شمارهٔ ۱۸
قاصد رسید و ساخت معطر مشام من
در چین نامه داشت مگر نافه ختن
آن نامه نیست بلکه پی تحفه باغبان
چید از چمن بنفشه و پیچید در سمن
هرگز ندیده نرگس چشمی به باغ دهر
زینسان دمیده سنبل مشکین ز نسترن
نشکفته غنچه ای ست چو پیچیده بینمش
همچون دهان غنچه دهانان پر از سخن
عنبرفشان گلی ست چو بگشاده خوانمش
بر سبزه تر و گل سیراب خنده زن
نسرین بری گرفته به بر زلف پرگره
گل چهره ای نهاده به رخ جعد پرشکن
تختی ست خوش ز عاج که صف صف نشسته اند
بر وی به ناز هند و کان برهنه تن
اینها کنایت است بگویم سخن صریح
وز چهره یقین بگشایم نقاب ظن
اقبالنامه ای ست به اخلاص پیشه ای
از لیث بن غضنفر یعقوب بن حسن
شاهی که حد من نبود مدحش آن چنان
کو خود به عدل و جود کند مدح خویشتن
چون قاصر است کلک زبانم ز مدحتش
آن به که چون دوات نهم مهر بر دهن
پاکیزه گوهرا پی گوش تو سفته ام
درهای شاهوار به از لؤلوی عدن
آویزه ای ست در خور تو دارم آنقدر
چشم از تو مردمی که نهی گوش سوی من
تو یوسفی به مصر جلالت نهاده تخت
من غایب از جناب تو یعقوب ممتحن
یعقوب داشت بیت حزن بهر خود یکی
من دارم از برای تو صد بیت بی حزن
دادت عطیه ملکی لا بلک چند ملک
بی منت سپاه و حشم فضل ذوالمنن
باید زبان حال و مقال تو روز و شب
باشد به شکرگویی این فضل مرتهن
نوبر درختی از چمن عدل و باغ ملک
تیشه مکن ز ظلم و به آن بیخ خود مکن
باش از شکوفه کرم و عدل زیب باغ
باش از ثمار جود و عطا رونق چمن
تا زان شکوفه روح فزایند شیخ و شاب
تا زین ثمار کام ربایند مرد و زن
آن گونه زی که رشته آمال را بود
عدلت گره گشای نه ظلمت گره فکن
ز انصاف ملک را طرب آباد کن چنان
کانجا غریب را رود از دل غم وطن
عالم که نور علم فشاند کن استوار
پایش به زر چو شمع کش از زر کنی لگن
بی نور علم او شود از تیرگی جهل
زان سان جهان که در شب ظلمانی انجمن
آن را شناس صاحب علم و عمل که هست
زان مفتی شرایع و زین محیی سنن
نی آن سفیه را که ز تلبیس نفس و دیو
بتخانه های حرص و هوا راست برهمن
هر کج قلم که راست کند خویش را بر آن
کآرد به دست مال فقیری به مکر و فن
دستش به تیغ ساز قلم تا رقم کنند
آثار عدل و داد تو بر صفحه زمن
بر نفس و مال خلق کسی را مکن امین
کو در رعایت درمی نیست مؤتمن
در جامه خانه ره مده آن را که می کند
از مرده شوی پیرهن از مردگان کفن
آزار جوی را مکن آسوده ز ایمنی
کآزرده مردنش به از آسوده زیستن
آن را که ستر عیب دریدن بود هنر
بر وی برای ستر کفن به که پیرهن
یک خلق خوش ز هر که ببینی پسند کن
یمن سهیل شد سند دولت یمن
یک لحظه هر که نیک شود مغتنم شمار
قرن اویس شد سبب رونق قرن
چیزی که می کنی طلب از اهل آن طلب
کز ناربن به نار رسی نی ز نارون
نیکان فرشته خوی و بد است اهرمن صفت
مپسند بر فرشته روان حکم اهرمن
کژدست را بکش رگ جان از بدن که هست
از بهر دوست بستنش این بهترین رسن
مشعوف آن مشو که نه پاک است اصل او
چندان طراوتی ندهد سبزه دمن
عالی شود لئیم ولیکن نه چون کریم
بالا پرند مرغان اما نه تا پرن
معمور خانه ای ست مثمن سرای خلد
آن را عمارت دل ویران بود ثمن
چون شد سخن دراز کنم ختم بر دعا
خود کار من دعاست چه در سر چه در علن
تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان
گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن
بادا ز اهل صدق دعاهای مستجاب
بر خصم تو سهام و بر احباب تو مجن
بر خصم تو مباد پی آن سهام درع
جز آنکه چشمه چشمه چو درعش بود بدن
باد آن مجن چنانکه رساند به جان خصم
زاحباب تو چه صرف کند ناوک فتن
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قاصد رسید و ساخت معطر مشام من
در چین نامه داشت مگر نافه ختن
هوش مصنوعی: پیامآور رسید و بوی خوشی را به مشام من داد. او نامهای داشت که عطر آن شبیه عطر گلی از ختن بود.
