گنجور

بخش ۶

جوانی سلیل نام از سلاله کرام که در قبایل عرب به جمال و ادب مشهور بود و در بیشه شیران و معرکه دلیران از ضعف و سستی دور، در دل از دختر عم هوایی داشت و در سر از وسوسه عشق او سودایی، عمرها رنج طلب برد تا به مطلوب رسید و ضربت عشق خورد تا جمال معشوق بدید.

هنوز در بزم وصال جای گرم نکرده بود و از جام وصال جرعه ای بیش نخورده، عزیمت آنش خواست که از آن منزل در جای دیگر مقام کند و در موطن تازه تر آرام گیرد، آن ماه را در عماری نشاند و عماری را به آن راه که دلش می خواست براند.

چون یک مرحله ببرید به جایی خوش و منزلی دلکش رسید نزول کرد و عماری را فرود آورد ناگاه دید که از یک جانب سی سوار آشکارا شدند. برخاست و سلاح بست و در خانه زین نشست. چون نزدیک آمدند دانست که دشمنان وی اند و قصد او دارند. به مقابله و مقاتله ایشان مشغول گشت و بیشتر ایشان را کشت اما زخمهای کاری خورد به پیش دخترعم بازگشت و گفت:

آمد ز عدو به کشتن من خبری
بنشین که ببینمت به حسرت نظری
ریزم خونت که تا چو خونم ریزند
تا که ز لبت کام نگیرد دگری

دختر گفت: والله تو خون من نریزی من خون خود خود خواهم ریخت و با خون تو خواهم آمیخت، اما آن به که تو پیشدستی نمایی و این عقده را از دل خود بگشایی سلیل برخاست و این ترانه را آغاز کرد:

از گشتن نادرست این چرخ درشت
بنگر که مرا چه سان به خاک آمد پشت
آن کز ویم این نقد حیات است به مشت
امروز به دست خود همی باید کشت

پس بر گلویی که بر آن از زه گریبان رشک می برد و از غیرت عقد حمایل اشک می ریخت یک تیغ براند و آن شمع جهان افروز را به یکدم بنشاند و روی خاک آلود خود را در خون او مالید و به آن سرخ رویی بار دیگر روی در آن سیه روزان آورد و چند تن دیگر را سر برداشت و آخر سر بنهاد.

چون قوم سلیل از این واقعه خبر یافتند جامه دران و مویه کنان بشتافتند و آن هر دو کشته را به مقابر قبیله بردند و در یک قبر به خاک سپردند.

