بخش ۴۹ - ملاقات کردن مجنون با لیلی در یکی از راهها و در انتظار مراجعت او در مقام حیرت ایستادن و شیان کردن مرغ بر سر وی
رامشگر این ترانه خوش
دستان زن این سرود دلکش
بر عود سخن چنین کشد تار
کان مانده به چنگ غم گرفتار
چون شادی کاسه اش ز سر رفت
وان خرمیش ز دل به در رفت
با محنت دوری خود افتاد
با رنج صبوری خود افتاد
از نایره فراق می سوخت
وز شعله اشتیاق می سوخت
در هر منزل که جای بودش
بر تابه گرم پای بودش
نی خوابگهش به مرغزاری
نی آبخورش به چشمه ساری
بی صبری و بی قراریی داشت
با هر خس و خار زاریی داشت
از هر چیزی مدد همی جست
زان ورطه خلاص خود همی جست
روزی به هوای نیمروزی
از تاب حرارت تموزی
ره برد به خیمه ذلیلان
یعنی که به سایه مغیلان
بر ساخت ازان نظاره گاهی
می کرد به هر طرف نگاهی
ناگاه بدید قومی از دور
زیشان در و دشت گشته معمور
قومی همه از بزرگواری
ارباب محفه و عماری
کردند به یک زمان در آن جای
صد خیمه و بارگاه بر پای
زانجا که خیال عاشقان است
سودای محال عاشقان است
مجنون با خود خیال می کرد
وین آرزوی محال می کرد
کانان لیلی و آل اویند
محمل کش جاه و مال اویند
دیگر می گفت کین خیال است
وز بخت من این هوس محال است
با خود همه گفت و گویش این بود
اندیشه و آرزویش این بود
زان خیمه گهش نمود ناگاه
با جمع ستارگان یکی ماه
کز خیمه هوای گشت کردند
زان مرحله رو به دشت کردند
در پای کشان ز ناز دامان
گشتند به سوی او خرامان
او چشم نهاده کان کیانند
سرمایه سود یا زیانند
وانان شده سوی او شتابان
کان تنها کیست در بیابان
آن دم که به پیش هم رسیدند
یکدیگر را تمام دیدند
مسکین مجنون چه دید لیلی
با او ز زنان قوم خیلی
چشمش چو بر آن سهی قد افتاد
بیخود برجست و بیخود افتاد
شد کالبدش ز هوش خالی
لیلی به سرش دوید حالی
بنهاد سرش به زانوی خویش
خونابه فشان ز سینه ریش
زان خواب خوش از گلابریزی
زود آوردش به خوابخیزی
دیدند جمال یکدگر را
بردند ملال یکدگر را
هر راز کهن که بود گفتند
هر در سخن که بود سفتند
در وقت وداع کاندرین باغ
کس سوخته دل مباد ازین داغ
مجنون گفتا که ای دل افروز
کامروز میان صد غم و سوز
بگذاشتی اندرین زمینم
من بعد کی و کجات بینم
گفتا که به وقت بازگشتن
خواهی هم ازین زمین گذشتن
گر زانکه درین مقام باشی
از دیدن من به کام باشی
با طلعت من شوی ز غم شاد
من نیز ز بند محنت آزاد
این رفت ز جای و آن به جا ماند
چون مرده تنی ز جان جدا ماند
می رفت ز دیده دلربایش
می دید به حسرت از قفایش
از جان رقمی نمانده باقی
می گفت قصاید فراقی
بر موجب وعده ای که بشنید
از منزل خویشتن نجنبید
در حیرت عشق آن دلارای
بنشست درخت وار از پای
می بود ستاده چون درختی
مرغان به سرش نشسته لختی
یک جا چو درخت پاش محکم
مو رفته چو شاخه هاش درهم
عهدی چو گذشت در میانه
مرغی به سرش گرفت خانه
مویش چو بتان مشک برقع
از گوهر بیضه شد مرصع
برخاست ز بیضه ها به پرواز
مرغان سرود عشق پرداز
یکچند بر این نسق چو بگذشت
لیلی به دیار خویش برگشت
آمد چو به آن خجسته منزل
وز ناقه فرو گرفت محمل
هر کس ز مشقت سیاحت
آسود به خواب استراحت
برخاست به وقت نیمروزان
خورشید آسا رخی فروزان
