گنجور

بخش ۳۵ - خردنامه اسکندر

سکندر که گنجینه راز بود
در گنج حکمت بدو باز بود
ز حکمت بسی گوهر شب فروز
کزو مانده پیداست بر روی روز
بیا گوش را قاید هوش کن
وز آن گوهر آویزه گوش کن
چو داری دل و هوش حکمت گرو
بکش پنبه از گوش حکمت شنو
ارسطو کش استاد تعلیم بود
بدو نقد خود کرده تسلیم بود
بدو گفت روزی که ای خرده جوی
به دانش ز اقران خود برده گوی
چو ملک جهانت مسلم شود
در آن پایه پای تو محکم شود
چه باشد به پیش تو مقدار من
چه رونق پذیرد ز تو کار من
بگفتا که باشد تو را برتری
بر من به مقدار فرمانبری
به طاعت تو را تا قدم پیشتر
بود قدر تو پیش من بیشتر
ارسطو چو از وی شنید این جواب
به معیار حکمت نمودش صواب
بگفتا شد اکنون یقینم درست
که این جامه بر قامت توست چست
به تاج کیانی شوی سربلند
ز تخت جم و ملک او بهره مند
همی بود دایم به فرهنگ و رای
به تعظیم استاد کوشش نمای
کسی گفت چونی چنین رنجبر
به تعظیم استاد بیش از پدر
بگفتا زد این نقش آب و گلم
وز آن تربیت یافت جان و دلم
ازین شد تن من پذیرای جان
وز آن آمدم زنده جاودان
ازین یافتم یک دو روزه وجود
وز آن یک شدم بحر افضال و جود
ازین بهر گفتن زبان ور شدم
وز آن در سخن کان گوهر شدم
ز شهوت شد این یک زمان کامیاب
پی تخم من ریخت یک قطره آب
ز فکرت شد آن سالها سحر کار
که در علم و حکمت شدم نامدار
ازین پا گشادم ز قید عدم
وز آن رو نهادم به ملک قدم
یکی روز بر تخت شاهی بسی
به سر برد و بیگانه نامد کسی
بگفتا که امروز را کز درم
نیامد کس از عمر خود نشمرم
در آن روز شه را چه آسایش است
که از وی نه بخشش نه بخشایش است
نریزد به دامان خواهنده سیم
نشوید ز جان پناهنده بیم
عنایت نبیند نکوکار ازو
سیاست نبیند دل آزار ازو
چه خوش گفت روزی که قول حکیم
بود آینه پیش مرد کریم
که بیند در او سیرت و خوی را
بدانسان که در آینه روی را
خرد را اثر در دل عاقلان
فزون باشد از تیغ بر جاهلان
بماند مدام آن اثر در ضمیر
شود این به یکچند درمان پذیر
کمان اجل گر خدنگ افکن است
میازار کآزار آن بر تن است
چو سالم زید مرغ شیرین نفس
چه غم گر شکستی رسد بر قفس
چو مجرم شود از گنه عذرخواه
گنه دان تغافل ز عذر گناه
بترس از عقاب شدیدالعقاب
مکن در عقوبتگرایی شتاب
توان زندگان را فکندن ز پای
ولی کشته هرگز نخیزد ز جای
فراوان همی بخش و کم می شمار
ز منت نهادن همی کن کنار
همی گیر کم لیک می بین بسی
کزین شکر پیوند گردد کسی
چو دارا به آن رای و فرهنگ خویش
شد آزرده تیغ سرهنگ خویش
ازان زخم در خاک و خون اوفتاد
ز ملک سلامت برون اوفتاد
پس پرده پوش یکی طرفه دخت
ز پاکیزگی میوه سایه پخت
وصیت چنین کرد کان در پاک
ز فر سکندر شود تابناک
نگردد جز او هیچ کس جفت او
گشاینده درج ناسفت او
سکندر چو کرد آن وصیت قبول
ولی از قبول وصیت ملول
بدو گفت کس کین ملالت ز چیست
ازو بهترت در جهان جفت کیست
بگفتا ازان باشد اندیشه ام
که بر پا زند عشق او تیشه ام
ز سودای عشقش در افتم ز پای
شود بر سرم شاه فرمانروای
نیارم ز کس کردن آن را نهان
بگویند فرزانگان جهان
سکندر ز دارا جهان را گرفت
ولی دخترش از وی آن را گرفت
زبون ساز مردان صاحب نگین
زبون شد زنی را نه عقل و نه دین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سکندر که گنجینه راز بود
در گنج حکمت بدو باز بود
هوش مصنوعی: سکندر که فردی فرزانه و صاحب رازهای پنهان بود، به آگاهی و دانایی را در گنج حکمت دریافت کرده بود.
