گنجور

شمارهٔ ۱۹

بانگ رحیل از قافله برخاست خیز ای ساربان
رختم بنه بر راحله آهنگ رحلت کن روان
بندش ز زانو برگشا بهر حدی برکش نوا
ساز از نوای جانفزا بر وی سبک بار گران
ناقه ز الحان عرب آسوده از رنج و تعب
طی می کند با صد طرب یک روزه ره در یک زمان
جز قصه سلمی مگو تا ره شود از ذکر او
کوته که آمد پیش رو پیدای ناپیدا کران
تیهی به غایت پر خطر خالی ز راه و راهبر
نی در وی از جنی اثر نی در وی از انسی نشان
دور افق ارجای او عرض فلک پهنای او
گم گشته در صحرای او مساحی وهم و گمان
بری ست پر حر ای عجب دوزخ صفت ذات اللهب
بر ریگ او یربوع و ضب افتاده چون ماهی طپان
گر آب جویی سال و مه ناری سوی یک قطره ره
جز آنکه گرید گه به گه بر تشنگانش آسمان
هست از سراب تو به تو بحری شگرف و سو به سو
صد کشتی از ناقه در او گشته روان بی بادبان
بسته به هر یک محملی بنشسته در وی مقبلی
وز پی حدی کن بیدلی خوش لهجه و شیرین زبان
من هم به فقر و فاقه خوش در خیل ایشان ناقه کش
ناقه کش اما ناقه وش داده به دست دل عنان
نی هیچ جا منزل مرا نی دل به کس مایل مرا
من ناقه را و دل مرا سوی حریم جان کشان
یارب مدینه است این حرم کز خاکش آید بوی جان
یا ساحت باغ ارم یا عرصه روض الجنان
بادش نسیم مشکسا آبش زلال جانفزا
خاکش بود کحل جلا در دیده اهل عیان
چون کعبه آمد قبله گه بر طایفان بگشاده ره
هر سنگ ازو سنگ سیه هر کنج بامش ناودان
جانها قدم کرده ز سر بهر طوافش رهسپر
فرض مطافش کرده پر مرغان قدسی آشیان
اطلال او خیرالطلل ربعش دل و جان را محل
هر دمنه اش ضرب المثل در خرمی چون بوستان
خرم ازان باران و نم کاید ز دریای قدم
رویاند از خاک دژم گلهای حسن جاودان
گلهای حسن معنوی عشق کهن را زان نوی
گر شمه ای زان بشنوی چون بلبل آیی در فغان
حسنی که بر مه تافته مه جیب خود بشکافته
در جنت از وی یافته سرمایه خیرات حسان
سرچشمه آن حسن اگر خواهی که یابی زودتر
تا روضه خیرالبشر مرکب ز همت کن پران
سلطان اقلیم وفا شاه سریر اصطفا
سر دفتر صدق و صفا سرمایه امن و امان
کافی الوری هادی السبل ختم اولوالعزم از رسل
مشکل گشای جزو و کل فرمانروای انس و جان
دریای امکان و قدم بودند در طغیان به هم
او در میانشان از کرم شد برزخ لایبغیان
بحر است جان انورش ساحل لب جان پرورش
باشد طفیل گوهرش محصول کان کن فکان
قرآن که با آی و سور دارد ز اعجازش اثر
از مثل آن عاجز شمر فکر همه اهل بیان
هر حرف ازان خوش زمزمه شد بهر تلقین همه
سر ازل را ترجمه راز ابد را ترجمان
از رشک آن بگسیخته بر خاک خذلان ریخته
نظمی که بود آویخته در کعبه بهر امتحان
می ساخت روشن راه را دعوت کنان بدخواه را
بشکست قرص ماه را بر گوشه این گرد خوان
چون فوت شد عصر از علی از بهر وی نز کاهلی
گشت از دعایش منجلی از غرب شمس خاوران
روزی که با خصم دغا شد لطف او برهان نما
الزام حجت را حصا شد در کفش تسبیح خوان
حنانه آمد در حنین از فرقت آن نازنین
