گنجور

بخش ۸ - گوش خالی فرزند ارجمند را به گوهر پند گوهر بند کردن و لوح ساده اش را به نقوش نصیحت نشانمند ساختن

بیا ای جگر گوشه فرزند من
بنه گوش بر گوهر پند من
صدف وار بنشین دمی لب خموش
چو گوهر فشانم به من دار گوش
شنو پند و دانش به آن یار کن
چو دانستی آنگه به آن کار کن
ز گوش ار نیفتد به دل نور هوش
چه سوراخ موش و چه سوراخ گوش
به دانش که با آن کنش یار نیست
به جز ناخردمند را کار نیست
نیاید ز دل سرمه دانیت خوش
چو نبود ازان دیده ات سرمه کش
بزرگان که تعلیم دین کرده اند
به خردان وصیت چنین کرده اند
که ای همچو خورشید روشن ضمیر
چو صبح از صفا شیوه صدق گیر
به هر کار دل با خدا راست دار
که از راستکاری شوی رستگار
به طاعت چه حاصل که پشتت دوتاست
چو روی دلت نیست با قبله راست
همی باش روشندل و صاف رای
به انصاف با بندگان خدای
به هر ناکس و کس درین کارگاه
ز خود می ده انصاف و از کس مخواه
دم صبحگاهان چو گردان سپهر
بر آفاق مگشای جز چشم مهر
ازان چرخ را برتری حاصل است
که هر ذره را مهر او شامل است
چو باید بزرگیت پیرانه سر
به چشم بزرگی به پیران نگر
همی کن به پیران بی کس کسی
کزین شیوه دانم به پیری رسی
به تخصیص پیری که سرور بود
به پیری به هم پیر پرور بود
به خردان به چشم حقارت مبین
بسا خرد صدر بزرگی نشین
بود قیمت گوهر از آب و رنگ
چه غم زانکه خرد است نسبت به سنگ
به هر دشمنی کان برونی بود
وگر دشمنیهاش خونی بود
به حلم و مدارا چو کوه آی پیش
ز تیغ جفایش مکش فرق خویش
به خصم درونی که آن نفس توست
ز تو بردباری نباشد درست
در آزار او تیغ خونریز باش
به خونریزیش دمبدم تیز باش
نصیحتگری بر دل دوستان
بود چون دم صبح بر بوستان
به باغ ار نباشد صبا بهره ده
ز دل غنچه را کی گشاید گره
به درویش محتاج بخشش نمای
فرو بسته کارش به بخشش گشای
بود او چو لب تشنه کشت و تو میغ
چرا داری از کشت باران دریغ
ز نادان که اسراردان سخن
نباشد بگردان عنان سخن
چو گردد ازو خرمنت شعله خیز
پی کشتن شعله روغن مریز
تواضع کن آن را که دانشور است
به دانش ز تو قدر او برتر است
بود دانش آب و زمین بلند
ز آب روان کی شود بهره مند
کی افتد به کف مرد را در ناب
سر خود نبرده فرو زیر آب
زبان سوده شد زین سخن خامه را
ورق شد سیه زین رقم نامه را
چه خوش گفت دانا که در خانه کس
چو باشد ز گوینده یک حرف بس
همان به که در کوی دل ره کنیم
زبان را بدین حرف کوته کنیم
بیا ساقی و طرح نو درفکن
گلین خشت از طارم خم بکن
برآور به خلوتگه جست و جوی
به آن خشت بر من در گفت و گوی
بیا مطرب و عود را ساز ده
ز تار ویم بر زبان بند نه
چو او پرده سازد شوم جمله گوش
نشینم ز بیهوده گویی خموش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ای جگر گوشه فرزند من
بنه گوش بر گوهر پند من
هوش مصنوعی: بیا ای عزیزم، فرزندم، به حرف‌های باارزش من گوش بده.
صدف وار بنشین دمی لب خموش
چو گوهر فشانم به من دار گوش
هوش مصنوعی: چند لحظه ساکت و آرام بنشین، مثل صدف که در سکوت است. تا زمانی که من، مانند جواهر، نکات ارزشمند و زیبایی را با تو درمیان بگذارم.
شنو پند و دانش به آن یار کن
چو دانستی آنگه به آن کار کن
هوش مصنوعی: به نکته‌ها و دانش‌ها گوش بده و آن‌ها را در نظر بگیر؛ زمانی که به خوبی فهمیدی، سپس به انجام آن کار بپرداز.
ز گوش ار نیفتد به دل نور هوش
چه سوراخ موش و چه سوراخ گوش
هوش مصنوعی: اگر نور هوش به دل ما نرسد، چه تفاوتی دارد که از کدام راه به ما منتقل شود؛ چه از سوراخ موش باشد و چه از سوراخ گوش.
به دانش که با آن کنش یار نیست
به جز ناخردمند را کار نیست
هوش مصنوعی: اگر دانش نباشد، هیچ کار مفیدی نمی‌شود انجام داد و تنها نادان‌ها در کار خواهند ماند.
