بخش ۴ - پایه معراج سخن را بلند ساختن و سخن پایه معراج خواجه پرداختن
شبی کز شرف غیرت روز بود
کواکب در او گیتی افروز بود
تو گویی درین گنبد دلفروز
ز مشکین مشبک همی تافت روز
همه روشنان دیده در هم زده
شهب میل در دیده غم زده
رسید از سر سدره روح الامین
رسانید ز اوج فلک بر زمین
براقی به جستن چو رخشنده برق
یکی شعله از نور پا تا به فرق
چو آهوی چین بی خطا پیکری
چو طاووس فردوس جولانگی
تذروی رسیده ز باغ بهشت
فروزنده تر از چراغ بهشت
ز روشن بریشم مشعر تنش
ز مشک سیه زیور گردنش
مدور سرینی معنبر دمی
برون از حد وصف پا و سمی
ز بی داغیش بر دل ماه داغ
چو کافور با چشم او پر زاغ
چو سوسن درین بوستان تیز گوش
طلسمی عجب بر سر گنج هوش
چو رخش خرد بر فلک خوش خرام
چو تیر نظر بر زمین تیز گام
نبودی ز همواری گام او
ز جنبش رهی تا به آرام او
چو کشتی شدی رفتنش آشکار
ز تغییر وضع یمین و یسار
به همراهیش گر زدی تیر کس
فتادی به فرسنگ ازو تیر پس
پیمبر بر آن بارگی شد سوار
چو برگ سمن بر نسیم بهار
عنان عزیمت ز بطحا بتافت
به یکدم ز بطحا به اقصی شتافت
ز اقصی علم سوی بالا کشید
سراپرده بر چرخ والا کشید
براقش قدم بر سر ماه زد
پی مقدمش ماه خرگاه زد
عطارد ز وی جز عطا کد نکرد
به رویش سئوال عطا رد نکرد
به یمنش ز خط خطا باز رست
ورق را قلم زد قلم را شکست
ز تار طرب زهره بگسست چنگ
که بر مطربان عیش ازو گشت تنگ
بر آمد به گردون چو مه بی نقاب
فرو شد ز شرمش به خود آفتاب
پی صید بهرام مشکین کمند
چو انداخت چون گورش آمد به بند
به هر بنده دیدش کرم گستری
بدو بایع خویش شد مشتری
زحل با علوش ز صدر جلال
چو ماه نو آمد به صف نعال
ثوابت فتادند خوار و دژم
به راهش چو افشانده مشتی درم
ز هر نقش لوح نهم ساده شد
پی حرف تعلیمش آماده شد
چو گرد از پی مفرش آب و گل
بساط سماطی «کطی السجل »
ز حد جهت پای بیرون نهاد
قدم از حد هر کس افزون نهاد
بدید آنچه موسی بجست و ندید
شنید آنچه موسی چنان کم شنید
دل پاک او مخزن راز گشت
فقیر آمد اما غنی بازگشت
ازین بام نه پایه آمد فرود
به گوهر گرانمایه آمد فرود
نثاری که بر فرق اصحاب ریخت
ز درج دو لب گوهر ناب ریخت
ازان گوهر افشان توانگر شدند
توانگر چه، کانهای گوهر شدند
به تخصیص آنان که بی تخت و تاج
گرفتند از تاجداران خراج
یکی «ثانی اثنین » در کنج غار
که چون مار شد ناوک جان شکار
تن خود سپر کرد بی ترس و باک
که زخمی نیاید بر آن جان پاک
دوم آنکه از سکه عدل اوست
کزین گونه دینار دین سرخ روست
سیم شرمگینی که شد بی قصور
ز شمع نبوت نصیبش دو نور
چهارم که آن ابر دریا نثار
نم او کرم برق او ذوالفقار
چو عنصر چهارند و زیشان به پای
تو را قالب دین درین تنگنای
ره اعتدال ار نداری نگاه
میانشان شود قالب دین تباه
چو هر سفله بی اعتدالی مکن
دل از مهر این چار خالی مکن
شو از مهرِ دل خوشهچین همه
که کین یکی هست کین همه
مزن طعن انکار بر کارشان
چو جامی به جان دوست میدارشان
بود روز تنهایی و بیکسی
بدین دوستداری به جایی رسی
بخش ۳ - در نعت خواجه ای که دیباچه کمال او «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین » است و روزنامه حال خجسته مآل او «انا سید الأولین و الآخرین »: سر سروران تاج آزادگانبخش ۵ - در دعای دولتخواهی حضرت ولایت پناهی عبیداللهی لازالت ایام بقائه مصونة عن التناهی و مأمونة عن اصابة الدواهی: به فیض ازل هر که را همرهیست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی کز شرف غیرت روز بود
کواکب در او گیتی افروز بود
هوش مصنوعی: شبی که به خاطر شرافت و غیرت، مثل روز روشن بود و ستارهها در آن شب، زمین را روشن کرده بودند.
