گنجور

بخش ۷ - در ذکر بعضی رفتگان از دایره مال و سال و دعای بعضی مرکزنشینان نقطه حال

ای ساقی جان فداک روحی
پر کن قدح از می صبوحی
زان می که بر اهل دل مباح است
روشن کن غره صباح است
تا حاضر صبحدم نشینیم
در پرتو آن به هم نشینیم
رانیم به مجلس حریفان
حرفی ز لطایف لطیفان
آنان که به هم رفیق بودیم
بر یکدیگر شفیق بودیم
با هم قدم طلب نهادیم
با هم ورق ادب گشادیم
در غیبت و در حضور همپشت
بی هم به نمک نبرده انگشت
ما را بگذاشتند و رفتند
زین باک نداشتند و رفتند
چون لاله جدا ز باغ ایشان
داریم به سینه داغ ایشان
فردوس برین مقامشان باد
کوثر رشحی ز جامشان باد
ساقی می غم زدای درده
وان جام طرف فزای درده
آن می که چو طبع ازان شود شاد
از حال مقدمان دهد یاد
ثابت قدمان راه تجرید
صافی قدحان بزم توحید
پیران مسالک طریقت
شیران مهالک حقیقت
رو تافتگان ز خودپرستی
ره یافتگان به سر هستی
بنهاده به سینه داغ بودند
بر ظلمتیان چراغ بودند
خلقی زیشان درین شب تار
بودند در اقتباس انوار
فارغ ز چراغ و شمع گشتند
مستغرق نور جمع گشتند
هر جا زیشان نشان پاییست
تا پایه قرب رهنماییست
بادا سر ما فدای ایشان
جان خاک ره وفای ایشان
ساقی دل ما ز ما گرفته ست
غم شیب و فراز ما گرفته ست
می ده که ازین منی و مایی
یکدم ما را دهد رهایی
لب های امید را بخندان
از جرعه جام نقشبندان
از نقش خودی و خودپسندی
ما را برهان به نقشبندی
زین پیش اگر چه بود بغداد
از یمن جنیدیان بس آباد
بغداد شده کنون سمرقند
باشد ز عبیدیان خطرمند
چون نام بری جنیدیان را
کن قافیه شان عبیدیان را
در شعر چو زان سخن برآید
زین قافیه خوبتر نشاید
ترتیب رسوم صوفیانه
نظمیست بدیع در زمانه
این نظم که باد لایزالی
زین قافیه ها مباد خالی
ساقی بده آن می چو خورشید
در جام جهان نمای جمشید
آن می که بود ز نور پرتو
تاریخ گشای کهنه و نو
بهرام کجا و گور او کو
وان بازوی شیر زور او کو
کاووس چه کرد کاس خود را
وان کاخ سپهر اساس خود را
چنگیز که بود گرگ این دشت
وین دشت ز گرگیش تهی گشت
در پنجه مرگ روبهی کرد
قالب به مصاف او تهی کرد
تیمور شه آن چو سد آهن
ایمن ز فساد رخنه افکن
شد در کف عجز نرم چون موم
جان داد ز ملک و مال محروم
شهرخ که به فرخی به سر برد
آوازه به شهرخی بدر برد
شد در صف این بساط آفات
با شاهرخی قرینه مات
ساقی نفسی بهانه بگذار
رطلی دو می مغانه پیش آر
آن می که دمد به بویش از دل
ریحان دعای شاه عادل
شاهی که ز ظلم عار دارد
وز عدل و کرم شعار دارد
عدلش چو پناه تخت و تاج است
او را به دعا چه احتیاج است
فاروق چو ناقه زین فضا راند
آوازه عدل او به جا ماند
حجاج چو رخت ازین دکان بست
از ظلمت ظلم او جهان رست
آن گشت به عادلی نکونام
در روض رضا گرفت آرام
وین زیست ز ظالمی بداندیش
صد عقبه عقوبت آمدش پیش
خوش وقت کسی که پند گیرد
عبرت ز کس دگر پذیرد
بر سبلت ناپسند خندد
وان را که پسند کار بندد
ساقی بده آن می کهنسال
یاقوت مذاب و لعل سیال
آن می که چو دوستان بنوشند
با هم به وفا و مهر کوشند
آرام شود رمیدگان را
پیوند دهد بریدگان را
یاری که کند به یار پیوند
نخل املش شود برومند
یار است کلید گنج امید
یار است نوید عیش جاوید
مقصود وجود چیست جز یار
زین سوداسود چیست جز یار
تا خاتمت وجود از آغاز
مرغی نکند چو یار پرواز
خاصه که به باغ آشنایی
بر شاخ وفا بود نوایی
یعنی که نوای لطف سازد
دل های شکستگان نوازد
کاری نبود به جای این کار
یاران جهان فدای این یار
ساقی دم صبح مشکبیز است
و انفاس نسیم صبح خیز است
آمد ز شرابخانه بویی
برخیز و به دست کن سبویی
زان می که چو شمع جان فروزد
پروانه عقل را بسوزد
چون عقل بسوخت عشق سر زد
گنجشک بشد همای پر زد
خود را برهان ز حیله عقل
و آزاده شو از عقیله عقل
تا سود بری ز مایه عشق
وآسوده زیی به سایه عشق
هر جا عشق است پاکبازیست
هر جا عقل است حیله سازیست
جامی به جنون عشقبازی
خود را برهان ز حیله سازی
ور زانکه بدان شرف نیرزی
کایین جنون عشق ورزی
بنشین و فسانه خوان و افسون
زان کس که ز عشق بود مجنون

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ساقی جان فداک روحی
پر کن قدح از می صبوحی
هوش مصنوعی: ای ساقی، من جانم را فدای تو می‌کنم، روح من را با می صبحگاهی پر کن.
