بخش ۴۰ - حکایت شخصی که زمین خرید و در آنجا گنجی یافت، برنداشت که از آن فروشنده است و فروشنده قبول نکرد که من زمین را و هر چه در وی بوده فروخته ام
شنیدم که در عهد نوشیروان
که گیتی چو تن بود و عدلش روان
چنان عدل در مغز جان ها نشست
که هنگامه ظالمان برشکست
فقیری در این عرصه جایی نداشت
سزای نشستن سرایی نداشت
برای عمارت زمین خرید
که در کندنش گنجی آمد پدید
کلندش شد اندر کف رنجبر
به صورت کلید در گنج زر
روانی به سوی فروشنده رفت
پی رد آن گنج کوشنده رفت
بگفت آن زمین را چو بشکافتم
پر از سیم و زر مخزنی یافتم
بیا گنج خود را پذیرنده شو
ز سیم و زرش بهره گیرنده شو
بگفتا من آن را چو بفروختم
ز سیم و زرش کیسه افروختم
تصرف در آن نیست از من درست
در او هر چه یابی همه حق توست
نه بایع گرفت آن و نی مشتری
به داور رساندند این داوری
بپرسید ازیشان که ای بخردان
به لشکرگه عدل اسپهبدان
خدا هیچ فرزندتان داده است
و یا لوح ازین نقشتان ساده است
یکی گفت دارم بلی دختری
ز حال پسر زد نفس دیگری
به هم هر دو را بست عقد نکاح
وز آن گنجشان کرد خوردن مباح
که فرزند ازان چون شود بهره ور
رسد راحت آن به جان پدر
گر آن قصه بودی درین روزگار
برآوردی از گنج هر یک دمار
شدی بایع و مشتری در سرش
ببردی به عنف از میان داورش
بیا ساقیا در ده آن جام عدل
که فیروزی آمد سرانجام عدل
بکش بازوی مکنت از جور دور
که چندان بقا نیست در دور جور
بیا مطربا پرده معتدل
که آرام جان بخشد و انس دل
بزن تا ز آشفته حالی رهیم
ز تشویش بی اعتدالی رهیم
بخش ۳۹ - داستان خاقان چین که تحفه حقیر به اسکندر فرستاد و به حکمتی شریفش آگاهی داد: سکندر ز اقصای یونان زمینبخش ۴۱ - داستان کاغذ نوشتن مادر اسکندر و جواهر حکمت در آن پیچیدن و به اسکندر فرستادن: سکندر که صیتش جهان را گرفت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که در عهد نوشیروان
که گیتی چو تن بود و عدلش روان
هوش مصنوعی: در زمان نوشیروان، جهان مانند یک بدن بود و عدالت او به مانند روح آن را زنده نگه میداشت.
چنان عدل در مغز جان ها نشست
که هنگامه ظالمان برشکست
هوش مصنوعی: در دل انسانها عدالت به قدری ریشه دوانید که زمانه ظالمین فرو پاشید.
فقیری در این عرصه جایی نداشت
سزای نشستن سرایی نداشت
هوش مصنوعی: فقر و ناداری هیچ جایگاهی در این دنیا ندارد و کسی که فقیر باشد، نمیتواند در مهمانیها و مجالس حاضر شود.
برای عمارت زمین خرید
که در کندنش گنجی آمد پدید
هوش مصنوعی: برای ساختن یک بنا، زمین خریداری کرد و در حین کندن زمین، گنجی پیدا شد.
کلندش شد اندر کف رنجبر
به صورت کلید در گنج زر
هوش مصنوعی: در دستان زحمتکش، او به شکل کلیدی در گنج طلا درآمد.
روانی به سوی فروشنده رفت
پی رد آن گنج کوشنده رفت
هوش مصنوعی: مردی به سمت فروشنده رفت تا نشانهای از گنجی که به دنبالش بود، پیدا کند.
بگفت آن زمین را چو بشکافتم
پر از سیم و زر مخزنی یافتم
هوش مصنوعی: وقتی زمین را شکافتم، به یک گنجینه پر از نقره و طلا برخورد کردم.
بیا گنج خود را پذیرنده شو
ز سیم و زرش بهره گیرنده شو
هوش مصنوعی: بیا به ارزشهای خود پی ببریم و از ثروتها و زیباییهای زندگی بهرهبرداری کنیم.
بگفتا من آن را چو بفروختم
ز سیم و زرش کیسه افروختم
هوش مصنوعی: او گفت وقتی که آن را فروختم، کیسهای از نقره و طلا را آتش زدم.
تصرف در آن نیست از من درست
در او هر چه یابی همه حق توست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من نسبت به آن چیز هیچ کنترلی ندارم و هر چه در آن پیدا کنی، به حقیقت مربوط به خودت است.
نه بایع گرفت آن و نی مشتری
به داور رساندند این داوری
هوش مصنوعی: نه فروشنده آن را برداشت و نه خریدار، و این موضوع به قاضی ارجاع داده شد تا حکم کند.
بپرسید ازیشان که ای بخردان
به لشکرگه عدل اسپهبدان
هوش مصنوعی: از آنها پرسیدند که ای خردمندان در محل تجمع فرماندهان و جنگجویان عدل و انصاف، چه خبر است؟
خدا هیچ فرزندتان داده است
و یا لوح ازین نقشتان ساده است
هوش مصنوعی: خداوند هیچ فرزندی به شما نداده و یا نقشتان ساده و بیپیرایه است.
یکی گفت دارم بلی دختری
ز حال پسر زد نفس دیگری
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که دختری دارد که حال پسرش به او شور و حال دیگری داده است.
به هم هر دو را بست عقد نکاح
وز آن گنجشان کرد خوردن مباح
هوش مصنوعی: دو نفر با هم پیوند ازدواج بستند و از آن پس، بهرهبرداری از ثروت و داراییهای یکدیگر برایشان آزاد شد.
که فرزند ازان چون شود بهره ور
رسد راحت آن به جان پدر
هوش مصنوعی: فرزند زمانی که به استقلال و موفقیت برسد، آرامش و راحتی را برای پدر خود به ارمغان میآورد.
گر آن قصه بودی درین روزگار
برآوردی از گنج هر یک دمار
هوش مصنوعی: اگر آن داستان در این زمان بود، هر یک از داستانها را از گنجینههای خود بیرون میآوردی.
شدی بایع و مشتری در سرش
ببردی به عنف از میان داورش
هوش مصنوعی: تو دلال و خریدار شدهای و به زور از میان داورانت، سخن میگویی و به نتیجه میرسی.
بیا ساقیا در ده آن جام عدل
که فیروزی آمد سرانجام عدل
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، در این دهکده آن جام عدل را پر کن که در نهایت، پیروزی و موفقیت با عدالت حاصل میشود.
بکش بازوی مکنت از جور دور
که چندان بقا نیست در دور جور
هوش مصنوعی: از قدرت و ثروت خود دوری کن، زیرا در سایه ظلم و بیمهری، دوام و ماندگاری زیادی وجود ندارد.
بیا مطربا پرده معتدل
که آرام جان بخشد و انس دل
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، نغمهای را بنواز که آرامش روح را به ارمغان بیاورد و دل را صفا بخشد.
بزن تا ز آشفته حالی رهیم
ز تشویش بی اعتدالی رهیم
هوش مصنوعی: بزن تا از بینظمی و آشفتگیام رهایی یابیم و از نگرانیهای بیمورد آزاد شویم.