گنجور

بخش ۴۶ - رفتن مجنون به حوالی دیار لیلی و ملاقات و مقالات وی با سگی که در کوی وی دیده بود

گوهر کش سلک این حکایت
در قصه چنین کند روایت
کان داده درین محیط مواج
سرمایه عقل و دین به تاراج
آن کشتی عافیت شکسته
بر تخت شکسته ای نشسته
چون مژده مرگ دشمن خویش
بشنید ز یار مصلحت کیش
دانست که خاست مانع از راه
شد راه به کوی وصل کوتاه
مه در مهد است و پاسبانی نی
گل نوعهد و غم خزانی نی
از قوت شوق کوی جانان
شد ناقه بادپای رانان
چون قوت شوق بارگی وار
بردش به دیار آن وفادار
حیران می گشت وز چپ و راست
از دوست نشانه ای همی خواست
ناگاه ز دور دید یک سگ
افتاده ز پای و مانده از تگ
هم بازوی او ز کار رفته
هم پنجه اش از شکار رفته
داء/الثعلب ببرده مویش
وز زخم ددان فگار مویش
از لاغریش ز پوست هر سو
پیدا شده استخوان پهلو
بود انبانی و استخوان پر
یا خود قربانی از کمان پر
دمش که ز مو نداشت تاری
حلقه زده می نمود ماری
خالیش دهان لقمه فرسای
از دندان های استخوان خای
چون گر سنگیش قصد جان کرد
گویی دندان چو استخوان خورد
پهلوش ز سختی زمین ریش
در ناله ز دست پهلوی خویش
هر ریش به پوستش دهانی
در وی ز وفاکشان زبانی
همچون دندان ازان دهان ها
بنموده سفید استخوان ها
نی نی شده پوستش بر اندام
صد چشمه زیاده بود چون دام
زان دام به جای صید نخجیر
گشته پی قوت خود مگس گیر
روبه با وی به سرفرازی
هر دم گفتی به طنز و بازی
کای شیر پلنگ گیر برخیز
با روبه خسته دل درآویز
تا کی عریان به هر زمینی
خسبی به کف آر پوستینی
مجنون چو بدید روی آن سگ
چون اشک دوید سوی آن سگ
چون سایه به زیر پایش افتاد
صد بوسه به خاک پای او داد
رفتش ته پا به دیده تر
گسترده ز ریگ نرم بستر
بالین سر زانوی خودش ساخت
بر سر سایه ز مهرش انداخت
شستن به دو چشم تر جراحت
خارید تنش به دست راحت
گرد از سر و روی او بیفشاند
وز پهلو و پشت او مگس راند
چون دست ز شغل کار سازی
بگشاد زبان به دلنوازی
کای طوق وفا قلاده تو
شیران جهان فتاده تو
هستی به وفا ز آدمی بیش
وز جمله به راه محرمی پیش
یک لقمه ز دست هر که خوردی
صد سنگ خوری و برنگردی
کار تو شبانه پاسبانی
وآیین تو روزها شبانی
دزد از تو ز کار خویشتن سیر
گرگ از تو اسیر پنجه شیر
بانگت دل شبروان شکسته
دست عسسان به چوب بسته
در معرکه گاه راستکاران
یک موی تو وز عسس هزاران
چون در ره پردلی زنی تگ
با شیری تو عسس کم از سگ
بس گمشده در شبان تاری
کز بانگ خودت به منزل آری
آن را که به شب ز ره برون است
بانگ تو نوای ارغنون است
ور زانکه ز کوی دوست آید
از رشته جان گره گشاید
روزی که بود شکار کارت
سلطان جهان بود شکارت
در بازوی وی بود کمندت
در پنجه وی گشاد و بندت
دلقت ز حریر و خز ملمع
طوقت ز زر و گهر مرصع
از همتگی تو گر بماند
در پیروی تو رخش راند
کار تو به خود کند حواله
وز خوان خودت دهد نواله
چون سر دهدت به صید نخجیر
ناید به دویدن از تو تقصیر
از بس که سبکروی کنی ساز
ماند ز تو سایه در قفا باز
گر مرغ شود شکار یا باد
مشکل ز دم تو گردد آزاد
بس روبه جلد کار دیده
کش زخم تو پوستین دریده
وان را پی دوختن همان روز
داده به دکان پوستین دوز
ناگشته پلنگ رنجه تو
ترسید ز زور پنجه تو
