گنجور

بخش ۵۴ - بیمار شدن لیلی از خبر وفات مجنون و نصیحت کردن دوستان مر او را و جواب دادن وی مر ایشان را

لیلی چو ز داغ مرگ مجنون
چون لاله نشست غرقه در خون
شد عرصه دهر بر دلش تنگ
زد ساغر عیش خویش بر سنگ
افتاد در آن کشاکش درد
از راحت خواب و لذت خورد
تابنده مهش ز تاب خود رفت
نورسته گلش ز آب خود رفت
دل را به درون چو غنچه خون کرد
گلگونه ز اشک لاله‌گون کرد
بی وسمه گذاشت ابروان را
بی شانه کمند گیسوان را
وآخر که تبش به تن درآمد
تاراج گل و سمن درآمد
تب کرد به قصد جانش آهنگ
نگذاشت به رخ ز صحتش رنگ
آمد به کمانی از خدنگی
زد سرخ گلش به زرد رنگی
دینار جمال وی درم شد
نقش درمش نفیر غم شد
تبخاله نهاد بر دلش خال
شد بر ساقش گشاده خلخال
بر بالش نالشش سرآمد
بستر برِ وی چو نشتر آمد
بودش بدن ضعیف لاغر
یک رشته ز تار و پود بستر
نیلی گل غم ز باغ او رُست
شد رونق سرو و ارغوان سست
بار دل درد پرور او
خم داد قد صنوبر او
آگه چو شدند همدمانش
در خلوت راز محرمانش
کز مردن آن غریب مهجور
بر بستر غم فتاد رنجور
بستند میان به چاره سازیش
گفتند همه به دلنوازیش
کای گلبن باغ کامرانی
وای سرو ریاض زندگانی
دیباچه دفتر صباحت
عنوان صحیفه ملاحت
کار تو ره وفا سپردن
در شیوه مهر پا فشردن
آن روز که زنده بود مجنون
زین رنجکده نرفته بیرون
می‌رفت به جان ره وفایت
نگرفته کسی دگر به جایت
خوش بود وفا سپردن از تو
در مهر قدم فشردن از تو
زیرا که ز مهر مهر زاید
وآیین وفا وفا فزاید
وامروز که رخت بست ازین کوی
وآورد به عالم دگر روی
این مهر و وفا چه سود دارد
وین محنت تو چه راحت آرد
با مرده مزی به سوگواری
کس زنده نشد به سوگواری
زین وسوسه خویش را تهی کن
زین غم دل ریش را تهی کن
بر باد هوا مده جوانیت
مگذر ز صفای زندگانیت
بشنید چو گفت و گوی ایشان
بگشاد نظر به سوی ایشان
کای بی خبران ز آتش من
وز داغ دل بلاکش من
زین شمع سخن که می‌فروزید
صد باره دل مرا مسوزید
من سوخته فراق یارم
با سوختن دگر چه کارم
من زنده به بوی قیس بودم
تا قصه مرگ او شنودم
بیزار شدم ز زندگانی
بیگانه ز راحت جوانی
زو بود به باغ عمر برگم
وامروز برای اوست مرگم
زین غم که برآتشم نشانده‌ست
جز مرگ خلاصیی نمانده‌ست
وصلش کاینجام دست ازان بست
باشد که در آن جهان دهد دست
خوش آنکه ز غم خلاص گردم
با دوست حریف خاص گردم
با او باشم به کامرانی
در عشرتگاه جاودانی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لیلی چو ز داغ مرگ مجنون
چون لاله نشست غرقه در خون
هوش مصنوعی: لیلی به خاطر مرگ مجنون همچون لاله‌ای که در خون غرق شده، به حالت اندوه و غم نشست.
شد عرصه دهر بر دلش تنگ
زد ساغر عیش خویش بر سنگ
هوش مصنوعی: زمانه به دلش فشار می‌آورد، لذا جام شادی‌اش را بر سنگ می‌زند.
افتاد در آن کشاکش درد
از راحت خواب و لذت خورد
هوش مصنوعی: در میان آن درگیری‌ها و چالش‌ها، درد و رنج انسان باعث می‌شود که از راحتی خواب و لذت زندگی محروم شود.
تابنده مهش ز تاب خود رفت
نورسته گلش ز آب خود رفت
هوش مصنوعی: روشنی و زیبایی ماه از تابش خود اوست و گل نیز از آب خود سرزنده و شاداب است.
