گنجور

بخش ۱۱ - گفتار در فضایل سخن و سخنوری و تقریب نظم این منظومه از عیب تکلف بری که نامزد است به خردنامه اسکندری

سخن ز آسمان ها فرود آمده ست
بر اقلیم جان ها فرود آمده ست
گشاده ز اقلیم جان پر و بال
چو طاووس در جلوه‌گاه خیال
گهی گشته بر نی چو طفلان سوار
به روم آمده از ره زنگبار
چو عباسیان در عبای سیاه
سواد بصر ساخته جلوه‌گاه
گهی بادپای نفس زیر ران
برون رانده از رهگذار زبان
فرود آمده زین فضای فراخ
به دهلیزه تنگ کاخ صماخ
ز ذوق قدومش دل تیزهوش
بود دیده بر روزن چشم و گوش
ازان بنگرد جلوه ناز او
وز این بشنود دلکش آواز او
ازان جلوه کون و مکان پر شعاع
وز این نغمه جان و جهان در سماع
بود تابش ماه و مهر از سخن
بود گردش نه سپهر از سخن
دو حرفند از دفترش کاف و نون
به هستی شده نیست را رهنمون
سخن گر نبودی نبودی قلم
به لوح بیان سر نسودی قلم
قلم زوست نالان به چنگ دبیر
نوای طرب زن به لحن صریر
زبان مغنی برون زان صدا
بود چون تنی مانده از جان جدا
تهی زان نوا چنگ و دف نغز نیست
چه حاصل ازان پوست کش مغز نیست‌؟
سخن مایه سحر و افسون بود
به تخصیص وقتی که موزون بود
ازان سحر بستم زبان چند بار
وز آن نادر افسون شدم توبه‌کار
ولیکن چو بود آن مرا در سرشت
نگشت از سرم حرف آن سرنوشت
دگر باره گشتم به آن حرف باز
سخن را به هر صورتی حرفه‌ساز
زدم عمری از بی مثالان مثل
سرودم به وصف غزالان غزل
قلم‌وار از سر قدم ساختم
ز مشکین‌خطان نامه پرداختم
دم از ساده‌رویان رعنا زدم
غزل را ز مه خیمه بالا زدم
نمودم ره راست عشاق را
ز آوازه پر کردم آفاق را
به قصد قصاید شدم تیز گام
برآمد به نظم معمام نام
ز بیچارگی‌ها درین چارسوی
به قول رباعی شدم چاره‌جوی
کنون کرده‌ام پشت همّت قوی
دهم مثنوی را لباس نوی
کهن مثنوی‌های پیران کار
که مانده‌ست ازان رفتگان یادگار
اگرچه روان‌بخش و جان‌پرور است
در اشعار نو لذت دیگر است
به چندین هنر پیر آراسته ست
ولی نی چو خوبان نوخاسته ست
دل نونیازان کوی امید
خط سبز خواهد‌، نه موی سفید
نظامی که استاد این فن ویست
درین بزمگه شمع روشن ویست
ز ویرانه گنجه شد گنج‌سنج
رسانید گنج گهر را به پنج
چو خسرو به آن پنج هم‌پنجه شد
وز آن بازوی فکرتش رنجه شد
کفش بود ازان گونه گوهر تهی
دهش ساخت لیک از زر دَه‌دَهی
زر از سیم اگر چند برتر بود
بسی کمتر از در و گوهر بود
من مفلس عور دور از هنر
نه در حقه گوهر نه در صره زر
درین کارگاه فسون و فسوس
ز مس ساختم پنج گنج فلوس
من و شرمساری ز ده گنج‌شان
که این پنج من نیست ده‌پنج‌شان
ولی داشت چون زور پایم نوی
زدم گام همّت به چابک‌روی
گشادم به مفتاح عزم درست
در گنج گفتار را وز نخست
ز لب تحفه آوردم احرار را
به کف سبحه بسپردم ابرار را
وز آن پس چو کلک تصرف زدم