در پای به ناز پروریده
نعلین ادیم زر کشیده
پوشیده پرند آسمانی
بربسته حمایل یمانی
آراسته چون بهشت رویی
آماده در او هر آرزویی
چون سرو سهی به قد دلکش
چون کبک دری خرامیش خوش
آمد به سر رمیده مجنون
دیدش ز حساب عقل بیرون
یک ذره ز وی نمانده بر جای
مستغرق عشق فرق تا پای
چشمی به زمین به سان انجم
در پرتو آفتاب خود گم
هر چند نهفته دادش آواز
نامد به وجود خویشتن باز
زد بانگ بلند کای وفا کیش
بنگر به وفا سرشته خویش
گفتا تو کیی و از کجایی
بیهوده به سوی من چه آیی
گفتا که منم مراد جانت
کام دل و رونق روانت
یعنی لیلی که مست اویی
اینجا شده پایبست اویی
گفتا رو رو که عشقت امروز
در من زده آتشی جهانسوز
برد از نظرم غبار صورت
دیگر نشوم شکار صورت
عشقم کشتی به موج خون راند
معشوقی و عاشقی برون ماند
باشد ز نخست روی عاشق
در هر چه به طبع اوست لایق
چون جذبه عشق زور گیرد
از میل و مراد خود بمیرد
آرد به مراد یار خود روی
واو را شود از جهان رضاجوی
چون جذبه آن زیاده گردد
زان دغدغه نیز ساده گردد
افتاده به موج قلزم عشق
بیخود شده از تلاطم عشق
معشوقی و عاشقی کشد رخت
گردد نظر دو لخت یک لخت
یکسر نظر از دویی ببندد
چشم از منی و تویی ببندد
از کشمکش دویی سلامت
او ماند و عشق تا قیامت
لیلی چو شنید این سخن ها
از صبر و قرار ماند تنها
دانست یقین که حال او چیست
بنشست و به های های بگریست
گفت این دل و دین ز دست داده
در ورطه عشق ما فتاده
برتافت رخ از سرای امید
شد پی سپر بلای جاوید
نادیده ز خوان ما نوایی
افتاد به جاودان بلایی
مشکل که دگر به هم نشینیم
وز دور جمال هم ببینیم
این گفت و ره وثاق برداشت
ماتمگری فراق برداشت
از سینه به ناله درد می رفت
می رفت و به آب دیده می گفت
دردا که فلک ستیزه کار است
سرچشمه عیش ناگوارست
پیمانه دهر زهر پیماست
لطفش به لباس قهر پیداست
ما خوش خاطر دو یار بودیم
دور از غم روزگار بودیم
دوران فلک به کام ما بود
جلاب طرب به جام ما بود
از دست خسان ز پا فتادیم
وز یکدیگر جدا فتادیم
او دور از من به مرگ نزدیک
من دور از وی چو موی باریک
او کرده به وادی عدم روی
من کرده به تنگنای غم خوی
او بر شرف هلاک بی من
افتاده به خون و خاک بی من
من در صدد زوال بی او
ناچیزتر از خیال بی او
امروز بریدم از وی امید
دل بنهادم به هجر جاوید
رفت آنکه دگر رسیم با هم
وین چاک درون شود فراهم
کس آفت داغ ما مبیناد
دودی ز چراغ ما مبیناد
این گفت و شکسته دل ز منزل
بر نیت کوچ بست محمل
مجنون هم ازان نشیمن درد
منزل به نشیمن دگر کرد
چون وعده دوست را به سر برد
بار خود ازان زمین به در برد
برخاست چنانکه بود از آغاز
با گور و گوزن گشت دمساز
بخش ۴۸ - رفتن مجنون به طفیل گدایان به خیمه گاه لیلی و شکستن لیلی کاسه وی را و رقص کردن مجنون از ذوق آن: شیرین سخن شکر فسانهبخش ۵۰ - خبر یافتن اعرابی از حال مجنون و به زیارت وی رفتن و چند روز با وی بودن و اشعار یاد گرفتن: محمل بند عروس این راز
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رامشگر این ترانه خوش
دستان زن این سرود دلکش
هوش مصنوعی: آهنگساز این ترانه، نوازندهای ماهر است که این سرود زیبا را میسازد.
