بخش ۴۸ - رفتن مجنون به طفیل گدایان به خیمه گاه لیلی و شکستن لیلی کاسه وی را و رقص کردن مجنون از ذوق آن
شیرین سخن شکر فسانه
کین قصه نهاد در میانه
افسانه پوست چون فرو خواند
از پوست برون چنین سخن راند
کان خورده چو دف طپانچه بر پوست
در ناله ز دست فرقت دوست
می گشت به کوه و دشت یکچند
از دوست همی به پوست خرسند
چون پوست نشان ز دوست می داد
خود را تسکین به پوست می داد
وان دم که زمانه کند ازو پوست
وان نیز به کف نماندش از دوست
می برد به سر به کام دشمن
نی دوست به بر نه پوست بر تن
بی دوست که بود رفته جانی
بی پوست چه بود استخوانی
چون یکچندی بر این برآمد
دودش ز دل حزین برآمد
یک روز به وقت نیمروزان
شد پیش شبان ز درد سوزان
چون سایه به زیر پایش افتاد
برداشت ز سوز سینه فریاد
کای چاره گر درون ریشم
روزی عجب آمده ست پیشم
در حال دلم نظاره ای کن
مردم ز فراق چاره ای کن
زین پیش ز هجر مرده بودم
جان را به اجل سپرده بودم
انفاس توام به لطف بنواخت
وز نو چو مسیح زنده ام ساخت
افکن نظری دگر به کارم
کامروز همان امید دارم
بگریست به درد کای جوانمرد
سر تا به قدم همه غم و درد
ز اندوه تو شد مرا جگرخون
وز درد تو اشک من جگرگون
بختت به مراد دل رساناد
بر مسند دولتت نشاناد
از هیچ مقام و هیچ جایی
زین بیش نبینمت دوایی
کان نقش بدیع کلک تصویر
وان شیرین تر ز شکر و شیر
هر اول هفت وقت شامی
از شیر رمه پزد طعامی
خاصه پی طعمه گدایان
از خوان سپهر بینوایان
هر کس که بود در آن حوالی
از سفره رزق دست خالی
آرند به آستان او روی
از خوان نوال او غذا جوی
مالد سر آستین خود باز
قسامی آن به خود کند ساز
کفلیز به کف طعام سنجد
در کاسه هر کس آنچه گنجد
دارند آندم در آن گذرگاه
بیگانه و آشنا همه راه
امشب هنگام کام بخشیست
بی شامان را طعام بخشیست
برخیز تو نیز کاسه بر کف
خود را افکن به سلک آن صف
باشد که طفیل هر گدایی
زان مایده ات رسد نوایی
مجنون چو شنید این بشارت
برخاست به موجب اشارت
بگرفت به کف شکسته جامی
می زد به حریم دوست گامی
آن دلشده چون رسید آنجا
صد دلشده بیش دید آنجا
بر دست گرفته کاسه یا جام
دریوزه گرش ز خوان انعام
هر کس ز کف چنان حبیبی
می یافت به قدر خود نصیبی
مجنون از دور چون بدیدش
عقل از سر و جان ز تن رمیدش
بی خود شد و میل خاک ره داشت
خود را به حیل به پا نگه داشت
چون نوبت وی رسید بی خویش
آورد او نیز جام خود پیش
لیلی وی را چو دید بشناخت
کارش نه چو کار دیگران ساخت
ناداده نصیب ازان طعامش
کفلیز زد و شکست جامش
مجنون چو شکست جام خود دید
گویا که جهان به کام خود دید
آهنگ سماع آن شکستش
چون راه سماع ساخت مستش
می بود بر آن سرود رقاص
می زد با خود ترانه خاص
العیش که کام شد میسر
عیشی به تمام شد میسر
همچون دگران نداد کامم
وز سنگ ستم شکست جامم
با من نظریش هست تنها
زان جام مرا شکست تنها
بیهوده شکست من نجسته ست
کارم زشکست او درست است
آن سنگ که زد به جام من فاش
زان کاسه سرشکستیم کاش
تا در صف واقعان این راز
جاوید نشستمی سرافراز
گر جام مرا شکست یارم
آزردگیی جز این ندارم
کان لحظه مرا که جام بشکست
آزرده نگشته باشدش دست
صد سر فدی شکست او باد
جانها شده مزد دست او باد
از خنجر مهر او دلم چاک
وز هر چه نه مهر او دلم پاک
بخش ۴۷ - پوست پوشیدن مجنون و به میان گوسفندان لیلی درآمدن و به حوالی خیمه گاه وی رفتن: آن پوست و مغز قصه اش نغزبخش ۴۹ - ملاقات کردن مجنون با لیلی در یکی از راهها و در انتظار مراجعت او در مقام حیرت ایستادن و شیان کردن مرغ بر سر وی: رامشگر این ترانه خوش
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شیرین سخن شکر فسانه
کین قصه نهاد در میانه
هوش مصنوعی: شخصی با زبان شیرین و بیان غنی داستانی جذاب و دلنشین را در میان روایتهایش قرار داده است.
