بخش ۲۳ - خردنامه سقراط
زهی گنج حکمت که سقراط بود
مبرا ز تفریط و افراط بود
شد از جودت فکر ظلمت زدای
همه نور حکمت ز سر تا به پای
سرانجام خلعت پرستان شناخت
ز بی خلعتی خلعت خویش ساخت
ز خمخانه چرخ پر اشتلم
به خانه درون داشت یک کهنه خم
به فصل زمستان در آن سرزمین
به شبها ز سرما شدی خم نشین
چو خورشید خیمه به گردون زدی
ز تدویر خم خیمه بیرون زدی
نشستی ز عریان تنی بی حجاب
شدی گرم در پرتو آفتاب
یکی روز تن عور خورشیدوار
رسیدش به سر شاه آن روزگار
بدو گفت کای پیر دانش پذیر
بدینسان چرایی ز ما گوشه گیر
قدم باز می داری از راه ما
نمی آوری رو به درگاه ما
بگفتا که تنگ است بر من مجال
ز شغلی که باشد مرا ماه و سال
بگفتش که چندین تورا شغل چیست
که بی آن نیاری یکی لحظه زیست
بگفتا پی دولت زندگی
همی سازم اسباب پایندگی
بگفتش که اسباب آن پیش ماست
رساندن به حاجتوران کیش ماست
بگفت ار بدانم که آن پیش توست
ببندم کمر در رضای تو چست
به دست تو برگ حیات تن است
که آن سد راه نجات من است
حیات دل و جان بود کام من
که آن بندد از راه تو گام من
بگفتش به هر چیز داری نیاز
بگو تا کنم از برای تو ساز
بگفتا نیاز من خاکسار
به تو غیر ازین نیست ای شهریار
که این خلعت گرم کز عکس مهر
به دوشم کشیده ست اکنون سپهر
به تاراج سایه نگیری ز من
به لطف این توقع پذیری ز من
گذاری که یکدم به بی پردگی
برد مهر چرخ از من افسردگی
چو بشنید شاه از وی این گفت و گوی
شد از خاصگان بهر او جامه جوی
یکی جامه دادند او را عطا
ز مویینه چین و خز خطا
بگرداند حالی ازان جامه پشت
به نرمی فرو خواند حرفی درشت
که کی زندگان را کشیدن نکوست
ز مرده کفن یار ز مردار پوست
ز سردی دی چون شوم رنج یاب
شبم خم پسند است و روز آفتاب
هزار آفرین بر حکیمی چنین
برون پایه اش زآسمان و زمین
نه بر جانش از دور افلاک درد
نه بر طبعش از عالم خاک گرد
درین کار شاگرد بودش هزار
فلاطون از آنها یکی در شمار
فلاطون فلاطونی از وی گرفت
فلاطونی افزونی از وی گرفت
به حکمت چو در ثمین سفته است
به دانا فلاطون چنین گفته است
که ای رسته از تنگنای خیال
زده در هوای خرد پر و بال
بر آن دار همت ز آغاز کار
که گردی شناسای پروردگار
بدانی حق دولت بندگیش
نهی پا به راه پرستندگیش
روی راه خوشنودیش صبح و شام
به کسب رضایش کنی اهتمام
ز حکمت به معراج عزت برآی
بنه بر سر چرخ گردنده پای
بسا دست کوته ز بی مایگی
که دارد ز حکمت فلک پایگی
اگر بودی از جهل هر سینه صاف
برافتادی از خلق رسم خلاف
ره مرد دانا یکی بیش نیست
به جز طبع نادان دو اندیش نیست
نبینی درین ششدر دیولاخ
ز شادی دل شش نفر را فراخ
یکی آن حسدور به هر کشوری
که رنجش بود راحت دیگری
چو حال کسی بیند از خویش به
فتد بر رگ جانش از غم گره
دوم کینه ورزی که از خلق زشت
بود کینه خلقش اندر سرشت
چو نتواند از کس شدن کینه کش
نباشد ز کینداریش سینه خوش
سیم نو توانگر که بهر درم
بود روز و شب بر دل او دو غم
یکی آنکه چون چیزی آرد به کف
دوم آنکه ناگه نگردد تلف
چهارم لئیمی که با گنج سیم
بود همچو نام زرش دل دو نیم
