گنجور

بخش ۵ - در معنی عشق صادقان و صدق عاشقان

چون صبح ازل ز عشق دم زد
عشق آتش شوق در قلم زد
از لوح عدم قلم سرافراشت
صد نقش بدیع پیکر انگاشت
هستند افلاک زاده عشق
ارکان به زمین فتاده عشق
بی عشق نشان ز نیک و بد نیست
چیزی که ز عشق نیست خود نیست
این سقف بلند لاجوردی
روزان و شبان به گرد گردی
نیلوفر بوستان عشق است
گوی خم صولجان عشق است
مغناطیسی که طبع سنگ است
در آهن سخت کرده چنگ است
عشقیست فتاده آهن آهنگ
سر بر زده از درونه سنگ
زان گیر قیاس دردمندان
در جذبه عشق دلپسندان
بین سنگ که چون درین نشیمن
بی سنگ شود ز شوق آهن
هر چند که عشق دردناک است
آسایش سینه های پاک است
از محنت چرخ باژگون گرد
بی دولت عشق کی رهد مرد
کس ز آدمیان چه دون چه عالی
از معنی عشق نیست خالی
لیکن از دوست فرق تا دوست
افزون باشد ز مغز تا پوست
معشوق یکی زر است و سیم است
بی سیم دلش چو زر دو نیم است
معشوق یکی رز است و باغ است
زینهاش به سینه مانده باغ است
خوش آن که به مهر شاهدی جست
زین دغدغه ها ضمیر خود شست
دل بست به طرفه نازنینی
در مجلس انس خرده بینی
دامن پاکی ز دست اغیار
نی دامن چاک چون گل از خار
خوشتر ز وی آنکه چون اسیری
شد بسته پیر دیده پیری
خجلت ده گل به تازه رویی
رشک سمن از سفید مویی
آیینه روح ها جمالش
مفتاح فتوح ها مقالش
عشقت چو ازین دو جا بخواند
محمل به حقیقتت رساند
صحرای وجود را گل است این
دریای مجاز را پل است این
زین عشق کسی که بی نصیب است
در انجمن جهان غریب است
غافل ز حریم محرمیت
نشنیده نسیم آدمیت
آرند که واعظی سخنور
بر مجلس وعظ سایه گستر
از دفتر عشق نکته می راند
و افسانه عاشقان همی خواند
خر گم شده ای بر او گذر کرد
وز گمشده خودش خبر کرد
زد بانگ که کیست حاضر امروز
کز عشق نبوده خاطر افروز
نی محنت عشق دیده هرگز
نه داغ بتان کشیده هرگز
برخاست ز جای ساده مردی
هرگز ز دلش نزاده دردی
کان کس منم ای ستوده دهر
کز عشق نبوده هرگزم بهر
خر گم شده را بخواند کای یار
اینک خر تو بیار افسار
این را ز خری کزان دژم نیست
جز گوش دراز هیچ کم نیست
سرمایه محرمی ز عشق است
بل ک آدمی آدمی ز عشق است
هر کس که نه عاشق آدمی نیست
شایسته بزم محرمی نیست
جامی به کمند عشق شو بند
بگسل ز همه به عشق پیوند
جز عشق مگوی هیچ و مشنو
حرفی که نه عشق ازان خمش شو

