بخش ۵۰ - خبر یافتن اعرابی از حال مجنون و به زیارت وی رفتن و چند روز با وی بودن و اشعار یاد گرفتن
محمل بند عروس این راز
آهنگ حدی چنین کند ساز
کز بر عرب یکی عرابی
مقبول خرد به خرده یابی
در عرصه عشق پاکبازی
در نکته شعر سحر سازی
آواز خوشش مهیج شوق
چاک افکن جیب صاحب ذوق
بشنید حدیث عشق مجنون
صیت غزل چو در مکنون
شوقش به عنان جان درآویخت
طیاره بادپا برانگیخت
از پره بر و عرصه دشت
بر عامریان چو باد بگذشت
با اهل قبیله گفتگو کرد
وز هر نفری سراغ او کرد
گفتند که او ز خلق یکتاست
انسش همه با وحوش صحراست
او نیز ز جنس وحش گشته ست
وز انس به انسیان گذشته ست
با گور و گوزن دارد آرام
با اهل قبیله کم شود رام
بیچاره عرابی آن چو بشنید
از عامریان عنان بپیچید
دربست میان به گردبادی
شد مرحله گرد کوه و وادی
می گشت به هر فراز و شیبی
می خورد ز دام و دد نهیبی
ناگه گله ای ز آهوان دید
و او را چو شبان در آن میان دید
بر پای ستاده بی خم و پیچ
همچون الفی و با الف هیچ
لیکن الفی که با سیاهی
می زد ز سموم چاشتگاهی
کرده پس ستر پرده خویش
مشتی دو گیاه از پس و پیش
وز سر شده موی تار تارش
از شعر سیه به بر شعارش
با ضعف و سیاهیش تن زار
زان شعر سیاه بود یک تار
چون دید عرابیش بدان حال
بر وی به سلام کرد اقبال
پشتش چو شد از سلام او خم
کرد آن رمه از سلام او رم
مجنون به جفاش سنگ برداشت
بی صلح نفیر جنگ برداشت
کای بی خبر این چه دم زدن بود
وز راه برون قدم زدن بود
یاران مرا ز من رماندی
وز دام وفای من جهاندی
این بی خردی ز خود جدا کن
برگرد و مرا به من رها کن
تو بند به نفس و من رهیده
تو رام به طبع و من رمیده
تو شاد به سور و من به ماتم
ما را چه موافقیست با هم
با او به سخن نشد هم آواز
کرد از سر درد لحنی آغاز
برخواند طرب فزا نسیبی
دادش ز غذای جان نصیبی
شد وقت وی از سماع آن خوش
وز همدمیش نشد عنانکش
چون شیر و شکر به وی درآمیخت
وز بیت و غزل بر او شکر ریخت
نامه درد خواند بر وی
صد عقد گهر فشاند بر وی
وین همچو صدف شده همه گوش
بر گوش بمانده دیده هوش
هر در که به گوش می رسیدش
در رشته حفظ می کشیدش
کارش همه روز تا شب این بود
وردش همه شب مرتب این بود
روز آنچه ز وی شکار می کرد
پایش به شب استوار می کرد
حرفی که کشند روز در سلک
تکرار شبش همی کند ملک
روزی دو سه چار بود با او
وین گونه به کار بود با او
شد راحله ز آب و زاد خالی
زد دم ز وداع آن حوالی
از صحبت او برید پیوند
بر خاطر ازو قصیده ای چند
بیتی که ز هر قصیده خواندی
خون از دل مستمع چکاندی
بخش ۴۹ - ملاقات کردن مجنون با لیلی در یکی از راهها و در انتظار مراجعت او در مقام حیرت ایستادن و شیان کردن مرغ بر سر وی: رامشگر این ترانه خوشبخش ۵۱ - مراجعت کردن اعرابی بار دیگر به زیارت مجنون و بعد از جست و جوی بسیار وی را یافتن که غزالی را در آغوش گرفته و هر دو جان داده: طغراکش این فراقنامه
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
محمل بند عروس این راز
آهنگ حدی چنین کند ساز
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به زیبایی و جلوههای خاص یک عروس دارد که با طراوت و جذابیت خود، دلها را میرباید. حرکات لطیف و هماهنگ او به گونهای است که همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد و جلب توجه میکند. این موضوع میتواند نمادی از عشق و زیباییهای زندگی نیز باشد.
کز بر عرب یکی عرابی
مقبول خرد به خرده یابی
هوش مصنوعی: از میان عربها، یک عربی وجود دارد که خرد و عقلش مورد قبول است، و با دقت میتوان او را شناخت.
در عرصه عشق پاکبازی
در نکته شعر سحر سازی
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، کسی که پاکباز باشد و به زیباییهای شعر و دستیابی به سحر و جذابیت آن توجه کند، میتواند به معنای واقعیاش به کمال برسد.
