گنجور

بخش ۵۰ - داستان ملاقات اسکندر باآن پادشاه زاده گریزان از تخت و افسر و مقالات ایشان با یکدگر

مغنی چو بندد در آهنگ فقر
ز پشمینه ابریشم چنگ فقر
دهد این نوای کهن را نوی
که خسر است دیباچه خسروی
خوش آن شه که این نغمه را گوش کرد
نوای غنا را فراموش کرد
برافشاند از لذت این سماع
به ملک جهان آستین وداع
چو اسکندر آن شاه کشور ستان
کشید از پی فتح شهری سنان
بر آن شهر زد حمله بار نخست
ز خار سنانش گل فتح رست
ازان گل شد آن شهر خندان چو باغ
وز آن یافت آن تیره زندان چراغ
در آن روشنی خلق جمع آمدند
چو پروانگان سوی شمع آمدند
ازیشان بپرسید شاه جهان
که ای آگهان ز آشکار و نهان
ز شاهان پیشین کسی زنده هست
که بر تخت شاهی تواند نشست
بگفتند آری کسی مانده است
که از نقد شاهی کف افشانده است
ز سر کرده بیرون تمنای تاج
فروبسته دست از قبول خراج
ز خرپشته گورها کرده جاست
ز الواحشان خوانده حرف فناست
چنان گشته آن شیر دل صید گور
کز آهوی چین است طبعش نفور
گرفته ز شاهی ره بندگان
نیاید به منزلگه زندگان
چو در موعظت گوهرافشان کند
سخنهاش تأثیر در جان کند
شود کاسه گیر از سر مردگان
دهد شربت وعظ افسردگان
ز تنهای فرسودگان سرمه وش
شود دیده خلق را سرمه کش
بفرمود شه تا به فر حضور
دهد مجلسش را چو خورشید نور
سوی شاه بعد از زمانی دو سه
درآمد به دست استخوانی دو سه
سکندر بدو گفت ازین سبز خوان
چه گیری به دست این دو سه استخوان
بگفتا که کردم درین دشتگاه
به گور گدایان و شاهان نگاه
نشد استخوان های شاهان جدا
به چشم من از استخوان گدا
چو آخر گرفتار یکرنگی اند
ز آغاز با هم چرا جنگی اند
دگرباره گفتش که ای ارجمند
اگر هوشیاری و همت بلند
بیا تا به شاهی رسانم تو را
وز این خیره گردی رهانم تو را
بگفتا نه زان گونه دون همتم
که گردد ز شاهی فزون همتم
ز همت بلندیم سرمایه ایست
کزان تخت شاهی کمین پایه ایست
نخواهد دلم فارغ از هر هوس
به جز چار چیز از دو گیتی و بس
یکی عمر پاینده سرمدی
ز طاعتوری حاصل و بخردی
حیاتی بقای ابد دامنش
فنا رخت بسته ز پیرامنش
دوم نوبهار جوانی کزان
به یکسو بود دستبرد خزان
خزان بهار شباب است شیب
جوان را ز پیری فزون نیست عیب
سوم شادیی پایه اش پست نی
غم این جهان را بر او دست نی
همه راحت و رنج ها دور ازو
دل و دیده جاوید پر نور ازو
چهارم غنایی چنان دلپسند
که از ذل فقرش نباشد گزند
نهد مایه خرمی در مزاج
بشوید ز خاطر غم احتیاج
بدو گفت شه کای به دانش عزیز
نه مقدور من باشد این چار چیز
درین کارگه هر که جز کردگار
ندارد درین چار هیچ اختیار
بگفت اذن ده تا روم بر دری
کزین نخل مقصود یابم بری
برآید ز احسان او کام من
ز بام فلک بگذرد نام من
سکندر چو آن نکته را گوش کرد
ز چیزی که می گفت خاموش کرد
رسوم تکلف ز وی دور داشت
ز تکلیف شاهیش معذور داشت
بیا ساقیا می به کشتن فکن
کزین موج زن بحر کشتی شکن
سلامت کشم رخت خود بر کنار
وز این بی قراریم زاید قرار
بیا مطربا زخمه بر چنگ زن
وزآن پرده این دلکش آهنگ زن
که خوش وقت آن بی سر و پا گدای
که زد افسر شاه را پشت پای
ز خود هر که خالی رود چون حباب
سزد گر نهد پای بر روی آب
رهد هر که باشد سبک رو چو کف
درین قلزم از بیم موج تلف

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مغنی چو بندد در آهنگ فقر
ز پشمینه ابریشم چنگ فقر
هوش مصنوعی: زمانی که یک خواننده آهنگ فقری را می‌سازد، از ظرافت و زیبایی‌های ظاهری غافل می‌شود و به سادگی و زشتی فقر اشاره می‌کند، حتی اگر در ظاهر به چیزهای با ارزش مانند ابریشم نگاه کند.
