بخش ۳۹ - داستان خاقان چین که تحفه حقیر به اسکندر فرستاد و به حکمتی شریفش آگاهی داد
سکندر ز اقصای یونان زمین
سپه راند بر قصد خاقان چین
چو آوازه او به خاقان رسید
ز تسکین آن فتنه درمان ندید
ز لشگرگه خود به درگاه او
رسولی روان کرد و همراه او
کنیزی فرستاد و یک تن غلام
یکی دست جامه یکی خوان طعام
سکندر چو آن تحفه ها را بدید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
به خود گفت کین تحفه های حقیر
نمی افتد از وی مرا دلپذیر
فرستادن آن بدین انجمن
نه لایق به وی باشد و نی به من
همانا نهان نکته ای خواسته ست
که در چشمش آن را بیاراسته ست
حکیمان که در لشکر خویش داشت
کز ایشان دل حکمت اندیش داشت
به خلوتگه خاص خود خواندشان
به صد گونه تعظیم بنشاندشان
فرو خواند راز دل خویش را
که تا حل کند مشکل خویش را
یکی زان میان گفت کز شاه چین
پیامیست پوشیده سوی تو این
که چون آدمی را مرتب بود
کنیزی که همخوابه شب بود
غلامی توانا به خدمتگری
که در کار سختت دهد یاوری
یکی دست جامه به سالی تمام
پی طعمه هر روز یک خوان طعام
چرا هر زمان رنج دیگر کشد
به هر کشور از دور لشگر کشد
نهد رو به هر ملک تاراج را
رباید ز فرق شهان تاج را
گرفتم که گیتی بگیرد تمام
به دستش دهد ملک و ملت زمام
به کوشش برآید به چرخ بلند
نخواهد شدن بیش ازین بهره مند
همان به که کوس قناعت زند
در رستگاری و طاعت زند
سکندر چو از وی شنید این سخن
درخت انانی شکستش ز بن
بگفت آن که رو در هدایت بود
نصیحت همینش کفایت بود
وز آن پس به خاقان در صلح کوفت
ز راهش غبار خصومت بروفت
شد از خاطر صافی انصاف ده
که از هر چه جوید شه انصاف به
جهان پادشاها در انصاف کوش
ز جام عدالت می صاف نوش
به انصاف و عدل است گیتی به پای
سپاهی چو آن نیست گیتی گشای
اگر ملک خواهی ره عدل پوی
وگر نی ز دل این هوس را بشوی
تهی قبضه از تیر تدبیر باش
به تیغ عدالت جهانگیر باش
چنان زی که گر باشدت شرق جای
کنندت طلب اهل غرب از خدای
نه زانسان که در ری شوی جایگیر
به نفرینت از روم خیزد نفیر
شد از دست ظلم تو کشور خراب
به ملک دگر پا مکن در رکاب
به ملک خودت نیست جز ظلم خوی
چه آری به اقلیم بیگانه روی
رعیت به ظلم تو چون عالمند
ز ظلم تو بر یکدگر ظالمند
به عدل آر رو تا که عادل شوند
همه با تو در عدل یکدل شوند
دل شه چو میل عنایت کند
عنایت به مردم سرایت کند
وگر شیوه ظلم گیرد به پیش
شوند اهل عالم همه ظلم کیش
بخش ۳۸ - حکایت پرویز با آن ماهیگیر که چون ماهی درم ریزش کرد و به نصیحت تلخ شیرین که آن درم ریزی مضاعف شد: یکی روز پرویز و شیرین به همبخش ۴۰ - حکایت شخصی که زمین خرید و در آنجا گنجی یافت، برنداشت که از آن فروشنده است و فروشنده قبول نکرد که من زمین را و هر چه در وی بوده فروخته ام: شنیدم که در عهد نوشیروان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سکندر ز اقصای یونان زمین
سپه راند بر قصد خاقان چین
هوش مصنوعی: سکندر از دوردستهای یونان لشکری به راه انداخت و به سمت امپراتوری چین حرکت کرد.
