این که مانند یک دبیر که در حال نوشتن است، زمان بر روی ستارههای پروین (قمر) به دور بنات نعش حرکت میکند. در واقع شاعر از تضاد و توازن این دو نوع بیان هنری سخن گفته و به زیبایی ترکیب آنها اشاره دارد.
یا خود افتاده ست مخزونات گنج پر گهر
بر بساط عرض یعنی متصل بعضی جدا
هوش مصنوعی: یا خود گنجینههای باارزش و پنهان، که به مانند گنجهای درخشان هستند، بر روی زمین در دسترس قرار دارند و برخی در کنار هم و برخی جدا از هم قرار دارند.
فقره های نثر او قوت ده پشت هنر
نکته های نظم او روشنگر تیغ ذکا
هوش مصنوعی: نثر او به هنر عمق و استحکام میبخشد و نکات شعریاش روشناییبخش و تیزتر از شمشیر عقل است.
خواستم گیرم دوات از مه سیاهی از ظلام
خامه از تیر و بیاض از صفحه شمس الضحی
هوش مصنوعی: خواستار بودم که دواتی از تاریکی شب بر گیرم، و قلمی از تیرگی، و سفیدی از روشنایی صبح.
تا جواب آن کنم انشا دبیر عقل گفت
بر مدار از چهره اندیشه جلباب حیا
هوش مصنوعی: برای آنکه بتوانم پاسخ دهم، قلم نویسنده عقل به من گفت که باید از زیباییهای اندیشه با احتیاط و شرم برخورد کنم.
ز آسمان جود چون رخشنده گردد آفتاب
در مقابل سهو باشد جستن نور از سها
هوش مصنوعی: چون آفتاب از آسمان بخشش و کرم پراکنده شود، جستوجوی نور از ستاره سها بیمعنا و نادرست است.
در ریاض فضل چون بالا کشد سرو سهی
از بنفشه نیست لایق جلوه با پشت دوتا
هوش مصنوعی: در باغهای علم و معرفت، وقتی سرو بلند و زیبایی از بین بنفشهها سر بر میآورد، نشاندهنده این است که آن زیبایی و دلربایی فقط به دو پشتیبان نیاز دارد و در واقع، این نهال بلند به سبب خاصیت خود است که در میان مابقی گلها، جلوهگری میکند.
در سخن آنجا که باشد طبع سحبان سحر ساز
کی پسندد عاقل از طیان که گردد ژاژخا
هوش مصنوعی: در جایی که کلام به رنگ و زیبایی طبیعت باشد، عاقل هرگز کلام بیمحتوا و بیاهمیت را نمیپسندد.
ور ضرورت باشد این معنی طریق شعر گیر
ناروای غیر شاعر هست شاعر را روا
هوش مصنوعی: اگر ضرورت ایجاب کند که معنا را به شکل نادرستی بیان کنی، این کار برای غیرشاعرانی که در مسیر شعر هستند جایز است، اما برای شاعران این کار درست نیست.
چون دبیر عقل زد بهر من این سنجیده رای
سر زد از خاطر به وفق رایش این مطلع مرا
هوش مصنوعی: وقتی که عقل به خاطر من بیندیشید و نظر سنجیدهای ارائه داد، این اندیشه به یاد من آمد و با درک آن، روشنایی و آگاهی جدیدی برایم ایجاد شد.
جز تو نبود قاصدی بی قاصدان را ای صبا
خیز و بگذر سوی آن مقصود جانها قاصدا
هوش مصنوعی: ای صبا! تنها تو هستی که میتوانی پیامرسانی کنی. برخواست و به سوی آن مقصد که جانها در انتظارش هستند، برو.
عرضه ده آنجا سلامی از سلامت منشعب
بلکه چون اسم سلام آفاقیان را ملتجا
هوش مصنوعی: سلامی را از جانب سلامتی من به آنجا برسان، زیرا مانند نام سلام، همه جا پناهگاه مردم است.
سینش از دندانه ها پیوسته دندان کرده تیز
تا گشاید از رگ جان عقده رنج و عنا
هوش مصنوعی: او دندانهای تیز و برندهای دارد که با آنها میتواند دردها و گرفتاریهای زندگی را برطرف کند و به آزادی و رهایی برسد.
لام او بار دل ما دیده و خم کرده پشت
تا به پشت خم کشد آن را به سر حد ادا
هوش مصنوعی: عشق او بار سنگینی بر دوش ما گذاشته و ما را مجبور کرده است تا با کمر خمیده این بار را به نهایت برسانیم.
