بخش ۵۵ - صفت خزان و فرو ریختن برگ جمال لیلی از شاخسار حیات و وصیت کردن که وی را در زیر پای مجنون به خاک کنند
چون از نفس خزان درختان
گشتند به باد داده رختان
از خلعت سبز عور ماندند
وز برگ و بهار دور ماندند
گلزار ز هر گل و گیاهی
شد رنگرزانه کارگاهی
بنمود هزار رنگ بی قیل
صباغ فلک ز یک خم نیل
طاووس درخت پر بینداخت
سلطان چمن سپر بینداخت
از پنجره های لاجوردی
کم شد سیهی فزود زردی
بستان ز هوای سرد بفسرد
تب لرزه ز رخ طراوتش برد
گرداب شمر در آن علیلی
قاروره نمایی و دلیلی
شد هر شاخی ز برگ و بر پاک
بر دوش درخت مار ضحاک
از خون خوردن انار خندان
آلوده به خون نمود دندان
به گشت چو عاشقی رخش زرد
از درد نشسته بر رخش گرد
نارنج به شاخ پیش بینا
گوی زر و صولجان مینا
عناب ز برگ زرد پیدا
اشک و رخ عاشقان شیدا
رز کرده گهی ز شاخ انگور
عقد در ناب و ساعد حور
گاه از سر دار طارم تاک
آویخته زنگیان بی باک
گه داده به دست دستبوسان
رنگین انگشت نوعروسان
امرود به شاخ خود نشسته
بر دسته عود گوشه بسته
بادام به عبرت ایستاده
صد چشم به هر طرف نهاده
باغی تهی از گل و شکوفه
بغداد بدل شده به کوفه
بغداد به کوفگی نشانمند
با کرگس و کوف گشته خرسند
در زاویه زوال یابی
عالم ز خزان بدین خرابی
وان غیرت گلرخان بغداد
یعنی لیلی گلی چمن زاد
افتاد به خار خار مردن
تن بنهاده به جان سپردن
گریان شد کای ستوده مادر
پاکیزه فراش پاک چادر
ای مریم مهد مهرجویی
بلقیس سبای نیکخویی
یک لحظه به مهر باش مایل
کن دست به گردنم حمایل
روی شفقت بنه به رویم
بگشا نظر کرم به سویم
زین پیش ز گفت و گوی مردم
بر من نامد تو را ترحم
نگذاشتیم به دوست پیوند
تا فرقت وی به مرگم افکند
مرد او ز غم فراق و من نیز
دل بنهادم به مرگ و تن نیز
روزم بی او به شب رسیده
جانم محمل به لب کشیده
محمل چو ببندد از لبم هم
بهرم فکنی بساط ماتم
بین غرقه به خون نشیمنم را
وز سیل مژه بشو تنم را
از خلعت عصمتم کفن کن
رنگش ز سرشک لعل من کن
زان رنگ ببخش رو سفیدیم
کانست علامت شهیدیم
از آتش سینه مجمرم ساز
وز دود جگر معطرم ساز
بر بند عصابه نیازم
زان ساز به عشق سرفرازم
بر رخ داغم ز دود غم کش
زان نیل سعادتم رقم کش
یاد آر حریف مقبلم را
وآراسته ساز محملم را
روی سفرم به خاک او کن
جایم به مزار پاک او کن
بشکاف زمین به زیر پایش
زن حفره به قبر دلگشایش
نه بر کف پای او سر من
ساز از کف پایش افسر من
تا حشر که در وفاش خیزم
آسوده ز خاک پاش خیزم
مادر چو شنید آرزویش
از درد نهاد رو به رویش
بگریست که ای خجسته فرزند
وز صحبت من گسسته پیوند
زین پیش اگر نه بر مرادت
رفتم دل ازان حزین مبادت
آن روز نبود بی غباری
در کار تو هیچم اختیاری
وامروز که باشد اختیارم
مقصود تو را به جان برآرم
لیلی چو مراد خود روا دید
از ذوق چو تازه گل بخندید
رو سوی دیار یار دیرین
افشاند به خنده جان شیرین
مادر می دید جانفشانیش
می سوخت ز حسرت جوانیش
می کند ز سر به پنجه های موی
می کوفت به کف طپانچه بر روی
روی از ناخن خراش می کرد
ناخن ناخن تراش می کرد
از آه به سینه چاک می زد
