گنجور

بخش ۲۱ - خردنامه افلاطون

فلاطون که فر الهیش بود
ز دانش به دل گنج شاهیش بود
گشاد از دل و جان یزدان شناس
زبان را به تمهید شکر و سپاس
وز آن پس به هر زیرک تیزهوش
شد از گنج اسرار گوهرفروش
که ای اولین تخم این کشتزار
پسین میوه باغ هفت و چهار
رصد دان این هفت گنبد تویی
کله دار این چار مسند تویی
به پای فراست برآ گرد خویش
به چشم کیاست ببین گرد خویش
درین بقعه بنگر که یار تو کیست
بر این رقعه بشمر که کار تو چیست
خوری روزی از خوان فضل خدای
چرا ناوری طاعت او به جای
به کوی وفا سست اساسی مکن
ببین نعمت و ناسپاسی مکن
به نعمت رسیدی مکن چون خسان
فراموش از انعام نعمت رسان
ز بس می رسد فیض انعام ازو
برد بهره هم خاص و هم عام ازو
نه شاه است تنها ازو بهره مند
گدایان ز نابهره مندی نژند
ز خوان نوالش زمان در زمان
گدا را همانست و شه را همان
چه بودی گدا را بتر زانکه شاه
رهیدی ز آفات بر تخت جاه
ز نیلی کمان چرخ زرین سپر
گدا گشتی آماج تیر خطر
بسا شه که در ضعف و سستی بود
نصیب گدا تندرستی بود
بسا لاله داغ بر دل به باغ
که باشد ز داغش گیا را فراغ
مکن این همه فکر دور و دراز
پی آنچه نبود به آنت نیاز
به افتد به هر حال دوری تو را
ز فکری که نبود ضروری تو را
به شهباز فکرت ازین آشیان
به هر دم دو صد صید دولت توان
مکن همچو جغدش به صد رنج و درد
پی گنج موهوم ویرانه گرد
ز ایزد که جان و تنت داده است
تو را هر چه می باید آماده است
ز تو این همه جهد و کوشش که چه
ز تاب و تف حرص جوشش که چه
متاعیست دنیا پی این متاع
مکن با حریصان گیتی نزاع
مکن بهر پیکارشان نیفه تنگ
که کار سگان است بر جیفه جنگ
ز سیمش چه داری سفیدی امید
که گردد سیاه از مساسش سفید
چو باشد زرش قفل فرج ستور
چه جویی ازان فتح باب سرور
بود روشن این نکته بر اهل دید
که می ناید از قفل کار کلید
بت اند این دو خوش آن که زین بت برست
به بت کیست لایق به جز بت پرست
جهانی شده زین بتان خاکسار
بتان را به آن بت پرستان گذار
کن از سجده بت رخ خویش پاک
اگر دیگری بت پرستد چه باک
به دل ناشده میل دنیات سخت
بکش از حریم تمناش رخت
نشاید به جان مهر آن داشتن
که می بایدش زود بگذاشتن
به عبرت ز پیشینیان یاد کن
دل از یاد پیشینیان شاد کن
بخوان دفتر کهنگان و نوان
به هر کشوری بین که چون خسروان
به میدان شاهی فرس تاختند
در آن عرصه نرد هوس باختند
ز صد گام نارفته یک گام را
ز صد کام نارانده یک کام را
فرود آمدند از فرس عاقبت
عنان تافتند از هوس عاقبت
تهی تارک از تاج فرماندهی
فتادند بر بستر جاندهی
نهادند بر تخت از تخت پای
گرفتند در ورطه سخت جای
مکن همنشینی به هر بد سرشت
که دزدد ازو طبع تو خوی زشت
شوی از بدی پر ز نیکی تهی
وز آن نبودت ذره ای آگهی
چه خوش گفت دهقان صافی ز رنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ
چو دشمن به دست تو گردد اسیر