ز حکمت بسی گوهر شب فروز
کزو مانده پیداست بر روی روز
هوش مصنوعی: از حکمت‌های بسیاری که مانند جواهرات در شب می‌درخشند، آنچه که در روز روشن و واضح است به‌دست می‌آید.
بیا گوش را قاید هوش کن
وز آن گوهر آویزه گوش کن
هوش مصنوعی: بیا هوش و حواست را جمع کن و از آن چیز ارزشمندی که به گوش می‌رسد، بهره‌مند شو.
چو داری دل و هوش حکمت گرو
بکش پنبه از گوش حکمت شنو
هوش مصنوعی: وقتی دل و عقل تو پر از حکمت است، از حواشی و بی‌فکری دوری کن و به سخنان حکیمانه گوش فرا بده.
ارسطو کش استاد تعلیم بود
بدو نقد خود کرده تسلیم بود
هوش مصنوعی: ارسطو خود استاد بزرگی در علم و آموزش بود و نقدهای خود را در برابر او با احترام می‌پذیرفت.
بدو گفت روزی که ای خرده جوی
به دانش ز اقران خود برده گوی
هوش مصنوعی: روزی به او گفتند که ای کنجکاو و چالش‌جو، از دانش و تجربیات دوستانت بهره‌مند شو و از آنها یاد بگیر.
چو ملک جهانت مسلم شود
در آن پایه پای تو محکم شود
هوش مصنوعی: زمانی که حاکمیت و قدرت در دستان تو مستحکم شود، پایگاه و قدرت تو نیز تثبیت خواهد شد.
چه باشد به پیش تو مقدار من
چه رونق پذیرد ز تو کار من
هوش مصنوعی: مقدار و ارزش من در مقابل تو چقدر است، وقتی که کارهای من از تو بهره‌مند می‌شود و رونق می‌گیرد.
بگفتا که باشد تو را برتری
بر من به مقدار فرمانبری
هوش مصنوعی: او گفت: آیا تو بر من برتری داری به اندازه‌ای که از من اطاعت کنی؟
به طاعت تو را تا قدم پیشتر
بود قدر تو پیش من بیشتر
هوش مصنوعی: هرچه از تو اطاعت بیشتری بکنم، ارزش و اهمیت تو در نظر من بیشتر خواهد شد.
ارسطو چو از وی شنید این جواب
به معیار حکمت نمودش صواب
هوش مصنوعی: وقتی ارسطو این پاسخ را شنید، به آن اعتبار و درستی بخشید.
بگفتا شد اکنون یقینم درست
که این جامه بر قامت توست چست
هوش مصنوعی: او گفت اکنون به طور قطع می‌دانم که این لباس به اندام تو می‌آید.
به تاج کیانی شوی سربلند
ز تخت جم و ملک او بهره مند
هوش مصنوعی: اگر به مقام و شوکت کیانی دست یابی، با سربلندی از تخت جم بهره‌مند خواهی شد.
همی بود دایم به فرهنگ و رای
به تعظیم استاد کوشش نمای
هوش مصنوعی: همیشه باید به دانش و تفکر توجه داشته باشیم و به احترام استاد تلاش کنیم.
کسی گفت چونی چنین رنجبر
به تعظیم استاد بیش از پدر
هوش مصنوعی: کسی پرسید تو که این همه زحمت می‌کشی، چرا بیشتر از پدر خودت به استاد احترام می‌گذاری؟
بگفتا زد این نقش آب و گلم
وز آن تربیت یافت جان و دلم
هوش مصنوعی: او گفت: این تصویر از آب و گلی است و از آن تربیت، جان و دل من شکل گرفته است.
ازین شد تن من پذیرای جان
وز آن آمدم زنده جاودان
هوش مصنوعی: به خاطر این موضوع، بدن من آماده‌ی پذیرش روح شد و به همین دلیل، من زنده و جاودان شدم.
ازین یافتم یک دو روزه وجود
وز آن یک شدم بحر افضال و جود
هوش مصنوعی: از این تجربه‌ای که در کوتاه‌مدت به دست آوردم، به وجود آمده‌ام و از آن به یک دریای خیرات و بخشش تبدیل شدم.