رقم بر زلیخا و یوسف زدم
چو طفلان ز نی چون فرس تاختم
به لیلی و مجنون فرس ساختم
چو زین چار شد طبع من کامیاب
کنون آورم رو به پنجم کتاب
به یک سلک خواهم چو گوهر کشید
خردنامه‌ها کز سکندر رسید
خردنامه زان اختیار من است
که افسانه‌خوانی نه کار من است
ز اسرار حکمت سخن راندن
به از قصه‌های کهن خواندن
ز بهرام گورش نراندم سخن
نکشتم به باغ خود آن سرو بن
چو معموره عمر شد خاک تود
ز معماری هفت‌پیکر چه سود‌؟
بر آن بحر یک مثنوی داشتم
که تخم حقایق در او کاشتم
همه نکته‌های حکیمان دین
حکایات ارباب کشف و یقین
چو این گوهرم بود زان بحر ژرف
مکرر نراندم در آن بحر حرف
سخن گرچه باشد چو آب زلال
ز تکرار خیزد غبار ملال
چو افتاد بی‌آن به کارم خلل
تلافی‌ش کردم به نعم البدل
شدم از دگر بحر گوهرفشان
وز آن کردم ابرار را سبحه‌خوان
دریغا که بگذشت عمر شریف
به جمع قوافی و فکر ردیف
کند قافیه تنگ بر من نفس
ازان چون ردیفم فتد کار پس
نیاید برون حرفی از خامه‌ام
که نبود سیه‌رویی نامه‌ام
چو بر دست نبود شش انگشت خوش
چرا سازم از خامه انگشت شش‌؟
ز راه خرد خط چو بیرونی است
به کف خامه انگشت افزونی است
حضور دل از دست دادم به نقد
که بکر سخن را درآرم به عَقد
رمید از من آن وین نگردید رام
گرفت آن هوا وین نیامد به دام
کنون می‌دهد دور چرخم به یاد
به ضرب المثل قصه غوک و خاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن ز آسمان ها فرود آمده ست
بر اقلیم جان ها فرود آمده ست
هوش مصنوعی: پیامی آسمانی به دل ها و روح ها رسیده است.
گشاده ز اقلیم جان پر و بال
چو طاووس در جلوه‌گاه خیال
هوش مصنوعی: از سرزمین جان، چون طاووس با پر و بالی گشوده در دیدگاه خیال، به جلوه آمده‌ام.
گهی گشته بر نی چو طفلان سوار
به روم آمده از ره زنگبار
هوش مصنوعی: گاهی بر روی نی مانند کودکان سوار می‌شود و از راه زنگ‌بار به روم آمده است.
چو عباسیان در عبای سیاه
سواد بصر ساخته جلوه‌گاه
هوش مصنوعی: عباسیان با گروهی از مردم در زیر عبای سیاه خود تجلی یافته‌اند و در شهر بصره به نمایش درآمده‌اند.
گهی بادپای نفس زیر ران
برون رانده از رهگذار زبان
هوش مصنوعی: گاهی نفس انسان به قدری قوی و پرقدرت می‌شود که می‌تواند احساسات و افکارش را به خوبی بیان کند، و گاهی هم به نحوی خود را به خارج از محدوده کلام سوق می‌دهد و دیگر نمی‌تواند آنچه در درونش هست را به راحتی بیان کند.
فرود آمده زین فضای فراخ
به دهلیزه تنگ کاخ صماخ
هوش مصنوعی: به مکانی کوچک و محدود آمده‌ام، در حالی که قبلاً در فضایی وسیع و باز حضور داشتم.
ز ذوق قدومش دل تیزهوش
بود دیده بر روزن چشم و گوش
هوش مصنوعی: به خاطر لذت از حضور او، دل هوشیار و آگاه بود و چشمانش را به در و گوشش را به صداها دوخته بود.
