گنجور

بخش ۵۶ - در بی وفایی عالم و سرعت زوال حیات فانی

گیتی که نشیمن زوال است
آسوده دلی در او محال است
ماتمکده ایست تیره و تنگ
در وی ز وفا نه بوی نی رنگ
هر گل که برآید از گل او
چاک است ز خار غم دل او
هر لاله که بردمد ز باغش
باشد ز فنا به سینه داغش
سروش که کله به چرخ ساید
از باد اجل ز پا درآید
گردون که حواله گاه عامه ست
در ماتم خود کبود جامه ست
خورشید کش از فلک حصاریست
از بیم و زوال رعشه داریست
انجم که برین بلند طاقند
درمانده به داغ احتراقند
ارکان که درین سرای پستند
از هم شب و روز درشکستند
گه باد کشد چراغ آتش
گه گردد ازو سموم ناخوش
گه خاک شود بر آب چیره
سازد گهرش چو خویش تیره
گاهی شود آب سیل بی باک
صد چانه زند به سینه خاک
روزی دو سه گر شوند ناکام
در طینت تو به یکدگر رام
آن رام شدن نه جاودانیست
دامی پی مرغ زندگانیست
این دام درد به یکدم از هم
وین مرغ کند ز دامگه رم
زیرک مرغی که پر نینداخت
در حلقه دام کار خود ساخت
بگشاد ز خود رهی نهانی
تا نزهتگاه جاودانی
چون دام ز پیش برگرفتند
وارکان ره خویش برگرفتند
او نیز به جای خویشتن رفت
زین تنگ قفس سوی چمن رفت
بیرون ز مضیق بیم و امید
برداشت نوای عیش جاوید
نادان مرغی که دام نشناخت
بر روضه جان نظر نینداخت
بر دولت خود ببست ره را
معشوقه گرفت دامگه را
از گیسوی دام و خال دانه
شد بند به عشق جاودانه
معشوقه چو روی ازو بپوشید
در قطع ره فراق کوشید
افتاد جدا ز وصل معشوق
بگذشت فغان او ز عیوق
لیکن چو فراق دیدنی بود
فریاد و فغان کجا کند سود
معشوقه گرفته در بغل نی
جز حسرت و درد ازو به دل نی
بختش چو بدین وبال باشد
آسودگیش محال باشد
جامی به کسی مگیر پیوند
کاخر دل ازو ببایدت کند
از خلق جهان جلیس خود شو
زین وحشتیان انیس خود شو
بیگانه شو از برون سرایی
با جوهر خود کن آشنایی
کرده ز برونیان فراموش
با جوهر خویش شو هم آغوش
معشوق ازل که در بر توست
آیینه طلب ز جوهر توست
در هر چه زنی به غیر خود چنگ
بر آینه تو گردد آن زنگ
تا آینه تو غرق زنگ است
نزهتگه وصل بر تو تنگ است
زآیینه خویش زنگ بزدای
راهی به حریم وصل بگشای
چون آینه تو ساده گردد
آن ره بر تو گشاده گردد
چندان تابد لوامع نور
ک آیینه شود هم از میان دور
مغزت یابد رهایی از پوست
از پوست جدا تو مانی و دوست
نی نی که تو نیز هم نمانی
با او باشی ز خود نهانی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گیتی که نشیمن زوال است
آسوده دلی در او محال است
هوش مصنوعی: جهان به طور طبیعی دستخوش تغییر و زوال است، بنابراین در چنین دنیایی نمی‌توان با آرامش و اطمینان زندگی کرد.
ماتمکده ایست تیره و تنگ
در وی ز وفا نه بوی نی رنگ
هوش مصنوعی: این جمله به مکانی اشاره دارد که بسیار تاریک و محدود است. در این مکان نشانه‌ای از وفاداری یا محبت وجود ندارد و همه چیز غم‌انگیز و بی‌روح به نظر می‌رسد.
هر گل که برآید از گل او
چاک است ز خار غم دل او
هوش مصنوعی: هر گلی که از دل او برخیزد، نشان از درد و رنج او دارد و مانند خاری از غم دلش می‌باشد.
هر لاله که بردمد ز باغش
باشد ز فنا به سینه داغش
هوش مصنوعی: هر لاله‌ای که در باغی شکوفه می‌زند، به نشانه‌ای از فنا و زوال در دل خود دارد.