دهد این نوای کهن را نوی
که خسر است دیباچه خسروی
هوش مصنوعی: این صدا و نغمه قدیمی، نوای جدیدی است که زینت بخش مقام پادشاهی و عظمت سلطنت است.
خوش آن شه که این نغمه را گوش کرد
نوای غنا را فراموش کرد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به این نغمه زیبا توجه کرده و آوای شادی را فراموش کرده است.
برافشاند از لذت این سماع
به ملک جهان آستین وداع
هوش مصنوعی: از شادی این جشن و پایکوبی، دست وداع را به‌سوی سرزمین‌ها و جهانیان دراز می‌کند.
چو اسکندر آن شاه کشور ستان
کشید از پی فتح شهری سنان
هوش مصنوعی: مانند اسکندر، آن شاه بزرگ که برای فتح شهری به راه افتاد.
بر آن شهر زد حمله بار نخست
ز خار سنانش گل فتح رست
هوش مصنوعی: در آن شهر، برای اولین بار، حمله‌ای صورت گرفت و گل‌های پیروزی از تیغ‌های خاردار به دست آمد.
ازان گل شد آن شهر خندان چو باغ
وز آن یافت آن تیره زندان چراغ
هوش مصنوعی: شهر خندان و شاداب به خاطر آن گل زیبا به مانند باغی خوشبو شده است و آن زندان تاریک هم روشنایی‌ای یافته است.
در آن روشنی خلق جمع آمدند
چو پروانگان سوی شمع آمدند
هوش مصنوعی: در آن نور و روشنایی، جمعی از مردم گرد هم آمدند، مانند پروانه‌هایی که به طرف شمع جذب می‌شوند.
ازیشان بپرسید شاه جهان
که ای آگهان ز آشکار و نهان
هوش مصنوعی: از آن‌ها بپرسید، ای پادشاه جهان، که آیا از چیزهای روشن و پنهان آگاهی دارید؟
ز شاهان پیشین کسی زنده هست
که بر تخت شاهی تواند نشست
هوش مصنوعی: هیچ یک از شاهان گذشته زنده نیستند که بتوانند دوباره بر تخت سلطنت بنشینند.
بگفتند آری کسی مانده است
که از نقد شاهی کف افشانده است
هوش مصنوعی: گفتند بله، کسی وجود دارد که از دارایی پادشاه برای دیگران بخشش کرده و ثروتش را به نمایش گذاشته است.
ز سر کرده بیرون تمنای تاج
فروبسته دست از قبول خراج
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به فردی دارد که دیگر آرزوی قدرت و مقام را نمی‌کند و از قبول مالیات یا هزینه‌های مرتبط با آن نیز دست برداشته است. در واقع، نشان‌دهنده حالتی از بی‌نظمی یا رهایی از دغدغه‌های دنیوی است.
ز خرپشته گورها کرده جاست
ز الواحشان خوانده حرف فناست
هوش مصنوعی: از بالای گورستان، نشانه‌هایی پیدا است و از روی سنگ‌نوشته‌ها، سخن از فنا و زوال به گوش می‌رسد.
چنان گشته آن شیر دل صید گور
کز آهوی چین است طبعش نفور
هوش مصنوعی: آن دلیر و شجاع به طرز عجیبی به شکار گورخر رفته، در حالی که طبیعتش از آهوهای چین نفرت دارد.
گرفته ز شاهی ره بندگان
نیاید به منزلگه زندگان
هوش مصنوعی: کسی که از مقام و قدرت خود استفاده می‌کند و به بندگان راه نمی‌دهد، نمی‌تواند به جایی برسد که اهل زندگی و خوشبختی در آن قرار دارند.