ازان بنگرد جلوه ناز او
وز این بشنود دلکش آواز او
هوش مصنوعی: به تماشای زیبایی نازک او بنشین و از صدای دلنشینش لذت ببر.
ازان جلوه کون و مکان پر شعاع
وز این نغمه جان و جهان در سماع
هوش مصنوعی: به خاطر نمای زیبا و پر نور وجود و عالم، و از این آهنگ، روح و جهان در حال شادی و وجد است.
بود تابش ماه و مهر از سخن
بود گردش نه سپهر از سخن
هوش مصنوعی: نوری که از ماه و خورشید می‌تابد، به خاطر کلام و سخن است و نه به خاطر گردش آسمان.
دو حرفند از دفترش کاف و نون
به هستی شده نیست را رهنمون
هوش مصنوعی: دو حرف "کاف" و "نون" درنتیجه به وجود آمدن هستی را نشان می‌دهند و به وجود نیامدن چیزهایی را که وجود ندارند، راهنمایی می‌کنند.
سخن گر نبودی نبودی قلم
به لوح بیان سر نسودی قلم
هوش مصنوعی: اگر سخن وجود نداشت، قلم نیز نمی‌توانست بر روی لوح بیان چیزی بنویسد.
قلم زوست نالان به چنگ دبیر
نوای طرب زن به لحن صریر
هوش مصنوعی: قلم از آن ناله می‌کند و دبیر با آن نوشته‌هایش خوشحالی را به صدا درمی‌آورد و آهنگش شبیه صدای خوشایند است.
زبان مغنی برون زان صدا
بود چون تنی مانده از جان جدا
هوش مصنوعی: زبان خواننده از آن صدا به وجود آمده است، مانند بدن که از جان جدا شده و بی‌حیات است.
تهی زان نوا چنگ و دف نغز نیست
چه حاصل ازان پوست کش مغز نیست‌؟
هوش مصنوعی: اگر نغمه و آهنگی در کار نباشد، چنگ و دف زیبا و خوش صدا نیز چیزی به همراه نخواهد داشت، زیرا آنچه محتوا و عمق را می‌سازد، فقط ظاهر نیست و باید به مغز و مفهوم آن نغمه توجه کرد.
سخن مایه سحر و افسون بود
به تخصیص وقتی که موزون بود
هوش مصنوعی: بیان کلامی می‌تواند جذاب و موثر باشد، به ویژه زمانی که به صورت موزون و موزون ارائه شود.
ازان سحر بستم زبان چند بار
وز آن نادر افسون شدم توبه‌کار
هوش مصنوعی: از آن حالتی که از سحر و جادو به وجود آمد، چندین بار زبانم را بند کردم و به خاطر آن جادوی نادر، به توبه وادار شدم.
ولیکن چو بود آن مرا در سرشت
نگشت از سرم حرف آن سرنوشت
هوش مصنوعی: اما وقتی که چیزی در ذات من وجود دارد، نمی‌توانم آن حرف سرنوشت را از یاد ببرم.
دگر باره گشتم به آن حرف باز
سخن را به هر صورتی حرفه‌ساز
هوش مصنوعی: دوباره به همان موضوع قبلی برگشتم و با هر شکلی دربارهٔ آن سخن گفتم.
زدم عمری از بی مثالان مثل
سرودم به وصف غزالان غزل
هوش مصنوعی: من سال‌ها تلاش کرده‌ام و از کسانی که نمونه‌زدن ندارند الهام گرفته‌ام و مانند غزال‌ها، لطافت و زیبایی شعر را توصیف کرده‌ام.
قلم‌وار از سر قدم ساختم
ز مشکین‌خطان نامه پرداختم
هوش مصنوعی: من به مانند قلمی، از سر قدم خود یک نامه زیبا و خوش‌نویس ایجاد کرده‌ام که با موهای سیاه و خوشبو آراسته شده است.
