بخش ۱۳ - آغاز سخن گستری به شروع در خردنامه اسکندری
شناسای تاریخ های کهن
چنین رانده است از سکندر سخن
که مشاطه دولت فیلقوس
چو آراست روی زمین چون عروس
ز دمسازی این عروسش به بر
خدا داد پیرانه سر یک پسر
پسر نی که گردون صدف گوهری
فروزان ز اوج شرف اختری
ز بخشنده نامان چرخ کبود
پی نامش اسکندر آمد فرود
چو بگذشت سال وی از هفت و هشت
وزو فر شاهی فروزنده گشت
پدر صاحب عهد خود ساختش
به تاج کیانی سر افراختش
قوی پنجگان را بدو داد دست
سران را ز جز خدمتش پای بست
چو بیعت گرفتش ز گردنکشان
به سرچشمه علم دادش نشان
فرستاد پیش ارسطالسش
که گردد ز نابخردی حارسش
بدو داد پیغام کای فیلسوف
که خورشید تو رسته است از کسوف
سپهر خرد را تویی آفتاب
ز فیض تو یونان زمین نوریاب
ز دانش شود کار گیتی به ساز
ز بی دانشی کار گردد دراز
ز دل سر زند سر دانش نخست
که بر دست و پا کار گردد درست
اگر در جهان نبود آموزگار
شود تیره از بی خرد روزگار
تفاوت بود اهل تمییز را
به هر کس ندادند هر چیز را
همان به که نادان به دانا رود
که از دانشش کار بالا رود
چو نادان ز دانا کند سرکشی
نبیند ز دوران گیتی خوشی
اگر شاه دوران نباشد حکیم
بود در حضیض جهالت مقیم
ازو شیوه جهل خیزد همه
وزو میوه ظلم ریزد همه
ازو حظ بد کامگاری بود
نصیب نکو خاکساری بود
سکندر که پرورده مهدم اوست
بر او رنگ شاهی ولیعهدم اوست
ز هر نقش لوح دلش ساده است
وی نقش را قابل افتاده است
به قانون اقبال داناش کن
بر اسباب دولت تواناش کن
ز حکمت بدانسان کنش بهره مند
که سازد پس از مرگ نامم بلند
دهد گوهرش را عدالت شرف
مرا گردد اندر عدالت خلف
شود عرصه دهر آباد ازو
دل و جان غمدیدگان شاد ازو
ارسطالس این نکته ها چون شنود
به درس سکندر زبان را گشود
به حکمت چراغ دل افروختش
ره حل هر مشکل آموختش
سکندر که طبع هنر سنج داشت
به امکان درون از هنر گنج داشت
نشد ضایع اندر طلب رنجهاش
ز امکان به فعل آمد آن گنجهاش
به نقادی فکر روشن که بود
گذشت از رفیقان به هر فن که بود
به امداد استاد و همکار نیز
بدانست اسرار بسیار چیز
ز دل حرف نابخردی کاسته
به علم طبیعی شد آراسته
کشید از جمال طبایع نقاب
ز اجسام و اعراض شد بهره یاب
وز آن پس ره جهل کاهی گرفت
فروغ از علوم الهی گرفت
به یزدان شناسی علم برفراخت
ز دانش پژوهی خدا را شناخت
شد از فسحت خاطر آگهش
ریاض ریاضی تماشاگهش
ز اقلیدس اقلیدش آمد به دست
طلسمات گنج مجسطی شکست
کمالات وی شد ز قوت سرای
به سر منزل فعل محمل گشای
نهالش درین باغ کون و فساد
شکوفه برآورد و بر نیز داد
شد از گردش چرخ دیرین اساس
حقایق پذیر و دقایق شناس
بلی حکمت آنست پیش حکیم
که بر راه دانش شود مستقیم
به نور دل پاک حکمت پرست
برد پی به هر چیز آنسان که هست
چو تحسین صورت نه مقدور اوست
در آرایش باطن آورده روست
کشد خامه در دفتر آب و گل
ز دانش دهد زیور جان و دل
بخش ۱۲ - حکایت آن خاد که گوش بر افسانه غوک نهاد و نقد را به امید نسیه از دست بداد: یکی خاد مرغ هوایی شکاربخش ۱۴ - معارضه حکیم و لئیمی که صورت این چون سیرت آن آراسته بود و صورت آن چو سیرت این ناپیراسته: حکیمی نه بر صورت دلپسند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شناسای تاریخ های کهن
چنین رانده است از سکندر سخن
هوش مصنوعی: شناسایی تاریخهای باستانی به گونهای یاد شده است که سخنانی از سکندر به آن نسبت داده شده است.