هردو را زیر زمین از سر عزت بردند
تا نه در روز جزا خوار و دژم برخیزند
در ته خاک به یک بسترشان جا کردند
تا به هم شاد بخسبند و به هم برخیزند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جوانی سلیل نام از سلاله کرام که در قبایل عرب به جمال و ادب مشهور بود و در بیشه شیران و معرکه دلیران از ضعف و سستی دور، در دل از دختر عم هوایی داشت و در سر از وسوسه عشق او سودایی، عمرها رنج طلب برد تا به مطلوب رسید و ضربت عشق خورد تا جمال معشوق بدید.
هوش مصنوعی: جوانی به نام سلیل از خانواده‌ای محترم و معروف در میان قبایل عرب بود. او به خاطر زیبایی و ادبش معروف بود و در میادین جنگ و مقابل شیران، از ترس و ضعف دور بود. در دل برای دختر عمش عشق و محبت داشت و به خاطر آن عشق دچار وسوسه شده بود. او سال‌ها برای رسیدن به معشوقش سختی کشید و در نهایت با عشقش روبرو شد و زیبایی محبوبش را دید.
هنوز در بزم وصال جای گرم نکرده بود و از جام وصال جرعه ای بیش نخورده، عزیمت آنش خواست که از آن منزل در جای دیگر مقام کند و در موطن تازه تر آرام گیرد، آن ماه را در عماری نشاند و عماری را به آن راه که دلش می خواست براند.
هوش مصنوعی: هنوز در محفل وصال جا نیفتاده بود و تنها جرعه‌ای از جام وصال نوشیده بود، که خواست آنجا را ترک کند و در مکان دیگری سکونت کند و در سرزمین جدیدی آرام بگیرد. او آن ماه را در یک مکان قرار داد و به سمت راهی که دلش می‌خواست حرکت کرد.
چون یک مرحله ببرید به جایی خوش و منزلی دلکش رسید نزول کرد و عماری را فرود آورد ناگاه دید که از یک جانب سی سوار آشکارا شدند. برخاست و سلاح بست و در خانه زین نشست. چون نزدیک آمدند دانست که دشمنان وی اند و قصد او دارند. به مقابله و مقاتله ایشان مشغول گشت و بیشتر ایشان را کشت اما زخمهای کاری خورد به پیش دخترعم بازگشت و گفت:
هوش مصنوعی: وقتی به مکان زیبایی رسید، در آنجا توقف کرد و اسب را پایین آورد. ناگهان متوجه شد که سی سوار از یک سمت نمایان شدند. او برخواست و سلاح خود را آماده کرد و به خانه سوار شد. هنگامی که نزدیک شدند، فهمید که آن‌ها دشمنان او هستند و قصد حمله دارند. او به مقابله با آن‌ها پرداخت و بسیاری از آن‌ها را کشت، اما آسیب‌های جدی دید و به سوی دخترعمو برگشت و گفت:
آمد ز عدو به کشتن من خبری
بنشین که ببینمت به حسرت نظری
هوش مصنوعی: خبر از دشمن رسید که قصد جان من را دارد، بیا و بنشین تا تو را ببینم و به حسرت به تو نگاه کنم.
ریزم خونت که تا چو خونم ریزند
تا که ز لبت کام نگیرد دگری
هوش مصنوعی: خون تو آن‌قدر ریز خواهد شد که وقتی خونم را بریزند، تا دیگری نتواند از لب‌های تو بهره‌مند شود.
دختر گفت: والله تو خون من نریزی من خون خود خود خواهم ریخت و با خون تو خواهم آمیخت، اما آن به که تو پیشدستی نمایی و این عقده را از دل خود بگشایی سلیل برخاست و این ترانه را آغاز کرد:
هوش مصنوعی: دختر گفت: قسم می‌خورم که اگر تو به من آسیب برسانی، خودم خون خود را خواهم ریخت و آن را با خون تو درمی‌آمیزم. اما بهتر است که تو زودتر اقدام کنی و این مشکل را از دل خود بیرون کنی. سپس سلیل بلند شد و این آهنگ را شروع کرد:
از گشتن نادرست این چرخ درشت
بنگر که مرا چه سان به خاک آمد پشت
هوش مصنوعی: به این موضوع توجه کن که چگونه این زندگی ناگوار و سخت، مرا به زمین زده است.
آن کز ویم این نقد حیات است به مشت
امروز به دست خود همی باید کشت
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که آنچه که اکنون در حال تجربه و زندگی کردن هستیم، همانند یک سرمایه ارزشمند است که باید به درستی از آن بهره‌برداری کنیم. امروز و در حال حاضر، باید از فرصت‌ها استفاده کنیم و به اقداماتی بپردازیم که آینده‌مان را شکل می‌دهد. بنابراین، لازم است که خودمان با اراده و آگاهی از این فرصت‌ها بهره‌برداری کنیم و زندگی خود را بسازیم.
پس بر گلویی که بر آن از زه گریبان رشک می برد و از غیرت عقد حمایل اشک می ریخت یک تیغ براند و آن شمع جهان افروز را به یکدم بنشاند و روی خاک آلود خود را در خون او مالید و به آن سرخ رویی بار دیگر روی در آن سیه روزان آورد و چند تن دیگر را سر برداشت و آخر سر بنهاد.
هوش مصنوعی: بنابراین، بر گردنی که به خاطر زیبایی اش جذابیت داشت و از حسادت گریبانش را می‌فشرد، ضربه‌ای وارد کرد و آن شمعی را که جهان را روشن می‌کرد، در یک لحظه خاموش کرد. سپس چهره خاکی خود را به خون او آغشته کرد و دوباره بر چهره‌های سیاه و غمگین ظاهر شد و چند نفر دیگر را نیز سر برید و در نهایت سر او را بر زمین گذاشت.
چون قوم سلیل از این واقعه خبر یافتند جامه دران و مویه کنان بشتافتند و آن هر دو کشته را به مقابر قبیله بردند و در یک قبر به خاک سپردند.
هوش مصنوعی: وقتی قوم سلیل از این حادثه مطلع شدند، با لباس‌ها و حالتی از اندوه به سوی محل حادثه رفتند و هر دو کشته را به محل دفن قبیله‌ خود بردند و در یک قبر به خاک سپردند.
هردو را زیر زمین از سر عزت بردند
تا نه در روز جزا خوار و دژم برخیزند
هوش مصنوعی: هر دو را با احترام و عزت به زیر زمین منتقل کردند تا در روز قیامت خوار و ناامید سر بر نیاورند.
در ته خاک به یک بسترشان جا کردند
تا به هم شاد بخسبند و به هم برخیزند
هوش مصنوعی: در عمق خاک، آن‌ها را در کنار هم خواباندند تا با هم خوشحال استراحت کنند و دوباره با هم بر خیزند.