آن دم که شد منبرنشین بر سامعان گوهر فشان
اشجار را بهر کف آواز داد از هر طرف
پیشش زدند از دور صف شد در قفای آن نهان
شد سوی اعدا از کرم زد پیش او از حال سم
بزغاله مسموم دم کز وی نیالاید دهان
شد بر در غار محن بهرش عناکب پرده تن
تا از حسود پرفتن بر جان او ناید زیان
بر رغم بدخواهان دین شد پیش تیر و تیغ کین
چون بیضه های آهنین بیض حمامش پاسبان
با فرقه از دین بری در معنی پیغمبری
چون زد دم از دعویگری شد ذیب و ضب شاهد بر آن
می شد به وفق رای او در ره کمین مولای او
در سجده پیش پای او بنهاد سر شیر ژیان
کف بر بزی کش از کبر پستان نبود از شیر تر
مالید و شد پر شیر تر پستانش از میش جوان
زاندک طعامی در دمی اطعام کرده عالمی
وان طعمه بی بیش و کمی باقی به جایش همچنان
صد تشنه بی راه و رو بود از کف او آب جو
از فرجه انگشت او شد آب جوشان چشمه سان
می رفت یارش تیره شب دادش به کف چوبی عجب
شد چوب شمع بی لهب یا خود چراغ بی دخان
سایه نبودش همچو خور وین طرفه تر کاندر سفر
از تاب خور بالای سر بودی سحابش سایه بان
در حرب خصم بد نهاد ایزد پی دفع فساد
از ما رمیتش تیر داد از قاب قوسینش کمان
هرگه نهاده پا برون از تنگنای چند و چون
یک گام او بوده فزون از عرصه کون و مکان
آن شب که می زد از حرم بر مسجد اقصی علم
می راند تا ملک قدم یکران همت زیر ران
می شد قرین جان و تن تا بارگاه ذوالمنن
نی جان رهین ما و من نی تن اسیر خان و مان
گفتش به گوش هوش در اسرار غیبی سر به سر
دانای بی فکر و نظر گویای بی کام و زبان
بر امت گستاخ وی گردد بساط لطف طی
گر ننهد آن فرخنده پی پای شفاعت در میان
از رفتگان خفته خوش کی حشر گردد پرده کش
تا طلعت خورشیدوش ننماید از برد یمان
هر خرق عادت کاولیا بر خلق عالم برملا
ظاهر کنند آن را جدا از معجزات او مدان
اوصاف او پیش خرد بیرون بود از حد و عد
حاشا که در عمر ابد آخر شود این داستان
نبود درین دیر کهن از نعت او خوشتر سخن
زین نکته جامی بس مکن تا تاب داری و توان
نعتش ز بس فرخندگی جان را دهد پایندگی
هست آن زلال زندگی می باش ازان رطب اللسان

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بانگ رحیل از قافله برخاست خیز ای ساربان
رختم بنه بر راحله آهنگ رحلت کن روان
هوش مصنوعی: صدای حرکت قافله بلند شد، ای بارکش، بار و بنه‌ات را جمع کن و آماده سفر شو، زمان رفتن است.
بندش ز زانو برگشا بهر حدی برکش نوا
ساز از نوای جانفزا بر وی سبک بار گران
هوش مصنوعی: زانوهایش را باز کن و به او اجازه بده تا به اوج و کمال برسد. با نواهایی دلنشین و زندگی‌بخش، او را خوشحال کن و در عین حال بار سنگین زندگی را از دوش او بردار.
ناقه ز الحان عرب آسوده از رنج و تعب
طی می کند با صد طرب یک روزه ره در یک زمان
هوش مصنوعی: شتر عربی با صدای آهنگین و شاد، بدون هیچ زحمت و خستگی، در یک روز مسافت زیادی را طی می‌کند.