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون صبح ازل ز عشق دم زد
عشق آتش شوق در قلم زد
هوش مصنوعی: زمانی که صبح ازل از عشق سخن گفت، عشق شوق و هیجان را در دل قلم نهاد.
از لوح عدم قلم سرافراشت
صد نقش بدیع پیکر انگاشت
هوش مصنوعی: از بی‌نهایت، قلمی بر افراشته شده و صدها تصویر زیبا و جدید خلق کرده است.
هستند افلاک زاده عشق
ارکان به زمین فتاده عشق
هوش مصنوعی: عشق منبع اصلی هستی است و تمامی موجودات و عناصر در زمین از آن نشأت می‌گیرند. عشق، پایه و اساس آسمان‌ها و زمین است و بر زندگی حاکم است.
بی عشق نشان ز نیک و بد نیست
چیزی که ز عشق نیست خود نیست
هوش مصنوعی: بدون عشق، هیچ چیز نمی‌تواند نشان‌دهنده‌ی خوبی یا بدی باشد، زیرا آنچه از عشق نشأت نمی‌گیرد، وجود ندارد.
این سقف بلند لاجوردی
روزان و شبان به گرد گردی
هوش مصنوعی: این آسمان وسیع و آبی در روز و شب به دور ما می‌چرخد.
نیلوفر بوستان عشق است
گوی خم صولجان عشق است
هوش مصنوعی: نیلوفر نماد زیبایی و طراوت در عشق است و گوی خم نیز نمادی از شیرینی و شور و هیجان عشق محسوب می‌شود.
مغناطیسی که طبع سنگ است
در آهن سخت کرده چنگ است
هوش مصنوعی: نیروی جذبی که در سنگ وجود دارد، در آهن با سختی بیشتری به نمایش درمی‌آید.
عشقیست فتاده آهن آهنگ
سر بر زده از درونه سنگ
هوش مصنوعی: عشقی وجود دارد که مانند آهنی در دل سنگ قرار گرفته و به آرامی خود را نشان می‌دهد.
زان گیر قیاس دردمندان
در جذبه عشق دلپسندان
هوش مصنوعی: از آنچه درد و رنج عشق‌ورزان را می‌سنجد، بگیر و به دل‌باختگان زیبا توجه کن.
بین سنگ که چون درین نشیمن
بی سنگ شود ز شوق آهن
هوش مصنوعی: در جایی که سنگ و سختی وجود دارد، وقتی عشق و شوق به میان بیاید، حتی آن سنگین‌ترین و دشوارترین موانع هم نرم و راحت می‌شوند.
هر چند که عشق دردناک است
آسایش سینه های پاک است
هوش مصنوعی: عشق هر چند که ممکن است درد و رنج به همراه داشته باشد، اما برای دل‌های پاک و بی‌آلایش، آرامش و راحتی را به ارمغان می‌آورد.
از محنت چرخ باژگون گرد
بی دولت عشق کی رهد مرد
هوش مصنوعی: آدمی که در پیچ و خم‌های سختی‌ها و بلاهای زندگی گرفتار است، چگونه می‌تواند از دست عاشقانه‌ای که او را در تنگنا قرار داده، رهایی یابد؟
کس ز آدمیان چه دون چه عالی
از معنی عشق نیست خالی
هوش مصنوعی: هیچ‌یک از انسان‌ها، چه کسانی که در جامعه پایین‌تر هستند و چه آنهایی که در مرتبه‌های عالی قرار دارند، از مفهوم عشق بی‌نصیب نیستند.
لیکن از دوست فرق تا دوست
افزون باشد ز مغز تا پوست
هوش مصنوعی: دوستی‌های واقعی و عمیق تفاوت زیادی با دوستی‌های سطحی دارند؛ مانند تفاوت میان درون و برون یک چیز. دوستی که از عمق قلب باشد، ارزش بیشتری دارد از دوستی‌هایی که تنها ظاهر را در نظر می‌گیرند.
معشوق یکی زر است و سیم است
بی سیم دلش چو زر دو نیم است
هوش مصنوعی: محبوب مانند طلا و نقره است، اما دل او که بدون محبت است، مانند طلا که شکسته و دو نیم شده، ارزشمند نیست.
معشوق یکی رز است و باغ است
زینهاش به سینه مانده باغ است
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی معشوق مانند گلی زیباست و وجود او همچون باغی سرسبز و دلنشین است. این زیبایی و سرسبزی در وجود من جای دارد و همواره در قلبم باقی مانده است.
خوش آن که به مهر شاهدی جست
زین دغدغه ها ضمیر خود شست
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که با عشق یک معشوق، از این فکرهای آزاردهنده رهایی یافته و دلش را شاد کرده است.
دل بست به طرفه نازنینی
در مجلس انس خرده بینی
هوش مصنوعی: دل به زیبایی فریبنده‌ای بسته‌ام که در جمع دوستان، نظرها را جلب می‌کند.
دامن پاکی ز دست اغیار
نی دامن چاک چون گل از خار
هوش مصنوعی: انسانی که پاکی و عفت خود را حفظ کند، هرگز تحت تأثیر دیگران قرار نخواهد گرفت و مانند گلی است که از خارها دوری می‌کند.
خوشتر ز وی آنکه چون اسیری
شد بسته پیر دیده پیری