نیاید ز دل سرمه دانیت خوش
چو نبود ازان دیده ات سرمه کش
هوش مصنوعی: هرگاه دل تو از غم و اندوه خالی باشد، هیچ‌گاه در دلت نگرانی و کدورتی وجود نخواهد داشت. زیرا اگر چشمانت هم سرمه نداشته باشد، از شادی و خوشحالی خواهی دید.
بزرگان که تعلیم دین کرده اند
به خردان وصیت چنین کرده اند
هوش مصنوعی: بزرگان دین به خردمندان توصیه کرده‌اند که باید به تعلیمات دینی اهمیت بدهند و از آن‌ها پیروی کنند.
که ای همچو خورشید روشن ضمیر
چو صبح از صفا شیوه صدق گیر
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند خورشید هستی و ذهنت روشن است، مانند صبح که پر از روشنی و صفاست، صداقت و راستگویی را در خود پرورش بده.
به هر کار دل با خدا راست دار
که از راستکاری شوی رستگار
هوش مصنوعی: در هر کاری که انجام می‌دهی، نیت خود را خالصانه برای خدا قرار بده؛ زیرا با درستکاری و صداقت، به موفقیت و نجات دست خواهی یافت.
به طاعت چه حاصل که پشتت دوتاست
چو روی دلت نیست با قبله راست
هوش مصنوعی: اگه فقط به خاطر سرپیچی از دستورات و احکام دین، کار انجام دهی، فایده‌ای ندارد، چون اگر دلت با نیتی خالص و درست نباشد، اعمالت ارزشی نخواهد داشت.
همی باش روشندل و صاف رای
به انصاف با بندگان خدای
هوش مصنوعی: به روشنی دل و با نیت纯 و عادلانه با دیگران رفتار کن، به‌ویژه با بندگان خدا.
به هر ناکس و کس درین کارگاه
ز خود می ده انصاف و از کس مخواه
هوش مصنوعی: در این کارگاه، به هر کسی که شایستگی ندارد، بدون توجه به او، از خودت انصاف بده و از دیگری انتظار انصاف نداشته باش.
دم صبحگاهان چو گردان سپهر
بر آفاق مگشای جز چشم مهر
هوش مصنوعی: در صبح زود، زمانی که آسمان همچون گردان بزرگی به دور می‌چرخد، جز به چشم مهربان چیزی در افق نخواهی دید.
ازان چرخ را برتری حاصل است
که هر ذره را مهر او شامل است
هوش مصنوعی: چرخش این دنیا برتری دارد زیرا هر ذره‌ای از آن تحت محبت و توجه او قرار دارد.
چو باید بزرگیت پیرانه سر
به چشم بزرگی به پیران نگر
هوش مصنوعی: برای حفظ و ارج نهادن به بزرگی و مقام افرادی که سن و سالی دارند، باید با احترام و بزرگی به آن‌ها نگاه کرد.
همی کن به پیران بی کس کسی
کزین شیوه دانم به پیری رسی
هوش مصنوعی: به بزرگان بی‌کس کمک کن، چون بر این روش می‌دانم که به پیری خواهی رسید.
به تخصیص پیری که سرور بود
به پیری به هم پیر پرور بود
هوش مصنوعی: این بیت به سن سالخوردگی اشاره دارد و بیانگر این است که وقتی فردی با تجربه و خردمند به مرحله پیری می‌رسد، به‌طور طبیعی ویژگی‌های مثبت و ارزشمندی را با خود به همراه دارد. به عبارت دیگر، پیری نه‌تنها نقص نیست، بلکه می‌تواند همزمان با خود، هم wisdom و هم آرامش به ارمغان بیاورد.
به خردان به چشم حقارت مبین
بسا خرد صدر بزرگی نشین
هوش مصنوعی: دانش و خرد را با نگاه تحقیرآمیز نسنجید، زیرا ممکن است در دل انسان‌های کوچک، اندیشه‌هایی بزرگ و باارزش نهفته باشد.
بود قیمت گوهر از آب و رنگ
چه غم زانکه خرد است نسبت به سنگ
هوش مصنوعی: قیمت جواهر به خاطر زیبایی و رنگش است، پس چه اهمیتی دارد که سنگی بی‌ارزش در مقایسه با آن وجود دارد.
به هر دشمنی کان برونی بود
وگر دشمنیهاش خونی بود
هوش مصنوعی: هر دشمنی که تو را اذیت کند، حتی اگر دشمنی‌هایش از روی کینه و عداوت باشد، باید نسبت به او برحذر باشی.
به حلم و مدارا چو کوه آی پیش
ز تیغ جفایش مکش فرق خویش
هوش مصنوعی: با صبر و استقامت مانند کوه باش و در برابر بدرفتاری‌های او، خودت را نازک نکن و از شخصیتت کاسته نشو.
به خصم درونی که آن نفس توست
ز تو بردباری نباشد درست
