گنجور

بخش ۱۲

اصمعی گوید: با کریمی آشنایی داشتم که همواره به توقع کرم و احسان به در خانه وی می رفتم، یک بار به در خانه وی رسیدم دربانی نشانده بود، مرا منع کرد از آن که بر وی درآیم. بعد از آن گفت: ای اصمعی! این سبب منع کردن من از درآمدن بر وی تنگدستی و ناداریست که وی را پیش آمده است. من این بیت را بنوشتم:

اذا کان الکریم له حجاب
فما فضل الکریم علی اللئیم

و به آن دربان دادم که این را به وی رسان، زمانی که آمد و رقعه را آورد بر پشت وی بنوشته که:

اذا کان الکریم قلیل مال
تستر بالحجاب عن الغریم

و همراه رقعه صره ای پانصد دینار در وی. با خود گفتم: هرگز قصه ای از این غریبتر بر من نگذشته است، این را تحفه مجلس مأمون خواهم ساخت پیش وی رفتم.

گفت: از کجا می رسی ای اصمعی؟ گفتم: از پیش کریمترین کسی از احیاء عرب. پرسید که کیست آن؟ گفتم که مردی که مرا از علم و مال خود بهره ور ساخته است، و آن رقعه و صره را پیش وی بر زمین نهادم.

چون صره را دید رنگ وی برآمد و گفت: این به مهر خزانه من است، می خواهم که آن کس را طلب دارم. گفتم: ای امیرالمؤمنین والله که من شرم می دارم که به جهت بعضی گماشتگان تو خوفی به خاطر وی راه یابد.

مأمون یکی از خواص خود را گفت که همراه اصمعی برو چون آن مرد را ببینی بگوی امیرالمؤمنین تو را می طلبد بی آنکه تفرقه ای به خاطر وی رسد. چون آن مرد حاضر آمد مأمون به وی گفت: تو آن شخص نیستی که دیروز پیش ما آمدی و اظهار فقر و فاقه کردی؟ این صره را به تو دادیم تا صرف معاش خود کنی، که به یک بیت شعر که اصمعی پیش تو فرستاد آن را به وی دادی.

گفت: والله که در اظهار فقر و فاقه که دی کردم دروغ نگفتم، ولیکن نخواستم که قاصد وی را بازگردانم مگر چنانکه امیرالمؤمنین مرا بازگردانیده. پس بفرمود تا هزار دینار به وی دادند اصمعی گفت: ای امیرالمؤمنین مرا نیز در این عطا به وی ملحق گردان فرمود تا هزار وی را نیز تکمیل کردند و آن مرد را از زمره ندیمان خود گردانید.

کف صاحب کرم چون بی درم ماند
ز ناداری شمر گر در ببندد
ولی در بستن مدخل چنان است
که همیان درم را سر ببندد

