گنجور

بخش ۹ - داستان مایل شدن مجنون به یکی از خوبان قبایل و محبوبان شیرین شمایل و از غیرت التفات وی با دیگری دل از وی برداشتن و هر دو را به هم بگذاشتن

آن را که به عشق گل سرشتند
وین حرف به لوح دل نوشتند
شسته نشود ز لوحش این حرف
ور عمر کند به شست و شو صرف
هر لحظه کند به یاری آهنگ
در دامن دلبری زند چنگ
گر در همه جا به جان خریدار
تا خود به کجا شود گرفتار
قیس آن ز قیاس عقل بیرون
نامش به گمان خلق مجنون
ناگشته هنوز اسیر لیلی
می داشت به هر جمیله میلی
یک ناقه رهگذار بودش
کارنده به هر دیار بودش
مویش چو شفق به سرخرنگی
زنجیره زده چو موی زنگی
از گردن و موی او مثالی
طالع شده در شفق هلالی
بی ماندگی از روش فلک سان
پیشش همه کوه و دشت یکسان
سیلی گردی میان وادی
بر قله کوه گردبای
کردی پی راه بین هر جای
آیینه گری به هر کف پای
هر روز بر او سوار گشتی
پوینده هر دیار گشتی
آهنگ به هر قبیله کردی
جویایی هر جمیله کردی
روزی به همین طریقه می گشت
ناگه به یکی قبیله بگذشت
می کرد به هر طرف نگاهی
از دور بدید جلوه گاهی
خوبان چو ستاره حلقه بسته
ماهی به میانشان نشسته
ماهی نه که روشن آفتابی
در هر دل ازو فتاده تابی
شد جانبشان سلام گویان
زان ماه نشان و نام جویان
گفتند کریمه نام دارد
اصل و نسب از کرام دارد
دستوری چون به سوی او راند
در ساحت او شتر بخواباند
زانوی شتر ببست و بنشست
بنهاد به زانوی ادب دست
دزدیده به روی او نظر کرد
در جان وی آن نظر اثر کرد
خندان خندان شکر شکن شد
با او به کرشمه در سخن شد
از لب به سخن شکر همی ریخت
لؤلؤ ز عقیق تر همی ریخت
او هم به خوشی جواب می داد
وز ساغر لب شراب می داد
قیس از سخنش ز دست می شد
ناخورده شراب مست می شد
از جام هم آن دو باده پیمای
رفتند به یک دو جرعه از جای
بودند بدین صفت زمانی
کز دور پدید شد جوانی
سروی ز ریاض زندگانی
پوشیده لباس ارغوانی
بر ناقه تیز گام راکب
رخشنده رخی چو نجم ثاقب
افتاد در آن گروه جوشی
برخاست ز جان شان خروشی
بی خواست شدند پیش او باز
بگشاده به خیر مقدم آواز
در نغمه به ساقشان خلاخل
چون در کف مطربان جلاجل
آن شیوه چو دید قیس ازیشان
برخاست ز جای خود پریشان
گرداند بر آن پریرخان پشت
وآورد زمام ناقه در مشت
آنان چو شتاب وی بدیدند
فریادکنان ز پی دویدند
کای قیس چنین شتاب منمای
وز قاعده عتاب بازآی
مپسند که بی رخت نشینیم
بنشین که رخ تو سیر بینیم
صحبت به مثل اگر زمانیست
از رابطه ازل نشانیست
دامن ز وفا کشیدن نتوان
سر رشته آن برید نتوان
هر چند ز ره غبار رفتند
صد نکته آبدار گفتند
چون ز آتششان نداشت دودی
آن گفت و شنو نداشت سودی
بر ناقه خود نشست و زانان
برتافت عنان نشید خوانان
کای دل کم یار بی وفا گیر
در زاویه فراغ جاگیر
آن کس که چو گل دو روی باشد
در وی ز وفا چه بوی باشد
زانان چه کنم که چون رسم من
چون کوه کشند پا به دامن
ور کم ز منی نماید اقبال
باشند ترانه زن ز خلخال
حاشا که اگر غبار گردم
با باد درین دیار گردم
ور ابر گهر نثار باشم
یک قطره بر این دیار پاشم
زین گفت و شنود خامشی به
وز هیچکسان فرامشی به

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن را که به عشق گل سرشتند
وین حرف به لوح دل نوشتند
هوش مصنوعی: کسی که با عشق زیبا خلق شده و این سخن را در دل خود ثبت کرده است.