وان الف دال آمده در وی که پا ننهاده ایم
بی لوای استقامت در ره عشق و ولا
هوش مصنوعی: اینجا اشاره شده که به حضور الف دال (که ممکن است نماد عشق و معرفت باشد) پرداخته شده و این که ما هنوز قدمی در این مسیر نهادیم. در حقیقت، بدون پایداری و اصرار در عشق و محبت نمیتوانیم به مقصد برسیم. در واقع، برای دستیابی به اهداف بلند، نیاز به استقامت و پایداری داریم.
حلقه میمش بود شاهد بر آن معنی که کرد
سر اخلاص و محبت حلقه ای در گوش ما
هوش مصنوعی: حلقهای که از میم به یادگار باقی مانده، گواهی بر آن مفهوم است که به خاطر اخلاص و عشق، یک حلقه در گوش ما قرار داده است.
بعد تبلیغ سلام از بنده جامی عرضه کن
گر مجال گفت و گو باشد در آن حضرت تو را
هوش مصنوعی: اگر فرصتی برای صحبت وجود داشته باشد، پس از سلام، از من به آن بزرگوار جامی را تقدیم کن.
کآرزوی من به دیدارت بسی کامل تر است
ز آرزوی عاشق مفلس به وصل کیمیا
هوش مصنوعی: آرزویم برای دیدارت به مراتب بیشتر و کاملتر از آرزوی یک عاشق بیپول است که به وصال کسی با ارزش مانند کیمیا میاندیشد.
تشنه را در بادیه روزی که باشد از سموم
گرم چون اخگر زمین سوزنده چون آتش هوا
هوش مصنوعی: در روزی گرم و سوزان در بیابان، تشنهای در معرض گرما قرار میگیرد که مانند آتش زمین، سوزان و دلخراش است.
میل دل دانی چه سان باشد به سوی آب ازان
شوق من افزون بود سوی تو ای بحر عطا
هوش مصنوعی: دل آدمی مانند آبی است که به سمت دریا میرود و این اشتیاق به سرای تو، ای اقیانوس بخشش، بیشتر از همیشه است.
غرق بحر شوقم ار سویت نویسم شرح آن
نیست آن جز جنبش دستی به قصد آشنا
هوش مصنوعی: عشق و شوقی عمیق به تو دارم و اگر بخواهم احساسم را بیان کنم، نمیتوانم. تنها حرکتی از دستم هست که نشاندهنده نزدیک شدن به تو است.
نیست در شهر تو را از بهر منع زایران
شهر بی در را چه سان در بست بر رویم قضا
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در شهر تو هیچ چیزی برای جلوگیری از مسافران وجود ندارد. اگر دروازهای بسته باشد، چگونه میتوان به قضا و تقدیر الهی رو آورد؟
از گران جانی نیارم سویت آمد ورنه هست
جذب شوق از پیش روی و دفع اضداد از قفا
هوش مصنوعی: اگرچه روح و جانم به سوی تو میکشد، اما اگر تو نیایی، من نمیتوانم تاب بیاورم. شوق و جذبهات از جلویم میآید و از پشت، موانع و تضادها را دور میکند.
هست جنبانیدن از جا کوه آهن را محال
گرچه گردد باد صرصر یار با آهن ربا
هوش مصنوعی: حرکت دادن کوه آهنی از جایش کار سخت و غیرممکنی است، حتی اگر بادی قوی و بیرحم بیفتد که بتواند آن را جابهجا کند.
شد فضای ملک هستی بر دلم چون نای تنگ
می رسد هر دم نفیرم بر فلک زین تنگنا
هوش مصنوعی: فضای وجودم به قدری تنگ و محدود شده که مانند نای (ساز) به سختی پر از صدا میشود و هر لحظه صدای فریاد من به آسمان میرسد از این تنگی و دشواری.
بر جبین داغ نفاق از یک طرف جمعی دغل
بر زبان لاف وفاق از یک طرف مشتی دغا
هوش مصنوعی: بر پیشانی افرادی که نفاق و دو-facedness دارند، نشانهای وجود دارد. از یک سو، گروهی از افراد غیرصادق به زبان ادعای اتحاد و همبستگی میکنند، در حالی که در باطن از دسیسهگری و فریبکاری خود غافل نیستند.