با آن درع و سلاح داری
بر قله کوه شد حصاری
شیر از تو شنید مکر و دستان
از بیم خزید در نیستان
با آن همه انبوهی نیزه
پیچید ز تو سر ستیزه
با زور تو ک آفت گوزن است
آهوی حقیر را چه وزن است
هر گور که زخم خورده از تو
جان با تگ پا نبرده از تو
خرگوش تو را به خواب دیده
از ترس تو خواب ازو رمیده
اینست حکایت جوانیت
تاریخ صفای زندگانیت
واکنون که فلک ز پا فکندت
شد زور ز پای زورمندت
کردند رها تو را به خواری
ناکرده کسیت حقگزاری
تا مرگ نگرددم هم آغوش
حاشا که تو را کنم فراموش
بودی سگ آستان لیلی
شبها شده پاسبان لیلی
هر چند کزان شرف فتادی
وان مرتبه را ز دست دادی
هستم سگ تو من فتاده
از حلقه دم کنم قلاده
دست آر ز دوستی سوی من
کن طوق سعادتم به گردن
بگذار به حرمت وفایت
تا روی نهم به خاک پایت
کین پای به کوی او رسیده ست
گاهی ز قفای او دویده ست
نگرفته شبی ز پاسش آرام
برگردش خیمه اش زده گام
چشمت بوسم که گاه گاهی
کرده ست به روی او نگاهی
یا باد به میل خار و خاشاک
شد سرمه کشش ز راه آن پاک
بندم به دم تو ز اشک گوهر
کان حلقه زده بسی بر آن در
داغی که ازو بود به رانت
وز سر وفا دهد نشانت
خواهم دل خود نهم بر آن داغ
تا داغ دلم شود ازان باغ
هستی القصه پای تا فرق
در نور جمال یار من غرق
خواهم که ز خود تهی کنم جای
تا بو که به جای من نهی پای
من باز رهم ز دلخراشی
درمان خراش من تو باشی
خاکم به ره تو ای وفادار
زنهار و هزار بار زنهار
روزی که رسی به خاک آن کوی
باز آیدت آب رفته بر جوی
افتد به حریم او گذارت
بخشند بر آن ستانه بارت
هر جا که نشان پاش بینی
خاک ره فرق ساش بینی
بوسی ز لبم نشان آن پای
وز فرق سرم شوی زمین سای
گاهی که طفیل میهمانی
یادی کندت به استخوانی
زان طعمه شوی چو بهره اندیش
یاد آری ازین طفیلی خویش
شبها که بر آستانه او
گردی پی پاس خانه او
بی خوابی من به خاک و خواری
دور از در او به خاطر آری
چون دامن خیمه اش بهاران
از ابر شود سرشکباران
آبی آری به روی کارم
از قصه چشم اشکبارم
بر گردن میخ ها طنابش
چو حلقه شود به پیچ و تابش
بر گردن مانده زیر باری
منت نه ازان به طوقداری
یک شب که به چشم نایدش خواب
آید بیرون به گشت مهتاب
ساز از پی خواب او بهانه
گوی از من بی دل این فسانه
کای شیر شکار آهوی شنگ
تیغ تو به خون پردلان رنگ
تا چند من غریب شیدا
گردم ز تو گرد کوه و صحرا
عمری ز در تو دور بودم
دمساز گوزن و گور بودم
امروز که آمدم به نزدیک
چشمم ز غبار هجر تاریک
ترسم که اگر قدم نهم پیش
اندوه تو بر دلم شود بیش
یک مانع اگر ز راه برخاست
صد مانع دیگرم مهیاست
گر گرد جوانه شیر شبگیر
در حیله گریست روبه پیر
بر شیر شکسته پای در سنگ
صد زخم رسد ز روبه لنگ
گر دل دهیم کنم دلیری
در بیشه این دیار شیری
سر پای کنم به راه وصلت
آیم به شکارگاه وصلت
در بیشه تو مقام گیرم
وز وصل تو صید کام گیرم
ور نی باشم چنانکه زین بیش
بودم به خیال مردن خویش
میرم به مراد بخت ناساز
تو از من و من ز خود رهم باز

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوهر کش سلک این حکایت
در قصه چنین کند روایت
هوش مصنوعی: گوهرشناس در این داستان، حکایت را به چنین شکل روی روایت می‌کند.