زان می که بر اهل دل مباح است
روشن کن غره صباح است
هوش مصنوعی: از می‌ای که برای اهل دل حلال و مجاز است، روشنگری کن، چون صبحی که در آن روشنایی وجود دارد.
تا حاضر صبحدم نشینیم
در پرتو آن به هم نشینیم
هوش مصنوعی: تا زمانی که صبح زود فرا برسد، در نور آن با هم گرد هم می‌آییم و به گفتگو می‌پردازیم.
رانیم به مجلس حریفان
حرفی ز لطایف لطیفان
هوش مصنوعی: به جمع دوستان می‌رویم و سخنانی می‌گوییم که از زیبایی و ظرافت برخوردار هستند.
آنان که به هم رفیق بودیم
بر یکدیگر شفیق بودیم
هوش مصنوعی: ما که با هم دوستان خوبی بودیم، همیشه نسبت به یکدیگر محبت و مهربانی داشتیم.
با هم قدم طلب نهادیم
با هم ورق ادب گشادیم
هوش مصنوعی: ما دست در دست هم گذاشتیم و با یکدیگر به جستجوی زیبایی‌های زندگی پرداختیم و ادب و فرهنگ را با هم گسترش دادیم.
در غیبت و در حضور همپشت
بی هم به نمک نبرده انگشت
هوش مصنوعی: در هر حالتی، چه زمانی که حضور داریم و چه زمانی که غایبیم، نمی‌توانیم به یکدیگر دسترسی پیدا کنیم و به همدیگر کمک کنیم.
ما را بگذاشتند و رفتند
زین باک نداشتند و رفتند
هوش مصنوعی: ما را تنها گذاشتند و رفتند، بدون اینکه نگران ما باشند و بی‌اعتنا رفتند.
چون لاله جدا ز باغ ایشان
داریم به سینه داغ ایشان
هوش مصنوعی: ما از باغ آن‌ها یک لاله جدا داریم و به خاطر این جدایی، دل‌مان پر از غم و داغ است.
فردوس برین مقامشان باد
کوثر رشحی ز جامشان باد
هوش مصنوعی: بهشت برین جایگاه آنها باشد و کاوشی از شیرین کامی آنها به همراه داشته باشد.
ساقی می غم زدای درده
وان جام طرف فزای درده
هوش مصنوعی: ای ساقی، نوشیدنیی به من بده که غم و اندوه را از من بزداید و آن جامی را که پر است به من بده.
آن می که چو طبع ازان شود شاد
از حال مقدمان دهد یاد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که کسی که از طبع و ذات خود شاد و راضی است، همیشه به خاطر گذشته و یاد کسانی که قبل از او بوده‌اند، قدردانی می‌کند و به یاد آن‌ها می‌افتد.
ثابت قدمان راه تجرید
صافی قدحان بزم توحید
هوش مصنوعی: افراد ثابت قدم و استوار در مسیر حقیقت، به دور از هر چیز اضافی، در میخانه عشق و وحدت حضور دارند.
پیران مسالک طریقت
شیران مهالک حقیقت
هوش مصنوعی: افراد باتجربه در مسیرهای معنوی مانند شیرانی هستند که در میدان‌های حقایق و دشواری‌ها به خوبی عمل می‌کنند.
رو تافتگان ز خودپرستی
ره یافتگان به سر هستی
هوش مصنوعی: افراد خودپسند به سادگی در دنیا دچار گمراهی می‌شوند، اما کسانی که به حقیقت و وجود واقعی توجه دارند، راه درست را پیدا می‌کنند.