افسانه پوست چون فرو خواند
از پوست برون چنین سخن راند
هوش مصنوعی: وقتی افسانهای از اندرون خود داستانی را آغاز کرد، از لایههای ظاهری خود فراتر رفته و اینچنین صحبت کرد.
کان خورده چو دف طپانچه بر پوست
در ناله ز دست فرقت دوست
هوش مصنوعی: در این متن، گفته شده که مانند طبل که به پوست خود ضربه میزند، دل در غم و اندوه دوری از دوست به ناله و زاری درآمده است.
می گشت به کوه و دشت یکچند
از دوست همی به پوست خرسند
هوش مصنوعی: مدتی در کوه و دشت به دنبال دوست خود میگشت و از پوست خرسی که در دست داشت، خرسند و خوشحال بود.
چون پوست نشان ز دوست می داد
خود را تسکین به پوست می داد
هوش مصنوعی: وقتی که دوست نشانهای از خود را به من میداد، احساس آرامش میکردم و به آن نشانه اکتفا میکردم.
وان دم که زمانه کند ازو پوست
وان نیز به کف نماندش از دوست
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار از کسی روی برگرداند و او را تنها بگذارد، حتی محبت و دوستیای که داشت نیز دیگر در دستش نخواهد ماند.
می برد به سر به کام دشمن
نی دوست به بر نه پوست بر تن
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که شخصی در بین دو حالت قرار دارد: او به دنبال این است که به پیروزی دست یابد، اما در عین حال نمیخواهد که این پیروزی به قیمت خوشحالی یا موفقیت دشمنش باشد. در واقع، او میخواهد از دشمن فاصله بگیرد و به جای آن، به دوستان و همراهان نزدیکش توجه کند و از هر گونه آسیب و درد پرهیز کند. بنابراین، او در تلاش است تا در دنیای پر از رقابت و تنش، مسیر خود را پیدا کند و مراقب باشد که به دیگران آسیب نرساند.
بی دوست که بود رفته جانی
بی پوست چه بود استخوانی
هوش مصنوعی: اگر دوستی نباشد، روح و زندگی مانند موجودی بدون پوست میشود و فقط استخوانهایی بیحیات باقی میماند.
چون یکچندی بر این برآمد
دودش ز دل حزین برآمد
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و از دل غمگینم دودی برآمد.
یک روز به وقت نیمروزان
شد پیش شبان ز درد سوزان
هوش مصنوعی: در یک روز در حالی که آفتاب در اوج خود بود، شخصی به نزد شبانی رفت که از درد و غم رنج میبرد.
چون سایه به زیر پایش افتاد
برداشت ز سوز سینه فریاد
هوش مصنوعی: وقتی سایهاش به زیر پایش افتاد، صدای فریادش را به خاطر درد درونش بلند کرد.
کای چاره گر درون ریشم
روزی عجب آمده ست پیشم
هوش مصنوعی: ای درمانگر درون من، روزی شگفتی برای من پیش آمده است.
در حال دلم نظاره ای کن
مردم ز فراق چاره ای کن
هوش مصنوعی: به احساسات من توجهی داشته باش و مردم را از عذاب جدایی نجات بده.
زین پیش ز هجر مرده بودم
جان را به اجل سپرده بودم
هوش مصنوعی: قبل از این، به خاطر جدایی، زندگیام به پایان رسیده بود و جانم را در دست سرنوشت گذاشته بودم.
انفاس توام به لطف بنواخت
وز نو چو مسیح زنده ام ساخت
هوش مصنوعی: جمع کردن نفسهای تو مرا به مهربانی نوازش کرده و از نو، مانند مسیح، مرا زنده ساخته است.
افکن نظری دگر به کارم
کامروز همان امید دارم
هوش مصنوعی: نگاهی دیگر به کارم بینداز و همان امید را که امروز دارم، همچنان حفظ کن.
بگریست به درد کای جوانمرد
سر تا به قدم همه غم و درد
هوش مصنوعی: او به خاطر درد و رنجی که دارد، اشک میریزد و میگوید: ای جوانمرد، تو که از سر تا پا در غم و مصیبت غرقی.