آواز خوشش مهیج شوق
چاک افکن جیب صاحب ذوق
هوش مصنوعی: آواز دلنشین او هیجان و شعف زیادی به همراه دارد و باعث میشود کسانی که ذوق دارند، برای شنیدن آن شوق و اشتیاق بیشتری پیدا کنند.
بشنید حدیث عشق مجنون
صیت غزل چو در مکنون
هوش مصنوعی: داستان عشق مجنون را شنیده و غزلهای او را در دل میسوزانم.
شوقش به عنان جان درآویخت
طیاره بادپا برانگیخت
هوش مصنوعی: علاقهاش به جانم چنان است که مانند پرندهای تندپرواز به پرواز درآمده است.
از پره بر و عرصه دشت
بر عامریان چو باد بگذشت
هوش مصنوعی: باد از روی دشت و زمینهای زراعی میگذرد و مانند آن، زحمتکشان و کارگران را تحت تأثیر قرار میدهد.
با اهل قبیله گفتگو کرد
وز هر نفری سراغ او کرد
هوش مصنوعی: او با افراد قبیله صحبت کرد و از هر یک درباره او پرسید.
گفتند که او ز خلق یکتاست
انسش همه با وحوش صحراست
هوش مصنوعی: گفتند او از میان مردم متفاوت و بینظیر است و تنها آرامش و دوستیاش با جانوران وحشی بیابان است.
او نیز ز جنس وحش گشته ست
وز انس به انسیان گذشته ست
هوش مصنوعی: او نیز به نوعی از حیوانات وحشی تبدیل شده و از حالت انسانی به نوعی دیگر از انسانها تغییر شکل داده است.
با گور و گوزن دارد آرام
با اهل قبیله کم شود رام
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فردی در تلاش است تا از دست مسائل و مشکلات پیرامونش نجات پیدا کند و با نوعی آرامش و سکون در میان مشکلات خود زندگی کند. گور و گوزن نمادهای طبیعت و زندگی وحشی هستند و اشاره به تلاش برای کسب آرامش از طریق دوری از هیاهو و دغدغههای اجتماعی دارد. در اینجا، به نوعی یافتن سکون و آرامش در زندگی روزمره و در میان چالشها اشاره شده است.
بیچاره عرابی آن چو بشنید
از عامریان عنان بپیچید
هوش مصنوعی: بیچاره عرابی وقتی از مردمان عادی آن را شنید، به شدت ترسید و مسیرش را تغییر داد.
دربست میان به گردبادی
شد مرحله گرد کوه و وادی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این دارد که زندگی یا یک دوره خاص از زندگی به شدت و به سرعت در حال تغییر و تحول است. مانند گردبادی که میآید و همه چیز را به هم میزند و در این میان، کوه و درهها نیز تحت تأثیر قرار میگیرند. به عبارت دیگر، همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است و هیچ چیز ثابت نیست.
می گشت به هر فراز و شیبی
می خورد ز دام و دد نهیبی
هوش مصنوعی: او در هر نقطهای به جستوجو میپرداخت و از خطرها و خطرناکها به دور نبود.
ناگه گله ای ز آهوان دید
و او را چو شبان در آن میان دید
هوش مصنوعی: ناگهان گروهی از آهوان را دید و در بین آنها چوپانی را مشاهده کرد.
بر پای ستاده بی خم و پیچ
همچون الفی و با الف هیچ
هوش مصنوعی: بیهیچ خم و پیچ، راست و استوار ایستاده است، همچون نویسه الف که هیچ زاویهای ندارد.
لیکن الفی که با سیاهی
می زد ز سموم چاشتگاهی
هوش مصنوعی: اما برگی که با تاریکی و داغی روز، به شدت آسیب دیده بود.
کرده پس ستر پرده خویش
مشتی دو گیاه از پس و پیش
هوش مصنوعی: او پردهی خود را کنار زده و از پشت و جلو، مشتی از دو گیاه را نشان داده است.
وز سر شده موی تار تارش
از شعر سیه به بر شعارش
هوش مصنوعی: از آنجایی که موهایش به صورت تار تار از سرش ریخته یکی از شعرهای سیاه به عنوان نماد یا نشانهای در کنار او قرار گرفته است.
با ضعف و سیاهیش تن زار
زان شعر سیاه بود یک تار
هوش مصنوعی: با ضعف و تاریکی خود، جسمی نزار از آن شعر سیاه بود، انگشتری تنها.
چون دید عرابیش بدان حال
بر وی به سلام کرد اقبال
هوش مصنوعی: وقتی عرابی او را با آن وضعیت دید، به او سلامی کرد که نشان از خوشبختی و شانس خوبش داشت.
