گنجور

بخش ۴۳ - جواب نوشتن مجنون نامه لیلی را

مجنون چو به نامه در قلم زد
در اول نامه این رقم زد
دیباچه نامه امانی
عنوان صحیفه معانی
جز نام مسببی نشاید
کز وی در هر سبب گشاید
مطلق گردان دست تقدیر
زنجیری ساز پای تدبیر
دارای زمین و آسمان نیز
جان ده جان دار و جان ستان نیز
کوته کن دست بی نصیبان
مونس شو خلوت غریبان
فواره گشای چشمه جود
مطموره نشان کنج نابود
آن را که به وصل چاره سازد
سر برتر از آسمان فرازد
وان را که ز هجر سینه سوزد
صد شعله به خرمنش فروزد
چون بست زبان ازین سرآغاز
گشت از دل ریش راز پرداز
کین هست صحیفه نیازی
زآزرده دلی به دلنوازی
یعنی ز من به خار خفته
نزدیک تو ای گل شگفته
ای همچو بهار تازه خندان
لیکن نه به روی دردمندان
ای باغ ولی نشیمن زاغ
بهر همه مرهم و مرا داغ
ای روی ز من نهفته چون گنج
در دامن دیگران گهرسنج
ابری تو ولی به روزگاران
برق از تو به من رسد نه باران
کشت همه از تو چو بهشت است
خاکم ز تو چون به خون سرشته ست
اینست عنایت از تو بر من
کز برق توام بسوخت خرمن
بر سوخته خرمنان ببخشای
رشحی ز زلال لطف بگشای
ای چشمه آب زندگانی
لیک از پیش تشنه ای که دانی
آن تشنه شده ز چشمه سیراب
من سوخته دل ز صد تف و تاب
خضر است بلی به چشمه در خور
گو تشنه بمیر صد سکندر
ز آبی که سکندر است لب خشک
با سوخته دل چو نافه مشک
کی بهره برد چو من گدایی
در ظلمت هجر مبتلایی
آن دم که رسید نامه تو
پر عطر وفا ز خامه تو
بردیده خونفشان نهادم
در سینه به جای جان نهادم
تعویذ دل رمیده کردم
قوت تن قحط دیده کردم
هر حرف وفا از وی که خواندم
از دیده سرشک خون فشاندم
هر نقش امل ز وی که دیدم
از سینه نوای غم کشیدم
در وی سخنان نوشته بودی
صد تخم فریب کشته بودی
غمخواری من بسی نمودی
غم های مرا بسی فزودی
گفتی که بجاست تا هش از من
هرگز نشوی فرامش از من
زآغوش کسان نباشد انصاف
از عشق کسی دگر زدن لاف
لب از دگریت بوسه آلود
پاکی زبان نداردت سود
گیرم که تو دوری از کم و کاست
ناید به زبان تو به جز راست
مسکین عاشق چه بدگمان است
هر لحظه اسیر صد گمان است
هر شبهه به پیش او دلیلیست
هر پشه مرده زنده پیلیست
کاهی بیند گمان برد کوه
کوهیش آید به سینه ز اندوه
از مور کند توهم مار
صد زخم خورد به جان افگار
مرغی که به بام یار بیند
کو دانه ز بام یار چیند
زان مرغ به خاطرش غباریست
کز غیر به دوست نامه آریست
گفتی که به بوسه دل ندارم
وز فکر کنار برکنارم
این درد نه بس که صبح تا شام
همصحبت توست کام و ناکام
رویی که به سالها نبینم
وان میوه که عمرها نچینم
هر روز هزار بار بیند
هر لحظه به کام خویش چیند
گفتی که ز درد پایمال است
وز غصه به معرض زوال است
خوهد ز میانه زود رفتن
بر باد هوا چو دود رفتن
گر او برود تو را چه کم یار
کالای تو را چه کم خریدار
زانجیر بن ار جدا شود زاغ
صد مرغ دگر ستاده در باغ
ممکن بود از تو کام هر کس
محروم ازان همین منم بس
چون روز امیدم از سفیدی
دور است خوشم به ناامیدی
نومید چه خواهیم در این بار
نبود به امیدواریم کار
گر از من خسته بر کرانی
این بس که به کام دیگرانی
کام دل دشمنان که خواهی
حاصل بادا چنانکه خواهی
چون کام تو هست کام ایشان
بادا کامم به نام ایشان
هر پوست که دوست دانی او را
حیف است که پوست خوانی او را
از دوستی تو پوست مغز است
آن پوست که خوانیش نه نغز است
آن را که تو دوست داری ای دوست
گر دوست ندارمش نه نیکوست
با هر که تو دوستدار اویی
از من نسزد بجز نکویی
عاشق که برای دوست کاهد
آن به که رضای دوست خواهد
از خواش خویش رو بتابد
در راه مراد او شتابد
عشق از طلب مراد دور است
عاشق ز مراد خود نفور است
شادان به غم و غمین ز شادی
خاک است به کوی نامرادی
هر چند که من نه از تو شادم
یک بار نداده ای مرادم
خاطر ز زمانه شاد بادت
گیتی همه بر مراد بادت
دمسازی دوستان تو را باد
ور من میرم تو را بقا باد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مجنون چو به نامه در قلم زد
در اول نامه این رقم زد
هوش مصنوعی: مجنون وقتی که در آغاز نامه‌اش نوشت، این جمله را بر روی کاغذ نوشت.
