بخش ۱۰ - گرم شدن مجنون از سماع آوازه لیلی و آهنگ مقام او کردن و چون شکاریان سرگشته به پای خود روی به دام آوردن
برگشت چو قیس غم رسیده
زان شمع قبیله دل رمیده
بهر شب خود چراغ میجست
وز لالهرخان سراغ میجست
هر زنده که آمدی ز هر حی
گشتی به نیاز مرده وی
کز خیل بتان خبر چه داری
زین قصه بگوی هر چه داری
جمعی به دیار وی رسیدند
وان میل و شعف ز وی بدیدند
گفتند که در فلان قبیله
ماهیست چو حور عین جمیله
لیلی آمد به نام و خیلی
هر سو به هواش کرده میلی
حسن رخش از صفت برون است
هم خود برو و ببین که چون است
از گوش مجوی کار دیده
فرق است ز دیده تا شنیده
این قصه شنید قیس و برخاست
خود را به لباس بهتر آراست
از شوق درون فغان برآورد
وان ناقه به زیر ران درآورد
می راند در آرزوی لیلی
تا سر برزد به کوی لیلی
چون مردم لیلیش بدیدند
بر وی دم مردمی دمیدند
گفتند به نیکویی ثنایش
کردند به صدر خانه جایش
لیک از هر سو نظر همی تافت
از مقصد خود اثر نمی یافت
خون گشت ز ناامیدیش دل
ناگاه برآمد از مقابل
آواز حلی و بانگ خلخال
گرداند سماع آن بر او حال
در حله ناز دید سروی
چون کبک دری روان تذروی
رویی ز حساب وصف بیرون
گلگونه نکرده لیک گلگون
جبهه چو کشیده لوح سیمی
نی نی ز مه تمام نیمی
ابروش کمان عنبرین توز
مژگانش ز مشک تیر دلدوز
آهو چشمی که گویی آهو
چشمش به نظاره دوخت در رو
چون لعل لبی ولی نه از سنگ
چون می در لطف و لعل در رنگ
کوچک دهنی عجب شکربار
زنبور عسل مگر به گلزار
بر برگ گلی شده هنرکوش
نیشی زده است و کرده پر نوش
درج گهرش ز عقد دندان
چون غنچه ز رشح صبح خندان
سیمین ذقنش ز لطف سیبی
چون سیم عجب خرد فریبی
بر وی خالی ز مشک سوده
یارانه ز لطف او نموده
غبغب که ازوست طوق داری
گویی که تو سیمتن نگاری
سیمین سیبی گرفته در مشت
حلقه شده گرد سیبش انگشت
هر موی ز زلف او کمندی
بر پای دلی نهاده بندی
لیلی آمد بدین شمایل
وز جای برفت قیس را دل
گشتند به روی یکدگر خوش
در خرمن هم زدند آتش
آن حلقه زلف باز می کرد
وین دست هوس دراز می کرد
آن پرده ز رخ گشاد می داد
وین صبر و خرد به باد می داد
آن ناوک زهرناک می زد
وین زمزمه هلاک می زد
آن خنده زنان شکر همی ریخت
وین گریه کنان گهر همی ریخت
آن از نم خوی جبین همی شست
وین دفتر عقل و دین همی شست
آن بر سر حسن و ناز می بود
وین سر به ره نیاز می بود
القصه شدند چاشنی گیر
از یکدیگر چو شکر و شیر
چون غنچه به هم دو سرو گلرنگ
کردند آغاز صبحتی تنگ
شد دیده چو بهره ور ز دیدار
گشتند شکر شکن به گفتار
هر یک به بهانه ای ز جایی
می گفت نبوده ماجرایی
نی شرح غم نو و کهن بود
مقصود سخن همین سخن بود
غافل ز فریب این غم آباد
بودند ز بند هر غم آزاد
الا غم آن که چون سرآید
این روز وصال و شب درآید
دور از دلبر چگونه باشند
بی یکدیگر چگونه باشند
بی ترجمه زبان، هر یک
می گفت زبان جان هر یک
زارم ز توهم شب امروز
دور از شب باد یارب امروز
خورشید که پادشاه روز است
وز ظلمت شب پناه روز است
تا حشر جهان فروز بادا
شب های زمانه روز بادا
این می گفتند لیک گردون
کی گردش خود کند دگرگون
زرین علمی که مشرق انداخت
دور فلکش به مغرب انداخت
قیس و لیلی ز هم بریدند
دیدند ز فرقت آنچه دیدند
آن ناقه به جای خویشتن راند
وین پای شکسته در وطن ماند
بخش ۹ - داستان مایل شدن مجنون به یکی از خوبان قبایل و محبوبان شیرین شمایل و از غیرت التفات وی با دیگری دل از وی برداشتن و هر دو را به هم بگذاشتن: آن را که به عشق گل سرشتندبخش ۱۱ - افسانه شب گذرانیدن مجنون و لیلی از جمال هم دور و از وصال یکدیگر مهجور: شب کز سر چرخ لاجوردی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برگشت چو قیس غم رسیده
زان شمع قبیله دل رمیده
هوش مصنوعی: زمانی که قیس به معشوقش برمیگردد، غم و اندوهی ناشی از فاصله و جدایی در دل او وجود دارد و دلش از این حس، آشفته و پریشان شده است.