دوستان این دشمنان آن می ندانم در میان
تا به کی باشم مذبذب لا الی و لا الی
هوش مصنوعی: دوستانی که به جای یاری به من، به دشمنی روی آوردهاند را نمیشناسم. نمیدانم تا چه زمانی در این سردرگمی و بلاتکلیفی باقی خواهم ماند، نه به این سمت میروم و نه به آن سمت.
چند گردم گرد شهر و روستا دردا که نیست
همزبانی یافت نی در شهر نی در روستا
هوش مصنوعی: به طور مداوم در شهرها و روستاها قدم میزنم، اما افسوس که نتوانستهام همصحبتی پیدا کنم. نه در شهر و نه در روستا کسی نیست که با من همزبان باشد.
درد تنهایی گریبانگیر من شد تا ربود
دهر خوان از کفم دامان اخوان الصفا
هوش مصنوعی: درد تنهایی به جانم افتاده و زندگیام را تحت تاثیر قرار داده، به طوری که دوستیهای عزیزم را از دست دادهام.
پاکبازانی به تن بر ساحل بحر وجود
لیک سر جانشان مستغرق موج فنا
هوش مصنوعی: در کنار دریای وجود، انسانهای پاک و باوفا ایستادهاند، اما جانهای آنها در عمق امواج نابودی غرق شده است.
مستقر صورت ایشان حضیض مسکنت
مرتقای همت ایشان حریم کبریا
هوش مصنوعی: صورت ایشان در پایینترین نقطه است، اما همت و اراده آنها در بلندترین حد قرار دارد و در جایی مقدس و باعظمت قرار دارد.
جای نی در ارض نی اندر سما یابندشان
طرفه تر حالی کزیشان پر بود ارض و سما
هوش مصنوعی: در زمین و آسمان جایی برای نی نیست، اما با شگفتی میبینیم که از نی پر شدهاند و آنها را در هر دو عالم پیدا میکنیم.
گم شود چون قطره در دریا اگر یابد گذر
بر دل ایشان ز اوج عرش تا تحت الثری
هوش مصنوعی: اگر یک قطره در دریا گم شود، اگر قلب این افراد از عرش بالا تا زیر زمین به او راه یابد، همچنان در آن گم میماند.
از نوازشهای شیرین وز نصیحت های نرم
خستگان را مرهم و آزردگان را مومیا
هوش مصنوعی: از لطافتهای دلنشین و نصیحتهای دلنشین، خستهها را تسلی میدهند و آزاردیدگان را آرامش میبخشند.
تاج و تخت سلطنت را خواب بینند و خیال
شب چو آسایند سر بر خشت و تن بر بوریا
هوش مصنوعی: در خواب سلطنت و زندگی مجلل را میبینند، و وقتی شب فرامیرسد، سر بر سنگ میگذارند و روی خُس-بافته میخوابند.
یک نفس ز اوقاتشان عیش مخلد را سبب
یک گهر ز انفاسشان ملک مؤبد را بها
هوش مصنوعی: لحظهای از زمان آنها میتواند موجب شادی جاودان شود و یک جواهر از نفسهایشان، ارزشهایی برای ملکات ابدی به ارمغان میآورد.
رویشان در دفع ظلمت ها مصابیح الظلم
رایشان در حل مشکلها مفاتیح الهدی
هوش مصنوعی: آنها در از بین بردن تاریکیها مانند چراغی در دل شب هستند و در حل مشکلات به عنوان کلید هدایت عمل میکنند.
آه و واویلاه من هجرانهم بعد الوصال
آه و واویلاه من فقدانهم بعد اللقا
هوش مصنوعی: افسوس و دریغ بر فراق آنها پس از وصل، افسوس و دریغ بر نبودنشان پس از دیدار.
کیف لا اشکو و قد زادت تصاریف المحن
کیف لا ابکی و قد طالت بتاریخ الجوی
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از دردهایم شکایت نکنم، در حالی که مصیبتها زیاد شده است؟ چطور میتوانم نگریم، وقتی خاطرات عشق مدت طولانی است که مرا آزار میدهد؟
مانده زیشان دور از اصحاب صورت کرده ام
اختیار گوشه تجرید و کنج انزوا
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که من از دوستان و همراهان خود دور ماندهام و به اختیار خود، به گوشهای خلوت و آرامشبخش رفتهام و از زندگی اجتماعی فاصله گرفتهام.
لیک با جمعی برون از کسوت نوع بشر
عقد صحبت بسته ام هم در خلا هم در ملا
هوش مصنوعی: اما من با گروهی از انسانها که از پوست و ظاهر انسانی خارج هستند، در ارتباط و گفتوگو هستم؛ هم در فضایی خالی و بدون شلوغی و هم در جمع و حضور دیگران.
