گنجور

بخش ۷

در مدینه عالمی بود عامل و در جمیع علوم دینی کامل، روزی گذرش بر دار نخاسین افتاد کنیزکی دید مغنیه که به حسن صوت غیرت ناهید بود و به جمال صورت حیرت خورشید، شیفته جمال و فریفته زلف و خال او شد.

از سماع غنایش رخت هستی به صحرای نیستی برد و به استماع نوایش از مضیق بخردی راه فسحت سرای بیخودی سپرد.

خوبی روی و خوبی آواز
می برد هر یکی به تنها دل
چون شود هر دو جمع در یکجای
کار صاحبدلان شود مشکل

لباس دانایی بیفکند و پلاس رسوایی پوشید و خلیع العذار در کوی و بازار مدینه می گردید. دوستان بر ملامت او برخاستند اما هیچ سود نداشت، زبان حالش به این کلمه متکلم بود و به این ترانه مترنم.

زین گونه که جلوه آن دلاویز کند
عاشق ز بلا چگونه پرهیز کند
باد است ملامت کسان در گوشم
لیکن بادی که آتشم تیز کند

این قصه را به عبدالله جعفر رضی الله عنه باز گفتند صاحب کنیزک را طلبید و به چهل هزار درم کنیزک را بخرید و بفرمود تا به همان صوت که آن عالم به سماع آن گرفتار شده بود تغنی کرد.

پرسید که این را از که آموخته ای؟ گفت: از فلان مغنیه او را نیز طلب داشت، بعد از آن آن عالم را بخواند و گفت: می خواهی که آن صوت را که شیفته آن شده ای از استاد آن کنیزک بشنوی؟ گفت: بلی.

آن مغنیه را فرمود تا به آن تغنی کرد. عالم بیخود بیفتاد چنانکه تصور کردند مگر که بمرد. عبدالله جعفر گفت: دیدید که ما به کشتن این مرد در گناه افتادیم. بعد از آن بفرمود که آب بر روی او زدند، به خود باز آمد.

با وی گفت: ما ندانسته بودیم که تو در عشق آن کنیزک بدین مرتبه رسیده باشی؟ گفت: والله آنچه پنهان است بیش از آن است که آشکار شد پرسید که می خواهی که این صوت را از آن کنیزک بشنوی ؟

گفت: دیدی که چون آن را از دیگری شنیدم که عاشق او نیستم بر من چه گذشت؟ حال من چگونه شود اگر آن را از لب و دهان معشوقه خود بشنوم! پرسید که اگر وی را بینی بشناسی؟ بگریست و گفت:

گفتی که شناسی که که برد از تو دل و دین؟
والله که در آفاق جز او را نشناسم

بفرمود تا کنیزک را بیرون آوردند و تسلیم وی کردند، و گفت: مر توراست این والله که در وی جز به گوشه چشم نگاه نکرده ام آن عالم در دست و پای عبدالله جعفر افتاد و گفت:

آبم ز کرم به روی کار آوردی
وز موج فراقم به کنار آوردی
صبرم به دل ز غم فگار آوردی
خوابم به دو چشم اشکبار آوردی

پس دست کنیزک را بگرفت و به خانه خود روان شد. عبدالله غلامی را فرمود که چهل هزار درم دیگر بگیر و همراه ایشان ببر تا به جهت فکر معیشت غباری بر خاطر ایشان ننشیند و به فراغت خاطر از یکدیگر تمتع توانند گرفت.