ازو سایه دوستی وامگیر
اگر چند خصم تو بود از نخست
چو آمد به دست تو از خیل توست
مران اسب بداد بر خیل خویش
بگردان ز بنیادشان سیل خویش
نه آنست شه کش بود در سپاه
هزاران غلام مرصع کلاه
شه آن دان که رسم کرم زنده کرد
صد آزاد را از کرم بنده کرد
دلت را به دانشوری دار هوش
چو دانستی آنگاه در کار کوش
بود حال شریر دانا به خیر
که گردد سوی خیر دلال غیر
چو اعمی که باشد چراغش به کف
فروغ چراغش فتد هر طرف
بود روشن از وی ره دیگران
ره وی ازان روشنی بر کران
به هر کس ره آشنایی مپوی
ز هر آشنا روشنایی مجوی
جفایی که بر تو ز عالم رسد
جز از جانب آشنا کم رسد
هر آن جور کز دور این آسیاست
همه ز آشنا رفته بر آشناست
بود داوری ها دو همخانه را
که هرگز نباشد دو بیگانه را
چو ز آیینه کردی کدورت زدای
شود صورت خوب شاهد نمای
سخن را ز بیهود صافی گذار
که گردد جمال خرد آشکار
به کم عقلی آن سفله اقرار کرد
که بر هرزه گفتار بسیار کرد
مگو تا نپرسد ز تو نکته جوی
چو پرسد تأمل کن آنگه بگوی
سخن بی تأمل کم افتد صواب
زبان را عنان از خطا بازتاب
سخن شاهد جلوه گاه دل است
خلاصی ازان جلوه گر مشکل است
چو آراید آن را سخن گستری
نباشد به از راستی زیوری
میارا رخش را به نیل دروغ
کزان نیل گردد رخش بی فروغ
مگو راستی هم که صاحب خرد
به روی قبولش نهد دست رد
چرا راستی گوید آن راست مرد
که باید به صد خجلتش راست کرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فلاطون که فر الهیش بود
ز دانش به دل گنج شاهیش بود
هوش مصنوعی: فلسوف بزرگ، افلاطون، به دلیل دانش و آگاهی زیادی که داشت، مانند یک گنجینه ارزشمند در دل و روح خود بود.
گشاد از دل و جان یزدان شناس
زبان را به تمهید شکر و سپاس
هوش مصنوعی: با دل و جان خود، شکر و سپاس خداوند را بر زبان بیاور و به زیبایی و با تدبیر بیان کن.
وز آن پس به هر زیرک تیزهوش
شد از گنج اسرار گوهرفروش
هوش مصنوعی: بعد از آن، هر فرد باهوش و زیرکی از گنجینه اسرار پند و تجربه بهره‌مند شد.
که ای اولین تخم این کشتزار
پسین میوه باغ هفت و چهار
هوش مصنوعی: ای کسی که سرآغاز این زمین کشاورزی هستی و میوه‌ی باغی که شامل هفت و چهار (عدد هفت و چهار به نوعی نمایانگر حالت‌های مختلف) است.
رصد دان این هفت گنبد تویی
کله دار این چار مسند تویی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو به عنوان یک عالم و دانای بزرگ، مرکز توجه و محوری در این چهار جایگاه مهم هستی.
به پای فراست برآ گرد خویش
به چشم کیاست ببین گرد خویش
هوش مصنوعی: به دقت و با زیرکی به اطراف خود نگاه کن و هر آنچه را که در اطراف خود داری، بررسی کن.
درین بقعه بنگر که یار تو کیست
بر این رقعه بشمر که کار تو چیست
هوش مصنوعی: به این مکان نگاه کن و ببین که محبوب تو کیست، بر روی این نوشته حساب کن و ببین که وظیفه‌ات چیست.
