بخش ۱۵
جوانی را به دزدی گرفتند. خلیفه حکم کرد که دستش ببرند تا از مال مسلمانان کوتاه شود. جوان بنالید و گفت: ای خلیفه،
مرا به دست چپ و راست چون خدا آراست
روا مدار که ماند چپم جدا از راست
خلیفه فرمود که دستش ببرید که این حدیست از حدود خدای تعالی، مساهله در آن از مسلمانی نیست مادرش همراه بود، برخاست که ای خلیفه این فرزند من است، به دستیاری وی روز به شب می آورم و از دسترنج او روزی می خورم.
فرزند بود چو جان ببخشای
بر جان من ستم رسیده
سر رشته روزیم کف اوست
مپسند که آن شود بریده
خلیفه گفت: دستش ببرید که من این گناه از وی در نمی گذرانم و گناهکاری ترک این حد بر خود روا نمی دارم. مادرش گفت: ای خلیفه این را هم دیگری از آن گناهان شمار و از آن معاصی انگار که همواره از آن استغفار می کنی و آمرزش می خواهی. خلیفه را این سخن خوش آمد، گفت: بگذاریدش.
ای خوش آن دانا که پیش شاه دم
گاه قهر از نکته خوش می زند
نکته ای چون آب می آرد لطیف
شاه را آبی بر آتش می زند
بخش ۱۴: امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه در وقت خلافت خود در مدینه دیواری گل می کرد، یهودیی پیش وی تظلم کرد که حاکم بصره متاعی از من به صدهزار درم خریده است و در ادای ثمن آن تعلل می کند.بخش ۱۶: گناهکاری را پیش خلیفه آوردند خلیفه به عقوبتی که مستحق آن شده بود فرمان داد گفت: ای امیرالمؤمنین انتقام بر گناه عدل است و تجاوز از آن فضل، و پایه همت امیرالمؤمنین از آن عالیتر است که از آنچه بلندتر است تجاوز نماید و به آنچه فروتر است فرود آید.
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جوانی را به دزدی گرفتند. خلیفه حکم کرد که دستش ببرند تا از مال مسلمانان کوتاه شود. جوان بنالید و گفت: ای خلیفه،
هوش مصنوعی: یک جوان را به خاطر دزدی دستگیر کردند. خلیفه دستور داد که دست او را قطع کنند تا از اموال مسلمانان دور بماند. جوان با ناراحتی درخواست کرد و گفت: ای خلیفه،
مرا به دست چپ و راست چون خدا آراست
روا مدار که ماند چپم جدا از راست
هوش مصنوعی: مرا همچون خدا به خوبی آفریدی و در زندگیام توازن برقرار کن؛ اجازه نده که وجودم از هم گسسته شده و دو نیم شود.
خلیفه فرمود که دستش ببرید که این حدیست از حدود خدای تعالی، مساهله در آن از مسلمانی نیست مادرش همراه بود، برخاست که ای خلیفه این فرزند من است، به دستیاری وی روز به شب می آورم و از دسترنج او روزی می خورم.
هوش مصنوعی: خلیفه گفت که باید دست او را قطع کنند، زیرا این یکی از احکام خداوند است و نمیتوان در آن کوتاهی کرد. مادرش که در کنار او بود، بلند شد و گفت: ای خلیفه، این فرزند من است و من روزها به او کمک میکنم و از زحمت او زندگی میکنم.
فرزند بود چو جان ببخشای
بر جان من ستم رسیده
هوش مصنوعی: ای فرزند، زمانی که جانم را میبخشی، بر من که تحت ستم قرار گرفتهام، رحم کن.
سر رشته روزیم کف اوست
مپسند که آن شود بریده
هوش مصنوعی: روز ما به دست اوست، پس نپسند که این رشته قطع شود.
خلیفه گفت: دستش ببرید که من این گناه از وی در نمی گذرانم و گناهکاری ترک این حد بر خود روا نمی دارم. مادرش گفت: ای خلیفه این را هم دیگری از آن گناهان شمار و از آن معاصی انگار که همواره از آن استغفار می کنی و آمرزش می خواهی. خلیفه را این سخن خوش آمد، گفت: بگذاریدش.
هوش مصنوعی: خلیفه دستور داد که دست او را قطع کنند و اعلام کرد که حاضر نیست از این گناه او بگذرد و چنین کاری را بر خود جایز نمیداند. مادر آن شخص گفت: ای خلیفه، این گناه را هم به گناهان دیگرش اضافه کن و در زمره معاصیاش محسوب کن، گناهان او همیشه مشمول استغفار و طلب آمرزش است. خلیفه از این سخن خوشش آمد و گفت: بگذاریدش.
ای خوش آن دانا که پیش شاه دم
گاه قهر از نکته خوش می زند
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در برابر پادشاه، با وجود احتمال خشم او، میتواند به زبان نرم و دلنشین سخن بگوید.
نکته ای چون آب می آرد لطیف
شاه را آبی بر آتش می زند
هوش مصنوعی: نکتهای که به نرمی و لطافت به ذهن میرسد، مانند آبی است که بر آتش میریزد و آن را خاموش میکند.