کان داده درین محیط مواج
سرمایه عقل و دین به تاراج
هوش مصنوعی: در این دنیای پر تلاطم، دانایی و ایمان به راحتی به دست می‌آید و مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد.
آن کشتی عافیت شکسته
بر تخت شکسته ای نشسته
هوش مصنوعی: آن کشتی که نماد امنیت و آسایش است، اکنون بر تختی شکسته قرار دارد.
چون مژده مرگ دشمن خویش
بشنید ز یار مصلحت کیش
هوش مصنوعی: وقتی که خبر مرگ دشمن خود را از یار شنید، به خوب بودن هدف و نیت خود پی برد.
دانست که خاست مانع از راه
شد راه به کوی وصل کوتاه
هوش مصنوعی: او فهمید که برخاستن از زمین مانع از رسیدن به هدفش شده و مسیر برای رسیدن به معشوق کوتاه‌تر شده است.
مه در مهد است و پاسبانی نی
گل نوعهد و غم خزانی نی
هوش مصنوعی: ماه در آغوش (مهد) است و از گل دائمی و شادابی نگهداری می‌کند و خبری از غم و دل‌تنگی فصل پاییز نیست.
از قوت شوق کوی جانان
شد ناقه بادپای رانان
هوش مصنوعی: از شدت عشق به محبوب، مانند شتر تندرو و شتابان حرکت کرده است.
چون قوت شوق بارگی وار
بردش به دیار آن وفادار
هوش مصنوعی: وقتی شدت عشق او را مانند پرنده‌ای به سرزمین محبوبش برد.
حیران می گشت وز چپ و راست
از دوست نشانه ای همی خواست
هوش مصنوعی: او در حال سرگردانی بود و از طرف چپ و راست به دنبال نشانه‌ای از دوستش می‌گشت.
ناگاه ز دور دید یک سگ
افتاده ز پای و مانده از تگ
هوش مصنوعی: ناگهان از دور دید که سگی افتاده و به خاطر ناتوانی unable به پا نمی‌تواند بایستد.
هم بازوی او ز کار رفته
هم پنجه اش از شکار رفته
هوش مصنوعی: او هم دستش از کار خسته شده و هم چنگالش از شکار کردن ناتوان گشته است.
داء/الثعلب ببرده مویش
وز زخم ددان فگار مویش
هوش مصنوعی: بازی می‌کند و مویش را پاره می‌کند و جراحت‌هایش او را آزار می‌دهد.
از لاغریش ز پوست هر سو
پیدا شده استخوان پهلو
هوش مصنوعی: به خاطر لاغری‌اش، پوستش به قدری کشیده شده است که استخوان‌های پهلویش از همه جا دیده می‌شود.
بود انبانی و استخوان پر
یا خود قربانی از کمان پر
هوش مصنوعی: در اینجا به تو اشاره می‌شود که هم می‌توانی گنجینه‌ای از تجربیات و دانش را در خود داشته باشی و هم اینکه می‌توانی قربانی کمال و برتری باشی. به عبارتی دیگر، انسان می‌تواند هم از آنچه که دارد بهره‌برداری کند و هم برای رسیدن به هدف‌های بلند، هزینه‌هایی را بپردازد.
دمش که ز مو نداشت تاری
حلقه زده می نمود ماری
هوش مصنوعی: بخشی از موهایش مانند حلقه‌ای به دورش پیچیده شده بود و آن را شبیه به ماری جلوه‌گر می‌کرد.
خالیش دهان لقمه فرسای
از دندان های استخوان خای
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن لحظه‌ای اشاره دارد که دهان شخص، بر اثر فشار یا گاز زدن، به شکل لقمه‌ای نرم و فرسوده درمی‌آید که از دندان‌هایش جدا شده است. این تصویر نمادین می‌تواند به احساسات یا وضعیت‌های مختلفی اشاره کند.
چون گر سنگیش قصد جان کرد
گویی دندان چو استخوان خورد
هوش مصنوعی: وقتی سنگینی زندگی یا مشکلات سخت، به ما حمله می‌کند، انگار که دندان‌ها بر استخوان فشار می‌آورند و ما را تحت فشار قرار می‌دهند.