بر عود سخن چنین کشد تار
کان مانده به چنگ غم گرفتار
هوش مصنوعی: در سخنانی که بیان میشود، مانند تارنوازی است که حسی از غم در درونش باقی مانده و باعث میشود که همچنان درگیر احساسات خود باشد.
چون شادی کاسه اش ز سر رفت
وان خرمیش ز دل به در رفت
هوش مصنوعی: وقتی شادی از او دور شد و خوشیهایش از دلش رفت.
با محنت دوری خود افتاد
با رنج صبوری خود افتاد
هوش مصنوعی: به خاطر دوری تو، دچار درد و رنج شدم و با تلاش و صبر خودم، سعی در تحمل این سختیها دارم.
از نایره فراق می سوخت
وز شعله اشتیاق می سوخت
هوش مصنوعی: او از درد دوری میسوزد و از شعلهی عشق نیز در آتش اشتیاق خود سوخته است.
در هر منزل که جای بودش
بر تابه گرم پای بودش
هوش مصنوعی: در هر مکانی که او احساس راحتی و آرامش میکند، به راحتی و با خیالی آسوده زندگی میگذرانَد.
نی خوابگهش به مرغزاری
نی آبخورش به چشمه ساری
هوش مصنوعی: نهگافراز، نه مامن او در دشت و سبزهزار است و نه جای آبش در کنار چشمهای است.
بی صبری و بی قراریی داشت
با هر خس و خار زاریی داشت
هوش مصنوعی: او بیتابی و بیقراری زیادی داشت و حتی با کوچکترین مشکلات و دردها هم به شدت احساس ناراحتی میکرد.
از هر چیزی مدد همی جست
زان ورطه خلاص خود همی جست
هوش مصنوعی: هر چیز را که میدید، تلاش میکرد تا از آن کمک بگیرد و از آن وضعیت سخت و دشوار خود را نجات دهد.
روزی به هوای نیمروزی
از تاب حرارت تموزی
هوش مصنوعی: روزی در هوای گرم و آفتابی تابستان، در جستجوی آرامش و خنکایی بودم.
ره برد به خیمه ذلیلان
یعنی که به سایه مغیلان
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که مسیر به سمت خیمههای بیقدرت و خوار، در واقع به سمت سایه موجودات وحشتناک و خطرناک میرسد. در اینجا، خیمههای ذلیلان نمادی از ضعف و نقصان است و سایه مغیلان نیز بیانگر تهدید و خطرهایی است که ممکن است در این مسیر وجود داشته باشد.
بر ساخت ازان نظاره گاهی
می کرد به هر طرف نگاهی
هوش مصنوعی: او به تماشای اطراف مشغول بود و به هر سو نگاهی می انداخت.
ناگاه بدید قومی از دور
زیشان در و دشت گشته معمور
هوش مصنوعی: ناگهان گروهی را از دور مشاهده کرد که زمین و دشت اطرافشان آباد و پررونق شده بود.
قومی همه از بزرگواری
ارباب محفه و عماری
هوش مصنوعی: مردم به خاطر بزرگمنشی و کرامت اربابان خود مورد احترام و محبت قرار میگیرند.
کردند به یک زمان در آن جای
صد خیمه و بارگاه بر پای
هوش مصنوعی: در یک لحظه، در آن مکان صد خیمه و ساختمان بزرگ برپا کردند.
