بخش ۲۵ - خردنامه بقراط
ز هر تار حکمت که او تافته ست
دو صد خرقه تن رفو یافته ست
ز نقشی که در خاطر آورده است
بسی صورت نادر آورده است
شنیدم که بود اندر آن روزگار
یکی پادشه بختش آموزگار
ازین چار مادر وز این نه پدر
ندادش خداوند جز یک پسر
رخش بود بدر سپهر جمال
ولی شد ز کاهش تنش چون هلال
حکیمان سپردند راه علاج
نشد دورش آن انحراف از مزاج
شه نامور خواند بقراط را
سبب دان تعدیل اخلاط را
سر و زر همه زیر پایش فشاند
به بالین آن دلربایش نشاند
چو خنیاگر چست پیشش نشست
سوی ساعدش برد چون عود دست
بر اوتار نبضش شد انگشت مال
نوایی نیامد برون زاعتدال
ز قاروره اش جست ازان پس دلیل
ندیدش تن از هیچ علت علیل
بدانست کان رنج و درد از دل است
تنش لاغر و چهره زرد از دل است
دگر باره دستش سوی نبض برد
به افسانه عشق نبضش فشرد
به نوعی دگر جنبش آغاز کرد
بر آن لحن رقصی عجب ساز کرد
یقین شد که عشقش ره دل زده ست
قدم در ره سخت مشکل زده ست
به خلوت درون دایه اش را بخواند
ز شهزاده با وی بسی قصه راند
در آن نکته از وی بیانی نیافت
وز آن راز با وی نشانی نیافت
به شه گفت تا پرده داران راز
که بودند بر راز او پرده ساز
گشایند پرده ز هر پردگی
چو برگ گل از نازپروردگی
کنیزان پوشیده رخ چون پری
در آیند در عرض جولانگری
به کف نبض شهزاده بقراط راد
نظر بر بتان پریرخ نهاد
بسا سرو گلرخ که بر وی گذشت
که نبض وی از جنبش خود نگشت
ز ناگه یکی ماه مشکین نقاب
برون آمد از پرده چون آفتاب
نگاری ز سر تا قدم جان پاک
ز هر تن مخاطب به روحی فداک
چو شهزاده را چشم بر وی فتاد
تو گویی مگر شعله در نی فتاد
به پهلوی او دل طپیدن گرفت
ز رخسار او خون چکیدن گرفت
ز نبضش قرار از دل آرام رفت
به همراهی آن گل اندام رفت
بدانست بقراط کان مهوش است
که شهزاده زو سینه در آتش است
از آنجا قدم جانب شاه زد
که شهزاده را دلبری راه زد
ز خورشیدرویی در آفاق طلق
فتاده ست همچون مه اندر محاق
بدان شوخ دارد گرفتاریی
جز این نبودش هیچ بیماریی
بپرسید شه کان دلارام کیست
مر او را نشیمن کجا نام چیست
بگفتا به جایی دل از دست داد
که انگشت نتوان بر آنجا نهاد
به صیدی کمند امید افکن است
که همخوابه مهد ناز من است
درین کهنه ویرانه گنج من اوست
سرور سرای سپنج من اوست
بدو گفت شه کای گرامی حکیم
دلی بهر فرزند دارم دو نیم
فرود آی ازین نیکرو بارگی
رهان خاطرم را ز غمخوارگی
ازین بارگی گر بتابی عنان
کشم مرکبی بهترت زیر ران
به شه گفت بقراط کای شهریار
کس از جان خود می نگیرد کنار
مر او چو جان است و جان را خلل
چو افتد نیابد کس آن را بدل
میانشان ازینسان جواب و سؤال
بسی رفت و کوته نشد قیل و قال
چو شه را برون نامد آن مه ز میغ
چو خورشید آهیخت رخشنده تیغ
که کام پسر زان سمنبر بده
و یا زیر شمشیر من سر بنه
بگفتا که عمری به هر داوری
کنی دعوی معدلت گستری
نباشد درین معدلت بوی خیر
که خود ندهی انصاف و جویی ز غیر
اگر قبله میل آن سرو بن
کنیز تو باشد همین حکم کن
شهش آفرین گفت کای رهنمون
که عقل تو از علمت آمد فزون
وجودت ز هر آفت آزاد باد
ز عقلت جهان حکمت آباد باد
گذشتم من از صحبت آن کنیز
اگر چه مرا بود چون جان عزیز
دل از صورت مهر او ساده کرد