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اصمعی گوید: با کریمی آشنایی داشتم که همواره به توقع کرم و احسان به در خانه وی می رفتم، یک بار به در خانه وی رسیدم دربانی نشانده بود، مرا منع کرد از آن که بر وی درآیم. بعد از آن گفت: ای اصمعی! این سبب منع کردن من از درآمدن بر وی تنگدستی و ناداریست که وی را پیش آمده است. من این بیت را بنوشتم:
هوش مصنوعی: اصمعی می‌گوید: با فردی مهربان آشنایی داشتم که همیشه برای دریافت کمک و محبت به خانه‌اش می‌رفتم. یک بار به در خانه‌اش رسیدم و دربانی آنجا بود که جلویم را گرفت و اجازه نداد که وارد شوم. بعد از آن دربان به من گفت: ای اصمعی! دلیل اینکه من نتوانستم اجازه ورود به تو را بدهم فقر و تنگدستی اوست که به آن دچار شده است. من این شعر را نوشتم:
اذا کان الکریم له حجاب
فما فضل الکریم علی اللئیم
هوش مصنوعی: اگر شخص بزرگوار و نیک با ابهام و پنهان‌کاری مواجه شود، چه ارزشی برای او خواهد بود و چه تفاوتی میان او و شخص بی‌رحم باقی می‌ماند؟
اذا کان الکریم قلیل مال
تستر بالحجاب عن الغریم
هوش مصنوعی: اگر انسان بزرگوار و سخاوتمندی دارای ثروت اندکی باشد، برای حفظ آبرو و جلوگیری از درخواست‌ها، از دیگران چشم‌پوشی می‌کند.
و همراه رقعه صره ای پانصد دینار در وی. با خود گفتم: هرگز قصه ای از این غریبتر بر من نگذشته است، این را تحفه مجلس مأمون خواهم ساخت پیش وی رفتم.
هوش مصنوعی: و همراه با نامه، یک بسته حاوی پانصد دینار در آن بود. به خودم گفتم: هیچگاه قصه‌ای به عجیب‌تر از این نداشته‌ام، این را به عنوان هدیه به مجلس مامون می‌برم و به سوی او رفتم.
گفت: از کجا می رسی ای اصمعی؟ گفتم: از پیش کریمترین کسی از احیاء عرب. پرسید که کیست آن؟ گفتم که مردی که مرا از علم و مال خود بهره ور ساخته است، و آن رقعه و صره را پیش وی بر زمین نهادم.
هوش مصنوعی: او پرسید: از کجا می‌رسی ای اصمعی؟ من جواب دادم: از نزد بهترین و بزرگوارترین افراد عرب. او پرسید که آن شخص کیست؟ گفتم: مردی که مرا از علم و مالش بهره‌مند کرده است و من آن رقعه و کیسه را بر زمین پیش او گذاشتم.
چون صره را دید رنگ وی برآمد و گفت: این به مهر خزانه من است، می خواهم که آن کس را طلب دارم. گفتم: ای امیرالمؤمنین والله که من شرم می دارم که به جهت بعضی گماشتگان تو خوفی به خاطر وی راه یابد.
هوش مصنوعی: وقتی صره را دید، رنگش تغییر کرد و گفت: این مهر خزانه من است و می‌خواهم شخصی را که به دنبال او هستم، پیدا کنم. من به او گفتم: ای امیرالمؤمنین، به خدا قسم من شرمنده‌ام که به خاطر برخی از کارمندان تو، ترسی به دل راه دهم.
مأمون یکی از خواص خود را گفت که همراه اصمعی برو چون آن مرد را ببینی بگوی امیرالمؤمنین تو را می طلبد بی آنکه تفرقه ای به خاطر وی رسد. چون آن مرد حاضر آمد مأمون به وی گفت: تو آن شخص نیستی که دیروز پیش ما آمدی و اظهار فقر و فاقه کردی؟ این صره را به تو دادیم تا صرف معاش خود کنی، که به یک بیت شعر که اصمعی پیش تو فرستاد آن را به وی دادی.
هوش مصنوعی: مأمون به یکی از نزدیکان خود گفت که به همراه اصمعی برو و وقتی او را دیدی، بگو که امیرالمؤمنین تو را می‌طلبد، بدون اینکه مشکلی برای او پیش بیاید. وقتی اصمعی آمد، مأمون به او گفت: تو همانی نیستی که روز گذشته پیش ما آمدی و از فقر و تنگدستی خود سخن گفتی؟ ما این مقدار پول را به تو دادیم تا هزینه‌های زندگی‌ات را تأمین کنی، اما تو به خاطر یک بیت شعری که اصمعی برایت فرستاد، آن را به او دادی.
گفت: والله که در اظهار فقر و فاقه که دی کردم دروغ نگفتم، ولیکن نخواستم که قاصد وی را بازگردانم مگر چنانکه امیرالمؤمنین مرا بازگردانیده. پس بفرمود تا هزار دینار به وی دادند اصمعی گفت: ای امیرالمؤمنین مرا نیز در این عطا به وی ملحق گردان فرمود تا هزار وی را نیز تکمیل کردند و آن مرد را از زمره ندیمان خود گردانید.
هوش مصنوعی: او گفت: به خدا قسم، در مورد فقر و تنگدستی‌ای که از آن گفتم، دروغ نگفته‌ام، اما قصد نداشتم که فرستاده او را برگردانم مگر اینکه امیرالمؤمنین مرا به همین شکل بازگردانده باشد. پس دستور دادند هزار دینار به او بدهند. اصمعی گفت: ای امیرالمؤمنین، مرا نیز در این هدیه شریک کن. او نیز دستور داد تا هزار دینار دیگر به او بدهند و آن مرد را از دوستان نزدیک خود قرار داد.
کف صاحب کرم چون بی درم ماند
ز ناداری شمر گر در ببندد
هوش مصنوعی: اگر دست بخشنده‌ای از فقر و تنگدستی خالی بماند، آن را نشمار، چون او در را بر روی نیازمندان می‌بندد.
ولی در بستن مدخل چنان است
که همیان درم را سر ببندد
هوش مصنوعی: اما در بسته نگه‌داشتن ورودی، مانند این است که کیف پولم را ببندم تا درام‌هایم داخلش بمانند.