که مشاطه دولت فیلقوس
چو آراست روی زمین چون عروس
هوش مصنوعی: چون مشاطهگر (آرایشگر) دربار فیلقوس، زمین را به زیبایی و آراستگی عروسی تزیین کرد.
ز دمسازی این عروسش به بر
خدا داد پیرانه سر یک پسر
هوش مصنوعی: به خاطر نزدیکی و هم آهنگی با این عروس، خداوند به آن شخص سالخورده پسری عطا کرد.
پسر نی که گردون صدف گوهری
فروزان ز اوج شرف اختری
هوش مصنوعی: پسر نی مانند دانهای درخشان است که از درون صدفی در آسمان به زیبایی و کمال میدرخشد.
ز بخشنده نامان چرخ کبود
پی نامش اسکندر آمد فرود
هوش مصنوعی: از آسمان آبی، نام بخشندهای به زمین آمده است و او کسی نیست جز اسکندر.
چو بگذشت سال وی از هفت و هشت
وزو فر شاهی فروزنده گشت
هوش مصنوعی: پس از گذشت سالهای زیادی، او به مقام سلطنت رسید و درخشان و نورانی شد.
پدر صاحب عهد خود ساختش
به تاج کیانی سر افراختش
هوش مصنوعی: پدر او با افتخار و احترام، او را به مقام و جایگاه بالایی رساند و به او تاجی از سلسله کیانیان داد.
قوی پنجگان را بدو داد دست
سران را ز جز خدمتش پای بست
هوش مصنوعی: شخصیت قوی و توانمندی را به او سپردند و سران و بالاترین مقامها را به خدمتش در آورده و در خدمت او قرار دادند.
چو بیعت گرفتش ز گردنکشان
به سرچشمه علم دادش نشان
هوش مصنوعی: وقتی که او از گردنکشان بیعت گرفت، نشان و آگاهی را به او از منبع علم ارائه داد.
فرستاد پیش ارسطالسش
که گردد ز نابخردی حارسش
هوش مصنوعی: او را به سوی ارسطو فرستاد تا از نادانی و جهالتش محافظت شود.
بدو داد پیغام کای فیلسوف
که خورشید تو رسته است از کسوف
هوش مصنوعی: به او پیام دادند که ای فیلسوف، خورشید تو از سایه فرو رفته برخاسته است.
سپهر خرد را تویی آفتاب
ز فیض تو یونان زمین نوریاب
هوش مصنوعی: تو منبع نور و روشنایی هستی که بر خرد و اندیشه حاکم است. از برکت وجود تو، زمین یونان روشنایی و آگاهی مییابد.
ز دانش شود کار گیتی به ساز
ز بی دانشی کار گردد دراز
هوش مصنوعی: به وسیله دانش و علم، کارهای دنیا به سامان میرسد، اما از نداشتن علم، امور به طول میانجامد و مشکل میشود.
ز دل سر زند سر دانش نخست
که بر دست و پا کار گردد درست
هوش مصنوعی: از دل نیکی و دانش واقعی آغاز میشود، سپس با تلاش و کوشش، انسان میتواند به هدفهای خود دست یابد و کارهایش را بهخوبی انجام دهد.