چو در موعظت گوهرافشان کند
سخنهاش تأثیر در جان کند
هوش مصنوعی: وقتی که در سخنرانی خود گوهرهایی از حکمت را مطرح می‌کند، کلماتش اثر عمیقی بر روح و جان انسان‌ها می‌گذارد.
شود کاسه گیر از سر مردگان
دهد شربت وعظ افسردگان
هوش مصنوعی: برخی افراد ممکن است در میانسالی یا کهنسالی به یاد مردگان بروند و از مسائلی که به آن‌ها اندیشه‌ای نکرده‌اند، بهره‌مند شوند. در این حال، مثل این است که از کسانی که دیگر در میان ما نیستند، مطالبی برای یادگیری می‌گیرند و به افراد غمگینی که نیاز به الهام دارند، راهنمایی می‌کنند.
ز تنهای فرسودگان سرمه وش
شود دیده خلق را سرمه کش
هوش مصنوعی: از درد و رنج کسانی که تنها و خسته هستند، چشمان مردم به رنگ سرمه (زیبا) می‌شود.
بفرمود شه تا به فر حضور
دهد مجلسش را چو خورشید نور
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد تا مجلسش را در حضور برگزار کند، همان‌طور که خورشید نور می‌افشاند.
سوی شاه بعد از زمانی دو سه
درآمد به دست استخوانی دو سه
هوش مصنوعی: مدتی بعد، به سوی پادشاه، شخصی با مقداری استخوان به دست آمد.
سکندر بدو گفت ازین سبز خوان
چه گیری به دست این دو سه استخوان
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت چه چیزی از این سفره‌ی سبز برمی‌داری، جز دو یا سه استخوان؟
بگفتا که کردم درین دشتگاه
به گور گدایان و شاهان نگاه
هوش مصنوعی: او گفت که در این دشت، به قبر گدایان و پادشاهان نگاه کرده‌ام.
نشد استخوان های شاهان جدا
به چشم من از استخوان گدا
هوش مصنوعی: استخوان‌های شاهان و گدایان از نظر من تفاوتی ندارند و هر دو در نهایت به خاک می‌پوند.
چو آخر گرفتار یکرنگی اند
ز آغاز با هم چرا جنگی اند
هوش مصنوعی: اگر در پایان، همه در یک رنگ و حالتی قرار گیرند، پس چرا در آغاز با یکدیگر درگیر شده‌اند؟
دگرباره گفتش که ای ارجمند
اگر هوشیاری و همت بلند
هوش مصنوعی: او دوباره به او گفت که ای عزیز، اگر باهوش و دارای اراده قوی باشی.
بیا تا به شاهی رسانم تو را
وز این خیره گردی رهانم تو را
هوش مصنوعی: بیا تا تو را به جایی برسانم که شایسته‌اش هستی و از این بلاتکلیفی و سردرگمی نجاتت دهم.
بگفتا نه زان گونه دون همتم
که گردد ز شاهی فزون همتم
هوش مصنوعی: من از آن نوع افراد نیستم که بلند همتی‌ام به خاطر مقام شاهی افزایش یابد.
ز همت بلندیم سرمایه ایست
کزان تخت شاهی کمین پایه ایست
هوش مصنوعی: تلاش و اراده قوی، ثروتی است که از آن می‌توان در بالاترین جایگاه‌ها نیز بهره‌مند شد.
نخواهد دلم فارغ از هر هوس
به جز چار چیز از دو گیتی و بس
هوش مصنوعی: دل من نمی‌خواهد از هیچ آرزو و خواسته‌ای خالی باشد، مگر فقط به چهار چیز از این دنیا و دیگر دنیا.
یکی عمر پاینده سرمدی
ز طاعتوری حاصل و بخردی
هوش مصنوعی: یک عمر جاودان و پایدار از طریق بندگی و دانش به دست می‌آید.
حیاتی بقای ابد دامنش
فنا رخت بسته ز پیرامنش
هوش مصنوعی: زندگی ابدی او همچون دامنش، همیشه باقی است، اما فنا و نابودی در اطراف او گرد آمده‌اند.
دوم نوبهار جوانی کزان
به یکسو بود دستبرد خزان
هوش مصنوعی: بهار جوانی همواره کوتاه است و به زودی به پایان می‌رسد، زیرا خزان همیشه در کمین است تا آن را برباید.
