گنجور

بخش ۱۳

شبلی را - قدس الله تعالی سره - شوری افتاد، به بیمارستان بردند جمعی به نظاره وی رفتند پرسید که شما کیانید؟ گفتند: دوستان تو سنگ برداشت و بر ایشان حمله کرد جمله بگریختند بخندید گفت: بازآیید ای مدعیان که دوستان از دوستان نگریزند و از سنگ جفایشان نپرهیزند.

آن است دوستدار که هر چند دشمنی
بیند ز دوست بیش، شود دوستدارتر
بر سر هزار سنگ ستم گر خورد ازو
گردد بنای عشقش ازان استوارتر

و هم از وی آرند که وقتی بیمار شد، خلیفه طبیب ترسا به معالجت وی فرستاد از وی پرسید که خاطر تو چه می خواهد؟ گفت: آنکه تو مسلمان شوی گفت: اگر من مسلمان شوم تو نیک می شوی و از بستر بیماری برمی خیزی؟ گفت: آری!

پس ایمان بر وی عرضه کرد و وی ایمان آورد و شبلی از بستر برخاست و بر وی از بیماری اثری نه پس هر دو همراه پیش خلیفه رفتند و قصه را باز گفتند خلیفه گفت: پنداشتم که طبیب پیش بیمار فرستاده ام من خود بیمار پیش طبیب فرستاده بوده ام.

هر کس که از هجوم محبت مریض شد
داند طبیب خویش لقای حبیب را
چون بر سرش طبیب بهشتی نهد قدم
بخشد شفا ز علت هستی طبیب را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبلی را - قدس الله تعالی سره - شوری افتاد، به بیمارستان بردند جمعی به نظاره وی رفتند پرسید که شما کیانید؟ گفتند: دوستان تو سنگ برداشت و بر ایشان حمله کرد جمله بگریختند بخندید گفت: بازآیید ای مدعیان که دوستان از دوستان نگریزند و از سنگ جفایشان نپرهیزند.
هوش مصنوعی: شبلی دچار حالتی شد و او را به بیمارستان منتقل کردند. عده‌ای برای دیدن او آمدند و از او پرسیدند که شما کی هستید؟ جواب دادند: ما دوستان تو هستیم. او در پاسخ گفت که سنگی به‌سوی ما پرتاب کردی و ما فرار کردیم. او با خنده گفت: بازگردید ای کسانی که ادعای دوستی دارید، چرا که دوستان از یکدیگر فرار نمی‌کنند و از سنگ‌پرانی شما نمی‌هراسند.
آن است دوستدار که هر چند دشمنی
بیند ز دوست بیش، شود دوستدارتر
هوش مصنوعی: دوست واقعی کسی است که حتی اگر از طرف دوست خود نیز رفتارهای نادرستی ببیند، affection او نسبت به دوستش بیشتر می‌شود.
بر سر هزار سنگ ستم گر خورد ازو
گردد بنای عشقش ازان استوارتر
هوش مصنوعی: اگرچه بر سر هزاران سختی و ظلمی که به او می‌شود، عاشق می‌گردد، اما عشق او از همه این مشکلات و سختی‌ها مقاوم‌تر و استوارتر می‌شود.
و هم از وی آرند که وقتی بیمار شد، خلیفه طبیب ترسا به معالجت وی فرستاد از وی پرسید که خاطر تو چه می خواهد؟ گفت: آنکه تو مسلمان شوی گفت: اگر من مسلمان شوم تو نیک می شوی و از بستر بیماری برمی خیزی؟ گفت: آری!
هوش مصنوعی: وقتی بیمار شد، خلیفه پزشک نصرانی را برای معالجه او فرستاد و از او پرسید که چه چیزی می‌خواهد. بیمار گفت: می‌خواهم تو مسلمان شوی. پزشک پاسخ داد: اگر من مسلمان شوم، آیا تو خوب می‌شوی و از تخت بیماری بلند می‌شوی؟ بیمار گفت: بله!
پس ایمان بر وی عرضه کرد و وی ایمان آورد و شبلی از بستر برخاست و بر وی از بیماری اثری نه پس هر دو همراه پیش خلیفه رفتند و قصه را باز گفتند خلیفه گفت: پنداشتم که طبیب پیش بیمار فرستاده ام من خود بیمار پیش طبیب فرستاده بوده ام.
هوش مصنوعی: در نهایت، ایمان به او ارائه شد و او نیز ایمان آورد. شبلی از بستر بیماری برخاست و هیچ نشانه‌ای از بیماری در او دیده نمی‌شد. سپس هر دو به حضور خلیفه رفتند و ماجرا را برای او تعریف کردند. خلیفه اظهار داشت که فکر می‌کرده است پزشک را برای بیمار فرستاده، اما در حقیقت خود بیمار را پیش پزشک فرستاده است.
هر کس که از هجوم محبت مریض شد
داند طبیب خویش لقای حبیب را
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق و محبت دچار مشکل و درد شد، می‌داند که درمانگر او فقط دیدار محبوبش است.
چون بر سرش طبیب بهشتی نهد قدم
بخشد شفا ز علت هستی طبیب را
هوش مصنوعی: هنگامی که پزشک بهشتی بر سر او قدم می‌گذارد، او از بیماری بهبود می‌یابد و علت وجود پزشک، بهبودی اوست.

خوانش ها

بخش ۱۳ به خوانش فاطمه زندی