آن نامه نیست بلکه پی تحفه باغبان
چید از چمن بنفشه و پیچید در سمن
هوش مصنوعی: این نوشته، نامهای نیست، بلکه یادگاری است که باغبان از گلهای بنفشه چیده و در پارچهای محکم پیچیده است.
هرگز ندیده نرگس چشمی به باغ دهر
زینسان دمیده سنبل مشکین ز نسترن
هوش مصنوعی: هرگز نرگس چشم زیبایی را به مانند این در باغ دنیا ندیده است، که چنین عطر خوشبویی از سنبل مشکی به واسطه نسترن به مشام برسد.
نشکفته غنچه ای ست چو پیچیده بینمش
همچون دهان غنچه دهانان پر از سخن
هوش مصنوعی: غنچه ای که هنوز باز نشده است، وقتی به آن نگاه می کنم، مانند دهان غنچه ای است که پر از حرف و سخن است.
عنبرفشان گلی ست چو بگشاده خوانمش
بر سبزه تر و گل سیراب خنده زن
هوش مصنوعی: گل زینت بخش طبیعت است و وقتی آن را در دشت سبز و زیر آسمان آبی میگذاریم، حالتی شاداب و خندان به خود میگیرد.
نسرین بری گرفته به بر زلف پرگره
گل چهره ای نهاده به رخ جعد پرشکن
هوش مصنوعی: نسرین در آغوش زلفهای پرپیچ و خم، زیبایی با چهرهای گلگون را نمایان کرده است.
تختی ست خوش ز عاج که صف صف نشسته اند
بر وی به ناز هند و کان برهنه تن
هوش مصنوعی: تختی زیبا از عاج ساخته شده که بر روی آن، افرادی با شیک و ناز نشستهاند و بدن عریان خود را به نمایش گذاشتهاند.
اینها کنایت است بگویم سخن صریح
وز چهره یقین بگشایم نقاب ظن
هوش مصنوعی: اینها اشارههایی است که میخواهم بهصورت صریح صحبت کنم و پردهای از تردید را کنار بزنم تا حقیقت را روشن کنم.
اقبالنامه ای ست به اخلاص پیشه ای
از لیث بن غضنفر یعقوب بن حسن
هوش مصنوعی: این متن اشاره به نامهای دارد که به خلوص نیت و صداقت نوشته شده است. نویسنده، لیث بن غضنفر، یک شخصیت تاریخی و برجسته است که همزمان با یعقوب بن حسن به انجام کارهای ارزشمند و نیک پرداخت. در واقع، این نامه به زیبایی و پاکی روح این دو شخصیت اشاره دارد.
شاهی که حد من نبود مدحش آن چنان
کو خود به عدل و جود کند مدح خویشتن
هوش مصنوعی: پادشاهی که در جایگاه من نیست، نیازی به ستایش نمیکند، زیرا خودش به اندازه کافی با عدالت و generosity، خود را ستایش میکند.