زانجا که خیال عاشقان است
سودای محال عاشقان است
هوش مصنوعی: از جایی که آرزوها و خیالهای عاشقان به چیزهای غیرممکن اشاره دارد، احساسات و خواستههای آنها نیز به اموری ناممکن مربوط میشود.
مجنون با خود خیال می کرد
وین آرزوی محال می کرد
هوش مصنوعی: مجنون در دل خودش به آرزوها و خیالاتش فکر میکرد و در خواب و خیال، به چیزهایی ناممکن امیدوار بود.
کانان لیلی و آل اویند
محمل کش جاه و مال اویند
هوش مصنوعی: آنها مانند لیلی و خانوادهاش هستند، که به دنبال جاه و مال میباشند.
دیگر می گفت کین خیال است
وز بخت من این هوس محال است
هوش مصنوعی: او میگفت که این فقط یک خیال است و این آرزو از شانس من ناممکن به نظر میرسد.
با خود همه گفت و گویش این بود
اندیشه و آرزویش این بود
هوش مصنوعی: او با خود در حال گفتگو بود و تمام افکار و آرزوهایش در این مورد بود.
زان خیمه گهش نمود ناگاه
با جمع ستارگان یکی ماه
هوش مصنوعی: ناگهان از آن خیمه، یک ماه با گروهی از ستارهها نمایان شد.
کز خیمه هوای گشت کردند
زان مرحله رو به دشت کردند
هوش مصنوعی: از خیمه به هوای گشت و گذار بیرون آمدند و از آن مرحله به سمت دشت حرکت کردند.
در پای کشان ز ناز دامان
گشتند به سوی او خرامان
هوش مصنوعی: در زیر پاهای او به آرامی حرکت کردند و با ناز و لطافت به سمت او رفتند.
او چشم نهاده کان کیانند
سرمایه سود یا زیانند
هوش مصنوعی: او به این نکته توجه دارد که آنها که دارای ارزش و موقعیت بالایی هستند، میتوانند موجب رنج یا بهرهمندی انسانها شوند.
وانان شده سوی او شتابان
کان تنها کیست در بیابان
هوش مصنوعی: آنها به سرعت به سوی او میآیند، زیرا تنها کسی که در بیابان است، اوست.
آن دم که به پیش هم رسیدند
یکدیگر را تمام دیدند
هوش مصنوعی: در زمانی که آن دو به هم نزدیک شدند، متوجه شدند که هر یک همه وجود دیگری را کاملاً درک کرده است.
مسکین مجنون چه دید لیلی
با او ز زنان قوم خیلی
هوش مصنوعی: مجنون بیچاره چه تجربهای دارد از لیلی، با توجه به زنان قومش که بسیارند.
چشمش چو بر آن سهی قد افتاد
بیخود برجست و بیخود افتاد
هوش مصنوعی: چشمش که به آن قد بلند و زیبا افتاد، حالتی غیرعادی به خود گرفت و بیاختیار از خود بیخود شد.
شد کالبدش ز هوش خالی
لیلی به سرش دوید حالی
هوش مصنوعی: بدن او از هوش خالی شده، و لیلی به ذهنش طوفانی از احساسات و افکار دویده است.
بنهاد سرش به زانوی خویش
خونابه فشان ز سینه ریش
هوش مصنوعی: او سرش را بر زانوی خود گذاشته و از دلش اشک و غم به بیرون میریزد.
زان خواب خوش از گلابریزی
زود آوردش به خوابخیزی
هوش مصنوعی: او به سرعت از خواب خوش برخاست، زیرا بوی گلاب او را بیدار کرد.
دیدند جمال یکدگر را
بردند ملال یکدگر را
هوش مصنوعی: آنها زیبایی یکدیگر را دیدند و باعث رفع خستگی یکدیگر شدند.
هر راز کهن که بود گفتند
هر در سخن که بود سفتند
هوش مصنوعی: هر رازی که از قدیم موجود بود، به زبان آوردند و به هر کسی که در این باره سخن گفت، پاسخ دادند.
