بخش ۹
خوبرویی را که هزار دانا از سودای او شیدا بود و هر لحظه بر سر کویش از آمد و شد سودائیان هزار غوغا، نوبت خوبی به سر آمد و نکبت زشتی از در و بام درآمد. عاشقان، بساط انبساط بازچیدند و پای اختلاط درکشیدند.
با یکی از ایشان گفتم: این همان یار است که پار بود، همان چشم و ابرو به جاست و همان لب و دهان برقرار، قامت از آن بلندتر است و تن از آن نیرومندتر. این چه وقاحت و بی شرمی است و بیوفایی و بی آزرمی که دامن صحبت ازو درچیدی و پای ارادت ازو درکشیدی؟
گفت: هیهات چه می گویی، آنچه دل می برد و هوش می ربود روحی بود در قالب تناسب اعضاء و نعومت بدن و لطافت جلد و ملایمت آواز دمیده، چون آن روح از این قالب مفارقت کرد با قالب مرده، چه عشق بازم و بر گل پژمرده چه نغمه آغازم.
گل رفت ز باغ، خار و خس را چه کنم؟
شه نیست به شهر در، عسس را چه کنم؟
خوبان قفسند و حسن خوبی طوطی
طوطی چو بپرید، قفس را چه کنم ؟
بخش ۸: وقتی رشید به کوفه رسید وزیر وی به نخاسی درآمد. غلامی بر وی عرض کردند که چون آهنگ غنا کردی مرغ را از هوا درآوردی. خبر او را به رشید رسانیدند. بفرمود تا او را بخریدند. چون از کوفه عزم رحلت کردند شنیدند که در روز اول می گریست و حدی کنان می گفت:بخش ۱۰: دلارامی که رونق جمال او رفته بود و ظلمت ریش صفحه رویش گرفته، طالبان را از مصاحبت خود صبور می دید و عاشقان را از مواصلت خود نفور دانست که حجاب ایشان مویی چند است بر عارض و زنخدان دمیده و از آن دام بی اندام مرغ دل ایشان رمیده.
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوبرویی را که هزار دانا از سودای او شیدا بود و هر لحظه بر سر کویش از آمد و شد سودائیان هزار غوغا، نوبت خوبی به سر آمد و نکبت زشتی از در و بام درآمد. عاشقان، بساط انبساط بازچیدند و پای اختلاط درکشیدند.
هوش مصنوعی: زیبایی که هزاران دانا به خاطر او دیوانه بودند و هر لحظه در کنار او هزاران عاشق و شیدا به شلوغی میپرداختند، زمان خوشی به انتها رسید و بدی و زشتی از هر طرف نمایان شد. عاشقان، فضای شادی را جمع کردند و از هم دور شدند.
با یکی از ایشان گفتم: این همان یار است که پار بود، همان چشم و ابرو به جاست و همان لب و دهان برقرار، قامت از آن بلندتر است و تن از آن نیرومندتر. این چه وقاحت و بی شرمی است و بیوفایی و بی آزرمی که دامن صحبت ازو درچیدی و پای ارادت ازو درکشیدی؟
هوش مصنوعی: با یکی از آنها صحبت کردم و گفتم: این همان دوست است که قبلاً بود، همان چشم و ابروها سرجای خود هستند و لب و دهانش هم همانند قبل باقی مانده است. قد او از آن زمان بلندتر شده و تنش هم نیرومندتر شده است. این چه بیادبی و بیشرمی است که از او فاصله گرفتهای و حمایت و ارادت خود را از او برداشت کردهای؟
گفت: هیهات چه می گویی، آنچه دل می برد و هوش می ربود روحی بود در قالب تناسب اعضاء و نعومت بدن و لطافت جلد و ملایمت آواز دمیده، چون آن روح از این قالب مفارقت کرد با قالب مرده، چه عشق بازم و بر گل پژمرده چه نغمه آغازم.
هوش مصنوعی: او گفت: وای بر تو، چه سخنی میگویی! آنچه دل را میبرد و هوش را میرباید، روحی بود که در قالب تناسب اعضا، لطافت بدن و نرمی پوست وجود داشت و صدای ملایمی در آن دمیده شده بود. اما وقتی آن روح از این قالب جدا شد و بدن مرده گشت، دیگر چه عشقی به یاد میآورم و چه نغمهای میتوانم آغاز کنم بر گل پژمرده.
گل رفت ز باغ، خار و خس را چه کنم؟
شه نیست به شهر در، عسس را چه کنم؟
هوش مصنوعی: وقتی گل از باغ رفته و دیگر خبری از زیبایی نیست، چه میتوانم با خار و علفهای هرز بکنم؟ اگر شهریار در شهر نباشد، با نگهبانان چه کنم؟
خوبان قفسند و حسن خوبی طوطی
طوطی چو بپرید، قفس را چه کنم ؟
هوش مصنوعی: زیباییها در یک قفس هستند و وقتی زیبایی طوطی پرواز کند، دیگر قفس چه ارزشی خواهد داشت؟