خزان بهار شباب است شیب
جوان را ز پیری فزون نیست عیب
هوش مصنوعی: پاییز، فصل خزان جوانی است و در حقیقت، پیری نمی‌تواند عیب و نقصی بر جوانی بیافزاید.
سوم شادیی پایه اش پست نی
غم این جهان را بر او دست نی
هوش مصنوعی: شادی حقیقی اساس و پایه‌ای ناپایدار دارد و غم‌های این دنیا نمی‌توانند به آن آسیب بزنند.
همه راحت و رنج ها دور ازو
دل و دیده جاوید پر نور ازو
هوش مصنوعی: همه آرامش‌ها و دردها از او دور هستند و دل و چشم همیشه پر از نور اوست.
چهارم غنایی چنان دلپسند
که از ذل فقرش نباشد گزند
هوش مصنوعی: در چهارم غنا، زیبایی به قدری دلنشین است که فقر هیچ آسیبی به آن نمی‌زند.
نهد مایه خرمی در مزاج
بشوید ز خاطر غم احتیاج
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تاثیرات خوشایند و شاداب‌کننده در زندگی اشاره دارد. معنای آن این است که با فراهم آوردن شرایط خوب و خوشی، می‌توان از غم و نگرانی‌ها فاصله گرفت و حال بهتری پیدا کرد. این خوشی‌ها، مانند مایه‌ای است که به زندگی طراوت می‌بخشد و ذهن را از دغدغه‌ها پاک می‌کند.
بدو گفت شه کای به دانش عزیز
نه مقدور من باشد این چار چیز
هوش مصنوعی: پادشاه به او گفت: ای کسی که به دانش گرانقدر هستی، این چهار چیز از قدرت من خارج است.
درین کارگه هر که جز کردگار
ندارد درین چار هیچ اختیار
هوش مصنوعی: در این دنیا هر کسی غیر از خداوند هیچ گونه اختیاری ندارد و در این چهارچوب هیچ کس نمی‌تواند به تنهایی تصمیم بگیرد.
بگفت اذن ده تا روم بر دری
کزین نخل مقصود یابم بری
هوش مصنوعی: اجازه بده تا به دروازه‌ای بروم که از این درخت به هدفم برسم.
برآید ز احسان او کام من
ز بام فلک بگذرد نام من
هوش مصنوعی: از لطف و احسان او، آرزوهایم برآورده می‌شود و نامم فراتر از آسمان‌ها خواهد رفت.
سکندر چو آن نکته را گوش کرد
ز چیزی که می گفت خاموش کرد
هوش مصنوعی: سکندر وقتی آن نکته را شنید، از گفتن چیزی که در دل داشت منصرف شد.
رسوم تکلف ز وی دور داشت
ز تکلیف شاهیش معذور داشت
هوش مصنوعی: او از آداب و رسوم سخت و پیچیده دوری جسته و به خاطر وضعیت پادشاهی‌اش از مسئولیت‌ها معاف شده است.
بیا ساقیا می به کشتن فکن
کزین موج زن بحر کشتی شکن
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیایید و می را به کشتن بده، زیرا این امواج دریا کشتی را شکسته‌اند.
سلامت کشم رخت خود بر کنار
وز این بی قراریم زاید قرار
هوش مصنوعی: من به سلامت تو را از دل دور می‌کنم و از این آشفتگی که دارم، آرامش می‌جویم.
بیا مطربا زخمه بر چنگ زن
وزآن پرده این دلکش آهنگ زن
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، نواهای دلنشین را بر چنگ بزن و از این پرده، آهنگی زیبا و دلگیر بساز.
که خوش وقت آن بی سر و پا گدای
که زد افسر شاه را پشت پای
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن گدای بی‌سر و پا که با زرنگی و هوش خود، توانسته تاج شاه را پشت سرش بیندازد.
ز خود هر که خالی رود چون حباب
سزد گر نهد پای بر روی آب
هوش مصنوعی: هرکس که از خود خالی شود، مانند حبابی است که اگر پایش را روی آب بگذارد، طبیعی است که در آب غوطه‌ور شود.
رهد هر که باشد سبک رو چو کف
درین قلزم از بیم موج تلف
هوش مصنوعی: هرکس که با آرامش و سبکی حرکت کند، مانند کف روی آب دریا، از ترس امواج نابود نخواهد شد.