بنهاده به سینه داغ بودند
بر ظلمتیان چراغ بودند
هوش مصنوعی: در سینه‌شان آتش و حرارت وجود داشت و همچون چراغی در تاریکی، برای ظالمان روشنایی می‌بخشیدند.
خلقی زیشان درین شب تار
بودند در اقتباس انوار
هوش مصنوعی: در این شب تار، افرادی وجود دارند که در نورها جذب شده‌اند و از آن‌ها بهره‌مند می‌شوند.
فارغ ز چراغ و شمع گشتند
مستغرق نور جمع گشتند
هوش مصنوعی: آن‌ها از نور چراغ و شمع بی‌نیاز شدند و در نور جمع غرق شدند.
هر جا زیشان نشان پاییست
تا پایه قرب رهنماییست
هوش مصنوعی: هر کجا نشانی از آن‌ها هست، راهنمایی برای نزدیک شدن به مقام قرب وجود دارد.
بادا سر ما فدای ایشان
جان خاک ره وفای ایشان
هوش مصنوعی: باشد که جان ما فدای آنها شود و خاک راه وفایشان بر سر ما بپاشند.
ساقی دل ما ز ما گرفته ست
غم شیب و فراز ما گرفته ست
هوش مصنوعی: شراب‌فروش دل ما را از ما گرفته و غم‌های زندگی‌مان را در دست گرفته است.
می ده که ازین منی و مایی
یکدم ما را دهد رهایی
هوش مصنوعی: باده‌ای به ما بده که از این خود و تعلقات رها شویم و لحظه‌ای آزاد باشیم.
لب های امید را بخندان
از جرعه جام نقشبندان
هوش مصنوعی: امید را با نوشیدن جام زیبایی به خنده و شادی بیاور.
از نقش خودی و خودپسندی
ما را برهان به نقشبندی
هوش مصنوعی: ما را از خودخواهی و خودستایی خود رهایی بخش و به نقاشی و زیبایی‌های دل‌انگیز هدایت کن.
زین پیش اگر چه بود بغداد
از یمن جنیدیان بس آباد
هوش مصنوعی: قبل از این، حتی اگر بغداد به خاطر یمنی‌ها و جنیدیان بسیار رونق داشت، اکنون دیگر چنین نیست.
بغداد شده کنون سمرقند
باشد ز عبیدیان خطرمند
هوش مصنوعی: امروز بغداد مانند سمرقند شده و خطراتی از سوی عبیدیان مردم را تهدید می‌کند.
چون نام بری جنیدیان را
کن قافیه شان عبیدیان را
هوش مصنوعی: هرگاه نام جنیدیان را بر زبان بیاوری، باید قافیه آن را با عبیدیان هماهنگ کنی.
در شعر چو زان سخن برآید
زین قافیه خوبتر نشاید
هوش مصنوعی: وقتی در شعر از چنین سخنی صحبت می‌شود، دیگر قافیه‌ای زیباتر از آن نمی‌توان یافت.
ترتیب رسوم صوفیانه
نظمیست بدیع در زمانه
هوش مصنوعی: آداب و رسوم صوفیانه به شکلی زیبا و منظم در این زمان ارائه شده‌اند.
این نظم که باد لایزالی
زین قافیه ها مباد خالی
هوش مصنوعی: این شعر به این نکته اشاره دارد که این آثار شعری باید همیشه و از لحاظ غنای محتوایی و زیبایی از قافیه‌ها پر باشد و هرگز دچار خالی بودن نشود. در واقع، شاعر خواهان حفظ غنای شعر و پر بودن آن از مضامین و احساسات است.
ساقی بده آن می چو خورشید
در جام جهان نمای جمشید
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن نوشیدنی را به من بده که مثل خورشید در جام, زیبایی و روشنی جهانی مانند جام جمشید را به نمایش بگذارد.
آن می که بود ز نور پرتو
تاریخ گشای کهنه و نو
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم آن نوشیدنی‌ای که از نور و روشنایی تاریخ نشأت می‌گیرد، می‌تواند داستان‌های قدیم و جدید را فاش کند.
بهرام کجا و گور او کو
وان بازوی شیر زور او کو
هوش مصنوعی: بهرام کجا و گور او کجاست و آن زور بازوی شیر چه شده است؟
کاووس چه کرد کاس خود را
وان کاخ سپهر اساس خود را
هوش مصنوعی: کاووس چه عملی انجام داد که آن کاخ را برپا کرد و پایه‌های خود را برای سپهر (آسمان) قرار داد؟
چنگیز که بود گرگ این دشت
وین دشت ز گرگیش تهی گشت
هوش مصنوعی: چنگیز، که به مانند گرگی در این دشت بود، اکنون این دشت از وجود گرگ‌گونه او خالی شده است.