چون قاصر است کلک زبانم ز مدحتش
آن به که چون دوات نهم مهر بر دهن
هوش مصنوعی: زبانم توانایی بیان تمامی صفات و زیباییهای او را ندارد، پس بهتر است سکوت کرده و مثل دواتی که مهر بر آن زدهاند، تنها بپذیرم و احترام بگذارم.
پاکیزه گوهرا پی گوش تو سفته ام
درهای شاهوار به از لؤلوی عدن
هوش مصنوعی: من به خاطر تو، که گوهری پاک و ارزشمند هستی، به درهای شاهانه میروم، چرا که اوصاف تو از لؤلوی بهشتی هم برتر است.
آویزه ای ست در خور تو دارم آنقدر
چشم از تو مردمی که نهی گوش سوی من
هوش مصنوعی: من آنقدر به تو علاقهمندم که حتی اگر تو به من توجهی نکنید، هنوز هم نگاه و گوشم به سمت توست.
تو یوسفی به مصر جلالت نهاده تخت
من غایب از جناب تو یعقوب ممتحن
هوش مصنوعی: تو مانند یوسف به مصر، در مقام و جلالت نشستهای، اما من که یعقوب هستم، به خاطر دوریام از تو، در حال آزمون و آزمایش قرار دارم.
یعقوب داشت بیت حزن بهر خود یکی
من دارم از برای تو صد بیت بی حزن
هوش مصنوعی: یعقوب به خاطر فقدان فرزندش، غم و غصهای را به شعر تبدیل کرده بود، اما من برای تو اشعاری بسرایم که خالی از هرگونه غم و اندوه باشد.
دادت عطیه ملکی لا بلک چند ملک
بی منت سپاه و حشم فضل ذوالمنن
هوش مصنوعی: تو نعمتهای خداوند را به تو عطا کردهاید، اما نه تنها از نعمتهایش بلکه سربازان و یاران فضل و بزرگواری نیز به تو بخشیده است.
باید زبان حال و مقال تو روز و شب
باشد به شکرگویی این فضل مرتهن
هوش مصنوعی: باید همیشه با زبان حال و گفتار خود، به شکرگزاری این نعمت بزرگ بپردازی و پیوسته در این حالت باشی.
نوبر درختی از چمن عدل و باغ ملک
تیشه مکن ز ظلم و به آن بیخ خود مکن
هوش مصنوعی: جوانهای که به تازگی درختی از عدالت و باغ سلطنت رشد کرده، را به دلیل ظلم و ستم نابود نکن و به ریشهاش آسیب نزن.
باش از شکوفه کرم و عدل زیب باغ
باش از ثمار جود و عطا رونق چمن
هوش مصنوعی: از زیباییهای باغ و کرم و عدل آن بهرهمند باش و مانند میوههای سخاوت و بخشش، درخشندگی و رونق زندگی را افزایش بده.
تا زان شکوفه روح فزایند شیخ و شاب
تا زین ثمار کام ربایند مرد و زن
هوش مصنوعی: تا زمانی که این شکوفهها روح را زنده کنند و باعث خوشحالی مردان و زنان شوند، همه از این ثمرات بهرهمند خواهند شد.
آن گونه زی که رشته آمال را بود
عدلت گره گشای نه ظلمت گره فکن
هوش مصنوعی: به طرز زندگی کن که عدالت بتواند آرزوهایت را برآورده کند، نه اینکه با ظلم و ستم، مانع رسیدن به آنها شود.
ز انصاف ملک را طرب آباد کن چنان
کانجا غریب را رود از دل غم وطن
هوش مصنوعی: به انصاف، سرزمین را شاد و مسرتبخش کن، همانطور که در آن مکان غریب، با دل پر از غم وطن، میجوشد و شاد میشود.