بر خویش در هلاک می زد
دستی ننهاد بر دل خویش
جز وقت طپانجه بر دل ریش
بر دل کف راحتش همین بود
تسکین جراحتش همین بود
دل چون ز طپانچه گشتیش تنگ
بر سینه به درد کوفتی سنگ
در سنگ زدن چو گرم گشتی
سنگ از گرمیش نرم گشتی
چون برد به سر به گریه و سوز
روزی که مباد کس بدان روز
آهنگ به ساز رفتنش کرد
ترتیب جهاز رفتنش کرد
زان بیش که خواستی دل او
آراسته ساخت محمل او
بر محمل او چو نخل بستند
از شاخ خزان ورق شکستند
یعنی که گلی بدین لطیفی
شد رهزنش آفت خریفی
نگذشته هنوز نوبهارش
در جان ز خزان خلید خارش
او خفته به هودج عروسی
مادر به رهش به خاکبوسی
او رفته به دوش مهربانان
مادر ز عقب سرشک رانان
او رانده به وصل دوست محمل
مادر ز فراق سنگ بر دل
بردندش ازان قبیله بیرون
یکسر به حظیره گاه مجنون
خاکش به جوار دوست کندند
در خاک چو گوهرش فکندند
پهلوی هم آن دو گوهر پاک
خفتند فراز بستر خاک
شد روضه آن دو کشته غم
سر منزل عاشقان عالم
باران کرم نثارشان باد
سرسبز کن مزارشان باد
ایشان بستند رخت ازین حی
ما نیز روانه ایم در پی
هر دم هوسی نشاید اینجا
جاوید کسی نپاید اینجا
گردون که به عشوه جان ستانیست
زه کرده به قصد ما کمانیست
زان پیش کزین کمان کین توز
بر سینه خوریم تیر دلدوز
آن به که به گوشه ای نشینیم
زین مزرعه خوشه ای بچپینیم
زان خوشه کنم توشه خویش
گیریم ره نجات در پیش
از هستی خود نجات یابیم
وز عمر ابد حیات یابیم
عمری که درین حیات فانیست
برقی ز سحاب زندگانیست
در برق ورق گشاد نتوان
بر نور وی اعتماد نتوان
نور ازل و ابد طلب کن
آن را چو بیافتی طرب کن
آن نور نهفته در گل توست
تابنده ز مشرق دل توست
دل را به خیال گل میارای
وین روزنه را به گل میندای
چون روزنه را به گل ببستی
در ظلمت آب و گل نشستی
شد نور تو زین حجاب مستور
خود گو که چه بهره یابی از نور
ای نور ازل در آرزویت
از ظلمتیان بتاب رویت
ظلمت که حجاب نور باشد
آن به که ز دیده دور باشد
خوش آنکه شوی ز پای تا فرق
چون ذره در آفتاب خود غرق
هر چند نشان خویش جویی
کم یابی اگر چه بیش جویی
دلگرم شوی به آفتابی
خود را همه آفتاب یابی
بی برگی تو شود همه برگ
ایمن گردی ز آفت مرگ
جایی دل تو مقام گیرد
کانجا جز مرگ کس نمیرد
اینست حیات جاودانی
رمزی گفتیم اگر بدانی
بخش ۵۴ - بیمار شدن لیلی از خبر وفات مجنون و نصیحت کردن دوستان مر او را و جواب دادن وی مر ایشان را: لیلی چو ز داغ مرگ مجنونبخش ۵۶ - در بی وفایی عالم و سرعت زوال حیات فانی: گیتی که نشیمن زوال است
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون از نفس خزان درختان
گشتند به باد داده رختان
هوش مصنوعی: وقتی که نفس خزان بر درختان وزید، برگها و پوشش درختان به باد رفتند و آنها برهنه شدند.
از خلعت سبز عور ماندند
وز برگ و بهار دور ماندند
هوش مصنوعی: از لباس سبز و زیبا محروم ماندند و از شکوفهها و بهار نیز به دور ماندند.
گلزار ز هر گل و گیاهی
شد رنگرزانه کارگاهی
هوش مصنوعی: باغ پر از گل و گیاه شده و به یک کارگاه رنگرزی تبدیل گشته است.