که ناگه نیابد بدو فقر راه
نگردد بدان روز عیشش تباه
بود پنجمین طالب پایه ای
که در خورد آن نبودش مایه ای
کند آرزوی مقام بلند
که نتواند آنجا فکندن کمند
ششم از ادب خالی اندیشه ای
که باشد حریف ادب پیشه ای
چو طبعش بود از ادب بی نصیب
کشد نو به نو مالشی از ادیب
بود سیم و زر رنج دین پروران
طبیبان آن رنج دانشوران
کشد رنج را چون سوی خود طبیب
کجا باشدش از مداوا نصیب
ازان کس بپرهیز و فعل و فنش
که دارد دلت بی سبب دشمنش
اگر ره نگرداند از گرگ و میش
بود یاور او در آزار خویش
زبان را چه داری به گفتن گرو
ز هر سو گشا گوش حکمت شنو
خدا یک زبانت بداد و دو گوش
که کم گوی یعنی و افزون نیوش
خموشی بود دولت ایزدی
دلیل هنرمندی و بخردی
ز بسیار دانان فراست گواست
که بسیار گوی از کیاست جداست
سخن را کزان بسته داری نفس
یکی مرغ دان پایبند قفس
چو گفتی قفس یافت بر وی شکست
طمع بگسل از وی که آید به دست
مکش زیر ران مرکب حرص و آز
ز گیتی به قدر کفایت بساز
به هر روز تا شب ز خوان سپهر
بسنده ست یک خشت نانت چو مهر
بیفکن ز کف کاسه زر ناب
کف خویش را کاسه کن بهر آب
ز زربفت هستی مشو خودفروش
کهن خرقه نیستی کش به دوش
مکش بهر معموری خانه رنج
به ویرانه خود را نهان کن چو گنج
به خود بند در خدمت خود کمر
به مخدومی از کس مکش درد سر
ز چوبت کف پای نعلین سای
به از نعل زر بر سم بادپای
چراغ شبت بس بود ماهتاب
ادیم زمین بهر تو نطع خواب
بدین حال با حکمت اندوزیت
سلوک عمل گر شود روزیت
بری گوی دولت ز همپیشگان
شوی سرور حکمت اندیشگان
رهانی ز سود و زیان خویش را
رسانی به پیشینیان خویش را
حذر کن ز آسیب جادو زنان
به دستان سران را ز پای افکنان
به روی زمین دام مردان مرد
بساط وفا و مروت نورد
ازیشان در درج حکمت به بند
وزیشان نگون قدر هر سربلند
ازیشان خردمند را پایه پست
وزیشان سپاه خرد را شکست
دهد طعم شهد و شکر زهرشان
مخور زهر را چون شکر بهرشان
مشو غره حلم مرد حلیم
که بر حلم عمری نشیند مقیم
درختیست صندل خنک در مزاج
پی علت گرم طبعان علاج
به هم در شده شاخه ها زان درخت
چو در اصطکاک افتد از باد سخت
زند آتشی شعله زان اصطکاک
که ریزد ازان شاخ و برگش به خاک
اگر پیر باشد عوان ور جوان
به هر حال نبود عوان جز عوان
تنش گرچه از ضعف پیریست سست
بود سیرت بد در او تندرست
درونش سیاه از دل تیره خوی
کیش سود دارد سفیدی موی
به سال و مه ار گرگ گردد بزرگ
نیاید برون هرگز از خوی گرگ
به پیمان مشو بند فرمان او
که دام فریب است پیمان او
مبادا به آن دامت اندر کشد
به تزویر جانت ز تن برکشد
بخش ۲۲ - حکایت آن راستگوی که از ناراستی کج اندیشان به مسافرت بسیار سخن خود را راست کرد: شنیدم که شاهی به هندوستانبخش ۲۴ - حکایت آن مرغ ماهیگیر که حیله ای ساخت و آن ماهی ساده را در دام انداخت: به عمان یکی مرغ فرتوت بود
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی گنج حکمت که سقراط بود
مبرا ز تفریط و افراط بود
هوش مصنوعی: چه گنجی باارزش و شگفتی که حکمت سقراط را نشان میدهد؛ او از زیادهروی و کمفروشی به دور بود و در میانهروی قرار داشت.