دم از ساده‌رویان رعنا زدم
غزل را ز مه خیمه بالا زدم
هوش مصنوعی: با اشاره به معصومیت و زیبایی ساده‌دلانی که در زندگی وجود دارد، به توصیف احساساتی عمیق پرداخته‌ام و این احساسات را به نوعی در قالب شعر بیانی کرده‌ام که از جذابیت خاصی برخوردار است. با سخنانی لطیف و شاعرانه، به کم‌توجهی به مشکلات و دغدغه‌ها پرداخته‌ام و سعی کرده‌ام با استفاده از تصورات دلنشین، این زیبایی‌ها را به تصویر بکشم.
نمودم ره راست عشاق را
ز آوازه پر کردم آفاق را
هوش مصنوعی: من مسیر درست را به عاشقان نشان دادم و صدایم در تمامی جهان پخش شد.
به قصد قصاید شدم تیز گام
برآمد به نظم معمام نام
هوش مصنوعی: من با نیت سرودن شعر به سرعت قدم برداشتم و نام من در نظم و شاعری برپا شد.
ز بیچارگی‌ها درین چارسوی
به قول رباعی شدم چاره‌جوی
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از مشکلات و سختی‌ها، به گفته یک شاعر، دل‌نگرانی و ناچاری من مرا وا داشته است که به دنبال راه حلی بگردم.
کنون کرده‌ام پشت همّت قوی
دهم مثنوی را لباس نوی
هوش مصنوعی: اکنون تصمیم گرفته‌ام که با اراده‌ای قوی، مثنوی را به شکلی نو و زیبا ارائه دهم.
کهن مثنوی‌های پیران کار
که مانده‌ست ازان رفتگان یادگار
هوش مصنوعی: کتاب‌های قدیمی و آثار باقی‌مانده از دوران گذشته، نشان‌دهنده‌ی تلاش و اندیشه‌های افراد با تجربه‌ای است که دیگر در میان ما نیستند.
اگرچه روان‌بخش و جان‌پرور است
در اشعار نو لذت دیگر است
هوش مصنوعی: اگرچه شعرهایی که روح را تغذیه می‌کنند و جان را پرورش می‌دهند، زیبا هستند، اما اشعار جدید هم لذت خاص خود را دارند.
به چندین هنر پیر آراسته ست
ولی نی چو خوبان نوخاسته ست
هوش مصنوعی: او با هنرهای متنوعی آراسته شده است، اما زیبایی او مانند زیبایی جوانان تازه‌کار نیست.
دل نونیازان کوی امید
خط سبز خواهد‌، نه موی سفید
هوش مصنوعی: دل امیدواران به آینده، نشانه‌ برای رشد و پیشرفت است، نه نشانه‌های پیری و ضعف.
نظامی که استاد این فن ویست
درین بزمگه شمع روشن ویست
هوش مصنوعی: در این جشن و میهمانی، آن کسی که به خوبی این هنر را می‌داند و استاد آن است، مانند شمعی درخشان است که روشنایی می‌بخشید.
ز ویرانه گنجه شد گنج‌سنج
رسانید گنج گهر را به پنج
هوش مصنوعی: از خرابه‌ها، گنجی پیدا شد که ارزش جواهرات را به پنج برابر رساند.
چو خسرو به آن پنج هم‌پنجه شد
وز آن بازوی فکرتش رنجه شد
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو به آن پنج نفر که هم‌پایه‌اش بودند، پیوست و از تلاش‌های فکری‌اش احساس خستگی کرد.
کفش بود ازان گونه گوهر تهی
دهش ساخت لیک از زر دَه‌دَهی
هوش مصنوعی: کفشی ساخته شده است که ظاهراً از سنگ یا مروارید خالی است، اما واقعاً از طلا و ارزشمند است.