چو آوازه او به خاقان رسید
ز تسکین آن فتنه درمان ندید
هوش مصنوعی: وقتی خبر او به امپراتور رسید، نتوانست از طریق آرام کردن آن آشفتگی، راه حلی پیدا کند.
ز لشگرگه خود به درگاه او
رسولی روان کرد و همراه او
هوش مصنوعی: او از لشکر خود فرستادهای به درگاه او فرستاد و به همراهش...
کنیزی فرستاد و یک تن غلام
یکی دست جامه یکی خوان طعام
هوش مصنوعی: او کنیزی را فرستاد و یک غلام را نیز فرستاد. یکی از آنها پیراهنی آورد و دیگری سفرهای از غذا.
سکندر چو آن تحفه ها را بدید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
هوش مصنوعی: وقتی سکندر آن هدایا را دید، به تعجب و شگفتی دچار شد و ناخودآگاه انگشتش را به دندان گزید.
به خود گفت کین تحفه های حقیر
نمی افتد از وی مرا دلپذیر
هوش مصنوعی: او به خود گفت که این هدیههای بیارزش برای من خرسندکننده نیستند.
فرستادن آن بدین انجمن
نه لایق به وی باشد و نی به من
هوش مصنوعی: فرستادن او به این جمع نه شایسته اوست و نه شایسته من.
همانا نهان نکته ای خواسته ست
که در چشمش آن را بیاراسته ست
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که یک نکته مهم و پنهانی وجود دارد که در چشمان او به زیبایی جلوهگر شده است.
حکیمان که در لشکر خویش داشت
کز ایشان دل حکمت اندیش داشت
هوش مصنوعی: حکیمان که در سپاه خود داشتند، به خاطر آنها دلشان پر از اندیشه و دانش بود.
به خلوتگه خاص خود خواندشان
به صد گونه تعظیم بنشاندشان
هوش مصنوعی: او آنها را به مکان ویژهای دعوت کرد و با نشانههای مختلفی از احترام و بزرگداشت، برایشان جا داد.
فرو خواند راز دل خویش را
که تا حل کند مشکل خویش را
هوش مصنوعی: او راز دل خود را بیان کرد تا بتواند مشکلش را حل کند.
یکی زان میان گفت کز شاه چین
پیامیست پوشیده سوی تو این
هوش مصنوعی: یکی از میان جمع گفت که پیامی از شاه چین به سوی تو آمده است و این پیام پنهان است.
که چون آدمی را مرتب بود
کنیزی که همخوابه شب بود
هوش مصنوعی: وقتی که آدمی را به نظم و ترتیب درآوری، به مانند کنیزی میشود که هر شب همخواب اوست.
غلامی توانا به خدمتگری
که در کار سختت دهد یاوری
هوش مصنوعی: یک خدمتکار ماهر که در موقعیتهای دشوار به کمکت بیاید، ارزش زیادی دارد.
یکی دست جامه به سالی تمام
پی طعمه هر روز یک خوان طعام
هوش مصنوعی: هر روز کسی به دنبال غذا و روزی خود است و در تلاش برای تأمین نیازهایش میباشد.
چرا هر زمان رنج دیگر کشد
به هر کشور از دور لشگر کشد
هوش مصنوعی: چرا همیشه در هر زمانی، دردی جدید میکشد و از دور هر کشور، لشکری به سوی او میآید؟
نهد رو به هر ملک تاراج را
رباید ز فرق شهان تاج را
هوش مصنوعی: هر جا که برود، غارتگر به تاراج میبرد و از سر شاهان، تاج را میدزدد.
گرفتم که گیتی بگیرد تمام
به دستش دهد ملک و ملت زمام
هوش مصنوعی: دنیا را در دست گرفتم و متوجه شدم که همه چیز به او سپرده شده است: حکومت و سرنوشت مردم در تحت کنترل اوست.
به کوشش برآید به چرخ بلند
نخواهد شدن بیش ازین بهره مند
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش میتوان به موفقیتهای بیشتری رسید، اما نباید انتظار داشت که انسان از این دنیا بیشتر از آنچه که هست، بهرهمند شود.