هوش مصنوعی: زیباتر از او کسی است که وقتی به اسیری در می‌آید، به جای کینه و خشمی که به پیری دارد، با چشم حکمت و پختگی به دنیا نگاه می‌کند.
خجلت ده گل به تازه رویی
رشک سمن از سفید مویی
هوش مصنوعی: گل‌ها از زیبایی و طراوت او خجلت‌زده هستند و سمن، با موهای سفیدش، به او حسادت می‌کند.
آیینه روح ها جمالش
مفتاح فتوح ها مقالش
هوش مصنوعی: آیینه جان‌ها، زیبایی‌اش کلید موفقیت‌ها و سخنان اوست.
عشقت چو ازین دو جا بخواند
محمل به حقیقتت رساند
هوش مصنوعی: اگر عشق تو از این دو نقطه صدایت کند، واقعیت وجودت را به دیگران نشان می‌دهد.
صحرای وجود را گل است این
دریای مجاز را پل است این
هوش مصنوعی: در دنیای وجود، زیبایی‌ها و شکوفه‌ها مانند گل‌ها در دشت هستند و در این دریای غیرواقعی، پل‌هایی وجود دارد که ما را به حقیقت و واقعیت متصل می‌کنند.
زین عشق کسی که بی نصیب است
در انجمن جهان غریب است
هوش مصنوعی: کسی که در عشق بی‌نصیب باشد، در دنیا به مانند غریبه‌ای است که در جمع دوستان جایی ندارد.
غافل ز حریم محرمیت
نشنیده نسیم آدمیت
هوش مصنوعی: بی‌خبر از حریم مقدس محبت، نسیم زندگی را نشنیده‌ام.
آرند که واعظی سخنور
بر مجلس وعظ سایه گستر
هوش مصنوعی: می‌خواهند که سخنرانی با قدرت بیانی در مجلس وعظ حاضر شود و بر آن فضا تسلط یابد.
از دفتر عشق نکته می راند
و افسانه عاشقان همی خواند
هوش مصنوعی: در دل محبت، نکته‌های مهم را بیان می‌کند و داستان‌های عاشقان را روایت می‌کند.
خر گم شده ای بر او گذر کرد
وز گمشده خودش خبر کرد
هوش مصنوعی: گم شده‌ای که در حال عبور است، به خر خودش که گم شده بود، اشاره کرد و از آن خبر داد.
زد بانگ که کیست حاضر امروز
کز عشق نبوده خاطر افروز
هوش مصنوعی: صدایی بلند شد که بپرسد امروز چه کسی اینجا هست که به خاطر عشق دلش شاداب و سرزنده است.
نی محنت عشق دیده هرگز
نه داغ بتان کشیده هرگز
هوش مصنوعی: عشق برای من هیچ‌گاه زحمت‌زا نبوده و هرگز داغی از بی‌وفایی معشوقان را تجربه نکرده‌ام.
برخاست ز جای ساده مردی
هرگز ز دلش نزاده دردی
هوش مصنوعی: مردی که ساده و بی‌آلایش است، از دل خود هرگز دردی برنمی‌خیزد و از جایش حرکت نمی‌کند.
کان کس منم ای ستوده دهر
کز عشق نبوده هرگزم بهر
هوش مصنوعی: من شخصی هستم که در طول عمرم هیچ‌گاه به خاطر عشق از خود بی‌خود نشده‌ام، ای ستوده زمان.
خر گم شده را بخواند کای یار
اینک خر تو بیار افسار
هوش مصنوعی: دوست من، بیا و حیوان گم‌شده‌ات را بیاور و به آن افسار بزن.
این را ز خری کزان دژم نیست
جز گوش دراز هیچ کم نیست
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به اینکه اگر فردی به خاطر صفتی منفی دچار مشکل یا نقص باشد، آن نقص نمی‌تواند به شخصیت یا ارزش‌های او آسیب بزند. در واقع، شخصیتی که دارای ویژگی‌های منفی است، همچنان می‌تواند دارای ارزش و توانایی‌هایی باشد که به خوبی‌های او اشاره دارد.
سرمایه محرمی ز عشق است
بل ک آدمی آدمی ز عشق است
هوش مصنوعی: سرمایه اصلی در عشق، معرفت و احترام است، چرا که انسانیت واقعی در عشق به وجود می‌آید.
هر کس که نه عاشق آدمی نیست
شایسته بزم محرمی نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق انسان‌ها نباشد، شایسته حضور در مجالس و محافل دوستانه و صمیمی نیست.
جامی به کمند عشق شو بند
بگسل ز همه به عشق پیوند
هوش مصنوعی: در عشق گرفتار شو و از تمام وابستگی‌ها آزاد شو، به عشق واقعی خود بپیوند.
جز عشق مگوی هیچ و مشنو
حرفی که نه عشق ازان خمش شو
هوش مصنوعی: به جز عشق هیچ نگو و هیچ حرفی را نشنو، زیرا هر چیزی جز عشق باید خاموش بماند.

حاشیه ها

1398/08/10 13:11

نی محنت عشق دیده هرگز
نه داغ بتان کشیده هرگز
(نی جور بتان کشیده هرگز)
در اینجا بتان استعاره از معشوق است.

1402/01/02 08:04
غبار ره

این قصه یا مثل را پیشتر از جامی ، شیخ عطار در مصیبت نامه آورده است

بود در غزنی امامی از کرام

نام بودش میرهٔ عبدالسلام

عطار » مصیبت نامه » بخش نهم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل