بخش ۲۴ - حکایت آن مرغ ماهیگیر که حیله ای ساخت و آن ماهی ساده را در دام انداخت
به عمان یکی مرغ فرتوت بود
که از ماهیش قوت و قوت بود
به جز ساحل بحر منزل نداشت
به جز ماهی از صید حاصل نداشت
به قصدش همه چشم بودی چو دام
که چون شست از وی رسیدی به کام
چنان شد بر او ضعف پیری درست
که اسباب صیادیش گشت سست
ز هر طعمه روزی تهی حوصله
وز آن ضعف و بی حاصلی در گله
ز صید غرض چشم امید بست
به نظاره بر طرف دریا نشست
دو صد جوق ماهی در آن آبگیر
همی دید چون نقش چین بر حریر
رخ آب ازان ماهیان جا به جای
چو پولاد مصقول جوهرنمای
به حرمان دلی داشت زانها دو نیم
چو محروم مفلس ز خوان لئیم
شکم گرسنه لقمه از کام دور
ز طبع غذا جوی آرام دور
ز ناگه یکی ماهی او را بدید
بدو کرد آغاز گفت و شنید
که ای آفت جان دلخستگان
دل آزار خیل زبان بستگان
رسد از تو تیر بلا فوج فوج
زره پوش از آنیم دایم ز موج
کنون رفته از کار می بینمت
به سستی گرفتار می بینمت
چرا ریخت زینسان پر و بال تو
ز قوت فرو ماند چنگال تو
بگفتا شدم پیر و بیماریم
درافکند از پا به سرباریم
بدیم از ضمیر بداندیش رفت
پشیمانم از هر چه زین پیش رفت
ز من هر که را زخم جانی رسید
همه از غرور جوانی رسید
بر این ساحل امروز دارم قرار
ز آزار هر جانور توبه کار
مرا یک دو شاخ گیاه است بس
چرا جویم از حرص آزار کس
دلم چون شد از وایه طبع پاک
گرم لقمه ماهی نباشد چه باک
خود آن لقمه آسیب جان و تن است
که در وی نهان کرده صد سوزن است
بیا تا ز هر تیرگی خم زنیم
زمانی به هم از صفا دم زنیم
دل از ظلمت ظلم صافی کنیم
به آیین عدلش تلافی کنیم
بر این قول گر اعتمادیت نیست
وز این نکته در دل گشادیت نیست
بگیر این گیاه به هم تافته
ز بس تافته محکمی یافته
دهانم به آن رشته محکم ببند
که تا باشی ایمن ز هر ناپسند
چو بیچاره ماهی شنید آن فریب
نماند از فریبنده هیچش نهیب
گرفت آن گیا را و سویش شتافت
گذرگاه خود جز گلویش نیافت
به یک جستن او را ز جا در ربود
فکندش به جایی که گویی نبود
ربود از کف بحر مشتی درم
نهان ساخت در غله دان عدم
بیا ساقی آن جام گیتی فروز
که شب را نهد راز بر روی روز
بده تا ز مکر آوران جهان
نماند ز ما هیچ مکری نهان
بیا مطربا همچو دانا حکیم
که می داند از نبض حال سقیم
بنه بر رگ چنگ انگشت خویش
بدان درد پنهان هر سینه ریش
بخش ۲۳ - خردنامه سقراط: زهی گنج حکمت که سقراط بودبخش ۲۵ - خردنامه بقراط: ز هر تار حکمت که او تافته ست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به عمان یکی مرغ فرتوت بود
که از ماهیش قوت و قوت بود
هوش مصنوعی: در عمان مرغی بزرگ و پیر وجود داشت که از ماهی تغذیه میکرد و به همین خاطر قوی و نیرومند شده بود.
به جز ساحل بحر منزل نداشت
به جز ماهی از صید حاصل نداشت
هوش مصنوعی: او جز ساحل دریا جایی برای زندگی نداشت و جز ماهی که از دریا میگرفت، چیزی برای خود نداشت.
به قصدش همه چشم بودی چو دام
که چون شست از وی رسیدی به کام
هوش مصنوعی: همه افراد به منظور رسیدن به هدف او توجه کرده بودند، مانند دامی که وقتی کسی در آن بیفتد، به خواستهاش میرسد.
چنان شد بر او ضعف پیری درست
که اسباب صیادیش گشت سست
هوش مصنوعی: او به قدری به ضعف و پیری دچار شد که ابزار و وسایل شکارش دیگر استحکام و کارایی قبل را نداشتند.
ز هر طعمه روزی تهی حوصله
وز آن ضعف و بی حاصلی در گله
هوش مصنوعی: از هر طعمه، روزی نصیب کسی نمیشود و این ضعف و بیحاصلی در میان جمعیت حس میشود.
ز صید غرض چشم امید بست
به نظاره بر طرف دریا نشست
هوش مصنوعی: به دنبال هدفش، چشمانش را به امید دوخت و بر کناره دریا نشست تا در تماشا باشد.
دو صد جوق ماهی در آن آبگیر
همی دید چون نقش چین بر حریر
هوش مصنوعی: دودهه دسته ماهی را در آن برکه میدید که مانند نقشهای زیبا و ظریف روی پارچه ابریشم هستند.
رخ آب ازان ماهیان جا به جای
چو پولاد مصقول جوهرنمای
هوش مصنوعی: صورت آب از آن ماهیان در جاهای مختلف همچون پولاد صاف و درخشان جلوهگر است.
به حرمان دلی داشت زانها دو نیم
چو محروم مفلس ز خوان لئیم
هوش مصنوعی: دلش از بیخونی و بیچیزی مثل کسی است که از سفرهی بخیل محروم مانده. او در حسرت و اندوه و فقر عاطفی به سر میبرد.
شکم گرسنه لقمه از کام دور
ز طبع غذا جوی آرام دور
هوش مصنوعی: شکم گرسنه، لقمهای را از دهان دور میکند و طبع او آرامش غذا را نمیجوید.
ز ناگه یکی ماهی او را بدید
بدو کرد آغاز گفت و شنید
هوش مصنوعی: ناگهان یک ماهی او را دید و با او شروع به صحبت کرد و شنید که چه میگوید.
که ای آفت جان دلخستگان
دل آزار خیل زبان بستگان
هوش مصنوعی: ای روشنایی زندگی، تو که دلهای خسته را میآزاری و باعث سکوت و خاموشی بسیاری میشوی.
رسد از تو تیر بلا فوج فوج
زره پوش از آنیم دایم ز موج
هوش مصنوعی: از جانب تو بلاهای زیادی به من میرسد، همچون تیرهایی که به سوی من پرتاب میشوند. من همیشه در حال مقاومت و ایستادگی در برابر این آسیبها هستم.
کنون رفته از کار می بینمت
به سستی گرفتار می بینمت
هوش مصنوعی: اکنون میبینم که به کارهایی که انجام میدهی، تنبلی و کمحوصلگی راه یافته است.
چرا ریخت زینسان پر و بال تو
ز قوت فرو ماند چنگال تو
هوش مصنوعی: چرا پر و بال تو اینگونه افتاده است، در حالی که قدرت چنگال تو کم شده است؟
بگفتا شدم پیر و بیماریم
درافکند از پا به سرباریم
هوش مصنوعی: گفت: دیگر پیر شدم و بیماری مرا زمینگیر کرده و بار سنگینی به دوش من انداخته است.
بدیم از ضمیر بداندیش رفت
پشیمانم از هر چه زین پیش رفت
هوش مصنوعی: از فکر بد و ناپسند خود کارهای اشتباهی انجام دادم و حالا از همه آنها پشیمانم.
ز من هر که را زخم جانی رسید
همه از غرور جوانی رسید
هوش مصنوعی: هر کسی که از من آسیبی دیده، این آسیب ناشی از خودخواهی و تکبر جوانیام بوده است.
بر این ساحل امروز دارم قرار
ز آزار هر جانور توبه کار
هوش مصنوعی: امروز در این ساحل آرامش دارم و از آزار و اذیت هر موجودی که توبه کرده، دوری میکنم.