ز اندوه تو شد مرا جگرخون
وز درد تو اشک من جگرگون
هوش مصنوعی: از دلتنگی و درد تو، دل من بسیار رنجیده و گریهام از غم تو عمیق و دردآور شده است.
بختت به مراد دل رساناد
بر مسند دولتت نشاناد
هوش مصنوعی: بخت و اقبال تو چنان خواهد بود که آرزویت برآورده شود و به مقام و جایگاه ممتاز دست یابی.
از هیچ مقام و هیچ جایی
زین بیش نبینمت دوایی
هوش مصنوعی: من از هیچ مقام و هیچ محل دیگری، بیشتر از این تو را نمیبینم که شفا بخشی.
کان نقش بدیع کلک تصویر
وان شیرین تر ز شکر و شیر
هوش مصنوعی: تصویر زیبایی که با قلم ایجاد شده است، به اندازهای دلنشین و شیرین است که هیچ چیز دیگری نمیتواند به خوبی آن را توصیف کند. آن چنان دلپذیر و جذاب است که حتی شیر و شکر هم در برابر آن کم میآورند.
هر اول هفت وقت شامی
از شیر رمه پزد طعامی
هوش مصنوعی: هر هفته در آغاز هفت شب، غذایی از شیر گوسفند تهیه میشود.
خاصه پی طعمه گدایان
از خوان سپهر بینوایان
هوش مصنوعی: به خاطر جستجوی روزی، گدایان به دنبال نعمتهایی هستند که در دست خداوند و سرنوشت قرار دارد.
هر کس که بود در آن حوالی
از سفره رزق دست خالی
هوش مصنوعی: هر کسی که در آنجا حضور داشت از برکات و نعمتها بیبهره بود.
آرند به آستان او روی
از خوان نوال او غذا جوی
هوش مصنوعی: به درگاه او میآیند و از سفره نعمتهای او با رغبت غذا میطلبند.
مالد سر آستین خود باز
قسامی آن به خود کند ساز
هوش مصنوعی: اگر شخصی بخواهد از دستنوشتهها یا دادههای خود استفاده کند، باید به نحوی این اطلاعات را به خود ارجاع دهد یا به کار گیرد. این به نوعی اشاره دارد به اینکه انسانها باید منابع و داشتههای خود را به درستی مدیریت کنند.
کفلیز به کف طعام سنجد
در کاسه هر کس آنچه گنجد
هوش مصنوعی: هر کس در زندگی خود، آنچه را که شایسته و مناسب است، در اختیار دارد و بر اساس نیاز و گنجایش خود از آن بهرهمند میشود.
دارند آندم در آن گذرگاه
بیگانه و آشنا همه راه
هوش مصنوعی: در آن لحظه در آن مسیر، همه افراد، چه آشنا و چه بیگانه، در حال عبور هستند.
امشب هنگام کام بخشیست
بی شامان را طعام بخشیست
هوش مصنوعی: امشب وقت لذت بردن است، وقت غذا دادن به کسانی که بدون شام ماندهاند.
برخیز تو نیز کاسه بر کف
خود را افکن به سلک آن صف
هوش مصنوعی: از جا برخیز و سهم خود را با دیگران شریک شو و به جمع آنها ملحق شو.
باشد که طفیل هر گدایی
زان مایده ات رسد نوایی
هوش مصنوعی: شاید که بواسطهی هر گدایی، صدای شگفتانگیز مادی که تو ارائه میدهی، به او برسد.
مجنون چو شنید این بشارت
برخاست به موجب اشارت
هوش مصنوعی: مجنون وقتی این خبر خوش را شنید، با شوق و هیجان بلند شد و طبق نشانهای که دریافت کرده بود، عمل کرد.
بگرفت به کف شکسته جامی
می زد به حریم دوست گامی
هوش مصنوعی: در دستم جامی شکسته است و با قدمی محکم به سمت محبوبم حرکت میکنم.
آن دلشده چون رسید آنجا
صد دلشده بیش دید آنجا
هوش مصنوعی: وقتی دلشده به آن مکان رسید، تعداد زیادی دلشده دیگر را آنجا مشاهده کرد.
بر دست گرفته کاسه یا جام
دریوزه گرش ز خوان انعام
هوش مصنوعی: دریوزهگر که کاسه یا جامی در دست دارد، از سفره انعام بهرهمند میشود.