بنمود هزار رنگ بی قیل
صباغ فلک ز یک خم نیل
هوش مصنوعی: آسمان با هزار رنگ و طرح زیبا، بیچشمداشت از کسی، از یک خم نیل ایجاد شده است.
طاووس درخت پر بینداخت
سلطان چمن سپر بینداخت
هوش مصنوعی: طاووس زیبای درخت، همهی شاخهها را پر از زیبایی کرد و سلطان چمن هم برای حفاظت و نگهداری از آن زیبایی، تدابیر خاصی اندیشید.
از پنجره های لاجوردی
کم شد سیهی فزود زردی
هوش مصنوعی: از پنجرههای آبی، سیاهی کاسته و زردی بر آمده است.
بستان ز هوای سرد بفسرد
تب لرزه ز رخ طراوتش برد
هوش مصنوعی: از هوای سرد، باغ پژمرده میشود و لرزش تب از چهرهی سرزندگیاش گرفته میشود.
گرداب شمر در آن علیلی
قاروره نمایی و دلیلی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به چالشی است که ممکن است در زندگی یا در مبارزه با مشکلات پیش بیاید، به گونهای که شفافیت و دلیلی برای شناخت درست امور پدیدار میشود. در این شرایط، افراد مجبورند با توجه به دشواریها و آزمایشها، توانمندیهای خود را نشان دهند و به جستوجوی حقیقت یا دلیل در مواقف سخت بپردازند.
شد هر شاخی ز برگ و بر پاک
بر دوش درخت مار ضحاک
هوش مصنوعی: هر شاخهای از درخت به شکلی پاک و زیبا بارور شده، اما بر روی دوش درخت، نماد زشتی و خطر یعنی مار ضحاک قرار دارد.
از خون خوردن انار خندان
آلوده به خون نمود دندان
هوش مصنوعی: دندانهای کسی که انار سرخ و خوشرنگ میخورد، به خاطر عصاره قرمزش به رنگ خون در میآید.
به گشت چو عاشقی رخش زرد
از درد نشسته بر رخش گرد
هوش مصنوعی: وقتی عاشق میشود و درد در دلش مینشاند، صورتش پژمرده و رنگش زرد میشود و غم و اندوه بر چهرهاش سایه میافکند.
نارنج به شاخ پیش بینا
گوی زر و صولجان مینا
هوش مصنوعی: نارنج را به شاخهای ببر گوی زرد و گلابی که در آن شراب مینوشند.
عناب ز برگ زرد پیدا
اشک و رخ عاشقان شیدا
هوش مصنوعی: انگور تازه و سرخ از برگهای زرد و خشک معلوم است، همانگونه که اشکهای عاشقان دیوانه نیز نمایان است.
رز کرده گهی ز شاخ انگور
عقد در ناب و ساعد حور
هوش مصنوعی: گل سرخی که گاهی از شاخهی انگور جدا میشود، به زیبایی و لطافت دست حوریها میماند.
گاه از سر دار طارم تاک
آویخته زنگیان بی باک
هوش مصنوعی: گاهی اوقات از بالا و به دور از حوادث سخت، گلهای انگور به شکل زیبایی آویزان میشوند و زنگیان که بیپروا هستند، در کنار آنها قرار میگیرند.
گه داده به دست دستبوسان
رنگین انگشت نوعروسان
هوش مصنوعی: گاه به دست افرادی که دستبوس و ستایشگر زیباییاند، رنگهای خاصی به انگشتان عروسها اضافه میشود.
امرود به شاخ خود نشسته
بر دسته عود گوشه بسته
هوش مصنوعی: میوهی امرود بر شاخهی خود نشسته و در کنار آن تکهای چوب عود به آرامی قرار گرفته است.
بادام به عبرت ایستاده
صد چشم به هر طرف نهاده
هوش مصنوعی: بادام به دقت و حذر ایستاده و با صد نگاه به اطراف توجه میکند.
باغی تهی از گل و شکوفه
بغداد بدل شده به کوفه
هوش مصنوعی: باغی که دیگر گل و شکوفهای ندارد، به بغداد تبدیل شده و حالا به کوفه میرسد.
بغداد به کوفگی نشانمند
با کرگس و کوف گشته خرسند
هوش مصنوعی: بغداد با نشانههای خودش، به کوفه شباهت دارد و با زیبایی خاصی که دارد، شاد و خوشحال به نظر میرسد.