بهر شب خود چراغ میجست
وز لالهرخان سراغ میجست
هوش مصنوعی: او در هر شب دنبال چراغی میگشت و از چهرههای زیبای لالهرخان نشانهای جستجو میکرد.
هر زنده که آمدی ز هر حی
گشتی به نیاز مرده وی
هوش مصنوعی: هر انسانی که به دنیا میآید، از هر موجود زندهای به دلیل نیاز و وابستگی به آن، به نوعی در جستجوی آنچه که در زندگیاش ضروری است، حرکت میکند.
کز خیل بتان خبر چه داری
زین قصه بگوی هر چه داری
هوش مصنوعی: از میان انبوه معشوقان و زیبایان، چه اطلاعی داری؟ در این ماجرا، هر آنچه در دل داری را بیان کن.
جمعی به دیار وی رسیدند
وان میل و شعف ز وی بدیدند
هوش مصنوعی: گروهی به سرزمین او رسیدند و از علاقه و شوقی که در او وجود داشت آگاه شدند.
گفتند که در فلان قبیله
ماهیست چو حور عین جمیله
هوش مصنوعی: گفته شده که در قبیلهای خاص، دختری وجود دارد که زیباییاش به مانند حورهای بهشتی است.
لیلی آمد به نام و خیلی
هر سو به هواش کرده میلی
هوش مصنوعی: لیلی با نامش در هر جا توجه مردم را به خود جلب کرده و همه به سمت او گرایش دارند.
حسن رخش از صفت برون است
هم خود برو و ببین که چون است
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت چهرهاش به اندازهای است که تنها با دیدن او میتوان به خوبی فهمید که چقدر زیباست.
از گوش مجوی کار دیده
فرق است ز دیده تا شنیده
هوش مصنوعی: از گوش چیزی نخواه، چون کارها با چشم دیده میشوند. تفاوت زیادی است بین آنچه با چشم مشاهده میشود و آنچه تنها شنیده میشود.
این قصه شنید قیس و برخاست
خود را به لباس بهتر آراست
هوش مصنوعی: قیس این داستان را شنید و برای خود لباس بهتری پوشید.
از شوق درون فغان برآورد
وان ناقه به زیر ران درآورد
هوش مصنوعی: از شوق و هیجان، صدای بلندی بلند کرد و آن شتر هم از شدت احساس، به زیر ران خود افتاد.
می راند در آرزوی لیلی
تا سر برزد به کوی لیلی
هوش مصنوعی: او در آرزوی ملاقات با لیلی به راه میافتد و منتظر است تا به کوی او برسد.
چون مردم لیلیش بدیدند
بر وی دم مردمی دمیدند
هوش مصنوعی: وقتی مردم او را که از لیلی (عشقش) دچار شده است، دیدند، به او روحیه و حال انسانی دارند.
گفتند به نیکویی ثنایش
کردند به صدر خانه جایش
هوش مصنوعی: گفتند که او را به خوبی ستایش کردند و به جایگاه مهمی در خانه منتقل کردند.
لیک از هر سو نظر همی تافت
از مقصد خود اثر نمی یافت
هوش مصنوعی: اما از هر طرف نگاهی میدرخشید که نشان از مقصد خود نداشت.
خون گشت ز ناامیدیش دل
ناگاه برآمد از مقابل
هوش مصنوعی: دل ناامید او به یکباره جان گرفت و سرود حیات سر داد.
آواز حلی و بانگ خلخال
گرداند سماع آن بر او حال
هوش مصنوعی: صدای زیبا و شاداب حلی و صداي جلبکها که در حال لرزش هستند، حالتی شگفتانگیز و دلنشین به او میبخشند.