جز قصه سلمی مگو تا ره شود از ذکر او
کوته که آمد پیش رو پیدای ناپیدا کران
هوش مصنوعی: تنها از قصه سلمی سخن مگو تا اینکه یاد او باعث نشود که مسیر گفتگو کوتاه شود، زیرا او به گونه‌ای در برابر چشم‌ها قرار دارد که ناپیداست و مرز و انتهایی ندارد.
تیهی به غایت پر خطر خالی ز راه و راهبر
نی در وی از جنی اثر نی در وی از انسی نشان
هوش مصنوعی: این وضعیت بسیار خطرناک است؛ هیچ راهی در آن وجود ندارد و راهنمایی هم در کار نیست. در اینجا هیچ نشانه‌ای از جن یا انسان نمی‌توان یافت.
دور افق ارجای او عرض فلک پهنای او
گم گشته در صحرای او مساحی وهم و گمان
هوش مصنوعی: دور تا دور افق نشان از عظمت اوست و وسعت آسمان گویای grandeur اوست. در سرزمین ناشناخته‌ای گم شده است و سنجش آن فقط در خیال و گمان ممکن است.
بری ست پر حر ای عجب دوزخ صفت ذات اللهب
بر ریگ او یربوع و ضب افتاده چون ماهی طپان
هوش مصنوعی: در این شعر به تصویرسازی زیبایی از آتش و دوزخ پرداخته شده است. در اینجا، حرارت و ویژگی‌های آتش به نوعی با عناصر طبیعی مانند ریگ، یربوع (نوعی جاندار) و ضب (بزغاله) مقایسه می‌شود. این توصیف به ما نشان می‌دهد که گرمای آتش چقدر قوی و داغ است که حتی موجودات نیز در کنار آن به حالت خاصی در می‌آیند. به‌طور کلی، فضای تصویرسازی شده نشان‌دهنده تضاد بین گرما و سرما، و زندگی و بی‌حالی است.
گر آب جویی سال و مه ناری سوی یک قطره ره
جز آنکه گرید گه به گه بر تشنگانش آسمان
هوش مصنوعی: اگر سال‌ها و ماه‌ها تلاش کنی تا آبِ جویی را به دست بیاوری، تنها به قطره‌ای از آن دست خواهی یافت و این آب فقط هر از چندگاهی از آسمان بر تشنگان می‌ریزد.
هست از سراب تو به تو بحری شگرف و سو به سو
صد کشتی از ناقه در او گشته روان بی بادبان
هوش مصنوعی: از شیشه‌ی زلال تو، دریای عظیمی شکل گرفته و در آن، صد کشتی به صورت بی‌سکان در حال حرکت هستند.
بسته به هر یک محملی بنشسته در وی مقبلی
وز پی حدی کن بیدلی خوش لهجه و شیرین زبان
هوش مصنوعی: هر کسی در جای خود نشسته و منتظر است. اکنون باید با دلی بزرگ و خوش‌زبان به سمت هدفی که در نظر داریم حرکت کنیم.
من هم به فقر و فاقه خوش در خیل ایشان ناقه کش
ناقه کش اما ناقه وش داده به دست دل عنان
هوش مصنوعی: من نیز مانند آنان که در فقر و ناداری هستند، خوشحال هستم. اگرچه من مانند یک شترکش در این جمع هستم، اما با این حال، دل من را به دست دارم و می‌رانم.
نی هیچ جا منزل مرا نی دل به کس مایل مرا
من ناقه را و دل مرا سوی حریم جان کشان
هوش مصنوعی: در هیچ جایی نیست که آرامش داشته باشم و هیچ کسی هم مورد توجه من نیست. تنها دلم و این شتر مرا به سوی حریم جان، جایی که عشق و روح حقیقی است، سوق می‌دهد.
یارب مدینه است این حرم کز خاکش آید بوی جان
یا ساحت باغ ارم یا عرصه روض الجنان
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، این حرم مانند مدینه است که از خاکش بوی زندگی و جان به مشام می‌رسد، یا به مانند باغ ارم است، یا به فضایی شبیه به باغ‌های بهشت.