اگر در جهان نبود آموزگار
شود تیره از بی خرد روزگار
هوش مصنوعی: اگر در دنیا آموزگاری نباشد، روزگار به واسطه نادانی میشود تیره و تار.
تفاوت بود اهل تمییز را
به هر کس ندادند هر چیز را
هوش مصنوعی: افراد با درک و فهم متفاوت از یکدیگر هستند و به هر کسی نمیتوانند هر چیزی را بدهند.
همان به که نادان به دانا رود
که از دانشش کار بالا رود
هوش مصنوعی: بهتر است کسی که نادان است، به افراد دانا برود و از دانش آنها بهرهمند شود، چرا که این دانش میتواند سبب پیشرفت و ارتقای او شود.
چو نادان ز دانا کند سرکشی
نبیند ز دوران گیتی خوشی
هوش مصنوعی: وقتی فرد بیخبر از دانا سرکشی کند، خوشیهای زندگی را از دست میدهد و از خوبیهای روزگار غافل میشود.
اگر شاه دوران نباشد حکیم
بود در حضیض جهالت مقیم
هوش مصنوعی: اگر در زمانهای پادشاهی نباشد، حکیم هم در عمیقترین جهل و نادانی زندگی میکند.
ازو شیوه جهل خیزد همه
وزو میوه ظلم ریزد همه
هوش مصنوعی: همه جهل و نادانی از او سرچشمه میگیرد و نتیجهاش فقط ظلم و ستم است که به بار میآورد.
ازو حظ بد کامگاری بود
نصیب نکو خاکساری بود
هوش مصنوعی: از او، کسی که خوب و فرزانده است، بهرهای برای کامیابی نصیب بد بدان خوشنامی و تواضع میشود.
سکندر که پرورده مهدم اوست
بر او رنگ شاهی ولیعهدم اوست
هوش مصنوعی: سکندر که در دامان او بزرگ شده است، به او جلوه و رنگ شاهی بخشیده است و او وارثی برای سلطنت او خواهد بود.
ز هر نقش لوح دلش ساده است
وی نقش را قابل افتاده است
هوش مصنوعی: دل او همچون لوحی است که تنها یک نقش ساده بر آن است و این نقش، ارزش و بهایی برای او ندارد.
به قانون اقبال داناش کن
بر اسباب دولت تواناش کن
هوش مصنوعی: به قانون خوشبینی، عقل و دانش را به کار بگیر و برای رسیدن به موفقیت و ثروت از آن استفاده کن.
ز حکمت بدانسان کنش بهره مند
که سازد پس از مرگ نامم بلند
هوش مصنوعی: از عقل و دانایی به گونهای عمل کن که پس از مرگ، نام نیک و یاد تو در ذهنها باقی بماند.
دهد گوهرش را عدالت شرف
مرا گردد اندر عدالت خلف
هوش مصنوعی: عدالت به من ارزش و مقام میدهد و باعث میشود که من در مسیر انصاف راستگرا و راستی پیش بروم.
شود عرصه دهر آباد ازو
دل و جان غمدیدگان شاد ازو
هوش مصنوعی: زمانه به واسطه او سرآمد آرامش و خوشحالی دلهای غمگین میشود.
ارسطالس این نکته ها چون شنود
به درس سکندر زبان را گشود
هوش مصنوعی: وقتی ارسطو این نکات را شنید، زبانش را برای آموزش به اسکندر باز کرد.
به حکمت چراغ دل افروختش
ره حل هر مشکل آموختش
هوش مصنوعی: با خرد و دانایی، دل او را روشن ساخت و روش حل هر مشکلی را به او یاد داد.
سکندر که طبع هنر سنج داشت
به امکان درون از هنر گنج داشت
هوش مصنوعی: سکندر که استعداد درک هنر را داشت، در وجود خود از هنر و قابلیتها به خوبی بهرهمند بود.