در زاویه زوال یابی
عالم ز خزان بدین خرابی
هوش مصنوعی: در گوشهای از زوال و نابودی، با دنیایی در حال سقوط و بدبختی روبهرو هستی که شبیه به فصل خزان است.
وان غیرت گلرخان بغداد
یعنی لیلی گلی چمن زاد
هوش مصنوعی: غیرت و شجاعت گلرخان بغداد به معنای لیلی است که از گلزار به وجود آمده است.
افتاد به خار خار مردن
تن بنهاده به جان سپردن
هوش مصنوعی: در این بیت، تاکید بر شرایط سخت و دشوار زندگی است. شخصی که به مشکلات و سختیها دچار شده، مانند کسی است که بر روی خاری افتاده و با کمال ناامیدی جان خود را به او میسپارد. این تصویر بیانگر ناامیدی و قبول شرایط دردناک است.
گریان شد کای ستوده مادر
پاکیزه فراش پاک چادر
هوش مصنوعی: گریهکنان گفت: ای مادر پاک و ستوده، ای کسی که چادر سفید و تمیزی داری.
ای مریم مهد مهرجویی
بلقیس سبای نیکخویی
هوش مصنوعی: ای مریم، تو سرچشمهای از جستجوی مهر و محبت، همچون بلقیس ملکه سبا که نماد نیکخواهی و خوبی است.
یک لحظه به مهر باش مایل
کن دست به گردنم حمایل
هوش مصنوعی: لحظهای محبت کن و دستی به گردنم بگذار تا حمایتی احساس کنم.
روی شفقت بنه به رویم
بگشا نظر کرم به سویم
هوش مصنوعی: به من محبت خود را اطراف کن و نگاه بخشایشگر خود را به سمت من بیاور.
زین پیش ز گفت و گوی مردم
بر من نامد تو را ترحم
هوش مصنوعی: از این به بعد، به خاطر حرفها و گفتگوهای مردم، بر من رحمی نخواهد شد.
نگذاشتیم به دوست پیوند
تا فرقت وی به مرگم افکند
هوش مصنوعی: ما اجازه ندادیم که به دوستی نزدیک شویم، تا اینکه جدایی او مانند مرگ برایم سخت نباشد.
مرد او ز غم فراق و من نیز
دل بنهادم به مرگ و تن نیز
هوش مصنوعی: مرد به خاطر اندوه جدایی رنج میبرد و من نیز با تمام وجود، به مرگ و فراق خودم تن دادم.
روزم بی او به شب رسیده
جانم محمل به لب کشیده
هوش مصنوعی: روزهای بدون او احساس شب را میدهند و جانم به لب رسیده و در حال زوال است.
محمل چو ببندد از لبم هم
بهرم فکنی بساط ماتم
هوش مصنوعی: وقتی که محمل را ببندند و مرا از خود دور کنند، احساس بیپناهی و اندوهی در درونم ایجاد خواهد شد.
بین غرقه به خون نشیمنم را
وز سیل مژه بشو تنم را
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تصویر تلخی از وضعیت خود اشاره دارد. او به شوک و درد ناشی از دستخوش شدن به شرایطی بحرانی و ناگوار پرداخته و احساس میکند که خانهاش در خون غرق شده و اشکهایش مانند سیلی میآیند و بدنش را میشویند. این توصیف نمادی از رنج و اندوه عمیق اوست.
از خلعت عصمتم کفن کن
رنگش ز سرشک لعل من کن
هوش مصنوعی: از لباس عصمت و پاکیام، کفنی بساز که رنگش از اشکهای لعلین من باشد.
زان رنگ ببخش رو سفیدیم
کانست علامت شهیدیم
هوش مصنوعی: از آن رنگی که به ما بخشیدی، چهرهام را سفید کردی، چون این نشانهای است از شهادت ما.
از آتش سینه مجمرم ساز
وز دود جگر معطرم ساز
هوش مصنوعی: از آتش درون من مشعلی بساز و با دود جگرم خوشبویم کن.
بر بند عصابه نیازم
زان ساز به عشق سرفرازم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، به راحتی میتوانم مشکلات و سختیها را تحمل کنم و با افتخار و سرفرازی زندگی را ادامه دهم.