در وقت وداع کاندرین باغ
کس سوخته دل مباد ازین داغ
هوش مصنوعی: زمانی که میخواهیم از یکدیگر خداحافظی کنیم، امیدوارم در این باغ کسی دلش شکسته و آزرده نباشد و از این جدایی ناراحت نباشد.
مجنون گفتا که ای دل افروز
کامروز میان صد غم و سوز
هوش مصنوعی: مجنون گفت: ای دل روشن، امروز در میان صدها غم و ناراحتی هستی.
بگذاشتی اندرین زمینم
من بعد کی و کجات بینم
هوش مصنوعی: من در این سرزمین تو را رها کردم، حالا بعد از این چگونه و کجا تو را ببینم؟
گفتا که به وقت بازگشتن
خواهی هم ازین زمین گذشتن
هوش مصنوعی: گفت که وقتی برمیگردی، حتماً از این سرزمین عبور خواهی کرد.
گر زانکه درین مقام باشی
از دیدن من به کام باشی
هوش مصنوعی: اگر در این جایگاه باشی، از دیدن من خوشحال خواهی بود.
با طلعت من شوی ز غم شاد
من نیز ز بند محنت آزاد
هوش مصنوعی: با دیدن چهرهام، غم و اندوهت از بین میرود و من نیز از دلتنگیهایم رهایی پیدا میکنم.
این رفت ز جای و آن به جا ماند
چون مرده تنی ز جان جدا ماند
هوش مصنوعی: این شخص حرکت کرد و آن فرد در محل خود باقی ماند، مانند اینکه جسمی در جایی مانده باشد و روحش جدا شده باشد.
می رفت ز دیده دلربایش
می دید به حسرت از قفایش
هوش مصنوعی: او در حال رفتن بود و من عاشقانه چهرهاش را مینگریستم، اما با حسرت به پشت سرش نگاه میکردم.
از جان رقمی نمانده باقی
می گفت قصاید فراقی
هوش مصنوعی: از دل و جان من چیزی باقی نمانده و فقط در شعرهای جداییام میتوانم بزنم.
بر موجب وعده ای که بشنید
از منزل خویشتن نجنبید
هوش مصنوعی: به دلیل وعدهای که از سوی کسی شنیدهای، از جای خود حرکت نکن.
در حیرت عشق آن دلارای
بنشست درخت وار از پای
هوش مصنوعی: در عشق، آن معشوقه زیبا به گونهای نشسته که انگار درختی از ریشه خود جدا شده است.
می بود ستاده چون درختی
مرغان به سرش نشسته لختی
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن یک درخت است که میوهها یا پرندگان بر روی آن نشستهاند و به نوعی نشاندهندهی آرامش و سکون آن درخت است که فضایی را برای استراحت و نشستن پرندگان فراهم کرده است. در واقع، درخت به عنوان یک نماد از استقامت و جوانمردی معرفی میشود که موجودات دیگر از آن بهرهمند میشوند.
یک جا چو درخت پاش محکم
مو رفته چو شاخه هاش درهم
هوش مصنوعی: یک جا مانند درختی است که ریشههای محکم دارد و شاخههایش به هم پیچیدهاند.
عهدی چو گذشت در میانه
مرغی به سرش گرفت خانه
هوش مصنوعی: اگر پیمانی که میان ما بود گذشت، گویی که مرغی بر سرش نشسته و به خانهاش پناه برده است.
مویش چو بتان مشک برقع
از گوهر بیضه شد مرصع
هوش مصنوعی: موهای او مانند پردهای زیبا و تیره به رنگ مشک است که از دانههای گرانبها زینت یافته است.
برخاست ز بیضه ها به پرواز
مرغان سرود عشق پرداز
هوش مصنوعی: مرغان از لانههایشان به پرواز درآمدند و سرود عشق را سر دادند.