ازین بهر گفتن زبان ور شدم
وز آن در سخن کان گوهر شدم
هوش مصنوعی: برای همین است که زبانم را به سخن آوردم و از طریق آن به گوهر درونم دست یافتم.
ز شهوت شد این یک زمان کامیاب
پی تخم من ریخت یک قطره آب
هوش مصنوعی: مدتی از شوق و هوس بهره‌مند بود و در این دوران، تنها یک قطره آب برای زایش من نازل شد.
ز فکرت شد آن سالها سحر کار
که در علم و حکمت شدم نامدار
هوش مصنوعی: در اثر تفکر و اندیشه آن سال‌ها، به موفقیت و شهرت در علم و حکمت دست یافتم.
ازین پا گشادم ز قید عدم
وز آن رو نهادم به ملک قدم
هوش مصنوعی: از اینجا از بند نیروی عدم آزاد شدم و از آن سو قدم به سرزمین وجود گذاشتم.
یکی روز بر تخت شاهی بسی
به سر برد و بیگانه نامد کسی
هوش مصنوعی: یک روز کسی بر تخت پادشاهی نشست و به مدت طولانی در آنجا بود، اما هیچ کس از بیگانگان به دیدارش نیامد.
بگفتا که امروز را کز درم
نیامد کس از عمر خود نشمرم
هوش مصنوعی: او گفت: امروز را که هیچ کس از در میان‌ام نیامد، از عمر خود حساب نمی‌کنم.
در آن روز شه را چه آسایش است
که از وی نه بخشش نه بخشایش است
هوش مصنوعی: در آن روز، پادشاه هیچ آرامشی نخواهد داشت، زیرا نه رحم و عطا از او برمی‌آید و نه امکان بخشش و رهایی وجود دارد.
نریزد به دامان خواهنده سیم
نشوید ز جان پناهنده بیم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که در جستجوی ثروت و مال است، نمی‌تواند به راحتی به آن دست یابد، و کسی که به دنبال امنیت و آرامش است، به سختی می‌تواند از ترس و نگرانی رهایی یابد. این نکته را می‌نمایاند که برای به دست آوردن چیزهای ارزشمند، باید تلاش و فداکاری کرد و به سادگی نمی‌توان به آنها رسید.
عنایت نبیند نکوکار ازو
سیاست نبیند دل آزار ازو
هوش مصنوعی: افراد نیکوکار از او توجهی نمی‌گیرند و کسی که دلش آزار می‌بیند، از او تدبیر و سیاستی نمی‌بیند.
چه خوش گفت روزی که قول حکیم
بود آینه پیش مرد کریم
هوش مصنوعی: روزی حکیم گفت که چه خوب است آینه را پیش روی مرد نیکوکار قرار دهیم.
که بیند در او سیرت و خوی را
بدانسان که در آینه روی را
هوش مصنوعی: آن کس که درون خود را می‌بیند، همان‌طور که در آینه چهره‌اش را می‌بیند، باید به ماهیت و رفتار خود توجه کند.
خرد را اثر در دل عاقلان
فزون باشد از تیغ بر جاهلان
هوش مصنوعی: خرد و دانش در دل افراد هوشمند و عاقل تأثیر بیشتری دارد و اثر آن از ضربه‌ای که بر نادانان می‌زند، بیشتر است.
بماند مدام آن اثر در ضمیر
شود این به یکچند درمان پذیر
هوش مصنوعی: اثری که در دل باقی می‌ماند، به مرور زمان ممکن است درمانی برای دردها و مشکلات ما باشد.
کمان اجل گر خدنگ افکن است
میازار کآزار آن بر تن است
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و سرنوشت تیر بیندازد، تو آزاری به دیگران نرسان؛ زیرا آزار تو بر تن خودت خواهد بود.
چو سالم زید مرغ شیرین نفس
چه غم گر شکستی رسد بر قفس
هوش مصنوعی: اگر مرغ خوش‌صدایی در قفس باشد و مشکلی پیش آید، چه نگرانی دارد وقتی که زنده است و سالم است؟
چو مجرم شود از گنه عذرخواه
گنه دان تغافل ز عذر گناه
هوش مصنوعی: وقتی کسی به اشتباهش اعتراف می‌کند، باید بداند که فرار از مسئولیت و عذر آوردن به معنای گناه نکردن نیست.