شد از جودت فکر ظلمت زدای
همه نور حکمت ز سر تا به پای
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و بزرگیات، اندیشههای تاریک را از بین بردی و تمام نورهای حکمت را از سر تا پا در وجودت جاری کردی.
سرانجام خلعت پرستان شناخت
ز بی خلعتی خلعت خویش ساخت
هوش مصنوعی: سرانجام، کسانی که به تجملات و لباسهای فاخر اهمیت میدادند، از بیلباسی و حالت خودآگاه شدند و به درک واقعی از ماهیت خود رسیدند.
ز خمخانه چرخ پر اشتلم
به خانه درون داشت یک کهنه خم
هوش مصنوعی: در گوشهای از دنیای زندگی، مکانی وجود دارد که پر از راز و داستانهای قدیمی است. در آنجا، یک بشکه یا مخزن قدیمی قرار دارد که نشانهای از گذشته و تاریخ آنجا میباشد.
به فصل زمستان در آن سرزمین
به شبها ز سرما شدی خم نشین
هوش مصنوعی: در فصل زمستان در آنجا، شبها بر اثر سرما به حالتی خمیده و نشسته درآمدی.
چو خورشید خیمه به گردون زدی
ز تدویر خم خیمه بیرون زدی
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید به آسمان تابید و چادر خود را برپا کرد، تو با تدبیر و هوش خود توانستی از چادر فراتر روی و به دنیای جدیدی قدم بگذاری.
نشستی ز عریان تنی بی حجاب
شدی گرم در پرتو آفتاب
هوش مصنوعی: نشستهای که بدون حجاب و عریانی، در گرمای نور آفتاب احساس راحتی و آرامش میکنی.
یکی روز تن عور خورشیدوار
رسیدش به سر شاه آن روزگار
هوش مصنوعی: یک روز، بدن عریان و بیپناهی مانند خورشید به سر شاه آن زمان رسید.
بدو گفت کای پیر دانش پذیر
بدینسان چرایی ز ما گوشه گیر
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پیر، که علم را دریافت کردهای، چرا این گونه از ما دوری میکنی؟
قدم باز می داری از راه ما
نمی آوری رو به درگاه ما
هوش مصنوعی: تو با ادب و احترام به مسیر خود ادامه میدهی، اما به سوی ما و درگاه ما نمی آیی.
بگفتا که تنگ است بر من مجال
ز شغلی که باشد مرا ماه و سال
هوش مصنوعی: او گفت که بر من تنگ شده است زمانی که درگیر کاری هستم که مدتها طول کشیده است.
بگفتش که چندین تورا شغل چیست
که بی آن نیاری یکی لحظه زیست
هوش مصنوعی: از او پرسید که شغل و کار تو چیست که بدون آن نمیتوانی حتی برای یک لحظه زندگی کنی؟
بگفتا پی دولت زندگی
همی سازم اسباب پایندگی
هوش مصنوعی: او گفت که برای دستیابی به خوشبختی و زندگی بهتر، باید شرایط و امکانات لازم را فراهم کنم تا همیشه پایدار بماند.
بگفتش که اسباب آن پیش ماست
رساندن به حاجتوران کیش ماست
هوش مصنوعی: او گفت که وسایل و امکانات لازم برای رسیدن به خواستههای شما پیش ما آماده است و ما به دنبال کمک به شما هستیم.
بگفت ار بدانم که آن پیش توست
ببندم کمر در رضای تو چست
هوش مصنوعی: اگر بدانم که چیزی از آنِ توست، برای رضایت تو خود را به زحمت میاندازم و محکم تلاش میکنم.