یکچند بر این نسق چو بگذشت
لیلی به دیار خویش برگشت
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و وقتی لیلی به دیار خود رسید، به حالت و وضعیتی که داشت، ادامه نداد.
آمد چو به آن خجسته منزل
وز ناقه فرو گرفت محمل
هوش مصنوعی: زمانی که او به آن مکان خوشیمن رسید، چادر را از روی شتر برداشت و فرود آمد.
هر کس ز مشقت سیاحت
آسود به خواب استراحت
هوش مصنوعی: هر کسی که از سختیهای سفر رهایی یافته، در خواب و آرامش استراحت میکند.
برخاست به وقت نیمروزان
خورشید آسا رخی فروزان
هوش مصنوعی: در زمان ظهر، چهرهای درخشان و تابناک مانند خورشید نمایان شد.
در پای به ناز پروریده
نعلین ادیم زر کشیده
هوش مصنوعی: در زیر پای کسی که به ناز و زیبایی بزرگ شده، کفشهای طلا پوشیده شده است.
پوشیده پرند آسمانی
بربسته حمایل یمانی
هوش مصنوعی: پرندهای در آسمان دیده میشود که به شکلی زیبا و با لباسی خاص، خود را در پناه یک چادر یمنی قرار داده است.
آراسته چون بهشت رویی
آماده در او هر آرزویی
هوش مصنوعی: چهرهات همچون بهشتی زیباست و در دل تو تمام خواستهها و آرزوها آمادهاست.
چون سرو سهی به قد دلکش
چون کبک دری خرامیش خوش
هوش مصنوعی: او به قد و قامتش مانند سرو زیبا و دلنشین و به راه رفتنش مانند کبک دری است که به آرامی و زیبایی حرکت میکند.
آمد به سر رمیده مجنون
دیدش ز حساب عقل بیرون
هوش مصنوعی: مجنون که دچار حالتی ناپایدار است، وقتی او را دید، احساس کرد که از نظر عقلانی بیرون است و رفتارش غیرعادی است.
یک ذره ز وی نمانده بر جای
مستغرق عشق فرق تا پای
هوش مصنوعی: در عشق، تنها یک ذره از خود باقی نمانده است و تمام وجودش در این احساس غرق شده و تفاوتی میان سر و پا نمیبیند.
چشمی به زمین به سان انجم
در پرتو آفتاب خود گم
هوش مصنوعی: چشمی به زمین مینگرد، همچون ستارهای که در نور آفتاب ناپدید شده است.
هر چند نهفته دادش آواز
نامد به وجود خویشتن باز
هوش مصنوعی: با اینکه حقایق درونش پنهان است، صدایش به وجود خودش نمیرسد.
زد بانگ بلند کای وفا کیش
بنگر به وفا سرشته خویش
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی دعوت یا هشدار به کسی است که وفاداری را در خود ببیند و به آن توجه کند. در واقع، گوینده میخواهد بداند که وفاداری چه نقشی در زندگی شخصی او دارد و از او میخواهد تا به عمق وفای خود نگاهی بیندازد.
گفتا تو کیی و از کجایی
بیهوده به سوی من چه آیی
هوش مصنوعی: او گفت: تو کیستی و از کجا آمدهای، بیفایده است که به سوی من بیایی.
گفتا که منم مراد جانت
کام دل و رونق روانت
هوش مصنوعی: او گفت که من آرزوی جان تو هستم و تنها خواستهام شادی و رونق روح توست.
یعنی لیلی که مست اویی
اینجا شده پایبست اویی
هوش مصنوعی: تو که به عشق لیلی مجنون گشتهای، در واقع تحت تأثیر او قرار گرفتهای و وابسته به او شدهای.
گفتا رو رو که عشقت امروز
در من زده آتشی جهانسوز
هوش مصنوعی: گفت: برو، زیرا عشقت امروز در من آتشی از عشق به وجود آورده که همه جهان را می سوزاند.
