بخش ۱۰
دلارامی که رونق جمال او رفته بود و ظلمت ریش صفحه رویش گرفته، طالبان را از مصاحبت خود صبور می دید و عاشقان را از مواصلت خود نفور دانست که حجاب ایشان مویی چند است بر عارض و زنخدان دمیده و از آن دام بی اندام مرغ دل ایشان رمیده.
جحامی را طلب کرد که از بی یاری بجان آمده ام و از بی خریداری به فغان! بیا و این حجاب را از پیش بردار و این دام را از هم بردر. حجام مردی ظریف بود و طبعی لطیف داشت، پاکی می راند و این قطعه می خواند:
نوبت خوبی امرد چو سرآید آن به
که پی عشوه بناگوش و ذقن نتراشد
لوح عارض چو شد از موی تراشیده درشت
چوب ساییست که جز صفحه دل نخراشد
بخش ۹: خوبرویی را که هزار دانا از سودای او شیدا بود و هر لحظه بر سر کویش از آمد و شد سودائیان هزار غوغا، نوبت خوبی به سر آمد و نکبت زشتی از در و بام درآمد. عاشقان، بساط انبساط بازچیدند و پای اختلاط درکشیدند.بخش ۱۱: عاشقی که از دهشت حبیب دلتنگ بود و از وحشت رقیب پای در سنگ، آرزو می برد که کی باشد که آن ساده روی ریش برآورده باشد و پندار حسن از سر بیرون کرده تا بی تحاشی در خدمت او توانم بود و بی تکلف از صحبت او توانم آسود.
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلارامی که رونق جمال او رفته بود و ظلمت ریش صفحه رویش گرفته، طالبان را از مصاحبت خود صبور می دید و عاشقان را از مواصلت خود نفور دانست که حجاب ایشان مویی چند است بر عارض و زنخدان دمیده و از آن دام بی اندام مرغ دل ایشان رمیده.
هوش مصنوعی: دل آرامی که زیباییاش در حال کمرنگ شدن بود و سایهای از تاریکی بر چهرهاش نشسته بود، افرادی که به او علاقهمند بودند را صبور میدید و عاشقانی که به دنبال او بودند را بیمیل و دور از خود میدانست. او احساس میکرد که حجاب چند تار موی او بر صورت و چانهاش مانع دیدن دیگران شده و این موضوع باعث شده که دلهای عاشقان از او دور شوند.
جحامی را طلب کرد که از بی یاری بجان آمده ام و از بی خریداری به فغان! بیا و این حجاب را از پیش بردار و این دام را از هم بردر. حجام مردی ظریف بود و طبعی لطیف داشت، پاکی می راند و این قطعه می خواند:
هوش مصنوعی: مردی را طلب کرد که از بیپشتیبانی به ستوه آمده و از بیمشتری ناله میکرد. بیا و این پرده را کنار بزن و این دام را باز کن. حجام مردی حساس و با روحی لطیف بود و پاکی را جستجو میکرد و این قطعه را میخواند:
نوبت خوبی امرد چو سرآید آن به
که پی عشوه بناگوش و ذقن نتراشد
هوش مصنوعی: زمانی که دوران خوشی و جوانی به پایان برسد، بهتر است که به زینتهای ظاهری و زیباییهای فریبندهاش نیفتیم و به آنها توجه نکنیم.
لوح عارض چو شد از موی تراشیده درشت
چوب ساییست که جز صفحه دل نخراشد
هوش مصنوعی: زمانی که چهره مبهو کو جاذبه موهای تراشیدهات را میبیند، مانند چوبی است که فقط بر دل کسی تاثیر میگذارد و هیچ چیز دیگری را نمیخراشد.