گنجور

بخش ۴۹ - حکایت آن حکیم از مردم بر کرانه و سؤال و جواب او با پادشاه زمانه

حکیمی ز مردم کناری گرفت
ز غارتگران کنج غاری گرفت
جز آن غار آرامگاهی نداشت
غذا غیر برگ گیاهی نداشت
چو کرم بریشم گیاخوار بود
به تن از لعابش یکی تار بود
گروهی به آن تار دور از گزند
به قید ارادت شده پایبند
شه کشور از مسند عز و ناز
بدان غار شد سینه پر نیاز
لقای حکیمش خوش آمد چنان
که از عشق وی رفتش از کف عنان
بدو گفت کای قبله مقبلان
قبول تو اقبال صاحبدلان
دل من اسیر کمند تو شد
سرم پست قدر بلند تو شد
حیات ابد را تویی جان من
جدا از تو بودن چه امکان من
بن غار منزلگه اژدهاست
که از بیم مردم در او کرده جاست
تویی خلق را گشته امیدگاه
چه حاجت که آری به اینجا پناه
تو شاهی و از روی تو شهر خوش
متاع اقامت سوی شهر کش
اگر رنجه سازی سوی شهر پای
کنم بهرت آماده باغ و سرای
غلامان خدمتگر با ادب
کنیزان سیمینبر نوش لب
دگر از سبب های طیب معاش
که یابند ازان جسم و جان انتعاش
بگفتا که می خواهم اینها بلی
که تا بگذرد عمر من خوش ولی
به شرطی ز تو گیرم این ساز و برگ
که از دامنم بگسلی دست مرگ
ز بخشش چه سود ای به بخشش مثل
چو تو هر چه بخشی ستاند اجل
چه خوش گفت این نکته دانای راز
که مپذیر چیزی که گیرند باز
فریب است از مرغ در دام اسیر
زدن مرغ بگشاده پر را صفیر
به آنست کو دام خود بردرد
نه مرغ دگر را به دام آورد
بیا ساقیا زان می راوگی
که صید طرب را کند ناوگی
بده تا درین دام دل ناشکیب
ببندیم گوش از صفیر فریب
بیا مطربا وان نی فارسی
که بر رخش عشرت کند فارسی
بزن تا به همراهی آن سوار
کنیم از بیابان محنت گذار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکیمی ز مردم کناری گرفت
ز غارتگران کنج غاری گرفت
هوش مصنوعی: حکیمی از میان مردم یکی را به دور دست برد و به مکانی امن و پنهانی برای حفظ خود از چنگال غارتگران پناه برد.
جز آن غار آرامگاهی نداشت
غذا غیر برگ گیاهی نداشت
هوش مصنوعی: او هیچ آرامگاهی جز آن غار نداشت و غذایش تنها برگ‌های گیاهی بود.
چو کرم بریشم گیاخوار بود
به تن از لعابش یکی تار بود
هوش مصنوعی: اگر کرم ابریشم گیاه‌خوار باشد، در تنش به خاطر لعابی که دارد، یک تار وجود دارد.
گروهی به آن تار دور از گزند
به قید ارادت شده پایبند
هوش مصنوعی: گروهی به آن تار، که دور از آسیب‌هاست، با عشق و ارادت به آن وابسته‌اند و بدون تردید به آن پایبند هستند.
شه کشور از مسند عز و ناز
بدان غار شد سینه پر نیاز
هوش مصنوعی: پادشاه کشور به همراه مقام و زیبایی خود، در دل غاری قرار گرفت و حالا سینه‌اش پر از نیاز و آرزوهاست.
لقای حکیمش خوش آمد چنان
که از عشق وی رفتش از کف عنان
هوش مصنوعی: دیدار حکیم برایش بسیار دلپذیر و خوشایند بود، به گونه‌ای که عشق او باعث شد کنترل خود را از دست بدهد.
بدو گفت کای قبله مقبلان
قبول تو اقبال صاحبدلان
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای قبله‌ی کسانی که به سوی تو روی می‌آورند، پذیرش تو، خوشبختی صاحبدلان است.
دل من اسیر کمند تو شد
سرم پست قدر بلند تو شد
هوش مصنوعی: دل من در دام عشق تو گرفتار شد و من به خاطر تو خودم را نادیده گرفتم.