نشد ضایع اندر طلب رنجهاش
ز امکان به فعل آمد آن گنجهاش
هوش مصنوعی: در تلاش و کوشش او چیزی از بین نرفت و آن گنجینهها به واقعیت تبدیل شدند.
به نقادی فکر روشن که بود
گذشت از رفیقان به هر فن که بود
هوش مصنوعی: به بررسی و ارزیابی افکار روشنی بپرداز که هر یک از دوستان در هر زمینهای داشتهاند و از آن عبور کن.
به امداد استاد و همکار نیز
بدانست اسرار بسیار چیز
هوش مصنوعی: به کمک استاد و همکار، او همچنین به رازهای بسیاری پی برد.
ز دل حرف نابخردی کاسته
به علم طبیعی شد آراسته
هوش مصنوعی: دل از سخنان بیخود و نادانانه خالی شده و به علم و دانش طبیعی آراسته و مزین گشته است.
کشید از جمال طبایع نقاب
ز اجسام و اعراض شد بهره یاب
هوش مصنوعی: جمال طبیعت به گونهای خود را از مواد و اشیا جدا کرده و از آنها بهرهمند شده است.
وز آن پس ره جهل کاهی گرفت
فروغ از علوم الهی گرفت
هوش مصنوعی: پس از آن، جهل و نادانی گسترش یافت و نور دانشهای الهی کمرنگ شد.
به یزدان شناسی علم برفراخت
ز دانش پژوهی خدا را شناخت
هوش مصنوعی: به خداوندی که تنها وجود واقعی است، معرفت و آگاهی بیفزا و از طریق علم و دانش به شناخت او دست یاب.
شد از فسحت خاطر آگهش
ریاض ریاضی تماشاگهش
هوش مصنوعی: از خوشی و وسعت خاطر او، باغی از زیبایی و دلانگیزی در مقابلش گشوده شده است.
ز اقلیدس اقلیدش آمد به دست
طلسمات گنج مجسطی شکست
هوش مصنوعی: از اقلیدس، دانش ریاضیاتی حاصل شد و با استفاده از جادوگری، رازهای علمی و دانشهای بزرگ به دست آمده است.
کمالات وی شد ز قوت سرای
به سر منزل فعل محمل گشای
هوش مصنوعی: کمالات او از قدرت منزلت خویش تا رسیدن به عمل و عمل کردن رونق مییابد.
نهالش درین باغ کون و فساد
شکوفه برآورد و بر نیز داد
هوش مصنوعی: در این باغی که ایجاد و زوال در آن وجود دارد، درختی کشت شده که شکوفه میدهد و به دیگران نیز سود میرساند.
شد از گردش چرخ دیرین اساس
حقایق پذیر و دقایق شناس
هوش مصنوعی: از تبدیل و تغییرات زمان، پایههای حقیقت آشکار میشود و انسان به درک جزئیات عمیق میرسد.
بلی حکمت آنست پیش حکیم
که بر راه دانش شود مستقیم
هوش مصنوعی: بله، حکمت این است که انسان در برابر دانایان و خردمندان قرار گیرد و به طریق صحیح علم و دانش گام بردارد.
به نور دل پاک حکمت پرست
برد پی به هر چیز آنسان که هست
هوش مصنوعی: دل پاک و روشن، راهنمایی میکند که انسان به حقیقت هر چیز پی ببرد و آن را آنگونه که هست، درک کند.
چو تحسین صورت نه مقدور اوست
در آرایش باطن آورده روست
هوش مصنوعی: زیبایی ظاهری تنها در اختیار او نیست؛ بلکه زیبایی باطن و دلاوری واقعی در عمق وجود انسان قرار دارد.
کشد خامه در دفتر آب و گل
ز دانش دهد زیور جان و دل
هوش مصنوعی: قلم در دفتر، زیباییهای طبیعی و دنیای مادی را ثبت میکند و از علم و دانش، روح و دل را زینت میبخشد.