دیباچه نامه امانی
عنوان صحیفه معانی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به آغاز یک نوشتار یا متن که به شکلی زیبا و دلنشین نگاشته شده و مضمون‌های عمیق و مهمی را در خود جای داده است. بنابراین، می‌توان گفت که بالاخره این متن به گونه‌ای نوشته شده که خواننده را به دنیای معانی و تفاسیر راهنمایی می‌کند.
جز نام مسببی نشاید
کز وی در هر سبب گشاید
هوش مصنوعی: جز نام یک علت اساسی، نمی‌توان به هیچ دلیلی اشاره کرد که از آن، نتایج و علل دیگر ناشی شود.
مطلق گردان دست تقدیر
زنجیری ساز پای تدبیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سرنوشت و تقدیر، آزادی عمل را از انسان می‌گیرد و مانند زنجیری، او را به محدودیت‌ها و شرایط خاصی مربوط می‌کند. به‌عبارتی دیگر، تلاش و اندیشه‌ی انسان در برابر تقدیر و سرنوشت چندان تأثیری ندارد و او را به نوعی اسیر شرایط می‌کند.
دارای زمین و آسمان نیز
جان ده جان دار و جان ستان نیز
هوش مصنوعی: خداوندی که مالک زمین و آسمان است، به همه جانداران زندگی می‌بخشد و جان‌ها را به خود می‌گیرد.
کوته کن دست بی نصیبان
مونس شو خلوت غریبان
هوش مصنوعی: از انفاق به بی‌نصیب‌ها دست بکش و به خلوتی که تنها غریبان در آن هستند، پناه ببر.
فواره گشای چشمه جود
مطموره نشان کنج نابود
هوش مصنوعی: آب fountain از چشمه بخشندگی پنهانی، نشانه‌ای از گوشه‌ای است که به ویرانی انجامیده است.
آن را که به وصل چاره سازد
سر برتر از آسمان فرازد
هوش مصنوعی: کسی که به وصل و نزدیکی دست یابد، مقامش از آسمان‌ها بالاتر خواهد رفت.
وان را که ز هجر سینه سوزد
صد شعله به خرمنش فروزد
هوش مصنوعی: کسی که از دوری معشوق به شدت دلتنگ و آتشی در دل دارد، این دلتنگی‌اش مانند شعله‌هایی است که به خرمنش می‌سوزاند.
چون بست زبان ازین سرآغاز
گشت از دل ریش راز پرداز
هوش مصنوعی: زمانی که زبان از شروع این داستان بسته شد، دلِ زخم‌دیده‌ام شروع به افشای اسرار کرد.
کین هست صحیفه نیازی
زآزرده دلی به دلنوازی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که: اینجا یک برگ از نیازهای قلبی وجود دارد که از دل شکستگی و غم ناشی می‌شود و به نوازش و آرامش قلبی احتیاج دارد.
یعنی ز من به خار خفته
نزدیک تو ای گل شگفته
هوش مصنوعی: به این معناست که من به خاطر تو، که در کنار وجود زیبای تو هستم، از هر درد و رنجی می‌گذرم.
ای همچو بهار تازه خندان
لیکن نه به روی دردمندان
هوش مصنوعی: ای مانند بهار که همیشه شاداب و خندان هستی، اما خوشحالی‌ات برای کسانی که رنج می‌برند ملموس نیست.
ای باغ ولی نشیمن زاغ
بهر همه مرهم و مرا داغ
هوش مصنوعی: ای باغی که مکانی برای زاغ‌ها هستی، تو برای دیگران مایه آرامش و سرسبزی هستی، ولی برای من تنها زخم و درد به همراه داری.
ای روی ز من نهفته چون گنج
در دامن دیگران گهرسنج
هوش مصنوعی: ای چهره‌ات که از من پنهان است، همچون گنجی که در دامن دیگران جستجو می‌شود.
ابری تو ولی به روزگاران
برق از تو به من رسد نه باران
هوش مصنوعی: تو همچون ابری هستی، اما به جای باران، در روزهای مختلف تنها نوری از تو به من می‌رسد.
کشت همه از تو چو بهشت است
خاکم ز تو چون به خون سرشته ست
هوش مصنوعی: کشتزار من از زیبایی‌های تو مانند بهشتی است و خاک من به‌واسطه‌ی تو و شیرینی‌ات به خون آغشته شده است.
اینست عنایت از تو بر من
کز برق توام بسوخت خرمن
هوش مصنوعی: این نشان توجه و محبت تو به من است که من از اثر حضور تو چنان دچار دگرگونی شده‌ام که همه چیزم را تحت تأثیر قرار داده است.
بر سوخته خرمنان ببخشای
رشحی ز زلال لطف بگشای
هوش مصنوعی: بر روی خرمن‌های سوخته، اندکی از طبع لطیف و مهربان خود را بگشای و به دیگران ببخش.
ای چشمه آب زندگانی
لیک از پیش تشنه ای که دانی
هوش مصنوعی: ای چشمه زندگی، تو وجودی پربار و پرنشاطی، اما باید بدانی که کسی که به تو نزدیک می‌شود، همواره از تو تشنه‌تر است.
آن تشنه شده ز چشمه سیراب
من سوخته دل ز صد تف و تاب
هوش مصنوعی: آن کس که از چشمه زلال و محبوب من سیراب شده، دلش به شدت می‌سوزد و در آتش عشق و اشتیاق می‌سوزد.
خضر است بلی به چشمه در خور
گو تشنه بمیر صد سکندر
هوش مصنوعی: خضر در کنار چشمه‌ای است که برای زندگی و حیات بسیار مهم است، اما اگر کسی به آن دست نیابد و تشنه بماند، به اندازه صد سکندر هم بدون آن فایده‌ای ندارد.
ز آبی که سکندر است لب خشک
با سوخته دل چو نافه مشک
هوش مصنوعی: سکندر با وجود اینکه آب را دارد، اما لب‌هایش خشک است و دلش سوخته است، مانند مشک که بوی خوش دارد اما درونش خالی است.
کی بهره برد چو من گدایی
در ظلمت هجر مبتلایی
هوش مصنوعی: چه کسی مانند من از میان فقیران در تاریکی جدایی بهره‌ای خواهد برد؟
آن دم که رسید نامه تو
پر عطر وفا ز خامه تو
هوش مصنوعی: زمانی که نامه‌ی تو به دستم رسید، بوی خوش وفا از قلم تو به مشامم رسید.
بردیده خونفشان نهادم
در سینه به جای جان نهادم
هوش مصنوعی: من با چشمانی پر از اشک، در دل خود عشقی شدید را جایگزین جانم کرده‌ام.
تعویذ دل رمیده کردم
قوت تن قحط دیده کردم
هوش مصنوعی: برای دل بی‌قرارم دعا و تعویذی انجام دادم، اما در عوض، توان جسمانی خود را در شرایط سخت و بی‌ثمری تجربه کردم.
هر حرف وفا از وی که خواندم
از دیده سرشک خون فشاندم
هوش مصنوعی: هر کلمه‌ای که از او درباره وفا شنیدم، باعث شد تا اشک خونین از چشمانم بریزد.
هر نقش امل ز وی که دیدم
از سینه نوای غم کشیدم
هوش مصنوعی: هر تصویری که از او دیدم، دل من پر از آهنگ غم شد.
در وی سخنان نوشته بودی
صد تخم فریب کشته بودی
هوش مصنوعی: در او سخنان زیادی را نوشته بودی و با این کار، به بسیاری از افراد فریب داده بودی.
غمخواری من بسی نمودی
غم های مرا بسی فزودی
هوش مصنوعی: تو در سختی‌ها و غم‌ها بسیار به من کمک کردی، اما این کمک‌ها فقط باعث شد که غم‌هایم بیشتر شوند.