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در مدینه عالمی بود عامل و در جمیع علوم دینی کامل، روزی گذرش بر دار نخاسین افتاد کنیزکی دید مغنیه که به حسن صوت غیرت ناهید بود و به جمال صورت حیرت خورشید، شیفته جمال و فریفته زلف و خال او شد.
هوش مصنوعی: در مدینه عالمی وجود داشت که در تمام علوم دینی تسلط کامل داشت. یک روز هنگام عبور از بازار، به کنیزی برخورد که صدای زیبایی داشت و زیبایی‌اش به قدری بود که انسان را به حیرت وا می‌داشت. او به شدت مجذوب زیبایی و موهای این کنیز شد.
از سماع غنایش رخت هستی به صحرای نیستی برد و به استماع نوایش از مضیق بخردی راه فسحت سرای بیخودی سپرد.
هوش مصنوعی: از آوای خوش او، لذت و وجود خود را به دشتِ عدم منتقل کرده و با گوش سپردن به صدایش، از تنگنای عقل و خرد رهایی یافته و به فضای وسیع بی‌خودیش قدم گذاشته است.
خوبی روی و خوبی آواز
می برد هر یکی به تنها دل
هوش مصنوعی: زیبایی چهره و صدای دلنشین هرکدام به تنهایی جذبه و دلربایی خاص خود را دارند.
چون شود هر دو جمع در یکجای
کار صاحبدلان شود مشکل
هوش مصنوعی: زمانی که افراد صاحب دل و فهم در یک مکان جمع شوند، انجام کارها دشوار می‌شود.
لباس دانایی بیفکند و پلاس رسوایی پوشید و خلیع العذار در کوی و بازار مدینه می گردید. دوستان بر ملامت او برخاستند اما هیچ سود نداشت، زبان حالش به این کلمه متکلم بود و به این ترانه مترنم.
هوش مصنوعی: او لباس دانایی را کنار گذاشت و لباس رسوایی به تن کرد و در کوچه و بازار شهر گشت. دوستانش او را سرزنش کردند، اما این سرزنش‌ها هیچ تاثیری نداشت. حال و روزش به گونه‌ای بود که از دلش می‌گفت و با این آهنگ آواز می‌خواند.
زین گونه که جلوه آن دلاویز کند
عاشق ز بلا چگونه پرهیز کند
هوش مصنوعی: این طور که زیبایی آن دل‌انگیز است، عاشق چگونه می‌تواند از درد و رنج دوری کند؟
باد است ملامت کسان در گوشم
لیکن بادی که آتشم تیز کند
هوش مصنوعی: انتقادات و سرزنش‌های دیگران در گوشم می‌پیچد، اما آن بادی که آتش درونم را شعله‌ور می‌کند، اهمیت بیشتری دارد.
این قصه را به عبدالله جعفر رضی الله عنه باز گفتند صاحب کنیزک را طلبید و به چهل هزار درم کنیزک را بخرید و بفرمود تا به همان صوت که آن عالم به سماع آن گرفتار شده بود تغنی کرد.
هوش مصنوعی: این داستان را به عبدالله جعفر رضی الله عنه روایت کردند و او صاحب کنیزک را فراخواند و با چهل هزار درم، کنیزک را خرید و دستور داد تا همان طور که آن عالم در حال شنیدن آواز قرار گرفته بود، آواز بخوانند.
پرسید که این را از که آموخته ای؟ گفت: از فلان مغنیه او را نیز طلب داشت، بعد از آن آن عالم را بخواند و گفت: می خواهی که آن صوت را که شیفته آن شده ای از استاد آن کنیزک بشنوی؟ گفت: بلی.
هوش مصنوعی: پرسید که این را از چه کسی یاد گرفته‌ای؟ جواب داد: از فلان خواننده. او را نیز خواست و سپس آن عالم را دعوت کرد و گفت: آیا می‌خواهی صدایی را که به آن علاقه‌مند شده‌ای از استاد آن دختری که آواز می‌خواند بشنوی؟ او گفت: بله.