خوری روزی از خوان فضل خدای
چرا ناوری طاعت او به جای
هوش مصنوعی: چرا از نعمت‌های خداوند بهره می‌بری، ولی در انجام فرمان‌های او کوتاهی می‌کنی؟
به کوی وفا سست اساسی مکن
ببین نعمت و ناسپاسی مکن
هوش مصنوعی: به محله‌ای که در آن وفا وجود دارد، با ناپایداری و بی‌اعتباری وارد نشو. نعمت‌ها را ببین و ناسپاسی نکن.
به نعمت رسیدی مکن چون خسان
فراموش از انعام نعمت رسان
هوش مصنوعی: هنگامی که به نعمت و برکت رسیدی، مانند انسان‌های پست و کم‌عقل فراموشکار نباش و همیشه شکرگزار لطف‌هایی که به تو شده، باش.
ز بس می رسد فیض انعام ازو
برد بهره هم خاص و هم عام ازو
هوش مصنوعی: از آنجا که برکات و نعمت‌های او به همه می‌رسد، هر کسی با هر جایگاهی از آن بهره‌مند می‌شود، چه خاص و چه عام.
نه شاه است تنها ازو بهره مند
گدایان ز نابهره مندی نژند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فقط شاه نیست که از قدرت و ثروت برخوردار است، بلکه در این میان افراد فقیر و نیازمند نیز از نداشتن و بی‌توجهی به این مسائل رنج می‌برند.
ز خوان نوالش زمان در زمان
گدا را همانست و شه را همان
هوش مصنوعی: از سفره‌ی نعمت او، در هر زمان، فقیر و پادشاه هر دو یکسان‌اند.
چه بودی گدا را بتر زانکه شاه
رهیدی ز آفات بر تخت جاه
هوش مصنوعی: بهتر است که گدا و نیازمند را از آسیب‌ها و مشکلاتی که ممکن است در زندگی‌اش با آن‌ها مواجه شود، بترسانی، زیرا در این حالت، شاه در امنیت و آرامش بر تخت قدرت نشسته است.
ز نیلی کمان چرخ زرین سپر
گدا گشتی آماج تیر خطر
هوش مصنوعی: از آسمان نیلی رنگ، سپر طلایی به خاک افتاد و تو به هدف تیرهای خطرناک تبدیل شدی.
بسا شه که در ضعف و سستی بود
نصیب گدا تندرستی بود
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان در شرایط ضعف و ناتوانی قرار دارند، در حالی که بی‌خانمان‌ها و فقرا ممکن است از سلامتی و سرزندگی برخوردار باشند.
بسا لاله داغ بر دل به باغ
که باشد ز داغش گیا را فراغ
هوش مصنوعی: بسیاری از گل‌های لاله در باغی که بوجود آمده، به خاطر درد و رنجی که دارند، نمی‌توانند از زیبایی و شادابی گیاهان دیگر لذت ببرند.
مکن این همه فکر دور و دراز
پی آنچه نبود به آنت نیاز
هوش مصنوعی: خیلی به چیزهایی که به آن‌ها نیازی نداری فکر نکن و ذهنت را مشغول نکن.
به افتد به هر حال دوری تو را
ز فکری که نبود ضروری تو را
هوش مصنوعی: در هر حال، دوری تو باعث می‌شود که از فکر و خیالی که برایت ضروری نیست، فاصله بگیرم.
به شهباز فکرت ازین آشیان
به هر دم دو صد صید دولت توان
هوش مصنوعی: به پرنده‌ای باهوش و با بینش، از این مکان می‌توان هر لحظه به راحتی به بسیاری از فرصت‌ها و موفقیت‌ها دست یافت.
مکن همچو جغدش به صد رنج و درد
پی گنج موهوم ویرانه گرد
هوش مصنوعی: به دنبال چیزی نامعلوم و بی‌فایده نباش که باعث می‌شود همچون جغدی افسرده و نگران به زندگی‌ات آسیب برسانی.