فیض ایشان چون رسیدت از قلم بی واسطه
مانده محفوظند لوح آسا ز نقش هر خطا
هوش مصنوعی: زمانی که فیض و نعمت آنان به تو رسد، آنچه از قلم بدون واسطه نوشته شده، در امان است و مانند لوحی است که از هر اشتباهی پاک و محفوظ مانده است.
وحشیان حرف را کز هم گریزان آمدند
قید کردستند در مشکین سلاسل عمرها
هوش مصنوعی: وحشیان که از هم دوری میکنند، در زنجیرهایی از عمر خود گرفتار شدهاند و این زنجیرها همچون زینتی سیاه بر دوششان سنگینی میکند.
پوست پوشانی فرو بسته لب از گفتار لیک
بر طلبگاران به تأیید نظر مشکل گشا
هوش مصنوعی: با وجودی که فردی خاموش و کمگفتار است، اما در دل و در نگاهش قدرتی دارد که میتواند برای طلبکنندگان، مشکلاتشان را حل کند.
آن یکی برتر ز جمله در علو مرتبه
چون پیمبر باطن او مهبط وحی خدا
هوش مصنوعی: یکی از کسانی که در مرتبهی بلندی قرار دارد، مانند پیامبر است و باطن او محل دریافت وحی خداوند است.
وان دگر از بهر دورافتادگان او را دلی
پرخبرهای صحیح از بارگاه اصطفا
هوش مصنوعی: و دیگری برای دورافتادگان، او دلی پر از خبرهای درست و واقعی از مقام برگزیده دارد.
آن یکی ز اسرار قرآن برقع شبهت گشای
وان دگر ز آیینه سنت ظلام شک زدا
هوش مصنوعی: یکی از رازهای قرآن پرده شبهات را کنار میزند و دیگری از آیینه سنت تاریکی شک را برطرف میکند.
آن یکی از جنبش مشائیان در وی اثر
وان دگر از تابش اشراقیان بر وی ضیا
هوش مصنوعی: این بیت به تأثیر دو نوع فلسفه و تفکر بر یک فرد اشاره دارد. یکی از این تأثیرات از حرکت و جنبش فلاسفه مشاء ناشی میشود که بر روح و فکر او اثر گذاشته است. دیگری نیز مربوط به نور و روشنی ناشی از افکار و آموزههای فلاسفه اشراق است که به او انرژی و روشنایی بخشیده است. به طور کلی، شاعر به شکلی نمادین به این نکته اشاره دارد که چگونه دو رویکرد فلسفی مختلف میتوانند بر شخصیت و زندگی یک فرد تأثیر بگذارند.
آن یکی دوشیزگان سر وحدت را ز رخ
برگرفته در حضور بالغان ستر خفا
هوش مصنوعی: دوشیزگان در اینجا نماد کسانی هستند که زیبایی و وحدت را در خود دارند. آنها از چهره خود پرده برمیدارند و در برابر بزرگترها یا افرادی که دارای رتبه و مقام هستند، حاضر میشوند. این حضور نشاندهنده تظاهر و آشکار شدن زیبایی یا حقیقتی است که تا به حال پنهان بوده است.
وان دگر تشحیذ خاطر را نهاده در میان
گاه نثری دلفریب و گاه نظمی جانفزا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که یکی از جنبههای کارهای ادبی، تحریک و بهخودآوردن ذهن و تفکر است، که گاهی در قالب نثرهای زیبا و دلنشین و گاهی در قالب نظمهای شگفتانگیز و جذاب بیان میشود.
از فرنگی شیشه چشم خویشتن کرده چهار
کرده رو در روی ایشانم نشسته دایما
هوش مصنوعی: شخصی که با نگاه به دنیای خارج و شیفتگی به آن، چشمانش را چون شیشهای زیبا کرده است، همیشه در برابر فرنگیان نشسته و به آنها مینگرد.
گر شود ابر سآمت بر رخ معنی حجاب
یا برد گرد ملال از دیده فکرت جلا
هوش مصنوعی: اگر ابر اندوه بر چهرهات بیفتد، یا اگر زحمتهای بیپایان از چشمانت برداشته شود، به حقیقت و روشنایی خواهی رسید.
پای از سر سازم و کرسی ز زانو پس نهم
پای بر کرسی لکی ارقی الی الروض العلی
هوش مصنوعی: من بر روی پاهایم از سر ساز و نوا مینوازم و پایم را از زانو پایین میآورم تا بر کرسی بنشینم، اما در این حالت به سمت باغ سرسبز و عالی حرکت میکنم.