در حله ناز دید سروی
چون کبک دری روان تذروی
هوش مصنوعی: در لباس زیبا و با ناز و دلربایی، مانند چشمهای که در دل کوهها جریان دارد، در حال حرکت است.
رویی ز حساب وصف بیرون
گلگونه نکرده لیک گلگون
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو وصفی ندارد و به هیچ معیاری نمیتوان آن را توصیف کرد، اما همچنان رنگ و جلای گل را در خود دارد.
جبهه چو کشیده لوح سیمی
نی نی ز مه تمام نیمی
هوش مصنوعی: چهرهای چون لوح نقرهای دارد که درخشش آن مانند ماه کامل است، ولی تنها نیمی از آن دیده میشود.
ابروش کمان عنبرین توز
مژگانش ز مشک تیر دلدوز
هوش مصنوعی: ابروهای تو مانند کمان است و مژگانهایت از مشک ساخته شدهاند که دل را میسوزاند.
آهو چشمی که گویی آهو
چشمش به نظاره دوخت در رو
هوش مصنوعی: چشمان آهو مانند این است که در تماشا به طرف چیزی خیره شده است.
چون لعل لبی ولی نه از سنگ
چون می در لطف و لعل در رنگ
هوش مصنوعی: لبانش مانند لعل است، اما از سنگ نیست. مانند می که در لطافت بینظیر است و لعل که در رنگ زیبا و دلرباست.
کوچک دهنی عجب شکربار
زنبور عسل مگر به گلزار
هوش مصنوعی: زنبور عسل که کوچک و زیباست، چقدر شیرینی به همراه دارد، آیا این شیرینی فقط در میان گلها و باغها پیدا میشود؟
بر برگ گلی شده هنرکوش
نیشی زده است و کرده پر نوش
هوش مصنوعی: یک هنرمند روی گلبرگ گلی اثر زیبا و نقش خاصی ایجاد کرده و آن را پر از عطر و لطافت کرده است.
درج گهرش ز عقد دندان
چون غنچه ز رشح صبح خندان
هوش مصنوعی: گوهر او از دندانش بیرون آمده، مانند غنچهای است که از قطرههای صبحگاهی خندان ظهور کرده است.
سیمین ذقنش ز لطف سیبی
چون سیم عجب خرد فریبی
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و زیبایی خاصی که در صورت و چهرهاش وجود دارد، انگار که سیبی نقرهای را به یاد میآورد و عقل را فریب میدهد.
بر وی خالی ز مشک سوده
یارانه ز لطف او نموده
هوش مصنوعی: دوست من برایم عطری خوش و دلپذیر آماده کرده، که نشان از محبت و لطف او دارد.
غبغب که ازوست طوق داری
گویی که تو سیمتن نگاری
هوش مصنوعی: غرور و خودپسندی تو مانند طوقی است که به گردن داری، گویی تو زینت و زیبایی خاصی هستی.
سیمین سیبی گرفته در مشت
حلقه شده گرد سیبش انگشت
هوش مصنوعی: دختر زیبایی سیب در دست دارد و انگشتش دور گردن سیب حلقه شده است.
هر موی ز زلف او کمندی
بر پای دلی نهاده بندی
هوش مصنوعی: هر مو از موهای او همچون یک کمند است که دور پای دل من پیچیده و آن را اسیر کرده است.
لیلی آمد بدین شمایل
وز جای برفت قیس را دل
هوش مصنوعی: لیلی با زیبایی خاصی وارد شد و قیس را تحت تأثیر قرار داد و او از جایی که بود، احساس دلتنگی کرد.
گشتند به روی یکدگر خوش
در خرمن هم زدند آتش
هوش مصنوعی: آنها به دور یکدیگر گرد آمدند و در میان خوشحالی، در کشت زراعی آتش روشن کردند.
آن حلقه زلف باز می کرد
وین دست هوس دراز می کرد
هوش مصنوعی: حلقههای موی او را باز میکرد و این دست پر از آرزو به سوی او دراز میشد.
آن پرده ز رخ گشاد می داد
وین صبر و خرد به باد می داد
هوش مصنوعی: آن چهره زیبا و دلربا آشکار شد و این صبر و عقل را به باد فنا سپرد.
آن ناوک زهرناک می زد
وین زمزمه هلاک می زد
هوش مصنوعی: آن تیر زهرآلود به طرف او پرتاب میشد و او در حالی که صدایش را به میراست کرده بود، نشانه مرگ را اعلام میکرد.