عالم که نور علم فشاند کن استوار
پایش به زر چو شمع کش از زر کنی لگن
هوش مصنوعی: عالمی که با دانش خود نور میافشاند، مانند شمعی است که بر پایهای محکم ایستاده و با این وجود، باید از طلا دوری کند تا به خوبی بدرخشد.
بی نور علم او شود از تیرگی جهل
زان سان جهان که در شب ظلمانی انجمن
هوش مصنوعی: بدون علم، انسان مانند جهانیست که در شب تاریک و ظلمانی قرار دارد و جهل، او را احاطه کرده است.
آن را شناس صاحب علم و عمل که هست
زان مفتی شرایع و زین محیی سنن
هوش مصنوعی: شخصی را بشناس که در علم و عمل صاحب نظر است؛ اوست که فتواهای شرعی میدهد و سنتها را زنده میکند.
نی آن سفیه را که ز تلبیس نفس و دیو
بتخانه های حرص و هوا راست برهمن
هوش مصنوعی: این شاعر به فردی نادان و احمق اشاره میکند که به خاطر فریب نفس خودش و وسوسههای اهریمنی، در دام دنیاپرستی و خواستههای بیهوده افتاده است. او در حقیقت، گرفتار هوسها و تمایلات نفسانی شده و از حقیقت دور مانده است.
هر کج قلم که راست کند خویش را بر آن
کآرد به دست مال فقیری به مکر و فن
هوش مصنوعی: هر جا که فردی با هوش و ذکاوت تلاش کند، میتواند با زیرکی و ترفند به ثروتی دست یابد، حتی اگر این ثروت از مال یک فرد فقیر باشد.
دستش به تیغ ساز قلم تا رقم کنند
آثار عدل و داد تو بر صفحه زمن
هوش مصنوعی: دست او با ابزار هنری خود به کار میافتد تا نشانههای عدالت و انصاف تو را بر زمین ثبت کند.
بر نفس و مال خلق کسی را مکن امین
کو در رعایت درمی نیست مؤتمن
هوش مصنوعی: به کسی در مورد نفس و مال دیگران اعتماد نکن، زیرا کسی که در حفظ و رعایت عهدهدار نیست، قابل اعتماد نیست.
در جامه خانه ره مده آن را که می کند
از مرده شوی پیرهن از مردگان کفن
هوش مصنوعی: این بیت به ما هشدار میدهد که به کسی که در زندگیاش به کارهای ناپسند و ناخوشایند عادت دارد، اعتماد نکنیم. شخصی که از مردگان لباس میگیرد، نماد کسی است که به نجابت یا شرافت پیوندی ندارد و به راحتی میتواند از دیگران بهرهبرداری کند. پس باید در ارتباط با چنین افرادی احتیاط کنیم و از ورود آنها به زندگیمان جلوگیری کنیم.
آزار جوی را مکن آسوده ز ایمنی
کآزرده مردنش به از آسوده زیستن
هوش مصنوعی: آزار کسی را نرسان، زیرا که زندگی در آرامش بهتر از مردن در رنج است. اگر کسی در خطر است، بهتر است او را در امان نگهداری تا اینکه به او آسیب برسانی.
آن را که ستر عیب دریدن بود هنر
بر وی برای ستر کفن به که پیرهن
هوش مصنوعی: کسی که عیبهایش را بپوشاند و نپردازد، در واقع هنر خود را نشان میدهد. بهتر است برای پوشاندن عیوب، از کفن استفاده کند تا از پیراهن.
یک خلق خوش ز هر که ببینی پسند کن
یمن سهیل شد سند دولت یمن
هوش مصنوعی: هرکس را که میبینی با خلق خوش و رفتار نیکو برخورد کن؛ زیرا این رفتار خوب، سرنوشت انسان را به خوشی و سعادت میرساند.
یک لحظه هر که نیک شود مغتنم شمار
قرن اویس شد سبب رونق قرن
هوش مصنوعی: هر کسی که در یک لحظه به خوب شدن و نیکوکار شدن بپردازد، باید آن را فرصتی ارزشمند بداند؛ زیرا او میتواند به مانند اویس، موجب رونق و شکوفایی زمانهاش شود.