بر رخ داغم ز دود غم کش
زان نیل سعادتم رقم کش
هوش مصنوعی: بر چهرهام نشان درد و غم است، از این دود غم بکش و بر سرنوشت خوشبختم خط بکش.
یاد آر حریف مقبلم را
وآراسته ساز محملم را
هوش مصنوعی: یاد دوست خوبم را زنده کن و سفرم را با زیبایی سامان بده.
روی سفرم به خاک او کن
جایم به مزار پاک او کن
هوش مصنوعی: به سفر به دیاری که آرامگاه اوست بروم و در مکانی مقدس و پاک برای او قرار گیرم.
بشکاف زمین به زیر پایش
زن حفره به قبر دلگشایش
هوش مصنوعی: زمین را بشکاف و زیر پایش را به حفرهای تبدیل کن که به آرامش دلش منتهی شود.
نه بر کف پای او سر من
ساز از کف پایش افسر من
هوش مصنوعی: من بر روی پای او فروتن هستم، اما او بر من سلطنت دارد.
تا حشر که در وفاش خیزم
آسوده ز خاک پاش خیزم
هوش مصنوعی: تا روز قیامت که به دلیل وفای تو راضی و آسوده باشم، از خاک برمیخیزم.
مادر چو شنید آرزویش
از درد نهاد رو به رویش
هوش مصنوعی: وقتی مادر آرزوی فرزندش را از دل درد او شنید، به روی او نگاه کرد.
بگریست که ای خجسته فرزند
وز صحبت من گسسته پیوند
هوش مصنوعی: او به خاطر از دست دادن تو، فرزند خوشبختش، اشک میریزد و از اینکه دیگر نمیتواند با او ارتباط داشته باشد، ناراحت است.
زین پیش اگر نه بر مرادت
رفتم دل ازان حزین مبادت
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که اگر قبلاً نتوانستم به آرزوهایم برسم، نباید دلم برای آن ناراحتی بکند. در واقع، میگوید که نگران و غمگین نباش و بر روی آرزوهات تمرکز کن.
آن روز نبود بی غباری
در کار تو هیچم اختیاری
هوش مصنوعی: در آن روز هیچ گونه غباری در کار تو وجود نداشت و من هیچ اختیاری برای انجام کارهایم نداشتم.
وامروز که باشد اختیارم
مقصود تو را به جان برآرم
هوش مصنوعی: امروز که اختیار دارم، قصد دارم برای تو جانم را فدای تو کنم.
لیلی چو مراد خود روا دید
از ذوق چو تازه گل بخندید
هوش مصنوعی: لیلی وقتی به خواستهاش رسید، از شادی و شوق مانند گل تازهای خندید.
رو سوی دیار یار دیرین
افشاند به خنده جان شیرین
هوش مصنوعی: به سوی سرزمین دوستی قدیمی میروم و با خنده، جان شیرینم را هدیه میدهم.
مادر می دید جانفشانیش
می سوخت ز حسرت جوانیش
هوش مصنوعی: مادر میدید که نوهاش برای جوانیاش سختی میکشد و در حسرت آن روزهای جوانیاش سوخته است.
می کند ز سر به پنجه های موی
می کوفت به کف طپانچه بر روی
هوش مصنوعی: او با سرش به موهایش دست میزند و با کف دستش بر روی آنها میکوبد.
روی از ناخن خراش می کرد
ناخن ناخن تراش می کرد
هوش مصنوعی: او با ناخن خود بر روی پوستی خراش می انداخت و ناخن هم به نوعی شکل میگرفت.
از آه به سینه چاک می زد
بر خویش در هلاک می زد
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و غم، او با آهی عمیق به سینهاش ضربه میزد و در حالتی از خودویرانی، به خود آسیب میزد.
دستی ننهاد بر دل خویش
جز وقت طپانجه بر دل ریش
هوش مصنوعی: تنها زمانی به دل خود دست میزنم که درد ناشی از ضربهای به دل زخمخوردهام را احساس کنم.
بر دل کف راحتش همین بود
تسکین جراحتش همین بود
هوش مصنوعی: دلش در آرامش بود و این آرامش به خاطر همین مسئلهای بود که زخمهایش را تسکین میداد.
دل چون ز طپانچه گشتیش تنگ
بر سینه به درد کوفتی سنگ
هوش مصنوعی: دل وقتی که تحت فشار و تنگی قرار میگیرد، به درد و رنج دچار میشود، گویا که سنگی بر سینهاش کوفته شده است.