بادش نسیم مشکسا آبش زلال جانفزا
خاکش بود کحل جلا در دیده اهل عیان
هوش مصنوعی: نسیم آن جا خوشبو و مطبوع است، آبش شفاف و زندگی‌بخش است و خاکش مانند سرمه‌ای است که در چشم بینندگان جلوه‌گری می‌کند.
چون کعبه آمد قبله گه بر طایفان بگشاده ره
هر سنگ ازو سنگ سیه هر کنج بامش ناودان
هوش مصنوعی: وقتی که کعبه به‌عنوان قبله‌ای مشخص معرفی شد، مسیر عبادتگان به‌سوی آن هموار گردید. هر سنگی به نوعی به‌سوی آن اشاره می‌کند و هر گوشه از ساختمان به‌نوعی در خدمت احیا و برکت قرار گرفته است.
جانها قدم کرده ز سر بهر طوافش رهسپر
فرض مطافش کرده پر مرغان قدسی آشیان
هوش مصنوعی: جان‌ها برای طواف عشق او آماده شده‌اند و راه‌های خود را آماده کرده‌اند. آشیانه‌های قدسی پر از پرندگان معنوی است که در اطراف او می‌چرخند.
اطلال او خیرالطلل ربعش دل و جان را محل
هر دمنه اش ضرب المثل در خرمی چون بوستان
هوش مصنوعی: ویرانه‌های او بهترین جا هستند، زیرا در دل و جان انسان، هر گوشه‌اش مایه‌خوشی و آرامش است، مانند باغی پر از گل و سرسبزی.
خرم ازان باران و نم کاید ز دریای قدم
رویاند از خاک دژم گلهای حسن جاودان
هوش مصنوعی: خوشحالی من از بارانی است که از دریا به زمین می‌بارد و باعث رویش گل‌های زیبا و جاودانی از خاک تیره می‌شود.
گلهای حسن معنوی عشق کهن را زان نوی
گر شمه ای زان بشنوی چون بلبل آیی در فغان
هوش مصنوعی: اگر اندکی از زیبایی‌های عشق باستانی را بشنوی، همچون بلبل خواهی آمد و در فراق آن به ناله و فریاد خواهی پرداخت.
حسنی که بر مه تافته مه جیب خود بشکافته
در جنت از وی یافته سرمایه خیرات حسان
هوش مصنوعی: حسنی که مانند نور ماه از چهره‌اش تابیده و زیبایی‌های او را نمایان کرده، در بهشت به خاطر او نعمت‌های خوب و پسندیده‌ای به دست آمده است.
سرچشمه آن حسن اگر خواهی که یابی زودتر
تا روضه خیرالبشر مرکب ز همت کن پران
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به منبع واقعی زیبایی دست پیدا کنی، باید به سرعت تلاش کنی و به باغ خوبان (خیرالبشر) نزدیک شوی.
سلطان اقلیم وفا شاه سریر اصطفا
سر دفتر صدق و صفا سرمایه امن و امان
هوش مصنوعی: سلطان در سرزمین وفا، بزرگ مقام انتخاب شده، مسئول نوشتن حقیقت و خلوص، و نگهبان امنیت و آرامش است.
کافی الوری هادی السبل ختم اولوالعزم از رسل
مشکل گشای جزو و کل فرمانروای انس و جان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف خداوند و ویژگی‌های او می‌پردازد. اشاره می‌کند که او راهنمای بندگان است و به عنوان سرچشمه هدایت و راهگشایی شناخته می‌شود. همچنین به مقام والای پیامبران و خاص‌ترین آن‌ها که درجامعه بشری نقش رهبری و هدایت را ایفا کردند، اشاره دارد. به طور کلی، این بیت بر قدرت و عظمت الهی و نقش راهنمایی او بر انسان‌ها تأکید دارد.