پشتش چو شد از سلام او خم
کرد آن رمه از سلام او رم
هوش مصنوعی: وقتی او سلام کرد، آن گله به احترام او سرش را خم کرد و از ترس او فرار کرد.
مجنون به جفاش سنگ برداشت
بی صلح نفیر جنگ برداشت
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق و دلشکستگیاش، سنگی برداشت و بدون اینکه بخواهد با کسی صلح کند، صدای جنگ را به گوش آورد.
کای بی خبر این چه دم زدن بود
وز راه برون قدم زدن بود
هوش مصنوعی: ای آن که بیخبر هستی، این چه حرف زدن و چه علت بیرون رفتن از راه است؟
یاران مرا ز من رماندی
وز دام وفای من جهاندی
هوش مصنوعی: دوستانم مرا از خود دور کردند و وفای من را به جهان نشان دادند.
این بی خردی ز خود جدا کن
برگرد و مرا به من رها کن
هوش مصنوعی: این نادانی را از خود دور کن، برگرد و مرا تنها بگذار.
تو بند به نفس و من رهیده
تو رام به طبع و من رمیده
هوش مصنوعی: تو به خواستههای نفس خود وابستهای و تحت کنترل آنها زندگی میکنی، اما من از این قید رها شدهام. تو به میل و سلیقه خود تسلیم شدهای و من از آن میگریزم.
تو شاد به سور و من به ماتم
ما را چه موافقیست با هم
هوش مصنوعی: تو در شادی و جشن هستی و من در غم و اندوه. پس چه چیزی ما را به هم نزدیک میکند؟
با او به سخن نشد هم آواز
کرد از سر درد لحنی آغاز
هوش مصنوعی: با او صحبت نکرد و نتوانست هم صدا شود، از روی درد شروع به گفتن آواز کرد.
برخواند طرب فزا نسیبی
دادش ز غذای جان نصیبی
هوش مصنوعی: او را از شادی و طرب بهرهای بخشیدند که همانند غذایی برای جانش بود.
شد وقت وی از سماع آن خوش
وز همدمیش نشد عنانکش
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که او به لطف موسیقی زیبا مشغول شده و از همراهیاش کنترل و مهار خود را از دست داده است.
چون شیر و شکر به وی درآمیخت
وز بیت و غزل بر او شکر ریخت
هوش مصنوعی: وقتی شیر و شکر با هم مخلوط شدند و از شعر و غزل برای او نیکویی و زیبایی نثار کردند.
نامه درد خواند بر وی
صد عقد گهر فشاند بر وی
هوش مصنوعی: درد و رنج را برای او بیان کرد و به طور گسترده احساسات و زیباییهای فراوانی را نسبت به او ابراز کرد.
وین همچو صدف شده همه گوش
بر گوش بمانده دیده هوش
هوش مصنوعی: همه به دقت و توجه به یکدیگر گوش سپردهاند و چشمانشان بر هم مفتوح و در حال مشاهده است.
هر در که به گوش می رسیدش
در رشته حفظ می کشیدش
هوش مصنوعی: هر صدایی که به گوشش میرسید، او را در حالت محافظت و مراقبت قرار میداد.
کارش همه روز تا شب این بود
وردش همه شب مرتب این بود
هوش مصنوعی: او هر روز و شب در حال انجام کار خاصی بود و به طور مرتب شبها دعا و ذکر میگفت.
روز آنچه ز وی شکار می کرد
پایش به شب استوار می کرد
هوش مصنوعی: در طول روز، آنچه را که از زندگی و جهان به دست میآورد، شب را بر استواری و آرامش میگذراند.
حرفی که کشند روز در سلک
تکرار شبش همی کند ملک
هوش مصنوعی: هر کلامی که در روز بیان میشود، شبها به خوبی در ذهن و یاد ما تکرار میشود و این کلام است که برای ما ارزش و مقام میآورد.
روزی دو سه چار بود با او
وین گونه به کار بود با او
هوش مصنوعی: در روزهای مختلف، گاهی سه یا چهار بار با او بودم و اینگونه در کنار او فعالیت میکردم.
شد راحله ز آب و زاد خالی
زد دم ز وداع آن حوالی
هوش مصنوعی: راحله (وسیله سفر) از آب و زاد (غذای سفر) خالی شد و لحظهای به وداع در آن منطقه دمید.
از صحبت او برید پیوند
بر خاطر ازو قصیده ای چند
هوش مصنوعی: از صحبت او فاصله بگیر و ارتباطت را قطع کن، زیرا از او چندین شعر نوشتهام.
بیتی که ز هر قصیده خواندی
خون از دل مستمع چکاندی
هوش مصنوعی: هر بار که شعری را خواندی، اشک و خون دل را از دل شنوندگان به در آوردی.