پهلوش ز سختی زمین ریش
در ناله ز دست پهلوی خویش
هوش مصنوعی: او از سختی و زحمات زمین به حالت ناله و فریاد درآمده و به پهلوی خود اشاره می‌کند.
هر ریش به پوستش دهانی
در وی ز وفاکشان زبانی
هوش مصنوعی: هر ریشی که بر صورت فردی وجود دارد، به نوعی نمایانگر وفاداری و ارتباطی است که او با دیگران دارد. این نشان‌دهنده‌ی رابطه‌اش با افرادی است که او را دوست دارند و از او حمایت می‌کنند.
همچون دندان ازان دهان ها
بنموده سفید استخوان ها
هوش مصنوعی: شکاف بین دندان‌ها در دهان مانند نمایان شدن استخوان‌های سفیدی است که در زیر آنها پنهان شده است.
نی نی شده پوستش بر اندام
صد چشمه زیاده بود چون دام
هوش مصنوعی: او به قدری لاغر و نحیف شده است که پوستش مانند نی بر تنش کشیده شده و مانند صد چشمه، آب در او کم شده است.
زان دام به جای صید نخجیر
گشته پی قوت خود مگس گیر
هوش مصنوعی: از آن دام که برای شکار ایجاد شده بود، حالا به دنبال غذایش مگس‌ها را می‌گیرد.
روبه با وی به سرفرازی
هر دم گفتی به طنز و بازی
هوش مصنوعی: هر بار که به او نگاه می‌کردی، حس می‌کردی که با شوخی و بازی در حال به رخش کشیدن بلندپروازی و موفقیت او هستی.
کای شیر پلنگ گیر برخیز
با روبه خسته دل درآویز
هوش مصنوعی: ای شیر قوی و نیرومند، بلند شو و با غرور و قدرت با روباه خسته و بی‌حال رو به رو شو و مبارزه کن.
تا کی عریان به هر زمینی
خسبی به کف آر پوستینی
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی بدون پوشش در هر مکانی بخوابی؟ بهتر است که هر چه زودتر به فکر پوشش و حفظ حجاب خود باشی.
مجنون چو بدید روی آن سگ
چون اشک دوید سوی آن سگ
هوش مصنوعی: مجنون وقتی که آن سگ را دید، مانند اشک به سوی آن سگ روان شد.
چون سایه به زیر پایش افتاد
صد بوسه به خاک پای او داد
هوش مصنوعی: زمانی که سایه او بر زمین افتاد، با احترام و عشق هزاران بوسه به پای او نثار کرد.
رفتش ته پا به دیده تر
گسترده ز ریگ نرم بستر
هوش مصنوعی: او با پای برهنه بر روی ریگ نرم بستر حرکت کرد و چشمانش به تصویر آنچه پشت سر گذاشت نگاه کرد.
بالین سر زانوی خودش ساخت
بر سر سایه ز مهرش انداخت
هوش مصنوعی: او بر روی زانوی خود، بالشی درست کرد و سایه مهرش را بر سر آن انداخت.
شستن به دو چشم تر جراحت
خارید تنش به دست راحت
هوش مصنوعی: با اشک‌های چشم خود زخم را می‌شوید و دردش را با دست آرامش می‌بخشد.
گرد از سر و روی او بیفشاند
وز پهلو و پشت او مگس راند
هوش مصنوعی: گرد و غبار از سر و صورت او می‌پاشد و از پهلو و پشت او مگس‌ها دور می‌شوند.
چون دست ز شغل کار سازی
بگشاد زبان به دلنوازی
هوش مصنوعی: وقتی که از کار و وظیفه‌اش فارغ شد، زبانش به ناز و نوازش باز شد.
کای طوق وفا قلاده تو
شیران جهان فتاده تو
هوش مصنوعی: ای طوق وفا، تو مانند گردنبندی هستی که بر گردن شیران جهان آویخته شده‌ای.
هستی به وفا ز آدمی بیش
وز جمله به راه محرمی پیش
هوش مصنوعی: وجود و هستی به وفاداری آدمی وابسته‌تر از هر چیز دیگری است و همه چیز در مسیر راز و معرفت قرار دارد.
