گنجور

بخش ۴۲ - رسانیدن قاصد نامه لیلی را به مجنون و خواندن وی آن نامه را

نی باد و ز باد گرم روتر
نی سیل و ز سیل تیزدوتر
ننهاده هنوز چشم بر هم
پیوست چو کعبه رو به زمزم
دامن ز غبار ره برافشاند
اشتر به کنار چشمه خواباند
چون خضر به چشمه سار پیوست
خورد آبی و خضروار بنشست
لیلی گفتش که از کجایی
کاید ز تو بوی آشنایی
گفتا که ز خاک پاک نجدم
کحل بصر است خاک نجدم
زان خاک سرشته شد گل من
زان گل شگفد چو گل دل من
لیلی گفتا که تلخکامی
مجنون لقبی و قیس نامی
سرگشته در آن دیار گردد
غمدیده و سوگوار گردد
هیچت به وی آشناییی هست
امکان زبان گشاییی هست
گفتا بلی آشنای اویم
سر در کنف وفای اویم
بسته کمرم به دوستداریش
بگشاده زبان به غمگساریش
هر جا باشم دعاش گویم
تسکین دل از خداش جویم
لیلی گفتا که در چه کار است
گفتا که ز درد عشق زار است
همواره ز مردمان رمیده
با وحش رمیده آرمیده
گه قافیه خوان فراز سنگی
سنگ از جگرش گرفته رنگی
گه زمزمه گو به کنج غاری
بر چهره او غم غباری
لیلی گفتا که ای خردمند
دانی که به عشق کیست در بند
گفتا آری به یاد لیلی
هر دم راند ز دیده سیلی
لیلی جویان به پای خیزد
لیلی گویان سرشک ریزد
از هر چه نهد فلک به خوانش
این نام بود غذای جانش
او را به زبان همین رود نام
واو را ز زبان همین بود کام
لیلی ز مژه سرشک خون ریخت
و اسرار نهان ز دل برون ریخت
گفتا که منم مراد جانش
وان نام من است بر زبانش
از درد من است سینه اش داغ
وز یاد من است خاطرش باغ
سرمایه سوز او منم من
روشن کن روز او منم من
من نیز به جان خراب اویم
بر آتش غم کباب اویم
واو بی خبر از خرابی من
غافل ز جگرکبابی من
جانم به فدات اگر توانی
کز من خبری به وی رسانی
درجی دارم به خون نوشته
بیرون و درون به خون سرشته
خواهم ببری ز روی یاری
آن را و به دست او سپاری
آیین وفا گری کنی ساز
وآری سوی من جواب آن باز
دردی ببری و داغی آری
شمعی بدهی چراغی آری
برخاست به پای آن جوانمرد
کای مجنون را دل از تو پر درد
منت دارم به جان بکوشم
کالای تو را به جان فروشم
هر حرفی ازان به چشم مجنون
جانیست به قدر بلکه افزون
لطفی به ازین همی ندانم
کین ملطفه را به وی رسانم
شد لیلی را درون ز غم شاد
وان نامه ز جیب خویش بگشاد
پیچید در آن به آرزویی
برگ کاهی و تار مویی
یعنی زان روز کز تو فردم
چون مو زارم چو کاه زردم
وانگاه آن را به نامه بر داد
با دلبر نامور فرستاد
چون نامه بر آن گرفته برجست
بر ناقه رهنورد بنشست
شد راحله تاز راه مجنون
مایل به قرارگاه مجنون
آنجا چو رسید بی کم و کاست
بسیار دوید از چپ و راست
از وی اثری نیافت آنجا
زین غم جگرش شکافت آنجا
زد گام به سایه گاه سنگی
کاساید ازان طلب درنگی
دیدش که چو مستی اوفتاده
دستور خرد ز دست داده
در خواب نه لیک چشم بسته
بیدار ولی ز خویش رسته
جسمش اینجا و جان دگر جای
پیدا اینجا نهادن گر جای
از گردش ماه و مهر بیرون
وز دایره سپهر بیرون
از دعوی عاشقی بریده
وز معشوقی عنان کشیده
مستغرق بحر عشق گشته
وز هر چه نه عشق در گذشته
قاصد هر چند حیله انگیخت
تا بود که به وی تواند آمیخت