مرا یک دو شاخ گیاه است بس
چرا جویم از حرص آزار کس
هوش مصنوعی: من فقط یک دو شاخه گیاه دارم، پس چرا به خاطر حرص و طمع، کسی را آزار دهم؟
دلم چون شد از وایه طبع پاک
گرم لقمه ماهی نباشد چه باک
هوش مصنوعی: دل من وقتی از طبع نیکو و خالص پر میشود، اینکه لقمهای از ماهی نباشد، اهمیتی ندارد.
خود آن لقمه آسیب جان و تن است
که در وی نهان کرده صد سوزن است
هوش مصنوعی: آن لقمه خود آسیب زننده به جان و تن است که در درونش صدها خطر و زخم نهفته است.
بیا تا ز هر تیرگی خم زنیم
زمانی به هم از صفا دم زنیم
هوش مصنوعی: بیایید از همه ناراحتیها و کاستیها فاصله بگیریم و مدتی با یکدیگر از دل پاک و صفا درباره خوشیها صحبت کنیم.
دل از ظلمت ظلم صافی کنیم
به آیین عدلش تلافی کنیم
هوش مصنوعی: دل را از تاریکی و ظلم پاک کنیم و به روش عدالت، نقصهای آن را جبران نماییم.
بر این قول گر اعتمادیت نیست
وز این نکته در دل گشادیت نیست
هوش مصنوعی: اگر به این حرف اعتماد نداری و این نکته هم در دل تو جایی ندارد، پس بهتر است به آن فکر نکنی.
بگیر این گیاه به هم تافته
ز بس تافته محکمی یافته
هوش مصنوعی: این گیاه را بگیر که به خاطر بافت محکم و پیچیدگیاش به هم تنیده شده است.
دهانم به آن رشته محکم ببند
که تا باشی ایمن ز هر ناپسند
هوش مصنوعی: دهانم را با آن بند محکم ببند تا همیشه از هر چیز ناپسند و ناپسندیده در امان باشی.
چو بیچاره ماهی شنید آن فریب
نماند از فریبنده هیچش نهیب
هوش مصنوعی: وقتی که ماهی بیچاره صدای فریبنده را شنید، دیگر تحت تأثیر آن فریبنده قرار نگرفت و از او هیچ هراسی نداشت.
گرفت آن گیا را و سویش شتافت
گذرگاه خود جز گلویش نیافت
هوش مصنوعی: گیا، یعنی گیاه، را در دست گرفت و به سمت او شتافت، اما در مسیر چیزی جز گردن او نیافت.
به یک جستن او را ز جا در ربود
فکندش به جایی که گویی نبود
هوش مصنوعی: او را با یک جست ناگهان از مکانش کنده و به جایی پرتاب کرد که به نظر میرسید وجود ندارد.
ربود از کف بحر مشتی درم
نهان ساخت در غله دان عدم
هوش مصنوعی: از دریا یک مشت سکه برداشت و در گندمها پنهان کرد.
بیا ساقی آن جام گیتی فروز
که شب را نهد راز بر روی روز
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، آن جام پرنوری را بیاور که شب را بر پرده روز فاش میکند.
بده تا ز مکر آوران جهان
نماند ز ما هیچ مکری نهان
هوش مصنوعی: به من بگو تا از حیلهها و فریبهای کسانی که در جهان هستند، چیزی از ما باقی نماند و هیچ راز پنهانی نداشته باشیم.
بیا مطربا همچو دانا حکیم
که می داند از نبض حال سقیم
هوش مصنوعی: بیا ای محبوب، مانند یک حکیم آگاه، که از حال بیمار آگاه است و میداند چه چیزی او را ناراحت کرده است.
بنه بر رگ چنگ انگشت خویش
بدان درد پنهان هر سینه ریش
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که انسان باید بر روی رگ چنگ خود بنشینند و با استفاده از انگشتانش، صدای دلتنگی و دردهای پنهان درونش را ابراز کند. به عبارت دیگر، فرد باید احساسات و غمهای نهفتهای که در دل دارد را از طریق هنر یا وسایلی مانند چنگ بیان کند.