به دست تو برگ حیات تن است
که آن سد راه نجات من است
هوش مصنوعی: در دست تو زندگی من نهفته است و آن چیزی که میتواند مرا به نجات برساند، به تو وابسته است.
حیات دل و جان بود کام من
که آن بندد از راه تو گام من
هوش مصنوعی: زندگی دل و روح من به خواستهام بستگی دارد و اگر آن را به راه تو محدود کند، گامهای من هم متوقف میشود.
بگفتش به هر چیز داری نیاز
بگو تا کنم از برای تو ساز
هوش مصنوعی: به او گفتم هر چیزی که نیاز داری بگو تا برایت فراهم کنم.
بگفتا نیاز من خاکسار
به تو غیر ازین نیست ای شهریار
هوش مصنوعی: او گفت: نیاز من به تو، ای فرمانروا، چیزی جز این نیست.
که این خلعت گرم کز عکس مهر
به دوشم کشیده ست اکنون سپهر
هوش مصنوعی: این لباس گرمی که بر دوشم است به خاطر تابش آفتاب است که اکنون بر تارک آسمان قرار دارد.
به تاراج سایه نگیری ز من
به لطف این توقع پذیری ز من
هوش مصنوعی: نمیتوانی به راحتی از من بهرهبرداری کنی و در عین حال انتظار داشته باشی که به من خوشبین باشی.
گذاری که یکدم به بی پردگی
برد مهر چرخ از من افسردگی
هوش مصنوعی: در لحظهای که به حال و هوای بیپرده و آزاد رسیدهام، چرخ زمان و سرنوشت از من غم و افسردگی به جا گذاشت.
چو بشنید شاه از وی این گفت و گوی
شد از خاصگان بهر او جامه جوی
هوش مصنوعی: وقتی شاه این صحبتها را از او شنید، برای او از میان بزرگان در جستجوی لباس بود.
یکی جامه دادند او را عطا
ز مویینه چین و خز خطا
هوش مصنوعی: به او لباس زیبایی دادند که از پارچههای نازک و بافتهای گرانقیمت تهیه شده بود.
بگرداند حالی ازان جامه پشت
به نرمی فرو خواند حرفی درشت
هوش مصنوعی: لباسی را به آرامی برمیگرداند و با نرمی، سخنی توام با صراحت بیان میکند.
که کی زندگان را کشیدن نکوست
ز مرده کفن یار ز مردار پوست
هوش مصنوعی: زندگانی و حیات ارزشمندتر از مرگ است و یاد و خاطرههای خوب از عزیزان از دست رفته، به ما قوت میبخشد. به همین دلیل، همیشه باید به زندگی و زیباییهای آن توجه کنیم، نه به مردهها و جنبههای منفی.
ز سردی دی چون شوم رنج یاب
شبم خم پسند است و روز آفتاب
هوش مصنوعی: در زمستان که هوا سرد میشود، من دچار مشکل و رنج میشوم، اما شبها برایم راحتتر است و در روز هم نور آفتاب باعث آرامش میشود.
هزار آفرین بر حکیمی چنین
برون پایه اش زآسمان و زمین
هوش مصنوعی: هزاران ستایش بر شخصی خردمند که ریشهاش از آسمان و زمین فراتر است.
نه بر جانش از دور افلاک درد
نه بر طبعش از عالم خاک گرد
هوش مصنوعی: درد و رنجی نه از آسمانها به او رسیده و نه از دنیا و طبیعت به او آسیبی زده است.
درین کار شاگرد بودش هزار
فلاطون از آنها یکی در شمار
هوش مصنوعی: او در این کار به قدری مهارت دارد که هزاران فیلسوف بزرگ مانند فلاطون را به خود جلب میکند و از میان آنها یکی از بهترینها به حساب میآید.
فلاطون فلاطونی از وی گرفت
فلاطونی افزونی از وی گرفت
هوش مصنوعی: فلاطون از مطالب و اصولی که به او آموخته شده بود، بیشتر و بیشتر بهرهبرداری کرد و بر دانش خود افزود.
