گنجور

بخش ۲ - مناجات در اظهار افتادگی عجز و پیری و به پایمردی عنایت استدعای دستگیری

کرم گسترا عاجز و مضطرم
بگستر سحاب کرم بر سرم
به عجز و ضعیفی و پیریم بین
ز اسباب قوت فقیریم بین
نه دستی که کاری برآید ازو
نه پایی که راهی گشاید ازو
به بخشایش و لطف دستی گشای
ببخشا بر این پیر بی دست و پای
جوانی که با دل سیاهی گذشت
به موی سیه در تباهی گذشت
سیه مویی از من چو برتافت روی
تو نیز از دل من سیاهی بشوی
چو شد مویم از نور پیری سفید
مگردان ز نور خودم ناامید
دلم را که آمد سیاهی پسند
ز «نور علی نور» کن بهره مند
سیاهی دل شد مرا تو به توی
به دل رفت گویی سیاهی ز مو
بسی در دل این آرزو آیدم
که از دل سیاهی به مو آیدم
ز موی سفید خودم در حجاب
کنم از سواد دل آن را خضاب
گرفتم که از دل شود مو سیاه
چگونه کنم راست پشت دوتاه
چنان مانده ام در نماز خضوع
که نایم دگر با قیام از رکوع
زمانه کمان وار پشتم شکست
ز تا سرکشم بر آن چله بست
کنون می کشم زین کمان تیر آه
هدف می کنم سینه مهر و ماه
چه حاصل ازین تیر گردون گذر
چو هرگز نشد صید کامی شکار
نیندازم آن را ز شست هوس
غرض چیست از آنم تو دانی و بس
نخواهم ز تو خلعت خسروی
کزان گرددم پشت دولت قوی
نخواهم ز تو علم و فضل و هنر
کز افضال و احسان شوم بهره ور
نخواهم ز تو شغل اهل صلاح
کزان گرددم حور و جنت مباح
دلی خواهم از تو پر از درد و داغ
کش از غیر درد تو باشد فراغ
دلی خواهم آزاده از تاب و پیچ
در او غیر یاد تو نگذشته هیچ
دلی خواهم از هر غم و درد پاک
زاندوه نایاب تو دردناک
که تا کنج نابود منزل کنم
ز عالم همه رو در آن دل کنم
کنم نیست نقش کم و بیش را
در آن نیستی گم کنم خویش را
کشم سر به جلباب گم بودگی
ز گم بودگی یابم آسودگی
چو ماهی شوم غرق دریای ژرف
زبان را فرو بندم از صوت و حرف
برم ره به جایی سخن مختصر
که باشم ز نوی و کهن بی خبر
تو بینی به من خویشتن را نه من
تو گویی به من این سخن را نه من
نیایم دگر باز ازان نیستی
شوم مخزن راز ازان نیستی
بدین پایه جامی کسی یافت دست
که در بند هستی نشد پای بست
ز ناقص فروغان نظر برگرفت
فروغ از چراغ پیمبر گرفت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کرم گسترا عاجز و مضطرم
بگستر سحاب کرم بر سرم
هوش مصنوعی: من به شدت نیازمند مهر و محبت تو هستم، مانند اینکه ابرهای رحمت بر سر من ببارند.
به عجز و ضعیفی و پیریم بین
ز اسباب قوت فقیریم بین
هوش مصنوعی: من به ضعف و ناتوانی و پیری‌ام نگاه کن، اما در عین حال از نظر ابزار قدرت، در فقر قرار دارم.
نه دستی که کاری برآید ازو
نه پایی که راهی گشاید ازو
هوش مصنوعی: نه دستی وجود دارد که کار مفیدی از آن برآید و نه پایی که بتواند راهی را بگشاید.
به بخشایش و لطف دستی گشای
ببخشا بر این پیر بی دست و پای
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و محبت، دستی را دراز کن و بر این پیرمرد ناتوان، عطوفت و رحمت کن.
جوانی که با دل سیاهی گذشت
به موی سیه در تباهی گذشت
هوش مصنوعی: جوانی که با دل افسرده و غمگینی سپری کرد، در نهایت به پیری با موی سیاه و نابسامانی رسید.
سیه مویی از من چو برتافت روی
تو نیز از دل من سیاهی بشوی
هوش مصنوعی: وقتی دختری با موهای تیره‌اش به من نگاهی می‌کند، من هم می‌خواهم که چهره تو از دل من تیرگی‌ها را بزداید.
چو شد مویم از نور پیری سفید
مگردان ز نور خودم ناامید
هوش مصنوعی: زمانی که موی من به خاطر پیری سفید شد، از نور خودم ناامید نشو.
دلم را که آمد سیاهی پسند
ز «نور علی نور» کن بهره مند
هوش مصنوعی: دلم که پر از غم و تیرگی است، با نور و روشنایی که از «نور علی نور» می‌تابد، روشنی ببخش.
سیاهی دل شد مرا تو به توی
به دل رفت گویی سیاهی ز مو
هوش مصنوعی: سیاهی دل من به خاطر تو ایجاد شده است، گویی که تیرگی ناشی از موهای تو در عمق دلم نفوذ کرده است.
بسی در دل این آرزو آیدم
که از دل سیاهی به مو آیدم
هوش مصنوعی: بسیار پیش آمده که آرزو دارم از دل تاریکی به روشنی و زیبایی برسم.
ز موی سفید خودم در حجاب
کنم از سواد دل آن را خضاب
هوش مصنوعی: من موی سپید خود را پنهان می‌کنم و با رنگ دل، آن را تزیین می‌کنم.