در پنجه مرگ روبهی کرد
قالب به مصاف او تهی کرد
هوش مصنوعی: در برابر مرگ، روباه با شجاعت خود را آماده کرد و به جنگ او رفت، بی‌هیچ تسلیحاتی.
تیمور شه آن چو سد آهن
ایمن ز فساد رخنه افکن
هوش مصنوعی: تیمور، مانند سدی از آهن است که از فساد و خرابی محافظت می‌کند و در برابر نفوذ بیگانگان ایمن است.
شد در کف عجز نرم چون موم
جان داد ز ملک و مال محروم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی اشاره می‌کند که فردی با ناتوانی و ضعف خود را تسلیم می‌کند، مانند موم که نرم و قابل تغییر است. او به خاطر بی‌نفسی و بی‌پولی، از دنیای مادیات و دارایی‌ها جدا می‌شود و جانش را فدای این نارسایی‌ها می‌کند. به این ترتیب، احساس ناتوانی و فقر روحی و مالی او را به حالت تسلیم و ذلت سوق می‌دهد.
شهرخ که به فرخی به سر برد
آوازه به شهرخی بدر برد
هوش مصنوعی: شهرخ که به خوشحالی و شادابی زندگی می‌کند، شهرتش را به شهر خی می‌برد.
شد در صف این بساط آفات
با شاهرخی قرینه مات
هوش مصنوعی: در این جمع و صف، بلاها و مشکلات همراه با چهره‌ای زیبا و خیره‌کننده پدیدار شدند.
ساقی نفسی بهانه بگذار
رطلی دو می مغانه پیش آر
هوش مصنوعی: ای ساقی، اندکی بهانه کن و برایم جامی از باده مغانه بیاور.
آن می که دمد به بویش از دل
ریحان دعای شاه عادل
هوش مصنوعی: عطر خوشی که از او به مشام می‌رسد، مانند دعای خیر و امیدی است که در دل گل‌های ریحان وجود دارد و بویی از عدالت و خوبی را به همراه دارد.
شاهی که ز ظلم عار دارد
وز عدل و کرم شعار دارد
هوش مصنوعی: شاهی که از ظلم و ستم بیزار است و به عدالت و بزرگواری افتخار می‌کند.
عدلش چو پناه تخت و تاج است
او را به دعا چه احتیاج است
هوش مصنوعی: عدالت او مانند سایه‌ای است که بر تخت و تاجش می‌افکند، پس او به دعا و درخواست چه نیازی دارد؟
فاروق چو ناقه زین فضا راند
آوازه عدل او به جا ماند
هوش مصنوعی: فاروق مانند شتری که در این فضا می‌تازد، صدای عدالت او باقی ماند.
حجاج چو رخت ازین دکان بست
از ظلمت ظلم او جهان رست
هوش مصنوعی: وقتی حجاج (که یکی از حاکمان ستمگر تاریخ بود) از این دکان (حکومتش) رفت و رخت خود را برداشت، جهان از ظلم و ستم او نجات یافت و به روشنایی رسید.
آن گشت به عادلی نکونام
در روض رضا گرفت آرام
هوش مصنوعی: او به ملاقات شخصی نیکوکار و عادل در باغ رضوان رفت و در آنجا آرامش یافت.
وین زیست ز ظالمی بداندیش
صد عقبه عقوبت آمدش پیش
هوش مصنوعی: این زندگی که تحت تأثیر افکار ناپسند و ظالمانه قرار دارد، باعث می‌شود که عواقب بد و نتایج منفی در آینده به سراغ او بیاید.
خوش وقت کسی که پند گیرد
عبرت ز کس دگر پذیرد
هوش مصنوعی: آدم خوش‌شانس کسی است که از تجربیات و نصایح دیگران استفاده کند و درس بگیرد.
بر سبلت ناپسند خندد
وان را که پسند کار بندد
هوش مصنوعی: کسی که کارش را به درستی انجام می‌دهد، به چیزهای ناپسند و بی‌اهمیت نمی‌خندد و آنها را جدی نمی‌گیرد.
ساقی بده آن می کهنسال
یاقوت مذاب و لعل سیال
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن شراب کهنه و خوشگوار را به من بده که مانند یاقوت ذوب‌شده و لعل جاری است.