به حکمت چو در ثمین سفته است
به دانا فلاطون چنین گفته است
هوش مصنوعی: اگر به عمق حکمت نگاهی داشته باشی، میبینی که همچون در جواهرات ارزشمند است. به دانایان بزرگ مانند فلاطون چنین پیامی منتقل شده است.
که ای رسته از تنگنای خیال
زده در هوای خرد پر و بال
هوش مصنوعی: ای کسی که از تنگنای فکر رهایی یافتهای، در آرزوی عقل و درک، پر و بال بگشای.
بر آن دار همت ز آغاز کار
که گردی شناسای پروردگار
هوش مصنوعی: برای آنکه به شناختی از پروردگار دست پیدا کنی، از همان ابتدا باید تلاش و همت به خرج دهی.
بدانی حق دولت بندگیش
نهی پا به راه پرستندگیش
هوش مصنوعی: بدان که حق و حقوق آقایی و فرمانروایی او، به این است که قدم بر راه بندگیاش بگذاری.
روی راه خوشنودیش صبح و شام
به کسب رضایش کنی اهتمام
هوش مصنوعی: در تمام روز و شب تلاش کن تا او را راضی و خشنود کنی.
ز حکمت به معراج عزت برآی
بنه بر سر چرخ گردنده پای
هوش مصنوعی: از دانایی و خرد خود به اوج و مرتبهای والا دست یاب، و بر گردونهٔ زندگی استوار باش.
بسا دست کوته ز بی مایگی
که دارد ز حکمت فلک پایگی
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که به دلیل نداشتن علم و دانش کافی، دستانشان کوتاه است و نمیتوانند به آنچه که میخواهند برسند، در حالی که به خاطر حکمت و تدبیر آسمان، همیشه در جایی ثابت و پایدار قرار دارند.
اگر بودی از جهل هر سینه صاف
برافتادی از خلق رسم خلاف
هوش مصنوعی: اگر از جهالت رها باشی و دل و جانت خالی از نادانی باشد، دیگر نیازی نیست که از مردم به خاطر رفتارهای نادرستشان شگفتزده شوی یا به آنها انتقاد کنی.
ره مرد دانا یکی بیش نیست
به جز طبع نادان دو اندیش نیست
هوش مصنوعی: راه و مسیر انسان خردمند تنها یکی است، در حالی که طبع و ذهن نادان دوگانگی دارند و به دو سوی مختلف میروند.
نبینی درین ششدر دیولاخ
ز شادی دل شش نفر را فراخ
هوش مصنوعی: در این دنیا، شادمانی و خوشحالی باعث میشود که دل شش نفر به وسعت و گشایش برسد و احساس سرزندگی کنند. وقتی که شادی در دل کسی وجود داشته باشد، میتواند تأثیرات مثبتی بر اطرافیانش بگذارد و فضای زندگی را برای دیگران نیز شاداب کند.
یکی آن حسدور به هر کشوری
که رنجش بود راحت دیگری
هوش مصنوعی: بعضی افراد به خاطر آزردگی دیگران، در هر سرزمینی حسادت میورزند و دلیلی برای راحتی شخص دیگر میشوند.
چو حال کسی بیند از خویش به
فتد بر رگ جانش از غم گره
هوش مصنوعی: وقتی کسی حال دیگری را میبیند، احساسات او چنان قوی میشود که غم بر وجودش غلبه میکند و به جانش آسیب میرسد.
دوم کینه ورزی که از خلق زشت
بود کینه خلقش اندر سرشت
هوش مصنوعی: دومین کسی که بدی و کینهتوزی نسبت به دیگران دارد، در واقع خود از زشتیهای درونش نشأت میگیرد.
چو نتواند از کس شدن کینه کش
نباشد ز کینداریش سینه خوش
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند از دیگران کینه به دل بگیرد، نباید از رفتار و کردار خود ناراحت باشد. دلش باید شاد و خالی از کینه باشد.
سیم نو توانگر که بهر درم
بود روز و شب بر دل او دو غم
هوش مصنوعی: دلارام ثروتمندی که همیشه به فکر مال و نعمت است، در هر لحظه از شبانهروز دو غم در دلش دارد.
یکی آنکه چون چیزی آرد به کف
دوم آنکه ناگه نگردد تلف
هوش مصنوعی: کسی که چیزی را به دست میآورد باید مراقب باشد که آن را از دست ندهد.
چهارم لئیمی که با گنج سیم
بود همچو نام زرش دل دو نیم
هوش مصنوعی: چهارم، آدمی بینوا و پست است که با ثروت و جواهرات احاطه شده، مانند دلی شکسته و دو نیم شده است که نامش زرش است.
که ناگه نیابد بدو فقر راه
نگردد بدان روز عیشش تباه
هوش مصنوعی: اگر ناگهان فقر به او نزدیک شود، روزهای خوشیاش تباه خواهد شد.
بود پنجمین طالب پایه ای
که در خورد آن نبودش مایه ای
هوش مصنوعی: پنجمین شخصی که به دنبال آن مقام بود، پایهای داشت که هیچ چیزی برای آن نداشت.
کند آرزوی مقام بلند
که نتواند آنجا فکندن کمند
هوش مصنوعی: آرزو برای دستیابی به مقامهای عالی وقتی ممکن است که فرد توانایی و ابزار لازم برای رسیدن به آنجا را داشته باشد؛ در غیر این صورت، فقط یک خواسته بیپایه خواهد بود.
ششم از ادب خالی اندیشه ای
که باشد حریف ادب پیشه ای
هوش مصنوعی: اگر کسی در ادب بیتوجهی کند، نمیتواند با فردی که به آداب و احترام اهمیت میدهد، رقابت کند.
چو طبعش بود از ادب بی نصیب
کشد نو به نو مالشی از ادیب
هوش مصنوعی: اگر طبیعت کسی از ادب بینصیب باشد، او همچون نویسندهای است که هر چند وقت یکبار تلاش میکند تا خود را به ادبیات نزدیک کند.
بود سیم و زر رنج دین پروران
طبیبان آن رنج دانشوران
هوش مصنوعی: در زندگی، کسانی که به پرورش دین و اخلاق میپردازند، با سختیها و زحمتهایی روبهرو هستند، مانند طبیبان که برای درمانِ درد آشنا هستند. همچنین دانایان و علمآموزان نیز با دشواریهایی در مسیر علم و دانش مواجهاند.
کشد رنج را چون سوی خود طبیب
کجا باشدش از مداوا نصیب
هوش مصنوعی: وقتی انسان رنج و درد را تحمل میکند، مانند کسی که به دکتر مراجعه میکند، اگر دکتر در دسترس نباشد، هیچ امیدی به درمان و بهبودی نخواهد بود.
ازان کس بپرهیز و فعل و فنش
که دارد دلت بی سبب دشمنش
هوش مصنوعی: از آن شخص و کارهایش دوری کن، چرا که بیدلیل دلت به او بد میشود.
اگر ره نگرداند از گرگ و میش
بود یاور او در آزار خویش
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند از مشکلات و چالشها دوری کند، ممکن است خود به یاری مشکلات خود بیاید و در آزار خودش شریک شود.
زبان را چه داری به گفتن گرو
ز هر سو گشا گوش حکمت شنو
هوش مصنوعی: زبان تو چه نیازی به صحبت کردن دارد؟ از هر طرف گوش کن و حکمت را بشنو.
خدا یک زبانت بداد و دو گوش
که کم گوی یعنی و افزون نیوش
هوش مصنوعی: خدا به تو یک زبان داده تا صحبت کنی و دو گوش تا خوب گوش کنید. کم حرف بزن و بیشتر گوش کن.
خموشی بود دولت ایزدی
دلیل هنرمندی و بخردی
هوش مصنوعی: سکوت نشانهای از قدرت و خردمندی ایزدی است که به تواناییهای هنرمندانه اشاره دارد.