سروش که کله به چرخ ساید
از باد اجل ز پا درآید
هوش مصنوعی: سروشی که به خاطر مشکلات زندگی و دست تقدیر قدش خم می‌شود، در برابر طوفان مرگ نمی‌تواند ایستادگی کند و از پا درمی‌آید.
گردون که حواله گاه عامه ست
در ماتم خود کبود جامه ست
هوش مصنوعی: آسمان که مکان همه مردم است، در سوگ خود، لباس تیره و ماتم به تن دارد.
خورشید کش از فلک حصاریست
از بیم و زوال رعشه داریست
هوش مصنوعی: خورشید به عنوان یک منبع روشنایی و زندگی، در آسمان مانند دیواری دفاعی قرار دارد که از ترس و زوال زندگی در زمین محافظت می‌کند و این ورژن از زندگی با تردید و ناپایداری همراه است.
انجم که برین بلند طاقند
درمانده به داغ احتراقند
هوش مصنوعی: ستاره‌هایی که در آسمان و در بالای این طاق هستند، از شدت حرارت و آتش به زحمت و تردید افتاده‌اند.
ارکان که درین سرای پستند
از هم شب و روز درشکستند
هوش مصنوعی: اجزای این دنیا که در مکانی پایین قرار دارند، شب و روز به طور مداوم در حال فروپاشی و شکست هستند.
گه باد کشد چراغ آتش
گه گردد ازو سموم ناخوش
هوش مصنوعی: گاهی باد شعله چراغ آتش را می‌برد و گاهی نیز از آن بادی ناخوشایند می‌وزد.
گه خاک شود بر آب چیره
سازد گهرش چو خویش تیره
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، زمانی که خاک بر آب غلبه می‌کند، گوهر آن هم همچون خودش، تاریک و تیره می‌گردد.
گاهی شود آب سیل بی باک
صد چانه زند به سینه خاک
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آب سیل با شدت و بی‌پروا به سینه زمین برخورد می‌کند و به شدت ضربه می‌زند.
روزی دو سه گر شوند ناکام
در طینت تو به یکدگر رام
هوش مصنوعی: اگر روزی چند نفر در ذات تو ناموفق باشند، به زودی با هم صمیمی و هماهنگ خواهند شد.
آن رام شدن نه جاودانیست
دامی پی مرغ زندگانیست
هوش مصنوعی: اینکه به آرامش و ثبات دست پیدا کنیم، دائمی نیست و مانند دام‌هایی است که برای به دام انداختن مرغ زندگی ساخته شده‌اند.
این دام درد به یکدم از هم
وین مرغ کند ز دامگه رم
هوش مصنوعی: این درد و مشکلات زندگی لحظه‌ای از بین می‌روند و آن مرغ آزاد می‌شود و از دام گرفتاریتی که دارد می‌گریزد.
زیرک مرغی که پر نینداخت
در حلقه دام کار خود ساخت
هوش مصنوعی: مرغی که با ذکاوت و احتیاط رفتار کرد و خود را در دام نینداخت، در نهایت به هدف خود رسید و موفق شد.
بگشاد ز خود رهی نهانی
تا نزهتگاه جاودانی
هوش مصنوعی: راهی پنهانی را گشود که به باغی ابدی و زیبا منتهی می‌شود.
چون دام ز پیش برگرفتند
وارکان ره خویش برگرفتند
هوش مصنوعی: وقتی دام‌ها را از جلوی خود برداشتند و ستون‌های راه خود را برچیدند.
او نیز به جای خویشتن رفت
زین تنگ قفس سوی چمن رفت
هوش مصنوعی: او هم برای رهایی از این قفس تنگ، به سوی چمن رفت و خود را رها کرد.
بیرون ز مضیق بیم و امید
برداشت نوای عیش جاوید
هوش مصنوعی: از محدودیت‌های نگرانی و امید بیرون رفت و لذت ابدی را احساس کرد.
نادان مرغی که دام نشناخت
بر روضه جان نظر نینداخت
هوش مصنوعی: مرغ نادانی که دام را نشناخت، هرگز به زیبایی باغ جان نگاه نکرد.
بر دولت خود ببست ره را
معشوقه گرفت دامگه را
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی، بر سر راه موفقیت و خوشبختی چنگ انداخت و فرد را به دام خودش وارد کرد.