یک لقمه ز دست هر که خوردی
صد سنگ خوری و برنگردی
هوش مصنوعی: هر کسی که از غذا یا نعمت‌های دیگری که به او داده‌ شده، بهره‌مند شود، ممکن است عواقب آن را در آینده بچشد و دیگر نتواند به حالت قبلی برگردد.
کار تو شبانه پاسبانی
وآیین تو روزها شبانی
هوش مصنوعی: تو در شب وظیفه نگهبانی را بر عهده داری و در روزها، مانند یک چوپان، مراقب هستی.
دزد از تو ز کار خویشتن سیر
گرگ از تو اسیر پنجه شیر
هوش مصنوعی: دزد از کار خود خسته می‌شود و گرگ، از قدرت شیر در دام آن گرفتار می‌آید.
بانگت دل شبروان شکسته
دست عسسان به چوب بسته
هوش مصنوعی: صدای تو دل شب‌زنده‌ها را در هم می‌شکند و دست‌های کارگران را به کار وادار می‌کند.
در معرکه گاه راستکاران
یک موی تو وز عسس هزاران
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، ارزش یک موی تو برابر است با هزاران نفر از نگهبانان.
چون در ره پردلی زنی تگ
با شیری تو عسس کم از سگ
هوش مصنوعی: وقتی در مسیر شجاعت و دلیری قدم می‌زنی، برخوردت با مشکلات و چالش‌ها به اندازه‌ی نبرد با شیر خواهد بود و در این راه، نگهبانانی که به تو کمک می‌کنند، هیچ تفاوتی با سگ‌ها ندارند.
بس گمشده در شبان تاری
کز بانگ خودت به منزل آری
هوش مصنوعی: بسیاری از راه‌گم‌کرده‌ها در شب‌های تار وجود دارند که تنها صدای تو می‌تواند آن‌ها را به منزل برساند.
آن را که به شب ز ره برون است
بانگ تو نوای ارغنون است
هوش مصنوعی: کسی که در تاریکی شب از راهی خارج می‌شود، صدای تو مانند نغمه‌ای دلنواز و زیبا خواهد بود.
ور زانکه ز کوی دوست آید
از رشته جان گره گشاید
هوش مصنوعی: اگر کسی از راه دوستان بیاید، می‌تواند مسائل زندگی را حل کند و گره‌ها را باز کند.
روزی که بود شکار کارت
سلطان جهان بود شکارت
هوش مصنوعی: روزی که تو شکار می‌کردی، کارت به عنوان یک سلطنت در جهان بود.
در بازوی وی بود کمندت
در پنجه وی گشاد و بندت
هوش مصنوعی: در دست او، دام تو قرار داشت و در مشت او، بند تو گشوده شده بود.
دلقت ز حریر و خز ملمع
طوقت ز زر و گهر مرصع
هوش مصنوعی: دل تو از جنس حریر و خز است و گردن‌بندت از طلا و جواهرات باارزش تزئین شده است.
از همتگی تو گر بماند
در پیروی تو رخش راند
هوش مصنوعی: اگر تلاش و اراده‌ات ادامه پیدا کند، به دنبال تو به پیش خواهد رفت.
کار تو به خود کند حواله
وز خوان خودت دهد نواله
هوش مصنوعی: به خودت اتکا کن و به دیگران وابسته نباش، زیرا آنچه برای تو مناسب است به خودت برمی‌گردد.
چون سر دهدت به صید نخجیر
ناید به دویدن از تو تقصیر
هوش مصنوعی: وقتی که سرت به دام شکار بیفتد، از تو نمی‌توان تقصیری در رفتن و فرار دید.
از بس که سبکروی کنی ساز
ماند ز تو سایه در قفا باز
هوش مصنوعی: اگر زیاد بی‌پروا باشی و حواست به خودت نباشد، به‌زودی اثر تو از بین می‌رود و دیگران به یاد تو نخواهند بود.
گر مرغ شود شکار یا باد
مشکل ز دم تو گردد آزاد
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای گرفتار شود یا نسیمی به خاطر نفس تو آزاد گردد، مشکل است.
بس روبه جلد کار دیده
کش زخم تو پوستین دریده
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو به زودی به دلیل زخم‌های عمیق و دردناک، به خودت توجه بیشتری خواهی کرد و از این شرایط به‌خصوص آگاه خواهی شد.