هوش مصنوعی: به دشمن درونی خود که همان نفس توست، نباید از تو صبر و تحمل انتظار داشت.
در آزار او تیغ خونریز باش
به خونریزیش دمبدم تیز باش
هوش مصنوعی: در آزار او تیز و بی‌رحم باش و هر لحظه آماده باش تا به او آسیب برسانی.
نصیحتگری بر دل دوستان
بود چون دم صبح بر بوستان
هوش مصنوعی: نصیحت کردن به دوستان مانند آن است که صبح زود بر گلستان بگویی، چرا که در آن زمان، دل‌ها آماده‌تر و شاداب‌تر هستند.
به باغ ار نباشد صبا بهره ده
ز دل غنچه را کی گشاید گره
هوش مصنوعی: اگر در باغ نسیمی نباشد، دل غنچه چگونه می‌تواند گره خود را باز کند و شکوفا شود؟
به درویش محتاج بخشش نمای
فرو بسته کارش به بخشش گشای
هوش مصنوعی: اگر درویش به کمک نیاز دارد، به او ببخش؛ زیرا اگر کار او بسته شده، با بخشش تو می‌تواند گشایش یابد.
بود او چو لب تشنه کشت و تو میغ
چرا داری از کشت باران دریغ
هوش مصنوعی: او مانند کسی بود که تشنه است و زمین را می‌کشد، پس تو چرا از باران و نعمت‌ها دریغ می‌کنی؟
ز نادان که اسراردان سخن
نباشد بگردان عنان سخن
هوش مصنوعی: اگر با کسی که نادان است و از اسرار آگاه نیست صحبت می‌کنی، بهتر است که موضوع بحث را تغییر دهی.
چو گردد ازو خرمنت شعله خیز
پی کشتن شعله روغن مریز
هوش مصنوعی: زمانی که آتش از خرمن تو برخیزد، به یاد داشته باش که برای خاموش کردن آن، روغن نریز.
تواضع کن آن را که دانشور است
به دانش ز تو قدر او برتر است
هوش مصنوعی: اگر انسان دانا و با دانش را دیدی، با تواضع و فروتنی با او برخورد کن؛ زیرا ارزش و مقام او به خاطر دانشش از تو بالاتر است.
بود دانش آب و زمین بلند
ز آب روان کی شود بهره مند
هوش مصنوعی: علم و دانش مانند آبی هستند که از زمین برمی‌خیزند. وقتی فردی به این آب روان دست می‌یابد، می‌تواند به بهره‌مندی و رشد دسترسی پیدا کند.
کی افتد به کف مرد را در ناب
سر خود نبرده فرو زیر آب
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند مردی را که در دل خود در پی کمالات و فضیلت‌هاست، به زیر آب ببرد و از بین ببرد؟
زبان سوده شد زین سخن خامه را
ورق شد سیه زین رقم نامه را
هوش مصنوعی: زبان از این سخن بی‌فایده خاموش شد و برگه‌ی نامه از این نوشته سیاه گشت.
چه خوش گفت دانا که در خانه کس
چو باشد ز گوینده یک حرف بس
هوش مصنوعی: عالمی به خوبی بیان کرده است که وقتی در خانه کسی شخصی حضور ندارد، یک کلمه از گوینده کافی است. با این توضیح می‌توان گفت که در نبود اهل خانه، سخن گفتن بی‌فایده است و حتی یک جمله از کسی که نمی‌تواند به درستی درک شود، بسنده است.
همان به که در کوی دل ره کنیم
زبان را بدین حرف کوته کنیم
هوش مصنوعی: بهتر است که در کوی دل قدم بگذاریم و با زبان خود، سخن کوتاهی بگوییم.
بیا ساقی و طرح نو درفکن
گلین خشت از طارم خم بکن
هوش مصنوعی: بیایید ای ساقی، و نوشیدنی جدیدی بیاور که محفل را شاداب کند و در این فضایی که به‌نوعی خشک و قدیمی است، تازگی و شادی به ارمغان بیاورد.
برآور به خلوتگه جست و جوی
به آن خشت بر من در گفت و گوی
هوش مصنوعی: در مکانی آرام و دور از هیاهو، به جست و جوی خوشت می پردازم و به عبارتی، با آن سنگی که بر دل دارم، در گفتمان خودم دچار تلاطم می شوم.
بیا مطرب و عود را ساز ده
ز تار ویم بر زبان بند نه
هوش مصنوعی: بیا و ساز بزن، تا با صدای دلنوازت غم‌ها را از خاطر ما ببری و زبان‌مان را تنگ نکن.
چو او پرده سازد شوم جمله گوش
نشینم ز بیهوده گویی خموش
هوش مصنوعی: زمانی که او پرده را کنار می‌زند، من نیز تمام توجه‌ام را معطوف می‌کنم و از گفتگوهای بی‌فایده سکوت می‌کنم.

حاشیه ها

1402/05/17 17:08
A.f

صوت آن ارسال شود