آن حیله نداشت هیچ سودش
از بانگ بلند آزمودش
برداشت چو حادیان نوایی
در کوه فکند ازان صدایی
لیلی گویان حدی همی کرد
وان دلشده را ندا همی کرد
کرد آن اثری در او سرانجام
وآمد به خود از سماع آن نام
گفتا تو کیی و این چه نام است
زین نام مراد تو کدام است
گفتا که منم رسول لیلی
خاص نظر قبول لیلی
لیلی که بود انیس جانت
بینایی چشم خونفشانت
گفتا که ره ادب نجسته
وز مشک و گلاب لب نشسته
هر دم به زبان چه آری این نام
گستاخ چرا شماری این نام
زد لاف که من زبان اویم
گویا شده ترجمان اویم
اینک به کف نیازم اکنون
از وی رقمی چو در مکنون
خیز و بستان که نامه اوست
یک رشح ز نوک خامه اوست
مجنون چو شنید نام نامه
پا ساخت ز فرق سر چو خامه
پیشش ز سر نیاز بنشست
وان حرف وفا گرفتش از دست
چون بر سر نامه نام او دید
بوسید و به چشم خویش مالید
زد نکهت وصل بر دماغش
بنشاند نسیم آن چراغش
افتاد ز عقل و هوش رفته
خاصیت چشم و گوش رفته
آمد چو ز بی خودی به خود باز
این نغمه شوق کرد آغاز
کین نامه ز غنچه مراد است
زو در دل تنگ صد گشاد است
از خوان وفاست یک نواله
گشته به من گدا حواله
سربسته چو ناف مشکبار است
گویی که ز چین زلف یار است
تعویذ دل رمیدگان است
طومار بلاکشیدگان است
حرزیست به بازوی ارادت
مرقوم به خامه سعادت
وان دم که گشاد نامه را سر
سر برزد ازو نوای دیگر
کین نامه نه نامه نوبهاریست
از باغ امل بنفشه زاریست
نقشیست به کلک دلنوازی
آرایش لوح چاره سازی
دلکش رقمیست نو رسیده
بر صفحه آرزو کشیده
صفهاش کشیده عنبرین مور
ره ساخته بر زمین کافور
هر موری ازان به سوی خانه
برده دل بی دلان چو دانه
زان نامه دلنواز هر حرف
بود از می ذوق و حال یک ظرف
هر جرعه می کزان بخوردی
از جا جستی و رقص کردی
خطهاش نمودی آشکارا
چون سلسله های مشک سارا
هر سلسله ای ازان سلاسل
زنجیر نه هزار عاقل
از خواندن نامه چون بپرداخت
در گردن جای حمایلش ساخت
قاصد چو بدید آن به پا خواست
زو کرد جواب نامه درخواست
گفتا که جواب چون نویسم
بر چهره مگر به خون نویسم
از کاغذ و خامه ام تهی مشت
کاغذ ریگ است و خامه انگشت
قاصد به شتر نشست حالی
شد مرحله کوب آن حوالی
از هر طرفی به جهد بشتافت
شب را به یکی قبیله ره یافت
کار وی ازان قبیله شد راست
چون صبح علم کشید برخاست
شد بر ره آمدن عنان تاب
وآورد پی دبیری اسباب
لیلی چو ز مشکبوی نامه
شد غالیه بند جیب جامه
قاصد جویان ز خیمه برخاست
قد کرد پی برون شدن راست
با یک دو کنیز گام برداشت
چون کبک دری خرام برداشت
بودش خیمه به مرغزاری
نزدیک به خیمه چشمه ساری
جو کرده بر آب سیمگون طشت
آبشخور تشنگان آن دشت
آمد به کنار چشمه و جست
از هر چه نه یار دست خود شست
بنشست ولی ز خود نه آگاه
بنهاد چو چشمه چشم بر راه
تا بو که کسی ز ره درآید
از دست وی آن غرض برآید
ناگاه بدید کز غباری
آمد بیرون شتر سواری

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نی باد و ز باد گرم روتر
نی سیل و ز سیل تیزدوتر
هوش مصنوعی: نه آن‌قدر نرم هستی که به راحتی تحت تاثیر قرار بگیری و نه آن‌قدر تند که سریع بگذری.