وان را پی دوختن همان روز
داده به دکان پوستین دوز
هوش مصنوعی: او همان روز به دکان پوستین‌دوزی رفت و کار دوختن آن را شروع کرد.
ناگشته پلنگ رنجه تو
ترسید ز زور پنجه تو
هوش مصنوعی: پلنگی که هنوز جوان و ناپخته است، از قدرت و قوت پنجه‌های تو ترسیده است.
با آن درع و سلاح داری
بر قله کوه شد حصاری
هوش مصنوعی: با آن زره و سلاحی که داری، بر قله کوه دژ و حفاظی ایجاد کرده‌ای.
شیر از تو شنید مکر و دستان
از بیم خزید در نیستان
هوش مصنوعی: شیر از تیرگی و فریب تو آگاه شد و به همین خاطر، دستانش از ترس در نیستان پنهان شد.
با آن همه انبوهی نیزه
پیچید ز تو سر ستیزه
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تعداد زیادی نیزه وجود داشت، جنگ و نزاع از سمت تو دور شد.
با زور تو ک آفت گوزن است
آهوی حقیر را چه وزن است
هوش مصنوعی: با قدرت تو که مثل آفت برای گوزن است، آهوی کوچک چه اهمیتی دارد؟
هر گور که زخم خورده از تو
جان با تگ پا نبرده از تو
هوش مصنوعی: هر کسی که از تو آسیب دیده و زخم برداشته، نمی‌تواند از تو دوری کند و به آرامش برسد.
خرگوش تو را به خواب دیده
از ترس تو خواب ازو رمیده
هوش مصنوعی: خرگوش خوابش را از دست داده و به خاطر ترس از تو نمی‌تواند بخوابد.
اینست حکایت جوانیت
تاریخ صفای زندگانیت
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که ماجرای جوانی‌ات، داستانی است از خوشی‌ها و خوبی‌های زندگی‌ات.
واکنون که فلک ز پا فکندت
شد زور ز پای زورمندت
هوش مصنوعی: اکنون که آسمان تو را از پا درآورده، قدرتی که بر تو تسلط داشت، گرفتار شده است.
کردند رها تو را به خواری
ناکرده کسیت حقگزاری
هوش مصنوعی: تو را به حال خود رها کردند، در حالی که هیچ کار ناپسندی از تو سر نزده است و این نشان‌دهنده قدردانی هیچ‌کس نیست.
تا مرگ نگرددم هم آغوش
حاشا که تو را کنم فراموش
هوش مصنوعی: تا زمانی که به مرگ نزدیک نشوم، هرگز فکر نمی‌کنم تو را فراموش کنم.
بودی سگ آستان لیلی
شبها شده پاسبان لیلی
هوش مصنوعی: تو مثل سگی هستی که شب‌ها در کنار درگاه لیلی نگهبانی می‌دهد.
هر چند کزان شرف فتادی
وان مرتبه را ز دست دادی
هوش مصنوعی: اگرچه از آن مقام و شرف سقوط کردی و آن مرتبه را از دست دادی، اما این سقوط دلیل بر ناتوانی یا بی‌ارزشی تو نیست.
هستم سگ تو من فتاده
از حلقه دم کنم قلاده
هوش مصنوعی: من به خاطر تو به حالت عاجز و خوار افتاده‌ام، مثل سگی که از زنجیر آزاد شده باشد و به گردن خود زینتی نمی‌بندد.
دست آر ز دوستی سوی من
کن طوق سعادتم به گردن
هوش مصنوعی: دوست من، لطفاً دستانت را به سوی من دراز کن تا خوشبختی و سعادت بر گردنم بیفتد.
بگذار به حرمت وفایت
تا روی نهم به خاک پایت
هوش مصنوعی: بگذار به خاطر وفاداری‌ات، تا سر بر زمین قدم‌های تو بگذارم.
کین پای به کوی او رسیده ست
گاهی ز قفای او دویده ست
هوش مصنوعی: این پا به کوی محبوب رسیده است و گاهی از پشت او نیز به دنبال او دویده است.
نگرفته شبی ز پاسش آرام
برگردش خیمه اش زده گام
هوش مصنوعی: در شب، به خاطر حفظ امنیت و مراقبت، آرامش را از دست داده و به سرعت به سوی خیمه‌اش برگشته است.