در سنگ زدن چو گرم گشتی
سنگ از گرمیش نرم گشتی
هوش مصنوعی: وقتی که در حال سنگ زنی هستی و داغ میشوی، سنگ به خاطر حرارت تو نرم میشود.
چون برد به سر به گریه و سوز
روزی که مباد کس بدان روز
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به یاد یک روز غمانگیز و سخت به گریه و اندوه میافتد، چه بهتر که هیچکس دیگر در آن روز بدبختی و درد را تجربه نکند.
آهنگ به ساز رفتنش کرد
ترتیب جهاز رفتنش کرد
هوش مصنوعی: ساز به صوت و آهنگ حرکت خود را هماهنگی داد و ترتیبی برای سفرش ایجاد کرد.
زان بیش که خواستی دل او
آراسته ساخت محمل او
هوش مصنوعی: بیش از آنکه تو اراده کنی، دل او با دقت و زیبایی آماده شده است.
بر محمل او چو نخل بستند
از شاخ خزان ورق شکستند
هوش مصنوعی: او را بر روی شتر نشاندند و از شاخ درخت نخل، برگهای خزان را چیدند و آنها را شکستند.
یعنی که گلی بدین لطیفی
شد رهزنش آفت خریفی
هوش مصنوعی: بدین لطافت، وجود گلی باعث میشود که آفت و خطراتی مانند دزدی و آسیب به آن برسد.
نگذشته هنوز نوبهارش
در جان ز خزان خلید خارش
هوش مصنوعی: هنوز فصل بهار او از حسرت جانم نگذشته که اثر سرمای پاییز بر جانم احساس میشود.
او خفته به هودج عروسی
مادر به رهش به خاکبوسی
هوش مصنوعی: او در هودج عروسی مادرش خوابیده و در مسیرش خاک را بوسهباران میکند.
او رفته به دوش مهربانان
مادر ز عقب سرشک رانان
هوش مصنوعی: او از پشت، در حالی که اشک میریزد، به آغوش مادر مهربانش رفته است.
او رانده به وصل دوست محمل
مادر ز فراق سنگ بر دل
هوش مصنوعی: شخصی که از پیوستن به دوست خود محروم شده و مادرش به خاطر جدایی او، دلی پر از درد و غم دارد.
بردندش ازان قبیله بیرون
یکسر به حظیره گاه مجنون
هوش مصنوعی: او را از آن قبیله بهکلی بیرون بردند و به مکان مجنون (عاشق دیوانه) منتقل کردند.
خاکش به جوار دوست کندند
در خاک چو گوهرش فکندند
هوش مصنوعی: او را در کنار دوست به خاک سپردند، همانطور که گوهر را در خاک قرار میدهند.
پهلوی هم آن دو گوهر پاک
خفتند فراز بستر خاک
هوش مصنوعی: دو جواهر نیک و باارزش در کنار هم آرام گرفتهاند و بر روی زمین خوابیدهاند.
شد روضه آن دو کشته غم
سر منزل عاشقان عالم
هوش مصنوعی: روضهای که از دو کشته عشق در سرمنزل عاشقان حکایت میکند، به وصف غم و اندوهی میپردازد که در دل این عاشقان وجود دارد. اینجا اشاره به داستانی است که غم و درد جدایی یا فقدان در زندگی آنها را به تصویر میکشد.
باران کرم نثارشان باد
سرسبز کن مزارشان باد
هوش مصنوعی: بهترین آرزوها برای آرامش و سرسبزی مزار آنها باد، باران رحمت بر آنها نازل شود تا زمینشان حیات دوباره بگیرد.
ایشان بستند رخت ازین حی
ما نیز روانه ایم در پی
هوش مصنوعی: آنها از این زندگی دست کشیدهاند و ما هم به دنبالشان حرکت میکنیم.
هر دم هوسی نشاید اینجا
جاوید کسی نپاید اینجا
هوش مصنوعی: هر لحظه فکری به سر نمیزند و هیچ کس در اینجا برای همیشه نخواهد ماند.
گردون که به عشوه جان ستانیست
زه کرده به قصد ما کمانیست
هوش مصنوعی: آسمان که با ناز و کرشمه جان را میگیرد، به خاطر ما تیری را به طرف ما نشانه رفته است.