ننهاده هنوز چشم بر هم
پیوست چو کعبه رو به زمزم
هوش مصنوعی: هنوز چشم به هم نگذشته است که مانند کعبه به سمت زمزم روی آورده است.
دامن ز غبار ره برافشاند
اشتر به کنار چشمه خواباند
هوش مصنوعی: شتر دمی را که از راه برمی‌گردد، به کنار چشمه‌ای می‌آورد و در کنارش استراحت می‌کند و غبارهای راه را از دامنش می‌زداید.
چون خضر به چشمه سار پیوست
خورد آبی و خضروار بنشست
هوش مصنوعی: چون خضر به کنار چشمه رسید، کمی آب نوشید و مانند گیاهی سبز در آنجا آرام گرفت.
لیلی گفتش که از کجایی
کاید ز تو بوی آشنایی
هوش مصنوعی: لیلی از او پرسید که تو از کجا آمده‌ای که از تو بوی آشنایی به مشام می‌رسد.
گفتا که ز خاک پاک نجدم
کحل بصر است خاک نجدم
هوش مصنوعی: گفت که از خاک پاک من، اشکال بینایی و روشنایی برمی‌آید؛ خاک من سبب روشنی چشم‌هاست.
زان خاک سرشته شد گل من
زان گل شگفد چو گل دل من
هوش مصنوعی: از همان خاکی که من نشانه‌ای از زیبایی دارم، گل من به وجود آمده و از همان گل، دل من هم شگفت‌زده و سرشار از زیبایی است.
لیلی گفتا که تلخکامی
مجنون لقبی و قیس نامی
هوش مصنوعی: لیلی گفت که حسرت‌های مجنون فقط یک لقب است و نام واقعی او قیس است.
سرگشته در آن دیار گردد
غمدیده و سوگوار گردد
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، کسی که غمگین است و دلشکسته می‌شود، دچار سردرگمی و حزن و اندوه خواهد شد.
هیچت به وی آشناییی هست
امکان زبان گشاییی هست
هوش مصنوعی: هیچ آشنایی‌ای با او نداری که بتوانی احساسات و خواسته‌هایت را به زبان بیاوری.
گفتا بلی آشنای اویم
سر در کنف وفای اویم
هوش مصنوعی: می‌گوید: بله، من با او آشنا هستم و تمام وفاداری‌ام را به او می‌سپارم.
بسته کمرم به دوستداریش
بگشاده زبان به غمگساریش
هوش مصنوعی: کمرم را به خاطر عشق او محکم کرده‌ام و زبانم را به خاطر دل‌جویی از او باز گذاشته‌ام.
هر جا باشم دعاش گویم
تسکین دل از خداش جویم
هوش مصنوعی: هر جا که باشم، برای او دعا می‌کنم و آرامش دل را از خداوند می‌طلبم.
لیلی گفتا که در چه کار است
گفتا که ز درد عشق زار است
هوش مصنوعی: لیلی گفت که در چه موضوعی صحبت می‌کنید و او در پاسخ گفت که به خاطر درد عشق بسیار آشفته و ناراحت است.
همواره ز مردمان رمیده
با وحش رمیده آرمیده
هوش مصنوعی: همیشه از کسانی که از جامعه دوری می‌کنند، با حیوانات وحشی در کنار هم آرامش می‌گیرم.