شسته نشود ز لوحش این حرف
ور عمر کند به شست و شو صرف
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حتی اگر تمام عمر خود را صرف پاک کردن و تغییر دادن گذشته کنیم، باز هم نمی‌توانیم آنچه را که در ذهن ما ثبت شده است پاک کنیم. در واقع، بعضی از تجربیات و خاطرات به قدری عمیق هستند که هیچ چیز نمی‌تواند آنها را از بین ببرد.
هر لحظه کند به یاری آهنگ
در دامن دلبری زند چنگ
هوش مصنوعی: هر لحظه، با آهنگی دلنشین به کمک می‌آید و در آغوش عشق به نوازش دل می‌پردازد.
گر در همه جا به جان خریدار
تا خود به کجا شود گرفتار
هوش مصنوعی: اگر در همه جا خریدار با جان خرید کند، پس خودش به کجا گرفتار می‌شود؟
قیس آن ز قیاس عقل بیرون
نامش به گمان خلق مجنون
هوش مصنوعی: قیس، که با عقل نمی‌توان او را مقایسه کرد، به گمان مردم مجنون نامیده می‌شود.
ناگشته هنوز اسیر لیلی
می داشت به هر جمیله میلی
هوش مصنوعی: هنوز به عشق لیلی گرفتار نشده بود، اما به زیبایی‌ها علاقمند بود.
یک ناقه رهگذار بودش
کارنده به هر دیار بودش
هوش مصنوعی: یک شتر در حال عبور بود که در هر منطقه‌ای مسافرت می‌کرد.
مویش چو شفق به سرخرنگی
زنجیره زده چو موی زنگی
هوش مصنوعی: موهای او مانند سرخی افق در هنگام غروب آفتاب است و همچون زنجیری که از موهایی به رنگ زنگ زده تشکیل شده، زیبا و گیرایی دارد.
از گردن و موی او مثالی
طالع شده در شفق هلالی
هوش مصنوعی: از گردن و موی او، نمادی از زیبایی و جذابیتی مانند رنگ‌های غروب خورشید به نمایش درآمده است.
بی ماندگی از روش فلک سان
پیشش همه کوه و دشت یکسان
هوش مصنوعی: فراز و نشیب‌های زندگی به یک شکل برای همه افراد، همچون کوه و دشت، تکرار می‌شود و هیچ چیزی در آن ماندگار نیست.
سیلی گردی میان وادی
بر قله کوه گردبای
هوش مصنوعی: در میان دشت، گرد و غباری به وجود آمده که بر قله کوه نشسته است.
کردی پی راه بین هر جای
آیینه گری به هر کف پای
هوش مصنوعی: تو با توانایی و هوش خود، به روشنی و شفافیت در هر مکان و زمان تردد می‌کنی و به خوبی می‌توانی مسیر را تشخیص دهی.
هر روز بر او سوار گشتی
پوینده هر دیار گشتی
هوش مصنوعی: هر روز بر او سوار شدی و در هر سرزمین راه پیمایی کردی.
آهنگ به هر قبیله کردی
جویایی هر جمیله کردی
هوش مصنوعی: به هر قومی که نگاه کنی، زیبایی و جذابیت خاصی را در آن‌ها مشاهده می‌کنی.
روزی به همین طریقه می گشت
ناگه به یکی قبیله بگذشت
هوش مصنوعی: روزی به همین روش و شیوه مشغول بود، که ناگهان به یکی از قبایل برخورد کرد.
می کرد به هر طرف نگاهی
از دور بدید جلوه گاهی
هوش مصنوعی: او از دور به هر سو نگاهی می‌کرد و جلوه‌ای را مشاهده می‌نمود.