از گیسوی دام و خال دانه
شد بند به عشق جاودانه
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جذابیت عشق اشاره دارد. از یک طرف، گیسوی کسی و خال بر چهره او به نوعی به عنوان وسوسه‌ای برای دل‌باختن به تصویر می‌شود. عشق در اینجا به شکل جاودانه و همیشگی یاد شده است، که به عمق و پایداری احساسات اشاره دارد. در واقع، زیبایی ظاهری و جذابیت فردی، موجب شکل‌گیری و قوام عشق می‌شود.
معشوقه چو روی ازو بپوشید
در قطع ره فراق کوشید
هوش مصنوعی: وقتی معشوقه چهره‌اش را از من می‌پوشاند، در این حالت فاصله و جدایی بین ما افزایش می‌یابد.
افتاد جدا ز وصل معشوق
بگذشت فغان او ز عیوق
هوش مصنوعی: از هم جدا شد و از پیوند معشوق فاصله گرفت، ناله و غم او از دلش برآمد.
لیکن چو فراق دیدنی بود
فریاد و فغان کجا کند سود
هوش مصنوعی: اما وقتی که جدایی قابل مشاهده است، فریاد و ناله چه فایده‌ای دارد؟
معشوقه گرفته در بغل نی
جز حسرت و درد ازو به دل نی
هوش مصنوعی: معشوقه را در آغوش گرفته، اما هیچ احساسی جز حسرت و درد در دل نمی‌توان داشت.
بختش چو بدین وبال باشد
آسودگیش محال باشد
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت کسی به نحو ناخوشایندی رقم بخورد، آرامش و شادی برای او ممکن نیست.
جامی به کسی مگیر پیوند
کاخر دل ازو ببایدت کند
هوش مصنوعی: به کسی وابسته نشو، چرا که در پایان ممکن است دل تو از او جدا شود.
از خلق جهان جلیس خود شو
زین وحشتیان انیس خود شو
هوش مصنوعی: با دیگران در این دنیا همراه باش و از تنهایی و ترس فاصله بگیری. با دوستان و همراهانت ارتباط برقرار کن و از انزوا دوری کن.
بیگانه شو از برون سرایی
با جوهر خود کن آشنایی
هوش مصنوعی: از دنیای خارجی فاصله بگیر و با ذات و خویش خود آشنا شو.
کرده ز برونیان فراموش
با جوهر خویش شو هم آغوش
هوش مصنوعی: از توجه به دیگران و دنیای بیرون غافل شو و به اصل و ماهیت خودت نزدیک شو.
معشوق ازل که در بر توست
آیینه طلب ز جوهر توست
هوش مصنوعی: عاشق ابدی که همیشه در کنار توست، خواهان آن است که از حقیقت وجود تو آگاه شود.
در هر چه زنی به غیر خود چنگ
بر آینه تو گردد آن زنگ
هوش مصنوعی: هر چه بر خلاف خودت بکشی و به آن چنگ بیندازی، در واقع به خودت آسیب می‌زنی و آن چیز به زنگار می‌افتد.
تا آینه تو غرق زنگ است
نزهتگه وصل بر تو تنگ است
هوش مصنوعی: تا وقتی که آینه‌ات پر از زنگار است، جایی برای وصل و نزدیکی به تو وجود ندارد.
زآیینه خویش زنگ بزدای
راهی به حریم وصل بگشای
هوش مصنوعی: از آینه‌ی وجود خود زنگارها را بزدای و راهی به سوی نزدیکی و وصل بگشای.
چون آینه تو ساده گردد
آن ره بر تو گشاده گردد
هوش مصنوعی: زمانی که تو دل و روحت پاک و بی‌آلایش شود، راه‌های نیل به موفقیت و فهم بیشتر برایت هموار خواهد شد.
چندان تابد لوامع نور
ک آیینه شود هم از میان دور
هوش مصنوعی: به قدری نور و روشنایی می‌تابد که حتی در دوردست‌ها نیز می‌تواند آینه‌ای را به تصویر بکشد.
مغزت یابد رهایی از پوست
از پوست جدا تو مانی و دوست
هوش مصنوعی: ذهن تو آزاد می‌شود و از قید و بندها رها می‌گردی؛ در این حالت تو تنها هستی و دوستت.
نی نی که تو نیز هم نمانی
با او باشی ز خود نهانی
هوش مصنوعی: اگر تو هم با او بمانی، در واقع خود را پنهان کرده‌ای و از خودت دور شده‌ای.