بخش ۶
ملک هند به خلیفه بغداد تحفه ها فرستاد همراه طبیبی فیلسوف به مهارت در طب و حکمت موصوف، پیش خلیفه به پای خاست که سه چیز آورده ام که جز ملوک را نباید و جز سلاطین را نشاید.
فرمود که آن کدام است؟ گفت: اول خضابی که موی سفید را سیاه گرداند به وجهی که هرگز متغیر نشود و سفید نگردددویم معجونی که هر چند طعام خورد معده گران نگردد و مزاج از اعتدال نیفتد سیوم ترکیبی که پشت را قوی گرداند و رغبت مباشرت آرد و از تکرار آن نه ضعف بصر خیزد و نه نقصان قوت.
خلیفه لحظه ای تأمل کرد و گفت: من تو را ازین داناتر گمان داشتم و زیرکتر می پنداشتم اما آن خضاب که گفتی سرمایه غرور و پیرایه کذب و زور است، سیاهی مو ظلمت و سفیدی آن نور است زهی نادان کسی که در آن کوشد که نور را به ظلمت بپوشد
و اما آن معجون که ذکر کردی من از آن قبیل نیستم که طعام بسیار خورم و به آن لذت گیرم، چه از آن ناخوشتر که هر لحظه به جایی باید رفت که در او نادیدنی را باید دید و ناشنیدنی را باید شنید و نابوییدنی را باید بویید.
حکما گفته اند: گرسنگی بیماریست در مزاج و شراب و طعام آن را ماده علاج نادان کسی است که خود را به اختیار بیمار سازد تا به اضطرار تیمار کند
و اما آن ترکیب که فرمودی، مباشرت با زنان شعبه ایست از جنون از قاعده خرد دور است که خلیفه روی زمین پیش دخترکی به دو زانو درآید و چاپلوسی نماید.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.