دریای امکان و قدم بودند در طغیان به هم
او در میانشان از کرم شد برزخ لایبغیان
هوش مصنوعی: در این شعر به توصیف یک وضعیت پیچیده و متضاد پرداخته شده است. در میان دنیای پر از امکانات و تحولات، فردی با ویژگی‌های برجسته و با کمالات، به نوعی میانجی‌گری می‌کند و از خود چشم‌داشتی نشان می‌دهد که موجب آرامش و توازن در شرایط متلاطم می‌شود. آن شخص به عنوان نقطه‌ای از کرم و لطف در میان برخوردهای شدید، خود را نمایان می‌کند و مانع از افراطی شدن اوضاع می‌شود.
بحر است جان انورش ساحل لب جان پرورش
باشد طفیل گوهرش محصول کان کن فکان
هوش مصنوعی: روح پاک تو همچون دریاست و لب‌های جان تو سواحل آن دریا. پرورش نامت را به مانند کودکی همراه با گوهر ارزشمند آنچه به دست می‌آید، تصور کن و بدان که هیچ چیز نمی‌تواند تو را از این حالت جدا کند.
قرآن که با آی و سور دارد ز اعجازش اثر
از مثل آن عاجز شمر فکر همه اهل بیان
هوش مصنوعی: قرآن که با آیات و سور خود نشانه‌هایی از اعجاز دارد، اندیشه همه اهل بیان را از ایجاد مثل آن ناتوان می‌سازد.
هر حرف ازان خوش زمزمه شد بهر تلقین همه
سر ازل را ترجمه راز ابد را ترجمان
هوش مصنوعی: هر کلمه‌ای از این شعر مانند یک لالایی دلنشین به گوش می‌رسد، که برای آموختن و درک مفاهیم عمیق از آن استفاده می‌شود. این کلمات، رازهای آغازین و بی‌پایان هستی را به تصویر می‌کشند و معناها و فلسفه‌های عمیق زندگی را روشن می‌سازند.
از رشک آن بگسیخته بر خاک خذلان ریخته
نظمی که بود آویخته در کعبه بهر امتحان
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت، چیزی از دل را که به خاک ناکامی ریزان شده، از دست داده‌ام. نظمی که برای آزمایش در کعبه آویزان بود، اکنون از نظرم دور شده است.
می ساخت روشن راه را دعوت کنان بدخواه را
بشکست قرص ماه را بر گوشه این گرد خوان
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که شخصی در تلاش است که راه روشن و امیدبخشی را بسازد، و در این مسیر، دشمنان و موانع را که خواهان شکست او هستند، با قدرت و اراده‌ای قوی کنار می‌زند. به‌عبارتی، این فرد با دعوتی مثبت و روشن، به مانند نوری که قرص ماه باشد، در گوشه‌ای از دنیا تلاشی برای ساختن فضایی بهتر دارد.
چون فوت شد عصر از علی از بهر وی نز کاهلی
گشت از دعایش منجلی از غرب شمس خاوران
هوش مصنوعی: زمانی که عصر علی به پایان رسید و دعای او به خاطر سستی و ناتوانی‌اش متوقف شد، نور حقیقت او همچون خورشید از سمت شرق طلوع کرد.
روزی که با خصم دغا شد لطف او برهان نما
الزام حجت را حصا شد در کفش تسبیح خوان
هوش مصنوعی: روز‌هایی که محبت و لطف او با دشمنی و نیرنگ گره می‌خورد، به وضوح حقانیت و دلیل را برملا می‌سازد. در آن مواقع، ذکر و عبادت می‌تواند در دستانت به مانند تسبیح باشد.
حنانه آمد در حنین از فرقت آن نازنین
آن دم که شد منبرنشین بر سامعان گوهر فشان
هوش مصنوعی: حنانه به حنین آمد؛ از جدایی آن فرد نازنین. در آن لحظه که بر منبر نشسته بود، به شنوندگان الماس‌ها را نثار می‌کرد.