فرستاد و تسلیم شهزاده کرد
چو شهزاده از لعل او کام یافت
ز بی صبری خویش آرام یافت
شب وی ازان مه شب قدر گشت
هلالش به یک چند شب بدر گشت
بیا ای تو را دل به حکمت گرو
دمی برگشا گوش حکمت شنو
بنه گوش دل را به فهم سلیم
بدان نکته هایی که گفت این حکیم
چه خوش گفت کای مانده در تاب و پیچ
قناعت کن از خوان گیتی به هیچ
کشش های حاجت ز خود دور کن
ز بی حاجتی سینه پر نور کن
چو بی حاجت است آن که مقصود توست
بدین نسبت خود به او کن درست
کسی را که بی حاجتی بیشتر
قدمگاه قربش بود پیشتر
به قوت کم از خوان گیتی بساز
مکن رنجت از بیش خوردن دراز
کم ناگوار اندک پر گزند
به از بیش اگر خود بود سودمند
چرا بیمت از فقر و بی سیمی است
که بی سیمیت عین بی بیمی است
تهیدست با ایمنی خفته جفت
به از مالداری که ایمن نخفت
مزن پشت پا بخت فیروز را
به قسمت سه کن هر شبانروز را
به بقراط شد علم طب آشکار
به او گشت قانون آن استوار
یکی را به تحصیل دانش گذار
که بی دانشی نیست جز عیب و عار
به دانش شو اندر دوم کارگر
سوم را به بی دانشان بر سپر
بدین نکته دانا و بخرد شدم
که دانا به نادانی خود شدم
نگویم ندانم که این اعتراف
ز دانایی خود بود محض لاف
بود پیش دانای مشکل گشای
تو مهمان جهان همچو مهمانسرای
بخور هر چه پیشت نهد میزبان
همه تن به شکرانه اش شوزبان
وگر هیچ ندهد تقاضا مکن
خیال طلب را به دل جا مکن
نعیمیست دنیا که پاینده نیست
به جز رنج و محنت فزاینده نیست
چو دستت دهد خیر می کن در او
نوابخشی غیر می کن در او
و گر نی ز ناداری خود منال
بود عرصه شکر واسع مجال
نبیند یکی حال یزدان شناس
که واجب نباشد بر آنش سپاس
ز ادبار شر رو نه اندر گریز
به اقبال هر خیر شو زود خیز
مرو روی در شغل شر چون خسان
وگر خیر باشد به غایت رسان
همی دار ازان طرف دامان نگاه
وز این بر سر خویش می نه کلاه
برآور به کار نکو در جهان
به عرض زمین نام و طول زمان
به صد نام اگر مرد نام آور است
طلبگار خیر از همه بهتر است
به هر لقمه زین خوان که دست آوری
تو را او خورد یا تو او را خوری
تو را او خورد چون بود ناگوار
تو او را خوری چون فتد سازگار
نترسد ز مرگ آن که تسلیم اوست
اگر تلخیی هست در بیم اوست
مبر چیزها را برون زاعتدال
مکن تارک طبع را پایمال
گر آبت زلال است و نقلت شکر
به اندازه نوش و به اندازه خور
فراش ار حریر است و همخوابه حور
منه پای بیرون خیر الامور
میان دو کس معنی زیرکی
بود مایه اتحاد و یکی
همه زیرکان زان به هم دوستند
یکی مغز را گشته صد پوستند
ولی هست در دیده اعتبار
طریق جهالت هزاران هزار
دو جاهل به هم متحد نیستند
ره عقل را معتقد نیستند
ز عاقل بسی تا به جاهل ره است
ره هر یکی زان دگر کوته است
کی آید به هم راست پیوندشان
به هم هست پیوندشان بندشان
بخش ۲۴ - حکایت آن مرغ ماهیگیر که حیله ای ساخت و آن ماهی ساده را در دام انداخت: به عمان یکی مرغ فرتوت بودبخش ۲۶ - حکایت اعراض پدر حکیم از تربیت پسر لئیم: به یونان حکیمی فلاطون محل
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز هر تار حکمت که او تافته ست
دو صد خرقه تن رفو یافته ست
هوش مصنوعی: از هر رشته حکمت که او بافته، دو صد لباسِ پاره را ترمیم کرده است.
ز نقشی که در خاطر آورده است
بسی صورت نادر آورده است
هوش مصنوعی: از تصویری که در ذهنم نقش بسته، شکلهای بینظیری به وجود آمده است.
شنیدم که بود اندر آن روزگار
یکی پادشه بختش آموزگار
هوش مصنوعی: در روزگاری که میگذشت، شاهی بود که از خوششانسیاش بهرهمند شده بود.
ازین چار مادر وز این نه پدر
ندادش خداوند جز یک پسر
هوش مصنوعی: از این چهار مادر و این نه پدر، خداوند تنها یک پسر به او عطا کرده است.
رخش بود بدر سپهر جمال
ولی شد ز کاهش تنش چون هلال
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند ماه در آسمان زیبایی میدرخشد، اما به دلیل کمحجم بودنش، همچون ماهی نیمهنمایان شده است.
حکیمان سپردند راه علاج
نشد دورش آن انحراف از مزاج
هوش مصنوعی: حکیمان توصیه کردند که برای درمان، باید از مسیر خاصی پیروی کرد، اما دور شدن از این مسیر، باعث ایجاد مشکل شده است.
شه نامور خواند بقراط را
سبب دان تعدیل اخلاط را
هوش مصنوعی: ابن سینا بقراط را به عنوان یک شخصیت مشهور میشناسد و علت شهرت او را در تواناییاش در تنظیم و متعادل کردن اخلاط بدن میداند.
سر و زر همه زیر پایش فشاند
به بالین آن دلربایش نشاند
هوش مصنوعی: همه چیز را به پاهای او تسلیم کرد و در کنار آن دلربا آرام گرفت.
چو خنیاگر چست پیشش نشست
سوی ساعدش برد چون عود دست
هوش مصنوعی: مثل یک موسیقیدان چابک که به نزد او نشسته، دستش را به سمت مچ او میبرد، مانند اینکه عودی به دست گرفته باشد.
بر اوتار نبضش شد انگشت مال
نوایی نیامد برون زاعتدال
هوش مصنوعی: انگشت بر سیمهای ساز او فشار میآورد، اما هیچ صدایی از تعادل آن خارج نمیشود.
ز قاروره اش جست ازان پس دلیل
ندیدش تن از هیچ علت علیل
هوش مصنوعی: از ظرفی که پر از مایع است، چیزی خارج شد و پس از آن هیچ دلیلی برای وجود جسم او از هیچ علت ناتوانی دیده نمیشود.
بدانست کان رنج و درد از دل است
تنش لاغر و چهره زرد از دل است
هوش مصنوعی: او متوجه شد که رنج و درد ناشی از دل است، و همین موضوع باعث لاغری بدن و زردی چهرهاش شده است.
دگر باره دستش سوی نبض برد
به افسانه عشق نبضش فشرد
هوش مصنوعی: او دوباره دستش را به سمت نبض برد و در داستان عشق، نبضش را فشرد.
به نوعی دگر جنبش آغاز کرد
بر آن لحن رقصی عجب ساز کرد
هوش مصنوعی: به شیوهای متفاوت، حرکتی شروع شد که بر آن آهنگ رقصی عجیب اجرا شد.
یقین شد که عشقش ره دل زده ست
قدم در ره سخت مشکل زده ست
هوش مصنوعی: این عشق حقیقتاً دل را تسخیر کرده و فردی که در این مسیر قدم گذاشته، با مشکلات زیادی روبروست.
به خلوت درون دایه اش را بخواند
ز شهزاده با وی بسی قصه راند
هوش مصنوعی: در خلوت خود، او دایهاش را صدا زد و از داستانهای زیادی دربارهی شهزاده با او صحبت کرد.
در آن نکته از وی بیانی نیافت
وز آن راز با وی نشانی نیافت
هوش مصنوعی: در آن موضوع هیچ گفتگویی از او پیدا نکرد و هیچ نشانهای از آن راز با او به دست نیاورد.
به شه گفت تا پرده داران راز
که بودند بر راز او پرده ساز
هوش مصنوعی: به پادشاه گفت تا به او بگوید که پردهداران راز چه کسانی بودند که بر راز او پردهپوشی میکردند.
گشایند پرده ز هر پردگی
چو برگ گل از نازپروردگی
هوش مصنوعی: هر زمان که پردهها برداشته شوند، مانند گلهایی که از محبت و پرورش به زیبایی میرسند، زیبایی و لطافت خود را نشان میدهند.
کنیزان پوشیده رخ چون پری
در آیند در عرض جولانگری
هوش مصنوعی: کنیزان با چهرههایی پنهان و زیبا مانند پریها وارد میشوند و در میان دشت به تماشای زیبایی خود میپردازند.
به کف نبض شهزاده بقراط راد
نظر بر بتان پریرخ نهاد
هوش مصنوعی: دست یک پزشک با مهارت و دانش، نبض یک شاهزاده را معاینه کرد و در حین کارش توجهش به زیباییهای معشوقهها جلب شد.
بسا سرو گلرخ که بر وی گذشت
که نبض وی از جنبش خود نگشت
هوش مصنوعی: بسیاری از جوانان زیبا و جذاب در زندگی ما حضور دارند که حتی با وجود زیبایی و حضورشان، تأثیری بر حال و احساسات ما ندارند.
ز ناگه یکی ماه مشکین نقاب
برون آمد از پرده چون آفتاب
هوش مصنوعی: ناگهان یکی از ماههای تیره و زیبا، از پس پرده بیرون آمد و مانند آفتاب درخشید.
نگاری ز سر تا قدم جان پاک
ز هر تن مخاطب به روحی فداک
هوش مصنوعی: دختری با زیبایی و تمیزی تمام، روحی که از هر انسان جدا است، به خاطر تو جانم را فدای تو میکنم.
چو شهزاده را چشم بر وی فتاد
تو گویی مگر شعله در نی فتاد
هوش مصنوعی: وقتی چشم شاهزاده به او افتاد، گویی شعلهای بر نی افتاده است.
به پهلوی او دل طپیدن گرفت
ز رخسار او خون چکیدن گرفت
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی او به تپش افتاد و از چهرهاش حس زیبایی و شادی به وجود آمد که مثل خون در رگهایم جریان پیدا کرد.
ز نبضش قرار از دل آرام رفت
به همراهی آن گل اندام رفت
هوش مصنوعی: به ضربان قلب او، آرامش از دل رفت و به دنبال آن، آن زیبای خوشاندام نیز رفت.
بدانست بقراط کان مهوش است
که شهزاده زو سینه در آتش است
هوش مصنوعی: بقراط فهمید که آن دختر زیبایی است که شاهزاده به خاطر او دلش آتش میزند.
از آنجا قدم جانب شاه زد
که شهزاده را دلبری راه زد
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت پادشاه رفت که شاهزاده دلبرانه راه را نشان داد.
ز خورشیدرویی در آفاق طلق
فتاده ست همچون مه اندر محاق
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و نورانی بودن چهرهای اشاره شده است که همچون خورشید در جهان میدرخشد، اما در عین حال، این نورانی بودن موقتی است و شبیه به ماهی است که در حال پنهان شدن در سایه است. این تصویر بیانگر جلال و زیبایی خیرهکنندهای است که ممکن است به زودی کمرنگ شود.
بدان شوخ دارد گرفتاریی
جز این نبودش هیچ بیماریی
هوش مصنوعی: بدان، شوخی او فقط همین یک مشکل است و هیچ بیماری دیگری ندارد.
بپرسید شه کان دلارام کیست
مر او را نشیمن کجا نام چیست
هوش مصنوعی: پرسیدند که محبوب دلربا کیست و کجا زندگی میکند و نامش چیست.
بگفتا به جایی دل از دست داد
که انگشت نتوان بر آنجا نهاد
هوش مصنوعی: او گفت که در جایی دل را از دست داد که هیچ کس نمیتواند آنجا را نشان دهد.
به صیدی کمند امید افکن است
که همخوابه مهد ناز من است
هوش مصنوعی: به شکارچی امیدوار میگوید که کمند خود را آماده کند، زیرا شکارش همنشین و همزاد ناز و زیباییهای اوست.
درین کهنه ویرانه گنج من اوست
سرور سرای سپنج من اوست
هوش مصنوعی: در این ویرانه قدیمی، گنج و ثروت من اوست، و اوست که مولای خانه و سرایه من است.
بدو گفت شه کای گرامی حکیم
دلی بهر فرزند دارم دو نیم
هوش مصنوعی: شاه به حکیم گفت: ای گرامی، دل مرا به دو نیم کردهای، زیرا برای فرزند خود به تو نیاز دارم.
فرود آی ازین نیکرو بارگی
رهان خاطرم را ز غمخوارگی
هوش مصنوعی: از این چهره نیکو فرود بیا و تأثیرش را بر ذهنم کم کن تا دیگر نگران نباشم.
ازین بارگی گر بتابی عنان
کشم مرکبی بهترت زیر ران
هوش مصنوعی: اگر از این غم و اندوه رها شوی، من نیز اسبی بهتر از آنچه داری برایت آماده میکنم.
به شه گفت بقراط کای شهریار
کس از جان خود می نگیرد کنار
هوش مصنوعی: بقراط به شاه گفت: ای پادشاه، هیچکس به خاطر جان خود از چیزی دست نمیکشد.
مر او چو جان است و جان را خلل
چو افتد نیابد کس آن را بدل
هوش مصنوعی: وقتی که جان انسان دچار نقص و آسیب میشود، هیچکس نمیتواند جای آن را پر کند. انسان باید به ارزش و اهمیت جانش پی ببرد، زیرا جایگزینی برای آن وجود ندارد.
میانشان ازینسان جواب و سؤال
بسی رفت و کوته نشد قیل و قال
هوش مصنوعی: بین آنها گفتوگو و پرسش و پاسخهای زیادی رد و بدل شد و این بحث و جدل هرگز قطع نشد.
چو شه را برون نامد آن مه ز میغ
چو خورشید آهیخت رخشنده تیغ
هوش مصنوعی: وقتی که آن ماه پنهان از ابر بیرون آمد، چون خورشید با درخشش و روشنایی خود، تیغی تابناک و درخشان ظاهر کرد.
که کام پسر زان سمنبر بده
و یا زیر شمشیر من سر بنه
هوش مصنوعی: بده کام پسر را از آن سمنبر، یا اینکه سر خود را زیر شمشیر من بگذار.
بگفتا که عمری به هر داوری
کنی دعوی معدلت گستری
هوش مصنوعی: او گفت که تو برای هر قضاوتی که میکنی، باید عدالت را رعایت کنی و به آن پایبند باشی.
نباشد درین معدلت بوی خیر
که خود ندهی انصاف و جویی ز غیر
هوش مصنوعی: اگر در این حالت عادلانه بویی از نیکویی نباشد، به این دلیل است که خودت انصاف ندادهای و از دیگران هم چیزی نمیجویی.
اگر قبله میل آن سرو بن
کنیز تو باشد همین حکم کن
هوش مصنوعی: اگر آن سرو زیبا به سمت تو توجه کند، پس باید همین طور عمل کنی.
شهش آفرین گفت کای رهنمون
که عقل تو از علمت آمد فزون
هوش مصنوعی: ای کسی که تو هدایتگری و عقل تو از دانش تو بیشتر است، تو را ستایش میکنم.