زر از سیم اگر چند برتر بود
بسی کمتر از در و گوهر بود
هوش مصنوعی: طلای خالص اگرچه از نقره بهتر است، اما به اندازه‌ی سنگ‌ها و جواهرات ارزشمند نیست.
من مفلس عور دور از هنر
نه در حقه گوهر نه در صره زر
هوش مصنوعی: من بی‌پول و بی‌هنر هستم، نه دارای جواهر ارزشمند‌ام و نه طلا در دست دارم.
درین کارگاه فسون و فسوس
ز مس ساختم پنج گنج فلوس
هوش مصنوعی: در این مکان پر از جادو و رمز و راز، من از مس پنج گنج باارزش درست کردم.
من و شرمساری ز ده گنج‌شان
که این پنج من نیست ده‌پنج‌شان
هوش مصنوعی: من و شرم از این که به گنج‌های آنها که به من مربوط نیست، مدعی شوم که سهمی از آن دارم.
ولی داشت چون زور پایم نوی
زدم گام همّت به چابک‌روی
هوش مصنوعی: اما چون احساس کردم که از قدرت و نیروی خودم بهره‌مند هستم، قدم در راه عزم و اراده گذاشتم و به سوی جلو با چابکی و سرعت پیش رفتم.
گشادم به مفتاح عزم درست
در گنج گفتار را وز نخست
هوش مصنوعی: با اراده‌ام، کلید درستی را در گنجینه‌ی گفتار باز کردم و از ابتدا به آن پرداخت کردم.
ز لب تحفه آوردم احرار را
به کف سبحه بسپردم ابرار را
هوش مصنوعی: از لبان خود هدیه‌ای برای افراد آزاد و بی‌غش آوردم و آن را به دست افراد با شخصیت و نیکوکار سپردم.
وز آن پس چو کلک تصرف زدم
رقم بر زلیخا و یوسف زدم
هوش مصنوعی: سپس وقتی که قلم به دست گرفتم، نام زلیخا و یوسف را نوشتم.
چو طفلان ز نی چون فرس تاختم
به لیلی و مجنون فرس ساختم
هوش مصنوعی: ما همچون کودکان، با شوق و هیجان به سرعت می‌رانیم و برای عشق‌هایی همچون لیلی و مجنون، اسب‌هایی زیبا ساخته‌ایم.
چو زین چار شد طبع من کامیاب
کنون آورم رو به پنجم کتاب
هوش مصنوعی: زمانی که ذوق و احساس من به کمال رسید، اکنون به سوی کتاب پنجم خود می‌روم و آن را به شما تقدیم می‌کنم.
به یک سلک خواهم چو گوهر کشید
خردنامه‌ها کز سکندر رسید
هوش مصنوعی: به طور مختصر، می‌خواهم مانند جواهری ارزشمند، دانش و خردهایی را که از سکندر به ما رسیده است، جمع‌آوری کنم.
خردنامه زان اختیار من است
که افسانه‌خوانی نه کار من است
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم داستان‌های افسانه‌ای را بگویم؛ من بر اساس عقل و دانش خود انتخاب می‌کنم.
ز اسرار حکمت سخن راندن
به از قصه‌های کهن خواندن
هوش مصنوعی: بهتر است به جای نقل داستان‌های قدیمی، درباره رموز و دانایی‌های حکمت سخن بگوییم.
ز بهرام گورش نراندم سخن
نکشتم به باغ خود آن سرو بن
هوش مصنوعی: من از بهرام هیچ شکایتی نکردم و در مورد باغ خود، آن سرو بلند را یاد نکردم.
چو معموره عمر شد خاک تود
ز معماری هفت‌پیکر چه سود‌؟
هوش مصنوعی: وقتی که عمر تو به پایان رسید و خاک تو را فراگرفت، دیگر از ساخت و سازها و زیبایی‌های هفت‌پیکر (مقصود از آن دنیا) چه فایده‌ای خواهد بود؟
بر آن بحر یک مثنوی داشتم
که تخم حقایق در او کاشتم
هوش مصنوعی: من یک مثنوی دارم که در آن به کاشتن seeds حقیقت پرداختم، مانند بذرهایی در دریایی وسیع.