هر کس ز کف چنان حبیبی
می یافت به قدر خود نصیبی
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند محبوبی همچون او را به دست آورد، به اندازهی خود از آن بهرهمند میشود.
مجنون از دور چون بدیدش
عقل از سر و جان ز تن رمیدش
هوش مصنوعی: مجنون وقتی لیلی را از دور دید، عقل و هوش از سرش رفت و جانش از تنش جدا شد.
بی خود شد و میل خاک ره داشت
خود را به حیل به پا نگه داشت
هوش مصنوعی: او بدون اراده و خواسته، به سمت خاک و خستگی کشیده شده است، اما با ترفندهایی تلاش میکند تا خود را سرپا نگه دارد.
چون نوبت وی رسید بی خویش
آورد او نیز جام خود پیش
هوش مصنوعی: زمانی که نوبت او شد، او هم جام خودش را به جلو آورد، بدون اینکه چیزی از خودش داشته باشد.
لیلی وی را چو دید بشناخت
کارش نه چو کار دیگران ساخت
هوش مصنوعی: لیلی وقتی او را دید، بلافاصله او را شناخت و فهمید که کار او متفاوت از دیگران است.
ناداده نصیب ازان طعامش
کفلیز زد و شکست جامش
هوش مصنوعی: او که از آن غذا بهرهای نبرده بود، به خاطر حسد و ناراحتی، لیوانش را به زمین انداخت و شکست.
مجنون چو شکست جام خود دید
گویا که جهان به کام خود دید
هوش مصنوعی: مجنون زمانی که جام خود را شکست، انگار که جهان را به دست آورد و همه چیز بر وفق مرادش شد.
آهنگ سماع آن شکستش
چون راه سماع ساخت مستش
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویری از حالتی روحانی و خودانگیخته اشاره شده که در آن شخصی به خاطر شادی و شوق ناشی از سماع، به نوعی دچار سرخوشی و شکستن موانع میشود. به عبارت دیگر، در این وضعیت، ذاتی ژرف و آزاد و شادابی را احساس میکند که او را به سوی سفر درونی و معنوی هدایت میکند. شوق و عشقی که در وجودش برمیخیزد، او را به شنیدن و حس کردن راهی جدید و الهامبخش میکشاند.
می بود بر آن سرود رقاص
می زد با خود ترانه خاص
هوش مصنوعی: در آنجا، شخصی با شادی و نشاط خود میرقصید و ترانهای ویژه را با خود همخوانی میکرد.
العیش که کام شد میسر
عیشی به تمام شد میسر
هوش مصنوعی: آنگاه که لذت زندگی به کمال میرسد، زندگی به طور کامل ممکن میشود.
همچون دگران نداد کامم
وز سنگ ستم شکست جامم
هوش مصنوعی: همچون دیگران، به آرزوهایم نرسیدم و از سنگ ظلم و ستم، دلم شکسته است.
با من نظریش هست تنها
زان جام مرا شکست تنها
هوش مصنوعی: عشق او مرا بینهایت تحت تأثیر قرار داده است و به خاطر همین احساس قوی، دلم را شکسته است.
بیهوده شکست من نجسته ست
کارم زشکست او درست است
هوش مصنوعی: کار من به خاطر شکست او نیست، بلکه شکست من بیهوده است و تأثیری ندارد.
آن سنگ که زد به جام من فاش
زان کاسه سرشکستیم کاش
هوش مصنوعی: سنگی که به جام من ضربه زد، به وضوح نشان داد که ما از آن کاسه شکستیم. ای کاش...
تا در صف واقعان این راز
جاوید نشستمی سرافراز
هوش مصنوعی: من در میان حقیقتجویان با افتخار این راز ابدی را میپذیرم و نگه میدارم.
گر جام مرا شکست یارم
آزردگیی جز این ندارم
هوش مصنوعی: اگر معشوق من جام مرا بشکند، هیچ آزردگی بیشتری جز این ندارم.
کان لحظه مرا که جام بشکست
آزرده نگشته باشدش دست
هوش مصنوعی: آن لحظهای که لیوان شکسته شد، هیچکس دستش آزرده نشد.
صد سر فدی شکست او باد
جانها شده مزد دست او باد
هوش مصنوعی: به خاطر شکست او، صد نفر به جان خود فدای او شدند و جانهاشان پاداش دست او شده است.
از خنجر مهر او دلم چاک
وز هر چه نه مهر او دلم پاک
هوش مصنوعی: دل من از عشق او زخمدار است و از هر چیز دیگری که عشق او در آن وجود ندارد، پاک و خالی است.