گفتی که بجاست تا هش از من
هرگز نشوی فرامش از من
هوش مصنوعی: گفتی که هرگز از یادم نخواهی رفت و هیچگاه فراموشم نخواهی کرد.
زآغوش کسان نباشد انصاف
از عشق کسی دگر زدن لاف
هوش مصنوعی: از آغوش دیگران انتظار داشتن انصاف درباره عشق غیرممکن است؛ زیرا هر کس به عشق خود از مسیر زندگی خود می‌نگرد و در این پیوند احساساتش را به رخ می‌کشد.
لب از دگریت بوسه آلود
پاکی زبان نداردت سود
هوش مصنوعی: لب از دیگری بوسه می‌زند، اما زبانش دیگر پاکی ندارد و به او فایده‌ای نمی‌رسد.
گیرم که تو دوری از کم و کاست
ناید به زبان تو به جز راست
هوش مصنوعی: اگر تو از من دوری، فرقی نمی‌کند، زیرا در کلام تو هیچ چیز جز حقیقت وجود ندارد.
مسکین عاشق چه بدگمان است
هر لحظه اسیر صد گمان است
هوش مصنوعی: عاشق بیچاره چقدر بدبین است، هر لحظه در دام افکار و گمان‌های مختلف گرفتار است.
هر شبهه به پیش او دلیلیست
هر پشه مرده زنده پیلیست
هوش مصنوعی: هر تردید و سوالی که به او مطرح شود، به نوعی دلیلی برای پاسخ‌هایش محسوب می‌شود. حتی کوچک‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین چیزها نیز می‌توانند به بزرگ‌ترین حقایق و واقعیت‌ها اشاره کنند.
کاهی بیند گمان برد کوه
کوهیش آید به سینه ز اندوه
هوش مصنوعی: گاهی انسان به اشتباه تصور می‌کند که بار سنگینی را بر دوش دارد، در حالی که در واقع آن بار تنها یک احساس عمیق اندوه است که در دلش وجود دارد.
از مور کند توهم مار
صد زخم خورد به جان افگار
هوش مصنوعی: از یک مور، خیال یک مار به وجود آمد و او به شدت زخمی شد و به جانش سختی رسید.
مرغی که به بام یار بیند
کو دانه ز بام یار چیند
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که بر فراز بام معشوق نشسته، دانه‌هایی که در آنجا می‌بیند، از بام او برمی‌چید.
زان مرغ به خاطرش غباریست
کز غیر به دوست نامه آریست
هوش مصنوعی: از آن پرنده، غباری به یادش وجود دارد که به خاطر آن، می‌تواند از غیر از دوستش خبری بفرستد.
گفتی که به بوسه دل ندارم
وز فکر کنار برکنارم
هوش مصنوعی: تو گفتی که با بوسه‌های تو احساس خاصی ندارم و باید از فکر و خیال دست بردارم.
این درد نه بس که صبح تا شام
همصحبت توست کام و ناکام
هوش مصنوعی: این درد به قدری عمیق است که تنها در کنار تو، صبح تا شب به زندگی ادامه می‌دهد، خواه خوشبختی باشد یا بدبختی.
رویی که به سالها نبینم
وان میوه که عمرها نچینم
هوش مصنوعی: اگر سال‌ها را بدون دیدن چهره‌ات بگذرانم و محصولی را که سال‌ها نمی‌توانم بچینم، چه فایده‌ای دارد؟
هر روز هزار بار بیند
هر لحظه به کام خویش چیند
هوش مصنوعی: هر روز هزار بار به دنیا نگاه می‌کند و در هر لحظه می‌تواند به خواسته‌های خود دست یابد.
گفتی که ز درد پایمال است
وز غصه به معرض زوال است
هوش مصنوعی: گفتی که به خاطر درد و رنج، در حال نابودی است و غم و اندوه او را به مرز زوال کشانده.
خوهد ز میانه زود رفتن
بر باد هوا چو دود رفتن
هوش مصنوعی: به زودی، مانند دودی که به هوا می‌رود، از میان می‌روم و ناپدید می‌شوم.
گر او برود تو را چه کم یار
کالای تو را چه کم خریدار
هوش مصنوعی: اگر او برود، تو چه کم خواهی داشت؟ یا اینکه مشتریِ کالای تو چه مقدار کم خواهد شد؟
زانجیر بن ار جدا شود زاغ
صد مرغ دگر ستاده در باغ
هوش مصنوعی: وقتی زاغ از زنجیر جدا می‌شود، صد پرنده دیگر در باغ ایستاده‌اند.
ممکن بود از تو کام هر کس
محروم ازان همین منم بس
هوش مصنوعی: امکان داشت که هر کسی از شادی و لذت تو بی‌بهره باشد، اما من به تنهایی از این نعمت محرومم.
چون روز امیدم از سفیدی
دور است خوشم به ناامیدی
هوش مصنوعی: زمانی که روز امیدم از روشنایی دور است، از ناامیدی خوشحالم.
نومید چه خواهیم در این بار
نبود به امیدواریم کار
هوش مصنوعی: نگران نباشید، در این زمان که ناامیدی وجود دارد، به امید خود ادامه دهید و بر تلاش‌تان تمرکز کنید.
گر از من خسته بر کرانی
این بس که به کام دیگرانی
هوش مصنوعی: اگر از من خسته شده‌ای و به دور رفته‌ای، این کافی است که من به خاطر دیگران راضی باشم.
کام دل دشمنان که خواهی
حاصل بادا چنانکه خواهی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به خواسته‌های دشمنان برسی، باید به گونه‌ای عمل کنی که آنچه می‌خواهند به دست آورند.
چون کام تو هست کام ایشان
بادا کامم به نام ایشان
هوش مصنوعی: هرگاه خواسته‌ها و آرزوهای تو برآورده شود، آرزوهای دیگران نیز برآورده خواهد شد. خوشحالی و موفقیت من وابسته به خوشحالی و موفقیت آنهاست.
هر پوست که دوست دانی او را
حیف است که پوست خوانی او را
هوش مصنوعی: هر کسی که برای او محبت و احترام قائل هستی، حیف است که تنها به جنبه‌ی ظاهری او توجه کنی و او را سطحی ببینی.
از دوستی تو پوست مغز است
آن پوست که خوانیش نه نغز است
هوش مصنوعی: دوستی تو مانند پوستی است که مغز، یعنی جوهر و اصل ماجرا را در خود دارد. این پوست ظاهریست که هرچند زیبا نیست، اما درونش چیزهای با ارزش و گرانبها وجود دارد.
آن را که تو دوست داری ای دوست
گر دوست ندارمش نه نیکوست
هوش مصنوعی: هر کس را که تو دوست داری، ای دوست، اگر من او را دوست نداشته باشم، این کار زشت و ناپسند است.
با هر که تو دوستدار اویی
از من نسزد بجز نکویی
هوش مصنوعی: با هر کس که تو دوستش داری، من جز خوبی کردن نسبت به او کار دیگری نمی‌توانم بکنم.
عاشق که برای دوست کاهد
آن به که رضای دوست خواهد
هوش مصنوعی: عاشق کسی است که برای خوشنودی دوست خود، حتی بهترین چیزهایش را فدای او می‌کند.
از خواش خویش رو بتابد
در راه مراد او شتابد
هوش مصنوعی: از خوش‌حالی خود دور می‌شود و در مسیر دستیابی به هدفش با سرعت پیش می‌رود.
عشق از طلب مراد دور است
عاشق ز مراد خود نفور است
هوش مصنوعی: عشق هیچ ارتباطی با خواسته‌ها و آرزوها ندارد و عاشق از خواسته‌های خود بیزار است.
شادان به غم و غمین ز شادی
خاک است به کوی نامرادی
هوش مصنوعی: شاد بودن و غمگین بودن هر دو از ویژگی‌های دنیای خاکی و دنیای مادی است که انسان‌ها در آن زندگی می‌کنند. در این دنیا، شادی و غم به یکدیگر وابسته‌اند و نمی‌توان یکی را جدا از دیگری تجربه کرد.
هر چند که من نه از تو شادم
یک بار نداده ای مرادم
هوش مصنوعی: هر چند که من از تو خوشحال نیستم، ولی هرگز یک بار هم آرزوی خود را به من نداده‌ای.
خاطر ز زمانه شاد بادت
گیتی همه بر مراد بادت
هوش مصنوعی: امیدوارم که همیشه از زندگی راضی و خوشحال باشی و همه چیز بر وفق مرادت باشد.
دمسازی دوستان تو را باد
ور من میرم تو را بقا باد
هوش مصنوعی: دوستان تو را به یاد می‌آورند و موفقیت‌های تو را می‌ستایند، اما من به راه خودم ادامه می‌دهم و برای تو آرزوی ماندگاری دارم.