همه نکته‌های حکیمان دین
حکایات ارباب کشف و یقین
هوش مصنوعی: تمام آموخته‌های خردمندان دین، داستان‌هایی هستند از کسانی که به معرفت و یقین دست یافته‌اند.
چو این گوهرم بود زان بحر ژرف
مکرر نراندم در آن بحر حرف
هوش مصنوعی: چون این جواهر من از دریاهای عمیق است، بارها به آن دریا پر نراندم.
سخن گرچه باشد چو آب زلال
ز تکرار خیزد غبار ملال
هوش مصنوعی: سخن اگرچه مانند آب صاف و زلال است، اما با تکرار آن، غبار کسالت و خستگی برمی‌خیزد.
چو افتاد بی‌آن به کارم خلل
تلافی‌ش کردم به نعم البدل
هوش مصنوعی: وقتی که در کارم مشکلی پیش آمد، سعی کردم آن را با جبران مناسب برطرف کنم.
شدم از دگر بحر گوهرفشان
وز آن کردم ابرار را سبحه‌خوان
هوش مصنوعی: به آرامی از دریای دیگری که درخشان و پر از گوهر است عبور کردم و از آنجا برای نیکان و شایستگان، ذکر و ستایش می‌گویم.
دریغا که بگذشت عمر شریف
به جمع قوافی و فکر ردیف
هوش مصنوعی: آه، ای کاش عمر گرانبهایم فقط به سرودن شعر و فکر کردن به قافیه‌ها نگذشته بود.
کند قافیه تنگ بر من نفس
ازان چون ردیفم فتد کار پس
هوش مصنوعی: وقتی نفس کشیدن برای من سخت می‌شود، به خاطر این است که در زمان تنگی قافیه، کارم به ردیف دیگر وابسته می‌شود.
نیاید برون حرفی از خامه‌ام
که نبود سیه‌رویی نامه‌ام
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از قلمم کلمه‌ای بیرون بیاورم، زیرا نامه‌ام بر اثر سیاه‌روانی‌ام نوشته نشده است.
چو بر دست نبود شش انگشت خوش
چرا سازم از خامه انگشت شش‌؟
هوش مصنوعی: اگر دست من شش انگشت ندارد، چرا باید با قلم، انگشت ششم بسازم؟
ز راه خرد خط چو بیرونی است
به کف خامه انگشت افزونی است
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که هنگام نوشتن و کار بر روی موضوعات مختلف، دانش و عقل مانند خطی است که از بیرون می‌آید و قلم مانند انگشتی است که بر روی آن خط افزوده می‌شود. به عبارت دیگر، این اشاره به اهمیت خرد و دانش در خلق آثار ادبی و نوشتاری دارد.
حضور دل از دست دادم به نقد
که بکر سخن را درآرم به عَقد
هوش مصنوعی: من به خاطر دلبستگی‌ام از خود بی‌خبر شدم تا بتوانم سخن تازه‌ای را با مهارت بیان کنم.
رمید از من آن وین نگردید رام
گرفت آن هوا وین نیامد به دام
هوش مصنوعی: او از من دور شد و تحت تأثیر قرار نگرفت، اما آن حال و هوا او را به نوعی درگیر کرد و به دام نیفتاد.
کنون می‌دهد دور چرخم به یاد
به ضرب المثل قصه غوک و خاد
هوش مصنوعی: حالا زمانه مثل داستان قورباغه و خادم، به من یادآوری می‌کند که چه سرنوشتی ممکن است برایم رقم بخورد.

حاشیه ها

1401/10/18 09:01
ابوالفضل

در توصیف سخن بسیار زیبا

چو عبّاسیان در عبای سیاه/سواد بصر ساخته جلوه‌گاه