تو گویی درین گنبد دلفروز
ز مشکین مشبک همی تافت روز
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در آسمان زیبا و دلنواز، نور روز به طرز خوشرنگ و زیبایی از شکافهای تیره و سیاه بیرون میآید.
همه روشنان دیده در هم زده
شهب میل در دیده غم زده
هوش مصنوعی: تمامی روشنیهای چشمان، نگاهی عمیق به هم انداختهاند که این نگاه با مشتی از غم آغشته است.
رسید از سر سدره روح الامین
رسانید ز اوج فلک بر زمین
هوش مصنوعی: از بالاترین آسمانها، روحالامین به زمین آمد و پیام را از درخت سدره، که نماد نزدیکی به خداوند است، به میان مردم رساند.
براقی به جستن چو رخشنده برق
یکی شعله از نور پا تا به فرق
هوش مصنوعی: درخششی مانند نور برق به چشم میزند، که شعلهای از نور از پا تا بالای سر را فرا گرفته است.
چو آهوی چین بی خطا پیکری
چو طاووس فردوس جولانگی
هوش مصنوعی: مانند آهویی که در چین زندگی میکند و بینقص است، شکلی مانند طاووسی دارد که در بهشت پرسه میزند.
تذروی رسیده ز باغ بهشت
فروزنده تر از چراغ بهشت
هوش مصنوعی: میوهای که از باغ بهشت چیده شده، درخشانتر از نور روشنایی بهشت است.
ز روشن بریشم مشعر تنش
ز مشک سیه زیور گردنش
هوش مصنوعی: از روشنایی بریشم، بدن او مانند مشکی تیره زینت شده و در گردن او زیور آویخته است.
مدور سرینی معنبر دمی
برون از حد وصف پا و سمی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و زنانگی میپردازد. اشاره دارد به اینکه فرم و حرکات بدن به طرز زیبایی پیوند خوردهاند و خارج از قید و بندها، جلب توجه میکنند. به نوعی، زیبایی و جذابیت شخص در حالتی است که فراتر از توصیف عادی قرار دارد.
ز بی داغیش بر دل ماه داغ
چو کافور با چشم او پر زاغ
مصرع دوم: پر زاغ در برابر سیاهی چشمش، همچون کافور بود.
چو سوسن درین بوستان تیز گوش
طلسمی عجب بر سر گنج هوش
هوش مصنوعی: مانند سوسنی در این باغ، با گوشهایی تیز و حساس، جادو و رمز عجیبی در ذهن دارم که بر سر گنجی از هوش و فهم قرار گرفته است.
چو رخش خرد بر فلک خوش خرام
چو تیر نظر بر زمین تیز گام
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهی خرد بر آسمان با زیبایی و وقار حرکت میکند، مانند تیر که به سمت زمین مینگرد، با سرعت و تندی گام برمیدارد.
نبودی ز همواری گام او
ز جنبش رهی تا به آرام او
هوش مصنوعی: به خاطر نداشتن راه صاف و هموار، گام او به نشیب و فراز دچار میشود، تا اینکه به آرامش و سکون میرسد.
چو کشتی شدی رفتنش آشکار
ز تغییر وضع یمین و یسار
هوش مصنوعی: وقتی که کشتی حرکت میکند، رفتن آن به وضوح آشکار میشود، چون تغییر وضعیت راست و چپ باعث این حرکت میشود.
به همراهیش گر زدی تیر کس
فتادی به فرسنگ ازو تیر پس
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به کمک کسی بروی و او را حمایت کنی، حتی اگر او در شرایط سختی باشد، نباید از او دور شوی و باید همیشه در کنار او بمانی.
پیمبر بر آن بارگی شد سوار
چو برگ سمن بر نسیم بهار
هوش مصنوعی: پیامبر در آن مقام عالی و با عظمت قرار گرفت، همچون برگ درخت سمن که بر روی نسیم ملایم بهار در حال نرمی و راحتی حرکت میکند.