ز بسیار دانان فراست گواست
که بسیار گوی از کیاست جداست
هوش مصنوعی: از میان دانشمندان، هشیاری و دوراندیشی مشخصکننده است، زیرا بسیاری از افراد با سخن گفتن، از خرد و تدبیر واقعی دور میشوند.
سخن را کزان بسته داری نفس
یکی مرغ دان پایبند قفس
هوش مصنوعی: سخنی که از آن ناگفته میمانی، مانند مرغی است که به قفس بسته شده است و نمیتواند پرواز کند.
چو گفتی قفس یافت بر وی شکست
طمع بگسل از وی که آید به دست
هوش مصنوعی: وقتی گفتی که قفس را پیدا کردی، به امیدی که در دستت باشد دل نبند.
مکش زیر ران مرکب حرص و آز
ز گیتی به قدر کفایت بساز
هوش مصنوعی: زیر پای مرکب (گامهای) حرص و طمع را نگذارید، بلکه به اندازه کافی از این دنیا بهره ببرید.
به هر روز تا شب ز خوان سپهر
بسنده ست یک خشت نانت چو مهر
هوش مصنوعی: هر روز تا شب، به همان اندازه که یک تکه نان تو مانند خورشید ارزش دارد، کافی است.
بیفکن ز کف کاسه زر ناب
کف خویش را کاسه کن بهر آب
هوش مصنوعی: کاسه زرین را از دستت رها کن و خودت را آماده کن تا برای نوشیدن آب، در دستت کاسهای داشته باشی.
ز زربفت هستی مشو خودفروش
کهن خرقه نیستی کش به دوش
هوش مصنوعی: از جنس گرانبها و ارزشمند هستی، خودت را به بهای کم نفروش. چرا که لباس قدیمی و بیارزشی برای تو نیست.
مکش بهر معموری خانه رنج
به ویرانه خود را نهان کن چو گنج
هوش مصنوعی: برای حفظ آرامش و راحتی خود، هرگز به خاطر کارهای دیگران در زندگی خود دچار دردسر نشوید. بهتر است مشکلات و احساسات منفیتان را در درون خود نگه دارید، مانند گنجی که باید از چشم دیگران دور باشد.
به خود بند در خدمت خود کمر
به مخدومی از کس مکش درد سر
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و همتگذار برای خدمت به خودت باش، از کسی کمک نخواهی، دردسر برای خودت ایجاد نکن.
ز چوبت کف پای نعلین سای
به از نعل زر بر سم بادپای
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای استفاده از زینتها و چیزهای گرانبها، بر روی اصل و کیفیت و راحتی تأکید کنیم. برای مثال، کفش ساده و معمولی که از چوب ساخته شده، میتواند به مراتب راحتتر و عملیتر از کفشهای زری باشد که تنها برای تجمل و زینت طراحی شدهاند.
چراغ شبت بس بود ماهتاب
ادیم زمین بهر تو نطع خواب
هوش مصنوعی: در شب تو، نور چراغ کافیست و نور ماه نیز زمین را برای تو روشن کرده است تا در آرامش خواب بر روی بستر خود استراحت کنی.
بدین حال با حکمت اندوزیت
سلوک عمل گر شود روزیت
هوش مصنوعی: با این وضعیت، اگر حکمت کسب کنی، رفتارت بهتر میشود و روزیت (رزق و روزیات) فراهم میگردد.
بری گوی دولت ز همپیشگان
شوی سرور حکمت اندیشگان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به مقام و موفقیت دست یابی، باید از همراهی با کسانی که به دنبال دانش و حکمت هستند، استفاده کنی.
رهانی ز سود و زیان خویش را
رسانی به پیشینیان خویش را
هوش مصنوعی: چنان رفتار کن که نه تنها از منافع و زیانهای خود باخبر باشی، بلکه بتوانی افکار و آموزههای اجداد و نسلهای پیشین را نیز به درستی درک کنی و به آنها احترام بگذاری.
