گنجور

شمارهٔ ۱۲

اصبحت زایرا لک یا شحنة النجف
بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف
تو قبله دعایی و اهل نیاز را
روی امید سوی تو باشد ز هر طرف
می بوسم آستانه قصر جلال تو
در دیده اشک عذر ز تقصیر ماسلف
گر پرده های چشم مرصع به گوهرم
فرش حریم قبر تو گردد زهی شرف
خوشحالم از تلاقی خدام روضه ات
باشد کنم تلافی عمری که شد تلف
رو کرده ام ز جمله اکناف سوی تو
تا گیریم ز حادثه دهر در کنف
دارم توقع این که مثال رجای من
یابد ز کلک فضل تو توقیع لاتخف
مه بی کلف ندیده کسی وین عجب که هست
خورشیدوار ماه جمال تو بی کلف
بر روی عارفان ز تو مفتوح گشته است
ابواب کنت کنز به مفتاح من عرف
جز گوهر ولای تو را پرورش نداد
هر کس که با صفای درون زاد چون صدف
خصم تو سوخت در تب تبت چو بولهب
نادیده از زبانه قهرت هنوز تف
نسبت کنندگان کف جود تو را به بحر
از بحر جود تو نشناسند غیر کف
رفت از جهان کسی که نه پی بر پی تو رفت
لب پر نفیر یااسفی دل پر از اسف
اوصاف آدمی نبود در مخالفت
سر پدر که یافت ز فرزند ناخلف
زان پایه برتری تو که کنه کمال تو
داند شدن سهام خیالات را هدف
ناجنس را چه حد که زند لاف حب تو
او را بود به جانب موهوم خود شعف
جنسیت است عشق و موالات را سبب
حاشا که جنس گوهر رخشان بود خزف
مشکل بود ز خوان نوالت نواله یاب
خر سیرتی که دیده بر آب است یا علف
بر کشف سر لو کشف آن را کجاست دست
کز پوست پا برون ننهاده ست چون کشف
جامی ز آستان تو کانجا پی سجود
هر صبح و شام اهل صفا می کشند صف
گردی به دیده رفت و به جیب صبا نهفت
اهدی الی احبته اشرف التحف

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.