چشمت بوسم که گاه گاهی
کرده ست به روی او نگاهی
هوش مصنوعی: چشمت را می‌بوسم که گاهی بر روی او نگاهی انداخته‌ای.
یا باد به میل خار و خاشاک
شد سرمه کشش ز راه آن پاک
هوش مصنوعی: چرا که باد به سمت خار و خاشاک می‌وزد، مانند سرمه‌ای که از راهی پاک کشیده می‌شود.
بندم به دم تو ز اشک گوهر
کان حلقه زده بسی بر آن در
هوش مصنوعی: من به دم تو وابسته‌ام، زیرا اشک‌های گرانبهایی ریخته‌ام که بر آن در حلقه زده‌اند.
داغی که ازو بود به رانت
وز سر وفا دهد نشانت
هوش مصنوعی: عذاب و درد ناشی از علاقه و وفاداری، نشانه‌ای از محبت واقعی است که از دل برمی‌خیزد.
خواهم دل خود نهم بر آن داغ
تا داغ دلم شود ازان باغ
هوش مصنوعی: می‌خواهم قلبم را در کنار آن زخم بگذارم تا زخم دلم به خاطر آن باغ بهبود یابد.
هستی القصه پای تا فرق
در نور جمال یار من غرق
هوش مصنوعی: تمام وجودم از سر تا پا در نور زیبایی دوست غرق شده است.
خواهم که ز خود تهی کنم جای
تا بو که به جای من نهی پای
هوش مصنوعی: می‌خواهم از خود خالی شوم تا دیگران به جای من قدم بگذارند.
من باز رهم ز دلخراشی
درمان خراش من تو باشی
هوش مصنوعی: من دوباره از دردهایی که به قلبم وارد شده، رها می‌شوم، به شرطی که تو درمانگر زخم‌های من باشی.
خاکم به ره تو ای وفادار
زنهار و هزار بار زنهار
هوش مصنوعی: من در راه تو خاک هستم، ای وفادار، زنهار! هزار بار زنهار!
روزی که رسی به خاک آن کوی
باز آیدت آب رفته بر جوی
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که به آن مکان برگردی و دوباره آب، که رفته بود، به جوی برمی‌گردد.
افتد به حریم او گذارت
بخشند بر آن ستانه بارت
هوش مصنوعی: اگر به محیط او قدم بگذاری، اجازه می‌دهند که بار گران خود را بر دوش بگذاری.
هر جا که نشان پاش بینی
خاک ره فرق ساش بینی
هوش مصنوعی: هرجا که رد پای او را ببینی، نشانه‌های دیگری از او نیز خواهی دید که نشان‌دهنده‌ی تفاوتش با دیگران است.
بوسی ز لبم نشان آن پای
وز فرق سرم شوی زمین سای
هوش مصنوعی: بوسه‌ای که از لبانم می‌گیری، نشانه‌ای است از پیوند ما؛ و هنگامی که بر زمین می‌افتد، به یاد من خواهی بود.
گاهی که طفیل میهمانی
یادی کندت به استخوانی
هوش مصنوعی: هر گاه که کسی یاد تو را در دلش برساند، آن یاد به عمق جانش نفوذ می‌کند.
زان طعمه شوی چو بهره اندیش
یاد آری ازین طفیلی خویش
هوش مصنوعی: وقتی که از طعمه‌ای بهره‌مند شوی، به یاد فقر و وابستگی‌های خودت خواهی افتاد.
شبها که بر آستانه او
گردی پی پاس خانه او
هوش مصنوعی: شب‌ها در کنار در خانه او می‌نشینی و مراقب هستی که او را از دست ندهی.
بی خوابی من به خاک و خواری
دور از در او به خاطر آری
هوش مصنوعی: بی‌خوابی من و حقارتی که به خاطر دوری از او دچارش شده‌ام، سبب تأمل و یادآوری می‌شود.
چون دامن خیمه اش بهاران
از ابر شود سرشکباران
هوش مصنوعی: وقتی که چادرش در بهار زیر ابرها پر از آب شود، گویی اشک می‌ریزد.
آبی آری به روی کارم
از قصه چشم اشکبارم
هوش مصنوعی: آبی که به خاطر داستان چشمان پر اشک من به وجود آمده، بر کارم جاری است.