گه قافیه خوان فراز سنگی
سنگ از جگرش گرفته رنگی
هوش مصنوعی: در برخی مواقع، شاعر با صدای بلند و شور و شوق از دل خود می‌سراید، به‌طوری که رنگی از درد و احساسات عمیق را در کلماتش می‌توان مشاهده کرد.
گه زمزمه گو به کنج غاری
بر چهره او غم غباری
هوش مصنوعی: گاهی در کنار دلی ناشاد، به آرامی زمزمه‌ای می‌کنم، در حالی که غم بر چهره‌اش سایه افکنده است.
لیلی گفتا که ای خردمند
دانی که به عشق کیست در بند
هوش مصنوعی: لیلی به مرد دانا گفت: آیا می‌دانی که عشق چه کسی را در خود گرفتار کرده است؟
گفتا آری به یاد لیلی
هر دم راند ز دیده سیلی
هوش مصنوعی: او می‌گوید که هر لحظه به یاد لیلی، اشک از چشمانش فرو می‌ریزد.
لیلی جویان به پای خیزد
لیلی گویان سرشک ریزد
هوش مصنوعی: لیلی به شوق و هیجان به پا می‌خیزد و کسانی که نام او را می‌برند، از شوق اشک می‌ریزند.
از هر چه نهد فلک به خوانش
این نام بود غذای جانش
هوش مصنوعی: هر چیزی که سرنوشت به او تقدیم کند، نامش برای روحش مانند غذایی است که او را سیراب می‌کند.
او را به زبان همین رود نام
واو را ز زبان همین بود کام
هوش مصنوعی: او به زبان همین رود شناخته می‌شود و نام او به وسیله همین زبان به یاد می‌آید.
لیلی ز مژه سرشک خون ریخت
و اسرار نهان ز دل برون ریخت
هوش مصنوعی: لیلی از چشمانش اشک خونین می‌ریزد و رازهای پنهانش را از دل بیرون می‌آورد.
گفتا که منم مراد جانش
وان نام من است بر زبانش
هوش مصنوعی: او گفت که من امید و آرزوی جان او هستم و نام من همیشه بر زبان او جاری است.
از درد من است سینه اش داغ
وز یاد من است خاطرش باغ
هوش مصنوعی: سینه‌اش از درد من ملتهب است و یاد من برایش مثل باغی پر از سرسبزی و شادمانی است.
سرمایه سوز او منم من
روشن کن روز او منم من
هوش مصنوعی: من هستم که سرمایه‌اش را نابود می‌کنم، پس بگذار روزش را روشن کنم.
من نیز به جان خراب اویم
بر آتش غم کباب اویم
هوش مصنوعی: من هم به خاطر ناراحتی او، به شدت درگیر غم و عذاب هستم و مانند غذایی بر اثر آتش غم او، در حال سوختن هستم.
واو بی خبر از خرابی من
غافل ز جگرکبابی من
هوش مصنوعی: او بی‌خبر از حال خراب من است و غافل از درد و رنجی که در دل دارم.
جانم به فدات اگر توانی
کز من خبری به وی رسانی
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی، جانم فدای تو، خبری از من به او برسانی.
درجی دارم به خون نوشته
بیرون و درون به خون سرشته
هوش مصنوعی: در دل من درد و رنجی وجود دارد که هم به صورت نوشته‌ای روی در و هم در عمق وجودم احساس می‌شود.
خواهم ببری ز روی یاری
آن را و به دست او سپاری
هوش مصنوعی: می‌خواهم که زیبایی را از چهره‌ی یار بگیرم و به دست او بسپارم.
آیین وفا گری کنی ساز
وآری سوی من جواب آن باز
هوش مصنوعی: اگر وفاداری را رعایت کنی، من هم به تو پاسخ می‌دهم و به سوی تو می‌آیم.