همان به که کوس قناعت زند
در رستگاری و طاعت زند
هوش مصنوعی: بهتر است کسی که رضا و قناعت را در زندگی انتخاب میکند، تا به سعادت و عبادت دست یابد.
سکندر چو از وی شنید این سخن
درخت انانی شکستش ز بن
هوش مصنوعی: سکندر وقتی این حرف را شنید، درختی را از ریشه شکست.
بگفت آن که رو در هدایت بود
نصیحت همینش کفایت بود
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر درست و هدایت قرار دارد، همین نصیحت کافی است برای او.
وز آن پس به خاقان در صلح کوفت
ز راهش غبار خصومت بروفت
هوش مصنوعی: سپس با خاقان به تداوم صلح پرداخت و از آن راه، غبار دشمنی را کنار زد.
شد از خاطر صافی انصاف ده
که از هر چه جوید شه انصاف به
هوش مصنوعی: از دل صاف و پاکی که انصاف را میطلبد، او از هر چیزی که بخواهد، به انصاف میرسد.
جهان پادشاها در انصاف کوش
ز جام عدالت می صاف نوش
هوش مصنوعی: در این دنیا، ای پادشاه، سعی کن به عدالت عمل کنی و از نوشیدن جام انصاف بهرهمند شوی.
به انصاف و عدل است گیتی به پای
سپاهی چو آن نیست گیتی گشای
هوش مصنوعی: دنیا بر اساس انصاف و justice استوار است و اگر سپاهی مانند آن وجود نداشته باشد، دنیا گشایش نخواهد یافت.
اگر ملک خواهی ره عدل پوی
وگر نی ز دل این هوس را بشوی
هوش مصنوعی: اگر خواهان برقراری حکومت و سروری هستی، باید راه عدالت را دنبال کنی و در غیر این صورت، حسرتها و خواستههای دل را فراموش کن.
تهی قبضه از تیر تدبیر باش
به تیغ عدالت جهانگیر باش
هوش مصنوعی: سعی کن در کارهای خود از تدبیر و فکر منطقی استفاده کنی و در عین حال بر اساس عدالت و انصاف در زندگی رفتار کنی.
چنان زی که گر باشدت شرق جای
کنندت طلب اهل غرب از خدای
هوش مصنوعی: به گونهای زندگی کن که اگر در شرق باشی، اهل غرب برای تو به دنبال خدا برآیند.
نه زانسان که در ری شوی جایگیر
به نفرینت از روم خیزد نفیر
هوش مصنوعی: نه به خاطر انسانی که در ری ماندگار شود، بلکه از نفرین تو، صدایی از روم بلند میشود.
شد از دست ظلم تو کشور خراب
به ملک دگر پا مکن در رکاب
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم تو، کشور خراب و ویران شده است؛ پس به سرزمین دیگر نرو و در پی این خرابکاریها قرار نگیر.
به ملک خودت نیست جز ظلم خوی
چه آری به اقلیم بیگانه روی
هوش مصنوعی: فقط در سرزمین خودت میتوانی به ظلم و ناروا بپردازی، چه کار داری به سرزمین دیگران؟
رعیت به ظلم تو چون عالمند
ز ظلم تو بر یکدگر ظالمند
هوش مصنوعی: رعیت در برابر ظلم تو مانند علمای بزرگ هستند و از این ظلم تو به یکدیگر ظلم میکنند.
به عدل آر رو تا که عادل شوند
همه با تو در عدل یکدل شوند
هوش مصنوعی: به عدالت روی بیاور تا همه اطرافیانت نیز به عدالت گرایش پیدا کنند و همگام با تو در این مسیر قرار بگیرند.
دل شه چو میل عنایت کند
عنایت به مردم سرایت کند
هوش مصنوعی: زمانی که دل پادشاه به کسی توجه کند، آن توجه و محبتش به دیگران نیز سرایت میکند و به آنها نیز میرسد.
وگر شیوه ظلم گیرد به پیش
شوند اهل عالم همه ظلم کیش
هوش مصنوعی: اگر ظلم و ستم در پیش گرفته شود، تمام مردم دنیا به سوی ظلم و ستم خواهند رفت.