خوبان چو ستاره حلقه بسته
ماهی به میانشان نشسته
هوش مصنوعی: زیبایان مانند ستاره‌ها هستند و در میان آنان، ماه به گونه‌ای به نشسته است که نظرها را به خود جلب می‌کند.
ماهی نه که روشن آفتابی
در هر دل ازو فتاده تابی
هوش مصنوعی: ماهی نیست که در آفتاب روشن باشد، بلکه او که در دل‌ها تاثیر گذاشته و زندگی بخشیده است.
شد جانبشان سلام گویان
زان ماه نشان و نام جویان
هوش مصنوعی: به سمت او سلام کردیم، چون ماهی که نشان و نامش را جستجو می‌کنیم.
گفتند کریمه نام دارد
اصل و نسب از کرام دارد
هوش مصنوعی: گفتند که نام کریمه به دلیل اصل و نسب با کرامت و بزرگی تعلق دارد.
دستوری چون به سوی او راند
در ساحت او شتر بخواباند
هوش مصنوعی: وقتی کسی به سمت او می‌رود، به قدری تحت تأثیر قرار می‌گیرد که مثل یک شتر آرام و بی‌حرکت می‌نشیند.
زانوی شتر ببست و بنشست
بنهاد به زانوی ادب دست
هوش مصنوعی: شتر زانوی خود را جمع کرد و به آرامی نشسته و دست ادب را بر زانوی خود نهاد.
دزدیده به روی او نظر کرد
در جان وی آن نظر اثر کرد
هوش مصنوعی: نگاه دزدانه‌ای به چهره‌اش انداخت و آن نگاه به عمق وجودش تأثیر گذاشت.
خندان خندان شکر شکن شد
با او به کرشمه در سخن شد
هوش مصنوعی: با خوشحالی و لبخند، او با ناز و کرشمه در حرف زدن، شکر و شیرینی را به وجود آورد.
از لب به سخن شکر همی ریخت
لؤلؤ ز عقیق تر همی ریخت
هوش مصنوعی: از زبانش کلام شیرینی مانند شکر جاری می‌شد و مانند لؤلؤ، زیبا و با ارزش بود.
او هم به خوشی جواب می داد
وز ساغر لب شراب می داد
هوش مصنوعی: او نیز با خوشحالی جواب می‌داد و از جام شراب به من می‌نوشاند.
قیس از سخنش ز دست می شد
ناخورده شراب مست می شد
هوش مصنوعی: قیس با صحبت‌هایش چنان تحت تأثیر قرار می‌گرفت که حتی بدون نوشیدن شراب هم سرمست و شگفت‌زده می‌شد.
از جام هم آن دو باده پیمای
رفتند به یک دو جرعه از جای
هوش مصنوعی: آن دو دوست از جام باده می‌نوشیدند و با یک یا دو جرعه، از آنجا دور شدند.
بودند بدین صفت زمانی
کز دور پدید شد جوانی
هوش مصنوعی: مدتی قبل، افرادی با ویژگی‌های خاصی وجود داشتند که ناگهان جوانی از راه دور نمایان شد.
سروی ز ریاض زندگانی
پوشیده لباس ارغوانی
هوش مصنوعی: درختی بلند و زیبا در باغ زندگی، با لباسی از رنگ ارغوانی پوشیده است.
بر ناقه تیز گام راکب
رخشنده رخی چو نجم ثاقب
هوش مصنوعی: سوارکاری با شتاب بر روی الاغی، همچون ستاره‌ای درخشان در آسمان می‌درخشد.
افتاد در آن گروه جوشی
برخاست ز جان شان خروشی
هوش مصنوعی: در آن جمع، هیجانی به وجود آمد که از دل‌ها و جان‌هایشان برخاست و صدایی به راه انداخت.
بی خواست شدند پیش او باز
بگشاده به خیر مقدم آواز
هوش مصنوعی: بی‌خواست به حضورش آمدند و با خوش‌آمدگویی صدای خود را بلند کردند.
در نغمه به ساقشان خلاخل
چون در کف مطربان جلاجل
هوش مصنوعی: در آوازشان، صدای زنگینی مانند زنگ آهنگسازان به گوش می‌رسد.
