بخش ۸ - فردوسی
فردوسی - رحمه الله تعالی، وی از طوس است و فضل و کمالات وی ظاهر کسی را که چون شاهنامه نظمی بود چه حاجت به مدح و تعریف دیگران.
می گویند که وی به دهقنت مشغول می بود، بر وی تعدی رفت، به قصد تظلم روی به غزنین که تختگاه سلطان محمود بود آورد و چون به آنجا رسید و بر باغستان آنجا می گذشت، دید که سه کس نشسته اند و به معاشرت اشتغال تمام دارند، دانست که از ملازمان سلطانند.
با خود گفت پیش ایشان روم و از ایشان کیفیت حال معلوم کنم چون نزدیک ایشان رسید از وی متوحش شدند و گفتند: مجلس ما را منغص خواهد ساخت، هیچ به از آن نیست که چون بیاید گوییم ما شاعران پادشاهیم و با غیر شاعران صحبت نمی داریم، و سه مصراع بگوییم که رابع نداشته باشد، پس گوییم هر کس مصراع رابع بگوید با او صحبت می داریم و اگر نه ما را معذور دارد.
چون به ایشان رسید آنچه با خود مخمر ساخته بودند با وی بگفتند گفت: آن مصراعها که گفته اید بخوانید!
عنصری گفت: «چون عارض تو ماه نباشد روشن»
فرخی گفت: «همرنگ رخت گل نبود در گلشن»
عسجدی گفت: «مژگانت همی کند گذر از جوشن»
چون فردوسی این سه مصراع بشنید بر بدیهه گفت: «مانند سنان گیو در جنگ پشن»
ایشان از آن متعجب شدند و از قصه گیو و پشن استفسار نمودند آن را مشروح باز گفت. بعد از آن به مجلس سلطان افتاد و مقبول نظر وی شد و وی را گفت: مجلس ما را فردوس ساختی و بدان سبب فردوسی تخلص کرد.
و چون چندگاه برآمد به نظم شاهنامه مأمور شد هزار بیت بگفت و پیش سلطان آورد، تحسینها یافت و هزار دینار زر سرخش انعام فرمود پس در مدت سی سال شاهنامه را تمام ساخت و پیش سلطان آورد و به دستور آنچه پیشتر واقع شده بود در مقابله هر بیتی یک دینار زر سرخ توقع می داشت.
حاسدان خوض کردند و گفتند: شاعری را چه قدر آنکه وی را بدین قدر عطا سرافراز گردانند و صله وی را بر شصت هزار درم قرار دادند فردوسی از آن معنی برنجید.
می گویند در آن وقت که آن درمها را آوردند وی در حمام بود، و چون از حمام بیرون آمد بیست هزار درم به حمامی داد و بیست هزار درم به فقاعی که فقاعی چند آورده بود و بیست هزار به آن کسانی که آن را آورده بودند، و سلطان را به چهل بیت کمابیش مذمت کرد که از آن جمله است این چند بیت:
اپس از آن مخفی شد هرچند وی را طلب کردند نیافتند بعد از چندگاه خواجه حسن میمندی که مرتبه وزارت داشت در شکارگاهی بیتی چند از شاهنامه بتقریبی که واقع شده بود بخواند.
سلطان را بسیار خوش آمد، پرسید که این شعر کیست؟ گفت: شعر فردوسی از کرده خود پشیمان شد و فرمان داد تا شصت هزار دینار زر سرخ با خلعتهای خاص نامزد فردوسی کنند و به طوس برند، اما طالع مساعدت نکرد، چون آن عطیه را به یک دروازه طوس درآوردند تابوت فردوسی را از دیگر دروازه بیرون بردند، و از وی وارث یک دختر مانده بود.
آن را بر وی عرض کردند، همت ورزید و قبول نکرد و گفت: مرا چندان مال و نعمت که کفاف معیشت باشد موجود است به، احتیاج آن ندارم گماشتگان سلطان آن را به عمارت رباطی در آن نواحی صرف کردند.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
به جای "ورش" باید نوشته شود "گرش"
گرش درنشانی به باغ بهشت
به نقل از کانال تلگرامی پرنیان هفت رنگ:
و له ایضا [کمالالدین اسمعیل]:
مــانند رُخـَـت گــل نبـُـود در گلشن
خورشید چو روی تو نباشد روشن
مژگانت همی گذر کنـد بــر جوشن
مــانند سنــان گیـو در جنـگ پشن
▫️منبع: دستنویس شمارۀ FY.1203 کتابخانۀ دانشگاه استانبول، کتابت سدۀ ۹-۱۰ ق، برگ ۸۸
🔹 این رباعی پیشتر و در منابع قدیمتر از جمله مقدمه شاهنامه فلورانس و بهارستان جامی؛ ضمن یک داستان و مشاعره به چهار شاعر ( هر مصراع به نام یک شاعر ) منتسب شده است. عنصری: «چون عارض تو ماه نباشد روشن» فرخی: «همرنگ رخت گل نبود در گلشن» عسجدی: «مژگانت همی کند گذر از جوشن» فردوسی: «مانند سنان گیو در جنگ پشن»
🔹 از آنجایی که ساختگی بودن این داستان و مشاعره چندان بعید نیست، احتمال دارد رباعی سروده شاعری بوده و شخص یا اشخاصی داستان مشاعره را برای آن ساختهاند.
🔹 با توجه به اینکه رباعیات زیادی به دلیل اشتهار کمال به او نسبت داده شده، انتساب این رباعی به کمال بعید به نظر میرسد و سندی جز منبع فوق ندارد.
مهدیدهقان