وجودت ز هر آفت آزاد باد
ز عقلت جهان حکمت آباد باد
هوش مصنوعی: وجودت از هر گونه آسیب و آفت در امان باشد و به لطف عقل و خردت، دنیا سرشار از حکمت گردد.
گذشتم من از صحبت آن کنیز
اگر چه مرا بود چون جان عزیز
هوش مصنوعی: از صحبت آن کنیز گذشتم، هرچند او برای من به اندازه جانم عزیز بود.
دل از صورت مهر او ساده کرد
فرستاد و تسلیم شهزاده کرد
هوش مصنوعی: دل خود را به خاطر زیبایی او رها کرد و به شجاعت و فدای او تن داد.
چو شهزاده از لعل او کام یافت
ز بی صبری خویش آرام یافت
هوش مصنوعی: وقتی شهزاده از زیبایی و جذابیت او بهرهمند شد، از بیتابی و ناآرامی خود رهایی یافت و به آرامش رسید.
شب وی ازان مه شب قدر گشت
هلالش به یک چند شب بدر گشت
هوش مصنوعی: شب او به دلیل آن ماه، به شب قدر تبدیل شد و هلالش به زودی به شب پُر نور تبدیل گردید.
بیا ای تو را دل به حکمت گرو
دمی برگشا گوش حکمت شنو
هوش مصنوعی: ای کسی که دل تو به دانش و حکمت وابسته است، بیایید و از دمی گوش خود را برای شنیدن حکمت باز کن.
بنه گوش دل را به فهم سلیم
بدان نکته هایی که گفت این حکیم
هوش مصنوعی: گوش دل خود را به خوبی آماده کن تا نکات مهمی را که این حکیم بیان کرده است، درک کنی.
چه خوش گفت کای مانده در تاب و پیچ
قناعت کن از خوان گیتی به هیچ
هوش مصنوعی: چه خوب است که بگوییم، ای کسی که در تردید و سردرگمی هستی، از داراییهای دنیوی هیچ توقعی نداشته باش و به آنچه که هست قانع باش.
کشش های حاجت ز خود دور کن
ز بی حاجتی سینه پر نور کن
هوش مصنوعی: درخواستههای خود را دوستانه از خود دور کن و از بینیازی دل خود را سرشار از نور کن.
چو بی حاجت است آن که مقصود توست
بدین نسبت خود به او کن درست
هوش مصنوعی: به این معناست که وقتی کسی خواستهای از تو ندارد، بهتر است رابطهات با او را به درستی و در شأن او برقرار کنی.
کسی را که بی حاجتی بیشتر
قدمگاه قربش بود پیشتر
هوش مصنوعی: کسی که بدون نیاز، بیشتر در حضور خداوند باشد، از دیگران در نزدیکی و مقام بالاتر است.
به قوت کم از خوان گیتی بساز
مکن رنجت از بیش خوردن دراز
هوش مصنوعی: با نیروی کم خود از نعمتهای زندگی استفاده کن و نگذار که زیادهخوری تو را دچار زحمت و دردسر کند.
کم ناگوار اندک پر گزند
به از بیش اگر خود بود سودمند
هوش مصنوعی: وقتی درد و مشکل کم باشد، بهتر است تا اینکه با وجود مشکلات زیاد، سودی حاصل نشود.
چرا بیمت از فقر و بی سیمی است
که بی سیمیت عین بی بیمی است
هوش مصنوعی: نگران نباشید از فقر و نداشتن چیزها، چرا که عدم داشتنها میتواند مشابه با آزادی از نگرانیها باشد.
تهیدست با ایمنی خفته جفت
به از مالداری که ایمن نخفت
هوش مصنوعی: سازگار زندگی کردن با کمبود و نداشتن، بهتر از داشتن مال و ثروت ولی در نگرانی و ترس است.