حذر کن ز آسیب جادو زنان
به دستان سران را ز پای افکنان
هوش مصنوعی: از خطر آسیبهایی که از سوی زنان جادوگر ناشی میشود، دوری کن و مراقب باش که افراد با نفوذ را از پا در نیاورند.
به روی زمین دام مردان مرد
بساط وفا و مروت نورد
هوش مصنوعی: در سطح زمین، مردان بزرگ با وفا و مروت خود، فضایی را برای زندگی و اخلاق نیک فراهم کردهاند.
ازیشان در درج حکمت به بند
وزیشان نگون قدر هر سربلند
هوش مصنوعی: از آنها در علم و حکمت کسانی هستند که در جایگاه بلندی قرار دارند، اما برخی دیگر از آنها هم هستند که به دلیل کمقدری و فقر علم، در مرتبهای پایینتر قرار دارند.
ازیشان خردمند را پایه پست
وزیشان سپاه خرد را شکست
هوش مصنوعی: از بین آنها، کسانی که دانا و خردمند هستند، مقام پایینتری دارند و از میان آنها، سپاه و نیروهای خرد و دانایی نابود میشوند.
دهد طعم شهد و شکر زهرشان
مخور زهر را چون شکر بهرشان
هوش مصنوعی: به تو طعم شیرین و خوشایند میدهند، اما زهر را نخور، زیرا زهر برای دothersن مثل شکر است.
مشو غره حلم مرد حلیم
که بر حلم عمری نشیند مقیم
هوش مصنوعی: به خود نبال و مغرور نشو که تحمل و صبر یک فرد باصفا ممکن است برای مدت طولانی ادامه داشته باشد.
درختیست صندل خنک در مزاج
پی علت گرم طبعان علاج
هوش مصنوعی: درختی از نوع صندل که خاصیتهای خنککننده دارد، به دنبال دلیلی برای خوب شدن حال کسانی است که دارای طبع گرم هستند.
به هم در شده شاخه ها زان درخت
چو در اصطکاک افتد از باد سخت
هوش مصنوعی: شاخههای درخت به هم گره خوردهاند و وقتی باد تند میوزد، به علت اصطکاک، به هم میخوردند.
زند آتشی شعله زان اصطکاک
که ریزد ازان شاخ و برگش به خاک
هوش مصنوعی: آتش ناشی از اصطکاکی که بر اثر برخورد دو چیز به وجود میآید، میتواند شاخهها و برگهای درختان را بسوزاند و به خاک منتقل کند.
اگر پیر باشد عوان ور جوان
به هر حال نبود عوان جز عوان
هوش مصنوعی: اگر کسی پیر باشد یا جوان، در هر شرایطی فقط همان فرد، همان فرد است و نمیتواند به غیر از این باشد.
تنش گرچه از ضعف پیریست سست
بود سیرت بد در او تندرست
هوش مصنوعی: تنها به خاطر ضعف پیری، جسم او ضعیف شده است، اما در حقیقت، روح و رفتار او همچنان سالم و قوی باقی مانده است.
درونش سیاه از دل تیره خوی
کیش سود دارد سفیدی موی
هوش مصنوعی: درون فردی که دلش تاریک و ناپاک است، هیچ بهرهای از سفیدی مو ندارد.
به سال و مه ار گرگ گردد بزرگ
نیاید برون هرگز از خوی گرگ
هوش مصنوعی: اگرچه زمان و ماه، گرگ را بزرگ و قوی کند، اما او هرگز از خوی گرگ بودن خود خارج نخواهد شد.
به پیمان مشو بند فرمان او
که دام فریب است پیمان او
هوش مصنوعی: به وعده و پیمانی که او میدهد اعتماد نکن، زیرا این وعدهها فریبنده و خطرناک هستند.
مبادا به آن دامت اندر کشد
به تزویر جانت ز تن برکشد
هوش مصنوعی: مراقب باش که به دام او نیفتی، زیرا با نیرنگ جانت را از بدنت جدا خواهد کرد.