اشجار را بهر کف آواز داد از هر طرف
پیشش زدند از دور صف شد در قفای آن نهان
هوش مصنوعی: درختان به خاطر صدای خوش آواز، از هر سو به سمت او آمده بودند و از دور، صفی مقابلش تشکیل شده بود. در این جمعیت، او به گونه‌ای پنهان شده بود.
شد سوی اعدا از کرم زد پیش او از حال سم
بزغاله مسموم دم کز وی نیالاید دهان
هوش مصنوعی: به لطف و مهربانی، به سوی دشمنان رفت و با خود از حال بزغاله‌ای که سم‌زده بود، خبری را آورد که این سم نمی‌تواند به دهان او نزدیک شود.
شد بر در غار محن بهرش عناکب پرده تن
تا از حسود پرفتن بر جان او ناید زیان
هوش مصنوعی: در برابر غار محن، پوششی از پوست به خاطر او به کار می‌رود تا از حسودان محفوظ بماند و آسیبی به جانش نرسد.
بر رغم بدخواهان دین شد پیش تیر و تیغ کین
چون بیضه های آهنین بیض حمامش پاسبان
هوش مصنوعی: با وجود دشمنان، دین در برابر تیر و تیغ دشمنان استقامت دارد، مانند تخم‌های آهنی که در حمام نگهبانی می‌شوند.
با فرقه از دین بری در معنی پیغمبری
چون زد دم از دعویگری شد ذیب و ضب شاهد بر آن
هوش مصنوعی: اگر از دین کنار بروی، دیگر نمی‌توانی در معنای پیامبری سخن بگویی. وقتی که به ادعاهای نادرست روی می‌آوری، حالتی نظیر دیو و گرگ به خود می‌گیری که خود شاهدی بر این ادعاست.
می شد به وفق رای او در ره کمین مولای او
در سجده پیش پای او بنهاد سر شیر ژیان
هوش مصنوعی: به موجب خواست او، در مسیری که مناسبش بود، در برابر مولایش در حال سجده، سر خود را چون شیر از نسل ژیان (شیران) به زمین گذاشت.
کف بر بزی کش از کبر پستان نبود از شیر تر
مالید و شد پر شیر تر پستانش از میش جوان
هوش مصنوعی: به خاطر غرور و خود بزرگ‌بینی، بر روی بزی که شیر نمی‌دهد، مشتی خاک می‌زند. اما از شیر تر مالیده می‌شود و در نتیجه پستانش از میش جوان حتی بیشتر شیر می‌دهد.
زاندک طعامی در دمی اطعام کرده عالمی
وان طعمه بی بیش و کمی باقی به جایش همچنان
هوش مصنوعی: با کمترین غذایی می‌توان دنیایی را سیر کرد و آن خوراک هم بدون اضافه و کم، به جای خود باقی می‌ماند.
صد تشنه بی راه و رو بود از کف او آب جو
از فرجه انگشت او شد آب جوشان چشمه سان
هوش مصنوعی: صدها تشنه در بی‌راه و بی‌هدف هستند، اما از دستان او آب زلال و گوارا همچون چشمه می‌جوشد.
می رفت یارش تیره شب دادش به کف چوبی عجب
شد چوب شمع بی لهب یا خود چراغ بی دخان
هوش مصنوعی: یارش در حال رفتن بود و شب تاریکی به دستش چوبی سپرد. جالب اینجاست که آن چوب شمعی بود بدون شعله، یا همچون چراغی بدون دود بود.
سایه نبودش همچو خور وین طرفه تر کاندر سفر
از تاب خور بالای سر بودی سحابش سایه بان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که سایه او به اندازه نور خورشید پررنگ نیست و به نوعی در مقایسه با دیگران جالب‌تر است، چون در سفر، به جای تابش مستقیم آفتاب، ابرها به عنوان سایه‌بان بالای سر هستند. این نشان‌دهنده حضور لطیف و دلنشینی است که در کنار نور و روشنایی زندگی وجود دارد.