سر ز جیب تن برآرم دیده جان افکنم
بر جهانی همچو صحرای امل بی منتها
هوش مصنوعی: من از درون وجودم نگاهی به جهان میاندازم، مانند بیابان وسیع و بیپایانی که پر از آرزوها و امکانات است.
ملکی از نور و ظلم برتر که هر کانجا رسید
گفت لیس عند ربی لاصباح و لامسا
هوش مصنوعی: بیت به بیان وجودی برتر از نور و ظلمت اشاره دارد که در هر جایی که میرود، اعلام میکند که در نزد خداوند نه صبح وجود دارد و نه شام. این به نوعی به فراسویی و بیمحدودیتی در وجود آن موجود اشاره دارد، به گونهای که از قید زمان و مکان فراتر است.
نی در او بغض و عداوت نی در او حرص و امل
نی در او کبر و رعونت نی در او زرق و ریا
هوش مصنوعی: در او هیچگونه دشمنی و کینه وجود ندارد، حرص و طمعی نیست، بزرگمنشی و خودبزرگبینی در او دیده نمیشود و هیچ نوع تظاهر و فریبکاری هم ندارد.
لاله راغ وی از باران صفوت در نمو
آهوی دشت وی از ریحان حیرت در چرا
هوش مصنوعی: گل لالهای که در دشت رشد کرده، از باران پاک و زلال است و آهوی صحرا هم که در میان ریحانها میچراند، به خاطر زیبایی و شگفتی آنجا حیرتزده شده است.
داده هوی آهویش جان را نشان از کنه غیب
خوانده لای لاله اش دل را به نفی ماسوا
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری شاعرانه از یک آهوی معصوم و زیبا اشاره دارد که جانش را و دلش را به شیوهای عمیق و عرفانی به خداوند و وجودی فراتر متصل کرده است. این اتصال سبب شده تا او به طرز جدی و خالصانهای از دنیا و چیزهای غیر الهی فاصله بگیرد و به حقیقتی ناپیدا و عمیق دست یابد.
شاهباز دل هنوز اندر هوایش پرزنان
قید آب و گل کشد بازم به این وحشت سرا
هوش مصنوعی: پرندهای بزرگ و آزاد، هنوز دلش در پی وصلهی آشیانهٔ خود است و با وجود اینکه گرفتار محدودیتهای دنیای مادی شده، بار دیگر به این مکان پر از اضطراب و ناامنی بازمیگردد.
زان شکارستان هزاران صید معنی آورم
بهر قوت جمعی از خوان حقایق ناشتا
هوش مصنوعی: از شکارگاه اندیشهام هزاران مفهوم و معنی به دست میآورم تا قوتی برای جمعی از افرادی که به حقایق ناگشودهای دسترسی ندارند، فراهم کنم.
لیک غرق حیرتم من کین یهودی سیرتان
می کنند از من و سلوی میل سیر و گندنا
هوش مصنوعی: اما من در شگفتی عجیبی هستم، چرا که این یهودیان خوشی خود را از من و نعمتهایشان میدانند و در عطایای پرندگان و گندم پرورش مییابند.
نیست مقبول جعل جز آنکه خود گرد آورد
گوی عنبر گر نهی پیشش کجا بوید کجا
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز آنچه که خود ارزش دارد، مورد قبول نیست. حتی اگر عنبر را به نزد او بیاوری، باز هم بویی ندارد و هیچگونه ارزشی از او نمیگیرد.
محرمی چون نیست پیدا زانچه دارم در ضمیر
جز دهان بستن دوات آسا نمی بینم دوا
هوش مصنوعی: هیچکس را در دل خودم نمییابم که با او رازهایم را در میان بگذارم. تنها راهی که میماند این است که سکوت کنم، زیرا هیچ درمانی برای این حالتی که دارم نمیبینم.
ور شوم مضطر ز خامه برتراشم محرمی
وز زبان وی کنم در نامه عرض ماجرا
هوش مصنوعی: اگر در شرایط سختی قرار بگیرم و نیاز داشته باشم، با قلم خود مینویسم و از زبان او در نامه، داستان خود را بازگو میکنم.
سر بچسبانم به خوناب جگر وز داغ دل
برنهم مهر و فرستم سوی خدام شما
هوش مصنوعی: سرم را بر زخم دل گذاشتهام و از درد خود، عشق و محبت را به سوی خداوند شما میفرستم.