آن شیوه چو دید قیس ازیشان
برخاست ز جای خود پریشان
هوش مصنوعی: وقتی قیس آن رفتار را از آن‌ها مشاهده کرد، از جای خود بلند شد و با حالتی آشفته و نگران به راه افتاد.
گرداند بر آن پریرخان پشت
وآورد زمام ناقه در مشت
هوش مصنوعی: آن پری‌رخسار را به گردش درآورد و زمام شتر را در دستانش گرفت.
آنان چو شتاب وی بدیدند
فریادکنان ز پی دویدند
هوش مصنوعی: زمانی که آن‌ها شتاب و سرعت او را دیدند، به سویش دویدند و با صدای بلند فریاد کردند.
کای قیس چنین شتاب منمای
وز قاعده عتاب بازآی
هوش مصنوعی: ای قیس، چنین عجله نکن و از قاعده و ادب دور نشو، برگرد به راه درست.
مپسند که بی رخت نشینیم
بنشین که رخ تو سیر بینیم
هوش مصنوعی: دلت نگیرد که بدون حضور تو در کنارمان بمانیم؛ بیای و بنشین تا بتوانیم زیبایی چهره‌ات را تماشا کنیم.
صحبت به مثل اگر زمانیست
از رابطه ازل نشانیست
هوش مصنوعی: اگر صحبت به زبان مثال است، نشانه‌ای از ارتباطی که از ابتدا وجود داشته، در آن نهفته است.
دامن ز وفا کشیدن نتوان
سر رشته آن برید نتوان
هوش مصنوعی: نمی‌توان از وفا و loyalty دست برداشت، زیرا نمی‌توان آن را کاملاً رها کرد.
هر چند ز ره غبار رفتند
صد نکته آبدار گفتند
هوش مصنوعی: با وجود این که از مسیر اصلی دور شدند، نکات ارزشمندی را بیان کردند.
چون ز آتششان نداشت دودی
آن گفت و شنو نداشت سودی
هوش مصنوعی: از آنجا که آتش آن‌ها دودی نداشت، او نه چیزی گفت و نه چیزی شنید که به نفعش باشد.
بر ناقه خود نشست و زانان
برتافت عنان نشید خوانان
هوش مصنوعی: او بر شتر خود نشسته و با صدای دلنشین آواز خواندن، به سمت زادگاهش حرکت کرد.
کای دل کم یار بی وفا گیر
در زاویه فراغ جاگیر
هوش مصنوعی: ای دل، روابط و دوستی‌های ناباور را رها کن و در گوشه‌ای از تنهایی جا بگیر.
آن کس که چو گل دو روی باشد
در وی ز وفا چه بوی باشد
هوش مصنوعی: کسی که مانند گل دو چهره و نفاق داشته باشد، از او نمی‌توان انتظار وفاداری داشت.
زانان چه کنم که چون رسم من
چون کوه کشند پا به دامن
هوش مصنوعی: چی باید بکنم با آن‌ها که وقتی من به زمین می‌افتم، مانند کوه سنگینی می‌کنند و به من آسیب می‌زنند؟
ور کم ز منی نماید اقبال
باشند ترانه زن ز خلخال
هوش مصنوعی: اگر شانس و اقبال به من روی بیاورند، مثل آوازخوانی که از شنیدن صدای زنگ خلخال شاد می‌شود، من هم خوشحال خواهم بود.
حاشا که اگر غبار گردم
با باد درین دیار گردم
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نخواهم داد که به خاطر مشکلات و سختی‌ها از این سرزمین دور شوم و مانند غباری که با باد جابجا می‌شود، بی‌هدف سرگردان شوم.
ور ابر گهر نثار باشم
یک قطره بر این دیار پاشم
هوش مصنوعی: اگر به اندازه‌ی بارانی از گوهر (دُر) باشم، یک قطره‌اش را بر این سرزمین می‌ریزیدم.
زین گفت و شنود خامشی به
وز هیچکسان فرامشی به
هوش مصنوعی: از این گفت و شنود، سکوتی فراگیر به وجود آمد و هیچ کس فراموش نکرد.