مزن پشت پا بخت فیروز را
به قسمت سه کن هر شبانروز را
هوش مصنوعی: به خوششانسی خود آسیب نزن و سرنوشت خوبت را به سه قسمت تقسیم نکن؛ زیرا هر روز و هر شب فرصتی تازه دارد.
به بقراط شد علم طب آشکار
به او گشت قانون آن استوار
هوش مصنوعی: به بقراط علم پزشکی به وضوح نمایان شد و او موفق شد قوانین این علم را به طور مستحکم و اصولی تنظیم کند.
یکی را به تحصیل دانش گذار
که بی دانشی نیست جز عیب و عار
هوش مصنوعی: تحصیل علم و دانش برای فرد اهمیت زیادی دارد، زیرا بیknowledge و نداشتن آگاهی تنها منجر به نقص و سرزنش میشود.
به دانش شو اندر دوم کارگر
سوم را به بی دانشان بر سپر
هوش مصنوعی: با علم و آگاهی، در کار دوم کوشا شو و کسی را که نادان است، به عنوان سپری در برابر چالشها استفاده کن.
بدین نکته دانا و بخرد شدم
که دانا به نادانی خود شدم
هوش مصنوعی: من به این موضوع پی بردم که از آگاهی واقعی، آگاه شدن به نادانی خود است.
نگویم ندانم که این اعتراف
ز دانایی خود بود محض لاف
هوش مصنوعی: این عبارت به این مفهوم اشاره دارد که سخن من هیچ ربطی به ندانستن ندارد و این اعتراف صرفاً ناشی از دانایی و اطلاعات من است. به عبارتی، من به خاطر علم و دانش خود این صحبت را میکنم و نه به دلیل نادانی.
بود پیش دانای مشکل گشای
تو مهمان جهان همچو مهمانسرای
هوش مصنوعی: تو در جهان، به مانند مهمانی در مهمانسرا هستی و هرگاه به دانای بزرگی که مشکلات را میگشاید نزدیک شوی، این دنیا برای تو کمتر از یک مهمانخانه خواهد بود.
بخور هر چه پیشت نهد میزبان
همه تن به شکرانه اش شوزبان
هوش مصنوعی: هرچه میزبان برایت میآورد بخور و از آن لذت ببر، زیرا این نشان احترام و محبت اوست و تو باید برای این محبت بابتش سپاسگزار باشی.
وگر هیچ ندهد تقاضا مکن
خیال طلب را به دل جا مکن
هوش مصنوعی: اگر چیزی به تو نمیدهند، دیگر درخواست نکن و در دل خود جایی برای خواستن نگذار.
نعیمیست دنیا که پاینده نیست
به جز رنج و محنت فزاینده نیست
هوش مصنوعی: دنیا جایی است که همیشگی نیست و جز رنج و زحمت چیزی در آن پایدار نخواهد بود.
چو دستت دهد خیر می کن در او
نوابخشی غیر می کن در او
هوش مصنوعی: وقتی که دستت به خیر و خوبی میرسد، در آن تلاش کن و به دیگران نیز کمک کن.
و گر نی ز ناداری خود منال
بود عرصه شکر واسع مجال
هوش مصنوعی: اگر به خاطر فقر و ناداری خود غمگین نشوی، دنیای شیرین و وسیع برای تو امکانات و فرصتهای زیادی دارد.
نبیند یکی حال یزدان شناس
که واجب نباشد بر آنش سپاس
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند حال خداوند را درک کند، مگر اینکه بر او واجب باشد که سپاسگزاری کند.
ز ادبار شر رو نه اندر گریز
به اقبال هر خیر شو زود خیز
هوش مصنوعی: از بدشانسی شر را ترک کن و هرگاه موقعیتی مناسب پیدا کردی، سریع اقدام کن و خوب را به دست بیاور.
مرو روی در شغل شر چون خسان
وگر خیر باشد به غایت رسان
هوش مصنوعی: اگر در کارهای ناپسند و بیارزش مانند افراد پست و خوار قدم نگذاری، بدین معنا که از کارهای زشت دوری کنی، در غیر این صورت، اگر کار نیک انجام دهی، میتوانی به اوج و کمال برسی.