حیات ابد را تویی جان من
جدا از تو بودن چه امکان من
هوش مصنوعی: زندگی جاودانه فقط با توست و جدا بودن از تو برای من ممکن نیست.
بن غار منزلگه اژدهاست
که از بیم مردم در او کرده جاست
هوش مصنوعی: غار محل زندگی اژدهاست و او به خاطر ترس از مردم در آنجا مخفی شده است.
تویی خلق را گشته امیدگاه
چه حاجت که آری به اینجا پناه
هوش مصنوعی: تو امید هر خلقی شده‌ای، پس چه نیازی است که به اینجا پناه بیاوری؟
تو شاهی و از روی تو شهر خوش
متاع اقامت سوی شهر کش
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و زیبایی‌ات باعث شده است که شهر به محل جذاب و خوشایندی برای زندگی تبدیل شود، پس برو به سوی این شهر.
اگر رنجه سازی سوی شهر پای
کنم بهرت آماده باغ و سرای
هوش مصنوعی: اگر تو به من زحمت بدهی و به سوی شهر بیایم، برایت بهترین باغ و خانه را آماده می‌کنم.
غلامان خدمتگر با ادب
کنیزان سیمینبر نوش لب
هوش مصنوعی: خادمان با ادب و متین و کنیزان زیبا و خوش‌رو در خدمتت هستند.
دگر از سبب های طیب معاش
که یابند ازان جسم و جان انتعاش
هوش مصنوعی: افراد از طریق عوامل خوب معیشت، برکت و شادی برای روح و جسم خود به دست می‌آورند.
بگفتا که می خواهم اینها بلی
که تا بگذرد عمر من خوش ولی
هوش مصنوعی: او گفت که می‌خواهم اینها بگذرد و عمرم خوش باشد.
به شرطی ز تو گیرم این ساز و برگ
که از دامنم بگسلی دست مرگ
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از تو چیزی بگیرم و از تو کمک بگیرم، ابتدا باید خودم را از دست مرگ رها کنم و نجات پیدا کنم.
ز بخشش چه سود ای به بخشش مثل
چو تو هر چه بخشی ستاند اجل
هوش مصنوعی: ای شایسته بخشش، چه فایده‌ای دارد که تو به دیگران رحم کنی، در حالی که هر چیزی را که ببخشی، سرنوشت آن را می‌گیرد و از دست می‌دهد.
چه خوش گفت این نکته دانای راز
که مپذیر چیزی که گیرند باز
هوش مصنوعی: این یک نکته مهم است که انسان نباید چیزی را بپذیرد که ممکن است بعدها برایش مشکل یا دردسر ایجاد کند. به عبارتی، باید احتیاط کرد و فقط به اطلاعات و واقعیاتی اتکا کرد که قابل اعتماد هستند و از عواقب آن آگاه بود.
فریب است از مرغ در دام اسیر
زدن مرغ بگشاده پر را صفیر
هوش مصنوعی: فریب کار است که جوجه‌ای را که در تله گرفتار شده، به پرواز درآورد. او با زدن پرش، می‌خواهد نشان دهد که آزاد است، در حالی که واقعاً در دام گرفتار است.
به آنست کو دام خود بردرد
نه مرغ دگر را به دام آورد
هوش مصنوعی: کسی که خود را به درد و رنج می‌کشد، نمی‌تواند دیگران را به دام خود بکشاند.
بیا ساقیا زان می راوگی
که صید طرب را کند ناوگی
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، از آن می شادی بیاور که شکارچی لذت و خوشی را به دام بیندازد.
بده تا درین دام دل ناشکیب
ببندیم گوش از صفیر فریب
هوش مصنوعی: بیا که در این دام عشق، دل شکیبا را بگیرم و از صدای فریبنده دنیا فاصله بگیرم.
بیا مطربا وان نی فارسی
که بر رخش عشرت کند فارسی
هوش مصنوعی: بیا ای سازنده، و نی‌ای که به زبان فارسی نواخته می‌شود، که در صدای آن شادی و نشاطی از روح فارسی وجود دارد.
بزن تا به همراهی آن سوار
کنیم از بیابان محنت گذار
هوش مصنوعی: بزن تا با کمک هم از دشواری‌ها و سختی‌های زندگی عبور کنیم و به آرامش برسیم.