برد از نظرم غبار صورت
دیگر نشوم شکار صورت
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که غبار و حواشی مرا از دیدن زیباییها بازدارد؛ نمیخواهم فریب ظاهر را بخورم و به دام آن بیفتم.
عشقم کشتی به موج خون راند
معشوقی و عاشقی برون ماند
هوش مصنوعی: عشق من مانند کشتیای است که به وسیلهی امواج پرخون راند میشود، اما معشوقهام و خودم در دریا رها شدهایم.
باشد ز نخست روی عاشق
در هر چه به طبع اوست لایق
هوش مصنوعی: عاشق از ابتدا باید در هر چیزی که به طبیعت او میخورد، شایسته و مناسب باشد.
چون جذبه عشق زور گیرد
از میل و مراد خود بمیرد
هوش مصنوعی: وقتی نیروی عشق به شدت برگردد، شخص از خواستههای خود دست میکشد و به نوعی از زندگی عادی خویش کنار میرود.
آرد به مراد یار خود روی
واو را شود از جهان رضاجوی
هوش مصنوعی: اگر کسی به خواسته و آرزوی محبوبش برسد، دنیا برای او به خوشی و رضایت تبدیل میشود.
چون جذبه آن زیاده گردد
زان دغدغه نیز ساده گردد
هوش مصنوعی: زمانی که احساسات و جذبههای درونی ما افزایش یابد، نگرانیها و دغدغههای زندگی نیز کمتر میشوند و سادهتر به نظر میرسند.
افتاده به موج قلزم عشق
بیخود شده از تلاطم عشق
هوش مصنوعی: در آغوش عشق، همچون دریایی بزرگ و پر از امواج قرار گرفته و از شدت احساسات و تلاطمهای آن، به شدت غافل و بیخود شده است.
معشوقی و عاشقی کشد رخت
گردد نظر دو لخت یک لخت
هوش مصنوعی: عشق و معشوق باعث میشود که احساسات و جلوههای زیبایی در دل عاشق ایجاد شود. وقتی که معشوق نگاهی به عاشق میاندازد، دنیای او تحت تأثیر قرار میگیرد و زیباییها به شکلی عمیقتر نمایان میشود.
یکسر نظر از دویی ببندد
چشم از منی و تویی ببندد
هوش مصنوعی: تمام توجه خود را از دوگانگی و تفکیک بردارد و به یک وحدت بیندیشد و از من و تو فاصله بگیرد.
از کشمکش دویی سلامت
او ماند و عشق تا قیامت
هوش مصنوعی: در نتیجهی جدال و اختلاف، تنها عشق و آرامش او باقی ماند و تا ابد ادامه خواهد داشت.
لیلی چو شنید این سخن ها
از صبر و قرار ماند تنها
هوش مصنوعی: لیلی وقتی این حرفها را دربارهی صبر و آرامش شنید، به شدت دچار اندوه شد و احساس تنهایی کرد.
دانست یقین که حال او چیست
بنشست و به های های بگریست
هوش مصنوعی: او به خوبی میدانست که حال او چگونه است، بنابراین نشسته و با صدای بلند شروع به گریه کرد.
گفت این دل و دین ز دست داده
در ورطه عشق ما فتاده
هوش مصنوعی: این دل و ایمان من در دامن عشق تو گرفتار شده و از دست رفته است.
برتافت رخ از سرای امید
شد پی سپر بلای جاوید
هوش مصنوعی: او چهره خود را از خانه امید دور کرد و به سپر مصیبت جاودانه پناه برد.
نادیده ز خوان ما نوایی
افتاد به جاودان بلایی
هوش مصنوعی: یک ملودی از سفره ما به نادانی و فراموشی افتاد که به عنوان یک بلا و مشکل ابدی باقی مانده است.
مشکل که دگر به هم نشینیم
وز دور جمال هم ببینیم
هوش مصنوعی: وقتی دیگر نتوانیم با هم باشیم و از دور هم زیبایی یکدیگر را ببینیم، مشکلاتی پیش خواهد آمد.