دل را به درون چو غنچه خون کرد
گلگونه ز اشک لاله‌گون کرد
هوش مصنوعی: دل مانند غنچه‌ای شد که از درون به شدت احساساتی شده و با اشک‌هایی شبیه به لاله، رنگ و روح تازه‌ای به خود گرفت.
بی وسمه گذاشت ابروان را
بی شانه کمند گیسوان را
هوش مصنوعی: ابروها را بدون سیاهی و آرایش گذاشت و گیسوانش را بدون شانه و مرتب شده رها کرد.
وآخر که تبش به تن درآمد
تاراج گل و سمن درآمد
هوش مصنوعی: در نهایت، زمانی که تب عشق در وجودش شعله‌ور شد، زیبایی و لطافت گل و گلبرگ‌ها را به چنگ آورد.
تب کرد به قصد جانش آهنگ
نگذاشت به رخ ز صحتش رنگ
هوش مصنوعی: تب به جانش افتاده و آهنگ سفر نکرده، لذا رنگی از سلامتی بر چهره‌اش باقی نمانده است.
آمد به کمانی از خدنگی
زد سرخ گلش به زرد رنگی
هوش مصنوعی: کمانی به سمت کسی کشیده شد و تیرش سرخ گلی را به رنگ زرد درآورد.
دینار جمال وی درم شد
نقش درمش نفیر غم شد
هوش مصنوعی: زیبایی او برای من همچون سکه‌ ای با ارزش است، ولی وقتی غمگین می‌شوم، این زیبایی به مشکلی بزرگ تبدیل می‌شود.
تبخاله نهاد بر دلش خال
شد بر ساقش گشاده خلخال
هوش مصنوعی: عشق یا احساس عمیق او به دلش تاثیر گذاشت و نشانه‌ای از آن بر روی پایش نمایان شد، به طوری که پایش جواهر خاصی را به خود آویخته است.
بر بالش نالشش سرآمد
بستر برِ وی چو نشتر آمد
هوش مصنوعی: روی بالش، ناله‌های او پایان یافت و حالا بستر بر او مانند یک تیغ بریده است.
بودش بدن ضعیف لاغر
یک رشته ز تار و پود بستر
هوش مصنوعی: او بدنی ضعیف و لاغر داشت که مانند رشته‌ای از تار و پود بستر به نظر می‌رسید.
نیلی گل غم ز باغ او رُست
شد رونق سرو و ارغوان سست
هوش مصنوعی: گل نیلی که نشان غم و اندوه است، از باغ او بیرون آمده و باعث شده که زیبایی سرو و گل ارغوان کم رنگ و سست شود.
بار دل درد پرور او
خم داد قد صنوبر او
هوش مصنوعی: بار درد و رنج او را به خاطر قامت و زیبایی مانند صنوبرش خم کرده است.
آگه چو شدند همدمانش
در خلوت راز محرمانش
هوش مصنوعی: وقتی که دوستانش در تنهایی به رازهای پنهان او پی بردند.
کز مردن آن غریب مهجور
بر بستر غم فتاد رنجور
هوش مصنوعی: این بیت به موضوع احساس تنهایی و اندوه ناشی از مرگ یک فرد غریب اشاره دارد. این شخص در بستر بیماری به سر می‌برد و از دردی عمیق رنج می‌برد که ناشی از فقدان و دوری است. او در شرایطی به سر می‌برد که از دنیا و اطرافش جدا افتاده و از تنهایی رنج می‌کشد.
بستند میان به چاره سازیش
گفتند همه به دلنوازیش
هوش مصنوعی: آنها به هم گفتند که برای حل مشکلش اقدام کنند و همه به خاطر لطافت دلش این کار را انجام دادند.
کای گلبن باغ کامرانی
وای سرو ریاض زندگانی
هوش مصنوعی: ای گل زیبای باغ خوشبختی، ای درخت سرو زندگی!
دیباچه دفتر صباحت
عنوان صحیفه ملاحت
هوش مصنوعی: حاشیه و مقدمهٔ زیبایی‌های تو، عنوان زیبایی‌های چهرهٔ تو را مشخص می‌کند.
کار تو ره وفا سپردن
در شیوه مهر پا فشردن
هوش مصنوعی: وظیفه تو این است که در مسیر وفا و صداقت قدم برداری و به عشق و محبت ادامه دهی.
آن روز که زنده بود مجنون
زین رنجکده نرفته بیرون
هوش مصنوعی: در روزهایی که مجنون زنده بود، هرگز از این رنج و درد جدا نشد.
می‌رفت به جان ره وفایت
نگرفته کسی دگر به جایت
هوش مصنوعی: او به شدت عاشق تو بود، اما کسی دیگر نتوانسته به جای تو در دلش جا بگیرد.
خوش بود وفا سپردن از تو
در مهر قدم فشردن از تو
هوش مصنوعی: دلپذیر است که به محبت تو اعتماد کنم و در حضور تو قدم بردارم.
زیرا که ز مهر مهر زاید
وآیین وفا وفا فزاید
هوش مصنوعی: چون محبت به وجود می‌آید، وفاداری نیز رشد می‌کند و افزایش می‌یابد.
وامروز که رخت بست ازین کوی
وآورد به عالم دگر روی
هوش مصنوعی: امروز که از این محله رفت و به جهانی دیگر روی آورد.
این مهر و وفا چه سود دارد
وین محنت تو چه راحت آرد
هوش مصنوعی: این محبت و وفاداری چه فایده‌ای دارد و این درد و رنج تو چه آسایشی به همراه می‌آورد؟
با مرده مزی به سوگواری
کس زنده نشد به سوگواری
هوش مصنوعی: نمی‌توان با مرده‌ها همدردی کرد و سوگواری در دنیا کسی را زنده نخواهد کرد.
زین وسوسه خویش را تهی کن
زین غم دل ریش را تهی کن
هوش مصنوعی: ذهن خود را از این وسوسه‌ها پاک کن و نگرانی‌های دل را کنار بگذار.
بر باد هوا مده جوانیت
مگذر ز صفای زندگانیت
هوش مصنوعی: زندگی جوانی‌ات را بیهوده از دست نده و از شادابی و پاکی آن فاصله نگیر.
بشنید چو گفت و گوی ایشان
بگشاد نظر به سوی ایشان
هوش مصنوعی: وقتی شنید که آنها درباره چیزی صحبت می‌کنند، به سوی آنها نگاه کرد و نظرش را جلب کرد.
کای بی خبران ز آتش من
وز داغ دل بلاکش من
هوش مصنوعی: ای کسانی که از آتش عشق و درد دل من بی‌خبر هستید.
زین شمع سخن که می‌فروزید
صد باره دل مرا مسوزید
هوش مصنوعی: این کلامی که به آن اشاره شده، مانند شمعی است که نورانی می‌کند. اما نور آن، نه تنها دل مرا گرم نمی‌کند، بلکه بارها و بارها باعث آتش‌سوزی در دل من شده است.
من سوخته فراق یارم
با سوختن دگر چه کارم
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری از یارم دلم سوخته است و حالا با سوختن دیگری چه کنم؟
من زنده به بوی قیس بودم
تا قصه مرگ او شنودم
هوش مصنوعی: من به خاطر عطر و یاد قیس زنده بودم تا اینکه داستان مرگ او را شنیدم.
بیزار شدم ز زندگانی
بیگانه ز راحت جوانی
هوش مصنوعی: از زندگی بیگانه و دور از آرامش جوانی منزجر شدم.
زو بود به باغ عمر برگم
وامروز برای اوست مرگم
هوش مصنوعی: من در باغ زندگی به شاخ و برگی هستم و امروز مرگم به خاطر اوست.
زین غم که برآتشم نشانده‌ست
جز مرگ خلاصیی نمانده‌ست
هوش مصنوعی: از این نرمی که در دل من ایجاد کرده، جز مرگ راه دیگری برای رهایی باقی نمانده است.
وصلش کاینجام دست ازان بست
باشد که در آن جهان دهد دست
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی اشاره دارد به اینکه در این دنیا، برای رسیدن به وصالی واقعی و پایدار، باید از برخی وابستگی‌ها و دستاوردهای مادی دست کشید. در حقیقت، آنچه در این دنیا به دست می‌آید ممکن است ناپایدار باشد و برای دستیابی به حقیقتی عمیق‌تر، باید به جهان دیگری که وعده داده شده است، توجه کرد. این جهان، جایی است که در آن ممکن است حقیقت و وصال واقعی وجود داشته باشد.
خوش آنکه ز غم خلاص گردم
با دوست حریف خاص گردم
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که از غم رهایی یابد و با دوستی ویژه و صمیمی همراه شود.
با او باشم به کامرانی
در عشرتگاه جاودانی
هوش مصنوعی: من با او هستم و در خوشی و لذت دائمی و بی‌پایان زندگی می‌کنم.