بر گردن میخ ها طنابش
چو حلقه شود به پیچ و تابش
هوش مصنوعی: وقتی که طناب بر گردن میخ‌ها افتد، مانند یک حلقه در می‌چرخد و تاب می‌خورد.
بر گردن مانده زیر باری
منت نه ازان به طوقداری
هوش مصنوعی: زیر بار سنگین منت کسی که بر گردنمان است، به خاطر قدرت و توانایی شما نیست.
یک شب که به چشم نایدش خواب
آید بیرون به گشت مهتاب
هوش مصنوعی: یک شب که خواب به چشمانش نمی‌آید، زیر نور ماه به گشت و گذار می‌پردازد.
ساز از پی خواب او بهانه
گوی از من بی دل این فسانه
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که ساز و صدای موسیقی به دنبال خواب و خیال معشوق است و از طرفی گوینده که دلش شکسته و بی‌خبر از این حال و احوال، از عشق و داستان‌ دل‌تنگی خود صحبت می‌کند. به نوعی می‌توان گفت که احساسات عمیق عاشقانه در این کلام جاری است.
کای شیر شکار آهوی شنگ
تیغ تو به خون پردلان رنگ
هوش مصنوعی: ای شیر شکار، تو با تیزی خود، خون دل‌های شجاعان را بر رنگ آهوان می‌پاشی.
تا چند من غریب شیدا
گردم ز تو گرد کوه و صحرا
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر دوری از تو این‌قدر دلتنگ و غمگین باشم و در دل کوه و دشت تنها بمانم؟
عمری ز در تو دور بودم
دمساز گوزن و گور بودم
هوش مصنوعی: مدت زیادی از تو دور بودم و در تنهایی با طبیعت و جانوران زندگی کردم.
امروز که آمدم به نزدیک
چشمم ز غبار هجر تاریک
هوش مصنوعی: امروز که به چشمانم نگریستم، به خاطر غم دوری، تاریکی را در آنها دیدم.
ترسم که اگر قدم نهم پیش
اندوه تو بر دلم شود بیش
هوش مصنوعی: من نگرانم که اگر به خاطر اندوه تو قدم بردارم، این غم بر دلم سنگینی کند.
یک مانع اگر ز راه برخاست
صد مانع دیگرم مهیاست
هوش مصنوعی: اگر مانعی در مسیر من قرار گیرد، من برای مقابله با آن مانع‌های بیشتری آماده دارم.
گر گرد جوانه شیر شبگیر
در حیله گریست روبه پیر
هوش مصنوعی: اگر جوانه‌ای در شب به گلابی شبیه در حال فریب خوردن باشد، نشانه‌ای از ناپختگی و بی‌تجربگی اوست.
بر شیر شکسته پای در سنگ
صد زخم رسد ز روبه لنگ
هوش مصنوعی: اگر شیر قوی و شیرین در میدانی به زمین بیفتد و آسیب ببیند، حتی با وجود زخم‌های متعدد، باز هم به او صدمه وارد می‌شود. در اینجا می‌خواهند بگویند که وقتی موجودی بزرگ و قوی در معرض آسیب قرار می‌گیرد، زخم‌ها و آسیب‌های بیشتری به آن وارد می‌شود.
گر دل دهیم کنم دلیری
در بیشه این دیار شیری
هوش مصنوعی: اگر دل خود را تسلیم کنم، شجاعت و دلیری را در این سرزمین مانند شیر در جنگل به نمایش می‌گذارم.
سر پای کنم به راه وصلت
آیم به شکارگاه وصلت
هوش مصنوعی: من خود را به سر و سامان می‌آورم تا به دنبال تو بیایم و در مکان وصالت به جستجو پرداخت کنم.
در بیشه تو مقام گیرم
وز وصل تو صید کام گیرم
هوش مصنوعی: در دل جنگل به آرامش می‌نشینم و از همراهی تو لذت می‌برم.
ور نی باشم چنانکه زین بیش
بودم به خیال مردن خویش
هوش مصنوعی: اگر مثل نی نباشم، به طوری که بیشتر از این به فکر مرگ خود باشم.
میرم به مراد بخت ناساز
تو از من و من ز خود رهم باز
هوش مصنوعی: من به خواسته‌ای که سرنوشت بد به من داده است، می‌روم و از خودم جدا می‌شوم.