ز ایزد که جان و تنت داده است
تو را هر چه می باید آماده است
هوش مصنوعی: از خداوندی که جان و بدن تو را به تو عطا کرده است، هر چیزی که نیاز داری برایت فراهم است.
ز تو این همه جهد و کوشش که چه
ز تاب و تف حرص جوشش که چه
هوش مصنوعی: از تو این همه تلاش و کوشش چه فایده‌ای دارد، در حالی که حرص و ولع تو تنها باعث افزایش فشار و آسیب می‌شود؟
متاعیست دنیا پی این متاع
مکن با حریصان گیتی نزاع
هوش مصنوعی: دنیا مانند کالایی است که ارزش زیادی ندارد، بنابراین با افرادی که در پی آن هستند، درگیر نشو.
مکن بهر پیکارشان نیفه تنگ
که کار سگان است بر جیفه جنگ
هوش مصنوعی: بهتر است در برابر دشمنان خود، شور و شوقی نشان ندهی، زیرا این کار تنها برای سگان و پست‌هاست که به کار مرده‌ای می‌پردازند.
ز سیمش چه داری سفیدی امید
که گردد سیاه از مساسش سفید
هوش مصنوعی: کله آنچه از سیم می‌بینیم، تنها نمایی از امید است؛ زیرا اگر به آن دست بزنیم و با آن تماس داشته باشیم، ممکن است رنگش از سیاه به سفید تغییر کند.
چو باشد زرش قفل فرج ستور
چه جویی ازان فتح باب سرور
هوش مصنوعی: وقتی که قفل غم و مشکلات برداشته شود، چه نیازی به جستجوی شادی و خوشبختی داری؟
بود روشن این نکته بر اهل دید
که می ناید از قفل کار کلید
هوش مصنوعی: این نکته برای افراد بصیر و فهمیده روشن است که فقط از طریق کلید می‌توان قفل را باز کرد.
بت اند این دو خوش آن که زین بت برست
به بت کیست لایق به جز بت پرست
هوش مصنوعی: این دو بت زیبا هستند، اما خوشا به حال کسی که از این بت‌ها آزاد شده است. به جز پرستش‌کنندگان بت، چه کسی شایسته است؟
جهانی شده زین بتان خاکسار
بتان را به آن بت پرستان گذار
هوش مصنوعی: دنیا تحت تأثیر این بُت‌های خاکی قرار گرفته است؛ بنابراین، به پرستندگان این بُت‌ها اجازه دهید که از آن‌ها دوری کنند.
کن از سجده بت رخ خویش پاک
اگر دیگری بت پرستد چه باک
هوش مصنوعی: اگر تو از سجده بر چهره خودت دست برداری و خود را پاک کنی، دیگران اگر بت پرستی کنند، چه اهمیتی دارد؟
به دل ناشده میل دنیات سخت
بکش از حریم تمناش رخت
هوش مصنوعی: اگر به دلی که میل به دنیا ندارد، سختی بکشی، دیری نخواهد گذشت که از خواسته‌های آن دلسرد خواهی شد.
نشاید به جان مهر آن داشتن
که می بایدش زود بگذاشتن
هوش مصنوعی: نگهداری از محبت و عشق به چیزی که باید به سرعت رهایش کنیم، درست نیست.
به عبرت ز پیشینیان یاد کن
دل از یاد پیشینیان شاد کن
هوش مصنوعی: به نکته‌های آموزنده از گذشتگان فکر کن و دل خود را با یاد آن‌ها شاد کن.
بخوان دفتر کهنگان و نوان
به هر کشوری بین که چون خسروان
هوش مصنوعی: به کتاب‌های قدیمی و جدید نگاه کن و در هر کشوری ببین که مردم چگونه مانند پادشاهان زندگی می‌کنند و رفتار می‌کنند.
به میدان شاهی فرس تاختند
در آن عرصه نرد هوس باختند
هوش مصنوعی: در میدان شاهی، افرادی بر اسب‌ها سوار شدند و در آنجا به بازی‌های شوق و آرزو پرداختند و باختند.