عنان عزیمت ز بطحا بتافت
به یکدم ز بطحا به اقصی شتافت
هوش مصنوعی: در یک لحظه، راه حرکت از زمینهای وسیع و سرسبز بطحا تغییر کرده و به دورترین نقاط پرواز کرد.
ز اقصی علم سوی بالا کشید
سراپرده بر چرخ والا کشید
هوش مصنوعی: از دورترین مکانهای علم، به سوی بالاترین نقطه، خیمهای بر آسمان برافراشته شد.
براقش قدم بر سر ماه زد
پی مقدمش ماه خرگاه زد
هوش مصنوعی: براق به آسمان پرواز کرد و بر روی ماه پا گذاشت، و به همین خاطر ماه هم در جلوی او شروع به درخشیدن و جلوهگری کرد.
عطارد ز وی جز عطا کد نکرد
به رویش سئوال عطا رد نکرد
هوش مصنوعی: عطارد جز زحمتی نداشت و تنها به رویش درخواستها را با عطا و بخشندگی پاسخ میداد و هیچ سئوالی را بیپاسخ نمیگذاشت.
به یمنش ز خط خطا باز رست
ورق را قلم زد قلم را شکست
هوش مصنوعی: به لطف او از اشتباهات نجات یافتهام، وقتی که قلم به کاغذ زدم و نوشتن را متوقف کردم.
ز تار طرب زهره بگسست چنگ
که بر مطربان عیش ازو گشت تنگ
هوش مصنوعی: زهره در یک لحظه خوشی و شادی را با نواختن چنگ از دست داد، به طوری که حالا برای نوازندگان، فضای عیش و خوشحالی تنگ و محدود شده است.
بر آمد به گردون چو مه بی نقاب
فرو شد ز شرمش به خود آفتاب
هوش مصنوعی: ماه مانند یک دختری که پوشش ندارد، به آسمان آمد و آفتاب از شرم خود به عقب نشینی پرداخت.
پی صید بهرام مشکین کمند
چو انداخت چون گورش آمد به بند
هوش مصنوعی: به دنبال شکار بهرام، که در پوست مشکی خود است، کمندش را افکند. اما وقتی که کمند به مقصد رسید، متوجه شد که او در دام افتاده است.
به هر بنده دیدش کرم گستری
بدو بایع خویش شد مشتری
هوش مصنوعی: هر کسی که لطف و کرم خداوند را ببیند، خود را در مقام خریدار نعمتهای او میبیند و در اینجا به نوعی معامله با خداوند میپردازد.
زحل با علوش ز صدر جلال
چو ماه نو آمد به صف نعال
هوش مصنوعی: زحل با وقار و شکوهش مانند ماه نو از صدر و بلندای جلال نمایان شده است.
ثوابت فتادند خوار و دژم
به راهش چو افشانده مشتی درم
هوش مصنوعی: ثروتها و نعمتها به زمین افتادند و در حالتی ناامیدانه در مسیر او قرار گرفتند، مانند اینکه دانههای طلا به زمین پاشیده شده باشند.
ز هر نقش لوح نهم ساده شد
پی حرف تعلیمش آماده شد
هوش مصنوعی: از هر نقشی که بر روی لوح وجودم وجود داشت، اکنون ساده و بیپرده شده است و آمادهام تا به آموزههایش گوش فرادهم.
چو گرد از پی مفرش آب و گل
بساط سماطی «کطی السجل »
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف حالتی میپردازد که در آن، زمین یا محیطی به طور طبیعی و با زیبایی در هم آمیخته شده است. مانند این که دنیای بیرون، با گل و آب زرین زینت یافته و در جوّ آن فضای خیالانگیزی حاکم است. در واقع، گویی نعمتهای دنیا به شکلی دلپذیر و جذاب به نمایش درآمدهاند.
ز حد جهت پای بیرون نهاد
قدم از حد هر کس افزون نهاد
هوش مصنوعی: انسانی که از مرز و حدود خود فراتر میرود و قدمی بزرگتر از آنچه که برایش تعیین شده برداشته، نشاندهندهی ویژگیهای برتر اوست. این فرد تواناییهایش را از آنچه که در نظر دیگران میگنجد فراتر میبرد.
بدید آنچه موسی بجست و ندید
شنید آنچه موسی چنان کم شنید
هوش مصنوعی: موسی چیزهایی را جستجو کرد و نتوانست آنها را ببیند، و آنچه را که او شنید، بسیار اندک بود.
دل پاک او مخزن راز گشت
فقیر آمد اما غنی بازگشت
هوش مصنوعی: دل پاک او جایگاه اسرار شد، فقیری آمد ولی در نهایت با خود ثروت و بزرگی آورد.
ازین بام نه پایه آمد فرود
به گوهر گرانمایه آمد فرود
هوش مصنوعی: از این بام، چیزی ارزشمند و گرانبها به زمین فرود آمد.
نثاری که بر فرق اصحاب ریخت
ز درج دو لب گوهر ناب ریخت
هوش مصنوعی: هدیهای که به سر دوستان نازل شد، از کلمات شیرین و زیبا که به مانند گوهر ناب از لبان سخنور جاری گشت.
ازان گوهر افشان توانگر شدند
توانگر چه، کانهای گوهر شدند
هوش مصنوعی: از آن جواهر که در دل دریا بود، ثروتمندان ثروتمندتر شدند. اما ثروتمند شدن آنها به خاطر این جواهرهاست که مانند معادن گرانبها هستند.
به تخصیص آنان که بی تخت و تاج
گرفتند از تاجداران خراج
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که مقام و ثروت ندارند، اما به صورت ویژه و خاص به اعتبار خود از افرادی که دارای مقام و ثروت هستند، مالیاتی دریافت میکنند. به عبارت دیگر، کسانی که در جامعه فاقد قدرت و ثروت رسمی هستند، به نوعی از ثروتمندان و قدرتمندان چیزی به دست میآورند.
یکی «ثانی اثنین » در کنج غار
که چون مار شد ناوک جان شکار
هوش مصنوعی: شخصی در گوشهای از غار مانند ماری در انتظار نشسته و جانها را به دام میاندازد. او به شکلی پنهان و مرموز در کمین است.
تن خود سپر کرد بی ترس و باک
که زخمی نیاید بر آن جان پاک
هوش مصنوعی: او بی هیچ ترس و واهمهای، جسمش را سپر قرار داد تا به جان پاکش آزاری نرسد.
دوم آنکه از سکه عدل اوست
کزین گونه دینار دین سرخ روست
هوش مصنوعی: دوم اینکه از سکه عدالت اوست که باعث شده دینارهای سرخ از این نوع پدید آیند.
سیم شرمگینی که شد بی قصور
ز شمع نبوت نصیبش دو نور
هوش مصنوعی: سیم شرمگینی که به خاطر نداشتن تقصیر، از شمع نبوت، دو نور از آن نصیبش شد.
چهارم که آن ابر دریا نثار
نم او کرم برق او ذوالفقار
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف یک ابر بزرگ و وسیع اشاره شده است که بارانهایش همچون نیکویی و رحمت نازل میشود. همچنین، در ادامه به درخشش و تیزی همچون شمشیری مشهور (ذوالفقار) اشاره میکند. به طور کلی، این جمله حس زیبایی و قدرت را به تصویر میکشد.
چو عنصر چهارند و زیشان به پای
تو را قالب دین درین تنگنای
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که چهار عنصر طبیعی وجود دارند و از این چهار عنصر، دین تو شکل گرفته است و در این دنیا که پر از محدودیتها و تنگناهاست، به تو قالب و ساختاری داده شده است.
ره اعتدال ار نداری نگاه
میانشان شود قالب دین تباه
هوش مصنوعی: اگر راه اعتدال را نداشته باشی، در میانه راه دینی که باید پیروی کنی، دچار انحراف و فساد خواهی شد.
چو هر سفله بی اعتدالی مکن
دل از مهر این چار خالی مکن
هوش مصنوعی: هرگاه که کسی ناپسند و بیخاصیت است، دل خود را از عشق و محبت نسبت به این چهار نفر خالی نکن.
شو از مهرِ دل خوشهچین همه
که کین یکی هست کین همه
هوش مصنوعی: از محبت و دوستی دل خود را پر کن، زیرا همه در زیر پرچم عشق و محبت متحد هستند، حتی اگر احساس کینهای نسبت به یکدیگر داشته باشند.
مزن طعن انکار بر کارشان
چو جامی به جان دوست میدارشان
هوش مصنوعی: به دیگران عیب نگیرید و کارشان را نکوستایید، زیرا همانطور که در دل خود نسبت به دوست احترام دارید، باید به آنها نیز احترام بگذارید.
بود روز تنهایی و بیکسی
بدین دوستداری به جایی رسی
هوش مصنوعی: روزی بود که در تنهایی و نبودن دیگران، به عشق و دوستی تو رسیدم و به جایی که میخواستم، رسیدم.