همی دار ازان طرف دامان نگاه
وز این بر سر خویش می نه کلاه
هوش مصنوعی: به آن سمت، دامن خود را نگهدار و از این طرف، کلاهی بر سر خود بگذار.
برآور به کار نکو در جهان
به عرض زمین نام و طول زمان
هوش مصنوعی: در زندگی خود به انجام کارهای خوب و شایسته بپرداز و در این مسیر، نام نیک و یاد ماندگاری از خود به جا بگذار.
به صد نام اگر مرد نام آور است
طلبگار خیر از همه بهتر است
هوش مصنوعی: اگر فردی به خاطر نام و شهرتش شناخته شده باشد، مهمتر از همه این است که او خواهان خوبی و نیکی باشد.
به هر لقمه زین خوان که دست آوری
تو را او خورد یا تو او را خوری
هوش مصنوعی: هر لقمهای که از این سفره به دست میآوری، یا آن خوراک را او میخورد یا تو آن را میخوری.
تو را او خورد چون بود ناگوار
تو او را خوری چون فتد سازگار
هوش مصنوعی: اگر تو به او آسیب برسانی، او نیز در زمانی که شرایط برایش مناسب باشد، به تو آسیب خواهد زد.
نترسد ز مرگ آن که تسلیم اوست
اگر تلخیی هست در بیم اوست
هوش مصنوعی: آن کسی که تسلیم قضا و قدر است، نباید از مرگ بترسد. اگر هم ترسی وجود دارد، به خاطر تلخیهای زندگی است که در دل او نشسته است.
مبر چیزها را برون زاعتدال
مکن تارک طبع را پایمال
هوش مصنوعی: چیزها را از وضعیت متعادل خارج نکن، چون این کار میتواند باعث آسیب به طبیعت و روح انسان شود.
گر آبت زلال است و نقلت شکر
به اندازه نوش و به اندازه خور
هوش مصنوعی: اگر آب تو صاف و زلال است و قند تو به اندازه و شیرینی دارد، هم به مقدار نوشیدن و هم به مقدار خوردن از آن بهرهمند شو.
فراش ار حریر است و همخوابه حور
منه پای بیرون خیر الامور
هوش مصنوعی: اگر بستر خواب از ابریشم نرم باشد و همسر او همچون حوری باشد، بهتر است که در این وضعیت پا را از خانه بیرون نگذارید، زیرا بهترین امور در همان جاست.
میان دو کس معنی زیرکی
بود مایه اتحاد و یکی
هوش مصنوعی: در بین دو نفر، درک و ذهنیت تیزبینانه میتواند عاملی برای اتحاد و نزدیکی آنها باشد.
همه زیرکان زان به هم دوستند
یکی مغز را گشته صد پوستند
هوش مصنوعی: همه افراد باهوش و فرزندان به هم دوستی دارند، اما یکی از آنها که مغز دارد، در زیر لایههای مختلفی پنهان شده است.
ولی هست در دیده اعتبار
طریق جهالت هزاران هزار
هوش مصنوعی: اما دیدگاهها و فلسفههای نادرستی وجود دارد که بسیاری از افراد به آنها باور دارند.
دو جاهل به هم متحد نیستند
ره عقل را معتقد نیستند
هوش مصنوعی: دو نفر نادان نمیتوانند با هم همفکری و همکاری کنند، زیرا به راه عقل و درستی ایمان ندارند.
ز عاقل بسی تا به جاهل ره است
ره هر یکی زان دگر کوته است
هوش مصنوعی: بین عاقل و جاهل فاصلهی زیادی وجود دارد و هرکدام به طریقی متفاوت از دیگری حرکت میکنند. این تفاوت باعث میشود که راه هر کدام به نوعی از دیگری کوتاهتر باشد.
کی آید به هم راست پیوندشان
به هم هست پیوندشان بندشان
هوش مصنوعی: کی کسی به درستی و توافق آنها را به هم خواهد پیوست، چون در واقع پیوند و ارتباط آنها به همدیگر است.