زان پیش کزین کمان کین توز
بر سینه خوریم تیر دلدوز
هوش مصنوعی: قبل از آنکه تیر کینه از کمان بلا بر سینهام فرود آید و قلبم را آزرده کند، بهتر است که از آن بپرهیزم.
آن به که به گوشه ای نشینیم
زین مزرعه خوشه ای بچپینیم
هوش مصنوعی: بهتر است که در گوشهای ساکت و آرام بمانیم و از آنچه داریم، به مقدار کم و با احتیاط بهرهبرداری کنیم.
زان خوشه کنم توشه خویش
گیریم ره نجات در پیش
هوش مصنوعی: از خوشه میوهای برمیداریم تا از آن بهرهمند شویم و در مسیر نجات و آزادی گام بگذاریم.
از هستی خود نجات یابیم
وز عمر ابد حیات یابیم
هوش مصنوعی: از وجود خود رهایی پیدا کنیم و از زندگی جاودانه برخوردار شویم.
عمری که درین حیات فانیست
برقی ز سحاب زندگانیست
هوش مصنوعی: عمر ما در این زندگی گذرا، همچون نوری از ابرهای زندگی است و زودگذر و کوتاه است.
در برق ورق گشاد نتوان
بر نور وی اعتماد نتوان
هوش مصنوعی: در روشنایی ورق، نمیتوان به نور او اتکا کرد.
نور ازل و ابد طلب کن
آن را چو بیافتی طرب کن
هوش مصنوعی: نور ازلی و ابدی را طلب کن و وقتی به آن رسیدی، شادی و طرب را تجربه کن.
آن نور نهفته در گل توست
تابنده ز مشرق دل توست
هوش مصنوعی: آن روشنایی پنهان در وجود توست که از دل تو میدرخشد و نورش از سمت مشرق میآید.
دل را به خیال گل میارای
وین روزنه را به گل میندای
هوش مصنوعی: دل خود را با خیال زیبایی گل بیارای و این شکاف را با گل نپوشان.
چون روزنه را به گل ببستی
در ظلمت آب و گل نشستی
هوش مصنوعی: وقتی که راه نور را با گل مسدود کردی، در تاریکی آب و گل قرار گرفتی.
شد نور تو زین حجاب مستور
خود گو که چه بهره یابی از نور
هوش مصنوعی: نور تو با این حجاب پنهان شده، بگو که از این نور چه بهرهای میبری؟
ای نور ازل در آرزویت
از ظلمتیان بتاب رویت
هوش مصنوعی: ای نور جاودانه، در دوران آرزوهای خود، از تاریکیها به جلوهگری بپرداز و چهرهات را نشان بده.
ظلمت که حجاب نور باشد
آن به که ز دیده دور باشد
هوش مصنوعی: اگر تاریکی مانع نور است، بهتر است از آن دوری کنیم.
خوش آنکه شوی ز پای تا فرق
چون ذره در آفتاب خود غرق
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که از سر تا پای خود را در نور آفتاب غرق کند، مانند ذرهای که در تابش خورشید میدرخشد.
هر چند نشان خویش جویی
کم یابی اگر چه بیش جویی
هوش مصنوعی: هرچند برای یافتن نشانهای از خودت تلاش میکنی، اما اگر زیاد بخواهی، ممکن است نتوانی به آن دست یابی.
دلگرم شوی به آفتابی
خود را همه آفتاب یابی
هوش مصنوعی: اگر به نور و گرمای عشق و امید دلگرم شوی، خودت هم میتوانی به دیگران نور و روشنی ببخشی.
بی برگی تو شود همه برگ
ایمن گردی ز آفت مرگ
هوش مصنوعی: وقتی که بیبرگی تو به وجود بیاید، همه چیز در آسودگی و ایمنی قرار میگیرد و از خطر مرگ دور میماند.
جایی دل تو مقام گیرد
کانجا جز مرگ کس نمیرد
هوش مصنوعی: جایی که دل تو سکونت میکند، جایی است که تنها مرگ در آنجا وجود دارد و هیچ چیز دیگری نمیمیرد.
اینست حیات جاودانی
رمزی گفتیم اگر بدانی
هوش مصنوعی: این زندگی ابدی است که رازی را بیان کردیم؛ اگر بتوانی درک کنی.