آن مغنیه را فرمود تا به آن تغنی کرد. عالم بیخود بیفتاد چنانکه تصور کردند مگر که بمرد. عبدالله جعفر گفت: دیدید که ما به کشتن این مرد در گناه افتادیم. بعد از آن بفرمود که آب بر روی او زدند، به خود باز آمد.
هوش مصنوعی: او به خواننده دستور داد تا آغاز به خواندن کند. علمای حاضر در مجلس چنان غرق در حالت شگفتی شدند که گویی تصور کردند او از دنیا رفته است. عبدالله جعفر گفت: «دیدید که ما خود را در دام گناه به خاطر کشتن این مرد گرفتار کردیم.» سپس دستور دادند که بر چهره او آب بریزد تا به خود بیاید.
با وی گفت: ما ندانسته بودیم که تو در عشق آن کنیزک بدین مرتبه رسیده باشی؟ گفت: والله آنچه پنهان است بیش از آن است که آشکار شد پرسید که می خواهی که این صوت را از آن کنیزک بشنوی ؟
هوش مصنوعی: او به او گفت: ما نمی‌دانستیم که تو به این حد در عشق آن کنیزک پیش رفته‌ای. او پاسخ داد: به خدا قسم، آنچه در دل هست، بسیار بیشتر از آنچه نشان می‌دهد، پنهان است. سپس پرسید: آیا می‌خواهی صدای آن کنیزک را بشنوی؟
گفت: دیدی که چون آن را از دیگری شنیدم که عاشق او نیستم بر من چه گذشت؟ حال من چگونه شود اگر آن را از لب و دهان معشوقه خود بشنوم! پرسید که اگر وی را بینی بشناسی؟ بگریست و گفت:
هوش مصنوعی: گفت: دیدی که وقتی آن را از کسی دیگر شنیدم که به او عشق نمی‌ورزم، چه حالتی به من دست داد؟ حالا چطور می‌شود اگر این جمله را از زبان معشوقه‌ام بشنوم! پرسید که آیا اگر او را ببینی، او را می‌شناسی؟ با اشک‌هایی در چشمانش گفت:
گفتی که شناسی که که برد از تو دل و دین؟
والله که در آفاق جز او را نشناسم
هوش مصنوعی: تو گفتی آیا می‌دانی که چه کسی دل و ایمان تو را از تو گرفته است؟ به خدا قسم، در جهانی غیر از او کسی را نمی‌شناسم.
بفرمود تا کنیزک را بیرون آوردند و تسلیم وی کردند، و گفت: مر توراست این والله که در وی جز به گوشه چشم نگاه نکرده ام آن عالم در دست و پای عبدالله جعفر افتاد و گفت:
هوش مصنوعی: او دستور داد که کنیزک را به بیرون بیاورند و به او تسلیم کنند. سپس گفت: "این کنیزک مال توست و به خدا قسم که من جز با گوشه چشم به او نگاه نکرده‌ام." در این حین، آن عالم در برابر عبدالله جعفر افتاد و گفت.
آبم ز کرم به روی کار آوردی
وز موج فراقم به کنار آوردی
هوش مصنوعی: به‌خاطر لطف و محبت تو، زندگی‌ام را سامان دادی و با دوری‌ات، تنهایی‌ام را کم‌رنگ کردی.
صبرم به دل ز غم فگار آوردی
خوابم به دو چشم اشکبار آوردی
هوش مصنوعی: صبرم را به خاطر غم و اندوهم از بین بردی و خوابم را با اشک‌های دو چشمانم پر کردی.
پس دست کنیزک را بگرفت و به خانه خود روان شد. عبدالله غلامی را فرمود که چهل هزار درم دیگر بگیر و همراه ایشان ببر تا به جهت فکر معیشت غباری بر خاطر ایشان ننشیند و به فراغت خاطر از یکدیگر تمتع توانند گرفت.
هوش مصنوعی: پس او دست دخترک را گرفت و به سوی خانه خود رفت. عبدالله به غلامی‌اش گفت که چهل هزار درم دیگر بگیرد و همراه آن‌ها ببرد تا آن‌ها در مورد معیشت خود نگرانی نداشته باشند و بتوانند با خیال راحت از یکدیگر لذت ببرند.