بترس از عقاب شدیدالعقاب
مکن در عقوبتگرایی شتاب
هوش مصنوعی: از عواقب سخت و دردناک بترس و در انتقام‌جویی شتابزده عمل نکن.
توان زندگان را فکندن ز پای
ولی کشته هرگز نخیزد ز جای
هوش مصنوعی: توانایی زندگان این است که می‌توانند از زمین بلند شوند، اما کسی که کشته شده هرگز نمی‌تواند دوباره از جای خود برخیزد.
فراوان همی بخش و کم می شمار
ز منت نهادن همی کن کنار
هوش مصنوعی: بسیار ببخش و حساب نکن، زیرا این کار نشان‌دهنده‌ی لطف و بخشش توست که به کنار می‌گذاری.
همی گیر کم لیک می بین بسی
کزین شکر پیوند گردد کسی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هرچند ممکن است در ابتدا چیزی کم باشد، اما باید بدانیم که این کمبود می‌تواند به نتایج شیرینی منجر شود. در واقع، ارتباطی که بین افراد یا موضوعات وجود دارد، می‌تواند از این کمبود به نفع خود بهره ببرد و زمینه‌ساز پیوندهای خوب و مثبت باشد.
چو دارا به آن رای و فرهنگ خویش
شد آزرده تیغ سرهنگ خویش
هوش مصنوعی: زمانی که فردی با ثروت و دانش خود به مقام و موقعیتی رسید، از دست تیرهای انتقادی سردار یا فرمانده‌اش احساس ناامیدی و رنجش کرد.
ازان زخم در خاک و خون اوفتاد
ز ملک سلامت برون اوفتاد
هوش مصنوعی: به خاطر آن زخم، او به خاک و خون افتاد و از سرزمین سلامت دور شد.
پس پرده پوش یکی طرفه دخت
ز پاکیزگی میوه سایه پخت
هوش مصنوعی: پشت پرده، کسی در حال پنهان‌کاری است، در حالی که دختری از پاکیزگی و صفای وجود خود به میوه‌ی دلپذیر و خوشبو شبیه است.
وصیت چنین کرد کان در پاک
ز فر سکندر شود تابناک
هوش مصنوعی: وصیت کرد که از پاکی و صفا، زرق و برقی به مانند زهره برای سکندر به وجود آید.
نگردد جز او هیچ کس جفت او
گشاینده درج ناسفت او
هوش مصنوعی: جز او هیچ‌کس نمی‌تواند مانند او انسان را از تنگناها و مشکلاتش برهاند.
سکندر چو کرد آن وصیت قبول
ولی از قبول وصیت ملول
هوش مصنوعی: سکندر زمانی که آن وصیت را پذیرفت، ولی از قبول آن احساس ناامیدی و خستگی کرد.
بدو گفت کس کین ملالت ز چیست
ازو بهترت در جهان جفت کیست
هوش مصنوعی: کسی به او گفت، این ناراحتی و دل‌زدگی تو از چیست؟ در این دنیا بهتر کسی برای تو وجود ندارد.
بگفتا ازان باشد اندیشه ام
که بر پا زند عشق او تیشه ام
هوش مصنوعی: او گفت که افکار من به خاطر عشق اوست که چنان تیشه‌ای را به پا می‌اندازد.
ز سودای عشقش در افتم ز پای
شود بر سرم شاه فرمانروای
هوش مصنوعی: عشق او مرا به زمین می‌اندازد و حکومتش بر من چیره می‌شود.
نیارم ز کس کردن آن را نهان
بگویند فرزانگان جهان
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از کسی پشتیبانی کنم تا آنچه را که در دل دارم، پنهانی بیان کنند و فرزانگان دنیا درباره‌اش صحبت کنند.
سکندر ز دارا جهان را گرفت
ولی دخترش از وی آن را گرفت
هوش مصنوعی: سکندر با قدرت و نفوذ خود جهان را تحت کنترل درآورد، اما دختر دارا به نوعی آن را از سکندر پس گرفت.
زبون ساز مردان صاحب نگین
زبون شد زنی را نه عقل و نه دین
هوش مصنوعی: زبان انسان‌های بزرگ و با فضل، همچون نگینی در دست آنها می‌درخشد. اما زنی که از عقل و دین بهره‌ای ندارد، به زبان آمده و حرف می‌زند.