ز صد گام نارفته یک گام را
ز صد کام نارانده یک کام را
هوش مصنوعی: اگر صد گام نرفته‌ای، یک گام هم مهم است؛ و اگر صد کام نچشیده‌ای، یک کام هم ارزش دارد.
فرود آمدند از فرس عاقبت
عنان تافتند از هوس عاقبت
هوش مصنوعی: سرانجام، سواران از اسب‌ها پایین آمدند و کنترل خود را از دست دادند و به خواسته‌های نفسانی خود تسلیم شدند.
تهی تارک از تاج فرماندهی
فتادند بر بستر جاندهی
هوش مصنوعی: تاج فرمانروایی از سرشان افتاده و در بستر زندگی به حالت بی‌حالی و بی‌پناهی افتاده‌اند.
نهادند بر تخت از تخت پای
گرفتند در ورطه سخت جای
هوش مصنوعی: آنها را بر تخت نشاندند، اما در عوض از بالای تخت به جهنم و سختی فرو رفتند.
مکن همنشینی به هر بد سرشت
که دزدد ازو طبع تو خوی زشت
هوش مصنوعی: با هر کسی که دارای روحیه‌ی بد است، وقت خود را نگذران، چرا که او از تو شخصیت و طبع خوبت را می‌دزدد و حال تو را نیز خراب می‌کند.
شوی از بدی پر ز نیکی تهی
وز آن نبودت ذره ای آگهی
هوش مصنوعی: از بدی دور شو و به نیکی روی بیاور، و اگر بخل ورزی، حتی ذره‌ای از خوب بودن را نخواهی شناخت.
چه خوش گفت دهقان صافی ز رنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ
هوش مصنوعی: دهقان به زیبایی بیان کرده است که رنگ انگور از خود انگور به دست می‌آید.
چو دشمن به دست تو گردد اسیر
ازو سایه دوستی وامگیر
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن به دست تو گرفتار می‌شود، از او دوستی و مهربانی نداشته باش.
اگر چند خصم تو بود از نخست
چو آمد به دست تو از خیل توست
هوش مصنوعی: اگر چندین دشمن در ابتدا وجود داشت، از زمانی که به دست تو رسیدند، آنها نیز از جمع تو محسوب می‌شوند.
مران اسب بداد بر خیل خویش
بگردان ز بنیادشان سیل خویش
هوش مصنوعی: اسبش را به گروه خود داده است، اما سیل خویش را از ریشه آنها دور می‌کند.
نه آنست شه کش بود در سپاه
هزاران غلام مرصع کلاه
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند بگوید که شاهی در میان سپاه هزاران خدمتکار با لباس و کلاهی زیباست.
شه آن دان که رسم کرم زنده کرد
صد آزاد را از کرم بنده کرد
هوش مصنوعی: پادشاه واقعی کسی است که با مهربانی و بخشش خود، جان تازه‌ای به بندگانش می‌بخشد و آزادگان را به خاطر لطفش، در زمره بندگان خود قرار می‌دهد.
دلت را به دانشوری دار هوش
چو دانستی آنگاه در کار کوش
هوش مصنوعی: دل خود را به علم و دانش بسپار و با هوش باش. وقتی که به دانایی رسیدی، در انجام کارها تلاش کن.
بود حال شریر دانا به خیر
که گردد سوی خیر دلال غیر
هوش مصنوعی: شخص شریری که دانا است، حالش به سمت نیکی و خوبی پیش می‌رود، به شرطی که دیگران او را راهنمایی نکنند.
چو اعمی که باشد چراغش به کف
فروغ چراغش فتد هر طرف
هوش مصنوعی: مانند شخصی که نابینا است و چراغی در دست دارد، نور آن چراغ به هر سو می‌تابد.