چیزی که می کنی طلب از اهل آن طلب
کز ناربن به نار رسی نی ز نارون
هوش مصنوعی: هر کاری که میکنی، از کسانی که در آن کار مهارت دارند بخواه که به تو کمک کنند، زیرا هرگز از آتش نیودن به سرما نمیرسی.
نیکان فرشته خوی و بد است اهرمن صفت
مپسند بر فرشته روان حکم اهرمن
هوش مصنوعی: نیکان دارای صفات فرشتگاناند و بدها شبیه برابر اهرمن هستند. بنابراین، بر فرشتگان که روح ایشان خوب است، بر اساس صفات اهرمن داوری نکن.
کژدست را بکش رگ جان از بدن که هست
از بهر دوست بستنش این بهترین رسن
هوش مصنوعی: اگر کسی را که در راه دوست به انحراف رفته است، از پا درآوری و او را از زندگی جدا کنی، بدان که این کار به خاطر محبت و دوستیات بهترین چاره است.
مشعوف آن مشو که نه پاک است اصل او
چندان طراوتی ندهد سبزه دمن
هوش مصنوعی: به شادی آن کسی دلخوش نباش که اصل و ریشهاش پاک نیست، چرا که چیزی که از او به دست میآید، مانند سبزهی دمنوشی است که چندان طراوتی ندارد.
عالی شود لئیم ولیکن نه چون کریم
بالا پرند مرغان اما نه تا پرن
هوش مصنوعی: بزرگ شدن و عالی شدن افراد زبون و پست ممکن است، اما نه به اندازهای که دارای فضائل یک انسان کریم و بزرگوار شوند. پرندگان اگر هم در ارتفاع بالا پرواز کنند، اما نمیتوانند به اندازهی پرواز یک پرندهی آزاد و بزرگ باشند.
معمور خانه ای ست مثمن سرای خلد
آن را عمارت دل ویران بود ثمن
هوش مصنوعی: خانهای هست به شکل هشتضلعی که مانند بهشت است. این خانه با دلی خراب اما پر از عشق و احساس ساخته شده است.
چون شد سخن دراز کنم ختم بر دعا
خود کار من دعاست چه در سر چه در علن
هوش مصنوعی: وقتی صحبت طولانی میشود، من به دعای خود ادامه میدهم. کار من دعا کردن است، چه در دل و چه به زبان.
تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان
گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن
هوش مصنوعی: این شعر به این مفهوم اشاره دارد که دعا گاهی به آسمان میرود و میتواند در مواقعی موجب آرامش و راحتی شود و در زمانهایی دیگر، مشکلات و سختیهایی را به همراه داشته باشد. به عبارت دیگر، دعا میتواند نتایج متفاوتی داشته باشد، گاهی به نفع ما و گاهی نیز با چالشهایی همراه خواهد بود.
بادا ز اهل صدق دعاهای مستجاب
بر خصم تو سهام و بر احباب تو مجن
هوش مصنوعی: باشد که از اهل صدق، دعاهای مستجاب به سوی دشمن تو مانند تیر پرتاب شود و به دوستانت مانند سپری محافظ باشد.
بر خصم تو مباد پی آن سهام درع
جز آنکه چشمه چشمه چو درعش بود بدن
هوش مصنوعی: مبادا که تو به سوی دشمن خود، تنها به صفحهای از سلاحها و تیرها نگاه کنی، مگر اینکه آنچنان باشد که از دل و جانت به شجاعت و سلاح فلزی خود پی ببری.
باد آن مجن چنانکه رساند به جان خصم
زاحباب تو چه صرف کند ناوک فتن
هوش مصنوعی: باد آن دیوانه چنانکه خشم دشمن را به جانش میبرد، تیر فتنه را چگونه برای عشق تو هزینه میکند؟