از جوانمردان کهفم معرض از اغیار و نیست
رازدار من ورای کهف یا کهف الوری
هوش مصنوعی: از جوانمردان در غار خودم، از بیگانگان دوری میکنم و رازهایم را به کسی نمیگویم. دورتر از غار یا غار مردم، در خلوت خودم هستم.
هم جهان را خواجه ای هم فقر را دیباچه ای
نلت سرالفقر لکن تحت استار الغنی
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد بین ثروت و فقر اشاره دارد. میگوید که اگرچه در دنیای ما رهبران و اشخاص ثروتمند وجود دارند و فقر نیز واقعیتی تلخ است، اما در نهایت، اگر به عمق فقر بخواهی بروی، میتوانی زیر سایه ثروت و تواناییهای خدایی زندگی کنی. به نوعی، این پیام را منتقل میکند که ثروت و فقر هر دو بخشی از زندگی هستند و ممکن است در عین حال که فقر وجود دارد، ثروت نیز در جای دیگری در دسترس باشد.
مدح تو خواهم نه همچون شاعران و منشیان
دارد از آوای زاغان طوطی طبعم ابا
هوش مصنوعی: من میخواهم تو را ستایش کنم، اما نه مثل شاعران و نویسندگانی که به تقلید و کلام تکراری میپردازند. لطافت و زیبایی کلام من مانند صدای طوطیها است و از آواز زاغان فاصله دارد.
چیست شغل شاعران تنسیق اوصاف و نعوت
چیست دأب منشیان تلفیق القاب و کنی
هوش مصنوعی: شغل شاعران توصیف و بیان زیباییها است و کار منشیان هماهنگ کردن نامها و عنوانهاست.
وین تکلف گرچه زر ده دهی باشد به فرض
کم عیار آید به معیار قبول اذکیا
هوش مصنوعی: این تلاش و زحمت، حتی اگر به ظاهر زیبا و باارزش باشد، در نظر اهل دانش و معرفت ممکن است چندان ارزشی نداشته باشد.
خود ثنای خویش کن یعنی سوی معنی گرای
وز حد مدح گرفتاران صورت برتر آ
هوش مصنوعی: به خودت احترام بگذار و به معنای عمیقتری توجه کن. از سطح ظاهری و تمجید از دیگران فراتر برو و به ارزشهای بالاتر بپرداز.
پای جایی نه که دون پایه قدرت بود
ور بود برتر ز گردون پایه مدح و ثنا
هوش مصنوعی: به جایی نرو که قدرتش پایینتر از حد انتظار باشد، مگر اینکه از آسمان نیز برتری داشته باشد و شایسته ستایش و تقدیر باشد.
غرقه شو در لجه بحری کش افتاده به روی
نیست بیش از برگی از نیلوفر این نیلی وطا
هوش مصنوعی: در عمق دریا غرق شو، جایی که وجود نیست و بیش از برگ نیلوفر نمیتوانی ببینی. این آبی به تو خیلی وابسته است.
قطره بیش از بحر گنجد در انا لیکن چو شد
متحد با بحر تاب وی کجا آرد انا
هوش مصنوعی: یک قطره میتواند در دریا جای بگیرد، اما زمانی که با دریا یکی شود، دیگر نمیتواند به طور جداگانه وجود داشته باشد.
اینچنین مدحی که گفتم چون نه حد غیر توست
مدح گو را اختصار اولی نماید بر دعا
هوش مصنوعی: مدح و ستایشی که از تو کردم، به اندازهای نیست که شایسته غیر تو باشد؛ بنابراین، گوینده باید در این ستایش مختصر و کوتاه باشد و آن را ترجیح دهد بر دعا و درخواست.
تا بود سرمایه صوفی فنا از بود خویش
باد ازان سرمایه حاصل سود تو گنج بقا
هوش مصنوعی: تا زمانی که سرمایه صوفی، یعنی فنا و از خودگذشتگی، وجود داشته باشد، او از خود گم میشود. اما زمانی که از این سرمایه بهرهمند شود، به سود واقعی و گنج بقا دست مییابد.
تیزبین بادا تو را چشم یقین تا غایتی
کش ترقی ممتنع باشد پس از کشف غطا
هوش مصنوعی: اگر چشمانت شناختی واضح و دقیق داشته باشند، آنگاه هر هدف و ترقیای که ممکن است به دست آوری، در دسترس تو خواهد بود و هیچ مانعی بر سر راهت نخواهد بود.