آن می که چو دوستان بنوشند
با هم به وفا و مهر کوشند
هوش مصنوعی: این نوشیدنی که دوستان در کنار هم به اشتراک می‌گذارند، نماد وفاداری و مهرورزی است که باید در ارتباطات وجود داشته باشد.
آرام شود رمیدگان را
پیوند دهد بریدگان را
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که آرامش و ارتباطی میان کسانی که سرگردان و نگران هستند، برقرار می‌شود و همچنین کسانی که از هم جدا شده‌اند، دوباره به هم متصل می‌شوند.
یاری که کند به یار پیوند
نخل املش شود برومند
هوش مصنوعی: اگر کسی به دوست خود کمک کند، مانند درخت نخل در املش که سرزنده و پربار می‌شود، او نیز پرثمر و پربرکت خواهد شد.
یار است کلید گنج امید
یار است نوید عیش جاوید
هوش مصنوعی: دوست، همچون کلید گنجینه امید است و او مژده‌دهنده زندگی خوش و پایدار است.
مقصود وجود چیست جز یار
زین سوداسود چیست جز یار
هوش مصنوعی: مقصود از وجود و هستی چیست جز رسیدن به محبوب و یار؟ و چه فایده‌ای دارد اگر یار در میان نباشد؟
تا خاتمت وجود از آغاز
مرغی نکند چو یار پرواز
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی به دنبال هدف و آرمان خود باشد، تا زمانی که به پایان زندگی نرسیده، نباید از تلاش و کوشش دست بکشد. در واقع، انسان باید همواره برای رسیدن به خواسته‌ها و آرزوهایش تلاش کند، مانند پرنده‌ای که برای پرواز و رسیدن به آسمان در تلاش است.
خاصه که به باغ آشنایی
بر شاخ وفا بود نوایی
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه در باغ دوستی، صدای وفا بر روی شاخه‌ها به گوش می‌رسد.
یعنی که نوای لطف سازد
دل های شکستگان نوازد
هوش مصنوعی: آوای محبت می‌تواند دل‌های زخمی را آرامش بخشد و تسلی دهند.
کاری نبود به جای این کار
یاران جهان فدای این یار
هوش مصنوعی: هیچ کاری به اندازه فدای عشق این محبوب ارزش ندارد.
ساقی دم صبح مشکبیز است
و انفاس نسیم صبح خیز است
هوش مصنوعی: ساقی در صبح زود، عطر خوش بویی را پخش می‌کند و نسیم صبحگاهی طراوت خاصی به فضا می‌بخشد.
آمد ز شرابخانه بویی
برخیز و به دست کن سبویی
هوش مصنوعی: از میخانه بویی به مشام می‌رسد، برخیز و سبویی در دست بگیر.
زان می که چو شمع جان فروزد
پروانه عقل را بسوزد
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که مانند شمع جان را می‌سوزاند، پروانه عقل را نیز می‌سوزاند.
چون عقل بسوخت عشق سر زد
گنجشک بشد همای پر زد
هوش مصنوعی: زمانی که عشق شعله‌ور شد و عقل را سوزاند، گنجشکی به پرواز درآمد و به جایگاه بلندی رسید.
خود را برهان ز حیله عقل
و آزاده شو از عقیله عقل
هوش مصنوعی: خود را از دام فریب‌های عقل رها کن و از قید و بندهای منطقی آزاد شو.
تا سود بری ز مایه عشق
وآسوده زیی به سایه عشق
هوش مصنوعی: برای آنکه از عشق بهره‌مند شوی و در آرامش زندگی کنی، باید در پناه عشق قرار بگیری.
هر جا عشق است پاکبازیست
هر جا عقل است حیله سازیست
هوش مصنوعی: هر جایی که عشق وجود دارد، صداقت و فداکاری حاکم است، اما هر جا که عقل و عقلانیت برتر باشد، نقشه‌کشی و حقه‌بازی رونق می‌یابد.
جامی به جنون عشقبازی
خود را برهان ز حیله سازی
هوش مصنوعی: شخصی در حال عشق ورزیدن به شدت از ترفندها و نیرنگ‌ها دوری می‌کند و دل می‌کوشد تا آزادانه و بدون قید و شرط به عشق خود بپردازد.
ور زانکه بدان شرف نیرزی
کایین جنون عشق ورزی
هوش مصنوعی: اگر تو شایسته آن مقام نیستی که به خاطر عشق دیوانه‌وار، عشق نورزی، بهتر است که از آن دور بمانی.
بنشین و فسانه خوان و افسون
زان کس که ز عشق بود مجنون
هوش مصنوعی: بنشین و داستان‌ها را بشنو و جادوگری را از کسی که به خاطر عشق دیوانه شده، ببین.