دردی ببری و داغی آری
شمعی بدهی چراغی آری
هوش مصنوعی: اگر با کسی دردی را تحمل کنی یا غمی را بچشی، هر چند که آن درد یا داغ سنگین باشد، می‌توانی با محبت و مهربانی خود، راهی برای روشن کردن دل او پیدا کنی. مانند شمعی که با نورش می‌تواند دل‌ها را گرم کند و روشن کند.
برخاست به پای آن جوانمرد
کای مجنون را دل از تو پر درد
هوش مصنوعی: به پا خیز، ای جوانمرد! زیرا دل مجنون از عشق تو پر از درد شده است.
منت دارم به جان بکوشم
کالای تو را به جان فروشم
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم تلاش می‌کنم و جانم را می‌دهم تا تو را به دست بیاورم.
هر حرفی ازان به چشم مجنون
جانیست به قدر بلکه افزون
هوش مصنوعی: هر کلمه‌ای که از معشوقه‌اش به گوش مجنون می‌رسد، برای او به اندازه‌ای ارزشمند و پرمعناست که حتی بیشتر از آنچه تصور می‌شود، حائز اهمیت است.
لطفی به ازین همی ندانم
کین ملطفه را به وی رسانم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که چه لطفی بالاتر از این است که آن لطف را به خود او برسانم.
شد لیلی را درون ز غم شاد
وان نامه ز جیب خویش بگشاد
هوش مصنوعی: لیلی از دل غم رهایی یافته و شاد شده است و نامه‌ای را که در جیب داشت، باز کرده است.
پیچید در آن به آرزویی
برگ کاهی و تار مویی
هوش مصنوعی: در آن جایی که برگ خشک و نازکی و تار مویی به آرزو پیچیده شده است.
یعنی زان روز کز تو فردم
چون مو زارم چو کاه زردم
هوش مصنوعی: یعنی از آن روزی که از تو جدا شدم، مثل مو ضعیف و ناتوان شدم، همچون کاه زرد و بی جان.
وانگاه آن را به نامه بر داد
با دلبر نامور فرستاد
هوش مصنوعی: سپس آن را به همراه نامه‌ای به معشوقه معروفش فرستاد.
چون نامه بر آن گرفته برجست
بر ناقه رهنورد بنشست
هوش مصنوعی: وقتی نامه‌ای بر دوش شتر قرار داده شد، راهنمای سفر بر آن سوار شد.
شد راحله تاز راه مجنون
مایل به قرارگاه مجنون
هوش مصنوعی: راحله به سمت مکانی حرکت کرد که مجنون می‌خواست به آنجا برسد.
آنجا چو رسید بی کم و کاست
بسیار دوید از چپ و راست
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسید، بدون هیچ نقص و کم و کاستی، به طور فراوان از دو طرف حرکت کرد.
از وی اثری نیافت آنجا
زین غم جگرش شکافت آنجا
هوش مصنوعی: در آن مکان اثری از او پیدا نشد و این غم چنان به دل او فشار آورد که جگرش را از شدت درد و ناراحتی شکست.
زد گام به سایه گاه سنگی
کاساید ازان طلب درنگی
هوش مصنوعی: به آرامی و با احتیاط قدم بردار که ممکن است از زیر پای تو سنگی بیفتد. در چنین مواقعی، بهتر است مکث کنی و با احتیاط بیشتری ادامه دهی.
دیدش که چو مستی اوفتاده
دستور خرد ز دست داده
هوش مصنوعی: او را دیدم که در حالتی شبیه به مستی به زمین افتاده و عقل و خردش را از دست داده است.
در خواب نه لیک چشم بسته
بیدار ولی ز خویش رسته
هوش مصنوعی: در خواب به سر می‌برد، اما چشمانش بسته نیست و او از خود جدا شده است.
جسمش اینجا و جان دگر جای
پیدا اینجا نهادن گر جای
هوش مصنوعی: بدن او در اینجا قرار دارد، ولی روحش در مکان دیگری است. اگر قرار باشد اینجا بماند، باید جایی دیگر را انتخاب کند.