آن خنده زنان شکر همی ریخت
وین گریه کنان گهر همی ریخت
هوش مصنوعی: او با خندههای شیرین خود مانند شکر شادی پخش میکرد و در مقابل، این کسان که میگریستند، اشکهای گرانبهایی مانند مروارید میریختند.
آن از نم خوی جبین همی شست
وین دفتر عقل و دین همی شست
هوش مصنوعی: این جمله به این معنا است که یکی از چیزها، اثر رطوبت و عرق پیشانی را پاک میکند و دیگری، نوشتهها و مفاهیم عقل و دیانت را.
آن بر سر حسن و ناز می بود
وین سر به ره نیاز می بود
هوش مصنوعی: آن طرف زیبایی و ناز و elegance وجود دارد و این طرف نیاز و طلب عشق و محبت را احساس میکند.
القصه شدند چاشنی گیر
از یکدیگر چو شکر و شیر
هوش مصنوعی: در نهایت، آنها به هم پیوستند و مانند شکر و شیر در کنار هم ترکیب شدند.
چون غنچه به هم دو سرو گلرنگ
کردند آغاز صبحتی تنگ
هوش مصنوعی: دو سرو زیبا مانند غنچه به هم نزدیک شدند و گفتگویشان آغاز شد.
شد دیده چو بهره ور ز دیدار
گشتند شکر شکن به گفتار
هوش مصنوعی: وقتی که چشم به دیدار محبوب باز شد، از خوشحالی و شکرگزاری زبان به سخن آوردند.
هر یک به بهانه ای ز جایی
می گفت نبوده ماجرایی
هوش مصنوعی: هر کس به نوعی و به دلیلی از جایی میگفت که هیچ حادثه یا اتفاق خاصی وجود نداشته است.
نی شرح غم نو و کهن بود
مقصود سخن همین سخن بود
هوش مصنوعی: موضوع اصلی سخن در اینجا بیان احساسات و غمهای گذشته و حال است. این احساسات از دیرباز وجود داشتهاند و معانی آنها در طول زمان تغییر نکرده و همچنان موضوع گفتگوها و تفکرها باقی ماندهاند.
غافل ز فریب این غم آباد
بودند ز بند هر غم آزاد
هوش مصنوعی: آنها از فریب این دنیای پرغم غافل بودند و از هر گونه اندوهی رها بودند.
الا غم آن که چون سرآید
این روز وصال و شب درآید
هوش مصنوعی: غم من این است که روز ملاقات میگذرد و دوباره شب ناامیدی میرسد.
دور از دلبر چگونه باشند
بی یکدیگر چگونه باشند
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که بدون معشوق در کنار هم باشند؟ دور از معشوق، آنها چگونه میتوانند زندگی کنند؟
بی ترجمه زبان، هر یک
می گفت زبان جان هر یک
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها به زبان خاص خود صحبت میکردند و احساسات و روحیات خود را بیان میکردند.
زارم ز توهم شب امروز
دور از شب باد یارب امروز
هوش مصنوعی: بسیار غمگین و نزار هستم، امروز که دور از توست، کاش این شب هرچه زودتر پایان یابد و به روز روشن برسیم.
خورشید که پادشاه روز است
وز ظلمت شب پناه روز است
هوش مصنوعی: خورشید روشنایی بخش روز است و در مقابل تاریکی شب، نور و پناهی برای مردم فراهم میکند.
تا حشر جهان فروز بادا
شب های زمانه روز بادا
هوش مصنوعی: همیشه و تا همیشه، دنیا باید درخشید و شبهای زمانه به روز تبدیل شوند.
این می گفتند لیک گردون
کی گردش خود کند دگرگون
هوش مصنوعی: این گفتهها را مطرح کردند، اما آیا ممکن است که چرخ روزگار تغییر کند؟
زرین علمی که مشرق انداخت
دور فلکش به مغرب انداخت
هوش مصنوعی: علمی که از شرق نشأت گرفته و بر کل جهان تأثیر گذاشته، به غرب نیز انتقال یافته است.
قیس و لیلی ز هم بریدند
دیدند ز فرقت آنچه دیدند
هوش مصنوعی: قیس و لیلی از هم جدا شدند و در این جدایی، هر کدام متوجه شدند که چه درد و سختیهایی بر اثر دوری از یکدیگر متحمل میشوند.
آن ناقه به جای خویشتن راند
وین پای شکسته در وطن ماند
هوش مصنوعی: آن شتر به جای خودش حرکت کرد و این پای شکسته در خانه باقی ماند.