بود روشن از وی ره دیگران
ره وی ازان روشنی بر کران
هوش مصنوعی: او روشنایی و روشنی را به دیگران نشان می‌دهد و به‌واسطه این روشنایی، راهی به سوی قله‌ها پیدا کرده است.
به هر کس ره آشنایی مپوی
ز هر آشنا روشنایی مجوی
هوش مصنوعی: به هر کسی که آشنا می‌شوی، تلاش نکن که از او راهی پیدا کنی و از هر آشنایی نیز امید روشنی نداشته باش.
جفایی که بر تو ز عالم رسد
جز از جانب آشنا کم رسد
هوش مصنوعی: آن ناعدالتی و ظلم‌هایی که از دنیا بر تو می‌رسد، بیشتر از سمت دوستان و آشنایانت نخواهد بود.
هر آن جور کز دور این آسیاست
همه ز آشنا رفته بر آشناست
هوش مصنوعی: هرگونه سختی و ناملایمتی که از دور به ما می‌رسد، در اصل به خاطر نزدیکی و آشنایی با دیگران است.
بود داوری ها دو همخانه را
که هرگز نباشد دو بیگانه را
هوش مصنوعی: در میان دو همسایه همواره قضاوت‌هایی وجود دارد که هیچگاه بین دو بیگانه وجود نخواهد داشت.
چو ز آیینه کردی کدورت زدای
شود صورت خوب شاهد نمای
هوش مصنوعی: وقتی که کدورت و ناخالصی را از آینه برطرف کنی، زیبایی صورت معشوق به وضوح نمایان می‌شود.
سخن را ز بیهود صافی گذار
که گردد جمال خرد آشکار
هوش مصنوعی: سخن را خالص و بی‌پرده بیان کن تا زیبایی عقل و دانایی نمایان شود.
به کم عقلی آن سفله اقرار کرد
که بر هرزه گفتار بسیار کرد
هوش مصنوعی: شخصی که کم‌عقل است، به نادانی خود اعتراف کرد، زیرا بیشتر از حد نیاز درباره موضوعات بیهوده صحبت کرده است.
مگو تا نپرسد ز تو نکته جوی
چو پرسد تأمل کن آنگه بگوی
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو سؤالی کرد، بی‌چشم‌و‌گوش پاسخ نده. ابتدا خوب فکر کن و بعد جواب بده.
سخن بی تأمل کم افتد صواب
زبان را عنان از خطا بازتاب
هوش مصنوعی: اگر بی‌توجه و بدون فکر صحبت کنیم، احتمال اینکه دچار اشتباه شویم زیاد است. بنابراین، باید مراقب باشیم تا از خطاهای زبانی دوری کنیم.
سخن شاهد جلوه گاه دل است
خلاصی ازان جلوه گر مشکل است
هوش مصنوعی: سخن نشان‌دهنده احساسات و عواطف دل است، و رهایی از این جلوه‌گری که مشکلاتی را به همراه دارد، دشوار است.
چو آراید آن را سخن گستری
نباشد به از راستی زیوری
هوش مصنوعی: زمانی که سخنی به زیبایی بیان شود، تنها چیزی که می‌تواند آن را زیباتر کند، صداقت و راستگویی است.
میارا رخش را به نیل دروغ
کزان نیل گردد رخش بی فروغ
هوش مصنوعی: سایه‌ی رخش را به دریا نبر، زیرا که در آن دریا، رخش به تاریکی و کم نوری دچار می‌شود.
مگو راستی هم که صاحب خرد
به روی قبولش نهد دست رد
هوش مصنوعی: نگو که حقیقتاً فرد حکیم و روشن‌فکری پذیرای حرف‌های تو نیست و این موضوع را به نوعی رد می‌کند.
چرا راستی گوید آن راست مرد
که باید به صد خجلتش راست کرد
هوش مصنوعی: چرا کسی که باید به خاطر شرمساری‌اش راست بگوید، به راستی سخن می‌گوید؟