این گفت و ره وثاق برداشت
ماتمگری فراق برداشت
هوش مصنوعی: این شخص صحبت کرد و به آرامی به سوگواری جدایی پرداخت.
از سینه به ناله درد می رفت
می رفت و به آب دیده می گفت
هوش مصنوعی: از دل، نالهای پر از درد به بلندای آسمان میرفت و با چشمان پر از اشک، داستان خود را فریاد میزد.
دردا که فلک ستیزه کار است
سرچشمه عیش ناگوارست
هوش مصنوعی: آه، که سرنوشت خشن و خصمانه است و سرچشمه شادیها به تلخی و سختی میانجامد.
پیمانه دهر زهر پیماست
لطفش به لباس قهر پیداست
هوش مصنوعی: پیمانهای که در دست زمان است، تلخیها و سختیها را به همراه دارد، اما نعمت و مهربانی او در زیر چهرههای غضبناکش آشکار است.
ما خوش خاطر دو یار بودیم
دور از غم روزگار بودیم
هوش مصنوعی: ما دو دوست خوشحال بودیم و در کنار هم دور از مشکلات و سختیهای زندگی زندگی میکردیم.
دوران فلک به کام ما بود
جلاب طرب به جام ما بود
هوش مصنوعی: زمانه به نفع ما میگذشت و شادی و خوشی در زندگی ما جاری بود.
از دست خسان ز پا فتادیم
وز یکدیگر جدا فتادیم
هوش مصنوعی: ما از دست انسانهای بد و خیانتکار به زمین افتادیم و از یکدیگر جدا شدیم.
او دور از من به مرگ نزدیک
من دور از وی چو موی باریک
هوش مصنوعی: او از من دور است و به مرگ نزدیک، من نیز از او دورم، مانند مویی که بسیار نازک و باریک است.
او کرده به وادی عدم روی
من کرده به تنگنای غم خوی
هوش مصنوعی: او به دنیای بیوجودی رفته و من در دنیای خود گرفتار غم و اندوه هستم.
او بر شرف هلاک بی من
افتاده به خون و خاک بی من
هوش مصنوعی: او در حال نابودی است و بدون من در خون و خاک افتاده است.
من در صدد زوال بی او
ناچیزتر از خیال بی او
هوش مصنوعی: من بیوجود او به جایی نمیرسم و ارزش وجودیام در نبود او به قدری ناچیز است که حتی قابل تصور نیست.
امروز بریدم از وی امید
دل بنهادم به هجر جاوید
هوش مصنوعی: امروز دیگر از او ناامید شدم و دل خود را به غم fای همیشگی سپردم.
رفت آنکه دگر رسیم با هم
وین چاک درون شود فراهم
هوش مصنوعی: رفت آنکه دیگر نتوانیم با هم برسیم و این درد درونی به زودی برطرف خواهد شد.
کس آفت داغ ما مبیناد
دودی ز چراغ ما مبیناد
هوش مصنوعی: هیچکس نمیبیند که ما چه درد و رنجی داریم، مثل اینکه هیچکس دودی را که از چراغ ما بلند میشود نمیبیند.
این گفت و شکسته دل ز منزل
بر نیت کوچ بست محمل
هوش مصنوعی: او با دل شکسته از خانه بیرون رفت و تصمیم به سفر گرفت.
مجنون هم ازان نشیمن درد
منزل به نشیمن دگر کرد
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر درد و رنجی که در خانه خود داشت، تصمیم گرفت به جای دیگری برود.
چون وعده دوست را به سر برد
بار خود ازان زمین به در برد
هوش مصنوعی: زمانی که دوست به وعدهاش عمل کند، آدمی بار و بارش را از آن زمین رها کرده و به سمت دیگری میبرد.
برخاست چنانکه بود از آغاز
با گور و گوزن گشت دمساز
هوش مصنوعی: برخاست و به شکلی که از ابتدا بود، در کنار قبر و گوزن قرار گرفت.