در حرب خصم بد نهاد ایزد پی دفع فساد
از ما رمیتش تیر داد از قاب قوسینش کمان
هوش مصنوعی: در جنگ برای مقابله با دشمن، خداوند به ما کمک کرد تا فساد را از بین ببریم. من نیز با تیر که از کمانم رها می‌شود، به سوی او حمله می‌کنم.
هرگه نهاده پا برون از تنگنای چند و چون
یک گام او بوده فزون از عرصه کون و مکان
هوش مصنوعی: هر بار که فردی از محدودیت‌ها و مشکلات فراتر رفته است، یک قدم او بیش از حد و مرزهای جهان و هستی بوده است.
آن شب که می زد از حرم بر مسجد اقصی علم
می راند تا ملک قدم یکران همت زیر ران
هوش مصنوعی: شبی که پرچم از حرم به سمت مسجد الاقصی در اهتزاز بود، نشان‌دهندهٔ عزم و اراده‌ای بود که حتی بر قدم‌های بزرگ‌ترین پادشاهان و افراد با اراده نیز تأثیر می‌گذاشت.
می شد قرین جان و تن تا بارگاه ذوالمنن
نی جان رهین ما و من نی تن اسیر خان و مان
هوش مصنوعی: می‌توانست جان و بدن با هم در کنار هم باشند تا به درگاه پروردگار برسند، اما نه جان ما به امور خود وابسته است و نه بدن ما به خانه و زندگی‌ ما تسلیم شده است.
گفتش به گوش هوش در اسرار غیبی سر به سر
دانای بی فکر و نظر گویای بی کام و زبان
هوش مصنوعی: او به گوش هوش گفت که در اسرار پنهان غیبی مانند کسی است که دانایی دارد اما بدون فکر و نظر عمل می‌کند، و سخن او مانند فردی است که بدون کلام و زبان چیزی را بیان می‌کند.
بر امت گستاخ وی گردد بساط لطف طی
گر ننهد آن فرخنده پی پای شفاعت در میان
هوش مصنوعی: هرگاه که فردی با جرات و بدون ادب بر دیگران تسلط یابد، نعمت و لطفی که در زندگی وجود دارد از بین می‌رود. اما اگر آن شخص خوشبخت و مورد لطف خدا باشد و به شفاعت و واسطه‌گری بین دیگران بپردازد، وضعیت بهبود می‌یابد.
از رفتگان خفته خوش کی حشر گردد پرده کش
تا طلعت خورشیدوش ننماید از برد یمان
هوش مصنوعی: از افراد از دنیا رفته که در خواب آرام هستند، چه زمانی می‌توانند دوباره زنده شوند و پرده‌ها را کنار بزنند تا چهره خورشید را ببینند و نورش بر آن‌ها بتابد؟
هر خرق عادت کاولیا بر خلق عالم برملا
ظاهر کنند آن را جدا از معجزات او مدان
هوش مصنوعی: هر کار غیرمعمولی که اولیا خدا برای مردم انجام می‌دهند، آن را به‌عنوان یک معجزه از طرف خداوند نشمار.
اوصاف او پیش خرد بیرون بود از حد و عد
حاشا که در عمر ابد آخر شود این داستان
هوش مصنوعی: ویژگی‌های او فراتر از فهم عقل است و بعید است که این قصه‌ی بی‌پایان روزی به پایان برسد.
نبود درین دیر کهن از نعت او خوشتر سخن
زین نکته جامی بس مکن تا تاب داری و توان
هوش مصنوعی: در این مکان قدیمی، هیچ سخنی درباره توصیف او زیباتر نیست. تا وقتی که طاقت و توان داری، از این نکته بیش از این سخن نگو.
نعتش ز بس فرخندگی جان را دهد پایندگی
هست آن زلال زندگی می باش ازان رطب اللسان
هوش مصنوعی: حمد و ستایش او به قدری شاداب و سرشار است که جان را برای همیشه زنده و پایدار می‌کند. زندگی پاک و شفاف او را به عنوان منبعی از شادابی و طراوت بشناسید، که به شما لطافت و زیبایی سخن را می‌دهد.