گرفتم که از دل شود مو سیاه
چگونه کنم راست پشت دوتاه
هوش مصنوعی: من فهمیدم که چگونه موهای سیاه دل می‌غلطند، حالا چطور می‌توانم به درستی راه بروم با دو پشتی خمیده؟
چنان مانده ام در نماز خضوع
که نایم دگر با قیام از رکوع
هوش مصنوعی: به شدت در حال عبادت و فروتنی هستم که دیگر توان ایستادن و ادامه دادن به حالت قیام پس از رکوع را ندارم.
زمانه کمان وار پشتم شکست
ز تا سرکشم بر آن چله بست
هوش مصنوعی: زمانه مانند کمان به من فشار آورد و مرا شکست، اما من با تمام قدرت خود مقاومتی می‌کنم و از این چالش عبور می‌کنم.
کنون می کشم زین کمان تیر آه
هدف می کنم سینه مهر و ماه
هوش مصنوعی: حالا از این کمان، تیر اندوهی را رها می‌کنم و هدفم قلب خورشید و ماه است.
چه حاصل ازین تیر گردون گذر
چو هرگز نشد صید کامی شکار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از گذران زندگی و تغییرات آن هیچ نتیجه‌ای به دست نمی‌آید، چون موفقیت یا شادابی واقعی در دسترس نیست و انسان تنها به دنبال شکار خوشبختی است، اما آن را نمی‌تواند به دست آورد.
نیندازم آن را ز شست هوس
غرض چیست از آنم تو دانی و بس
هوش مصنوعی: نمی‌گذارم آن را از دست هوس بیرون بیاندازم، هدفم از این کار چیست، فقط تو می‌دانی و بس.
نخواهم ز تو خلعت خسروی
کزان گرددم پشت دولت قوی
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم از تو لباس پادشاهی بگیرم، چون به خاطر آن ممکن است از قدرت و دولت قوی‌ام دست بکشم.
نخواهم ز تو علم و فضل و هنر
کز افضال و احسان شوم بهره ور
هوش مصنوعی: من از تو علم و دانش و هنر نمی‌خواهم، زیرا می‌خواهم از لطف و مهربانی تو بهره‌مند شوم.
نخواهم ز تو شغل اهل صلاح
کزان گرددم حور و جنت مباح
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم از تو کارهای نیکو را بیاموزم، زیرا نتیجه‌اش این خواهد بود که به بهشت و حوریان دست پیدا کنم.
دلی خواهم از تو پر از درد و داغ
کش از غیر درد تو باشد فراغ
هوش مصنوعی: من دلی می‌خواهم پر از غم و اندوه، چرا که در غیر این صورت، بی‌درد تو آرامش نخواهم داشت.
دلی خواهم آزاده از تاب و پیچ
در او غیر یاد تو نگذشته هیچ
هوش مصنوعی: دل من می‌خواهد آزاد باشد، بدون هر گونه پیچیدگی و تنگنا. در این دل، جز یاد تو، هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
دلی خواهم از هر غم و درد پاک
زاندوه نایاب تو دردناک
هوش مصنوعی: می‌خواهم دلی آزاد از همه غم‌ها و دردها داشته باشم، زیرا ناراحتی ناشی از نبود تو بسیار عذاب‌آور است.
که تا کنج نابود منزل کنم
ز عالم همه رو در آن دل کنم
هوش مصنوعی: برای اینکه در یک نقطه دور از زندگی روزمره ساکن شوم، همه چیز را در دل خود جای دهم.
کنم نیست نقش کم و بیش را
در آن نیستی گم کنم خویش را
هوش مصنوعی: نمی‌توانم تأثیر نقش‌ها را در وجود ناپیدا خود احساس کنم و در این بین، خودم را گم می‌کنم.
کشم سر به جلباب گم بودگی
ز گم بودگی یابم آسودگی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در جلباب و پوشش خود به دنبال گم‌شده‌ای هستم که از طریق این جستجو، آرامش و راحتی را بیابم.
چو ماهی شوم غرق دریای ژرف
زبان را فرو بندم از صوت و حرف
هوش مصنوعی: وقتی که به مانند ماهی در عمق دریا فرو می‌روم، زبانم را از گفتار و سخن باز می‌دارم.
برم ره به جایی سخن مختصر
که باشم ز نوی و کهن بی خبر
هوش مصنوعی: می‌خواهم به مکانی بروم که در آن فقط به نکات کوتاه و ضروری توجه شود و از جدید و قدیم بی‌خبر باشم.
تو بینی به من خویشتن را نه من
تو گویی به من این سخن را نه من
هوش مصنوعی: تو خودت را در من ملاحظه می‌کنی، نه اینکه من درباره‌ات چیزی بگویم.
نیایم دگر باز ازان نیستی
شوم مخزن راز ازان نیستی
هوش مصنوعی: من دیگر از آن وجود نخواهم آمد، زیرا که در آن ناپایداری، رازهای پنهان را در خود نگه می‌دارم.
بدین پایه جامی کسی یافت دست
که در بند هستی نشد پای بست
هوش مصنوعی: کسی در این دنیا به چنین درجه و مقام رسیده است که حتی در سختی‌ها و محدودیت‌های زندگی، به زنجیر بندگی گرفتار نشده و آزادانه زندگی می‌کند.
ز ناقص فروغان نظر برگرفت
فروغ از چراغ پیمبر گرفت
هوش مصنوعی: از ناتوانی و کم شانی، نگاه خود را دور کرد و نور و روشنی را از چراغ پیامبر گرفت.