از گردش ماه و مهر بیرون
وز دایره سپهر بیرون
هوش مصنوعی: از چرخش ماه و خورشید خارج شو و از دایره آسمان بگذر.
از دعوی عاشقی بریده
وز معشوقی عنان کشیده
هوش مصنوعی: شخصی از ادعای عشق و عاشق بودن دست کشیده و از معشوق خود نیز فاصله گرفته است.
مستغرق بحر عشق گشته
وز هر چه نه عشق در گذشته
هوش مصنوعی: در دل دریاهای عشق غرق شده‌ام و از هر چه غیر از عشق، فاصله گرفته‌ام.
قاصد هر چند حیله انگیخت
تا بود که به وی تواند آمیخت
هوش مصنوعی: فرستنده هر چند تدبیرها و ترفندها به کار گرفت تا بتواند با او ارتباط برقرار کند.
آن حیله نداشت هیچ سودش
از بانگ بلند آزمودش
هوش مصنوعی: آن ترفند هیچ فایده‌ای نداشت، چون با صدای بلند آن را امتحان کرده بود.
برداشت چو حادیان نوایی
در کوه فکند ازان صدایی
هوش مصنوعی: صدای نوازنده‌ای در کوه طنین‌انداز می‌شود و مانند صدای دوری به گوش می‌رسد.
لیلی گویان حدی همی کرد
وان دلشده را ندا همی کرد
هوش مصنوعی: لیلی که درباره‌اش صحبت می‌شود، در حال بیان حد و مرزی است و دل گم‌شده‌اش نیز ندا و صدا می‌زند.
کرد آن اثری در او سرانجام
وآمد به خود از سماع آن نام
هوش مصنوعی: او در نتیجهٔ آن تأثیر، به آرامش رسید و از شوروشی درونی خود آگاه شد.
گفتا تو کیی و این چه نام است
زین نام مراد تو کدام است
هوش مصنوعی: پرسید که تو کیستی و این نام چیست، و از میان این نام‌ها، کدام‌یک به خواسته و هدف تو نزدیک‌تر است.
گفتا که منم رسول لیلی
خاص نظر قبول لیلی
هوش مصنوعی: او گفت که من فرستادهٔ ویژهٔ لیلی هستم و مورد توجه خاص او قرار دارم.
لیلی که بود انیس جانت
بینایی چشم خونفشانت
هوش مصنوعی: لیلی که همیشه همراه و هم‌نفس تو بود، چشمانش پر از اشک و خون است.
گفتا که ره ادب نجسته
وز مشک و گلاب لب نشسته
هوش مصنوعی: او گفت که راه ادب نپیموده و از خوشبوهایی چون مشک و گلاب بهره‌برده است.
هر دم به زبان چه آری این نام
گستاخ چرا شماری این نام
هوش مصنوعی: هر لحظه چرا نام این فرد بی‌پروا را بر زبان می‌آوری و شمارش می‌کنی؟
زد لاف که من زبان اویم
گویا شده ترجمان اویم
هوش مصنوعی: او به دیگران گفته که من مانند زبان او هستم و می‌توانم به خوبی سخنانش را ترجمه کنم.
اینک به کف نیازم اکنون
از وی رقمی چو در مکنون
هوش مصنوعی: در حال حاضر به چیزی نیاز دارم که از او نشانه‌ای حاصل کنم، مانند رمزی که در گنجینه‌ای نهفته است.
خیز و بستان که نامه اوست
یک رشح ز نوک خامه اوست
هوش مصنوعی: برخیز و بگیر این نامه را که نشانه‌ای از آثار اوست.
مجنون چو شنید نام نامه
پا ساخت ز فرق سر چو خامه
هوش مصنوعی: مجنون وقتی نام لیلی را شنید، به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که مانند دواتی که از دست نوشته می‌شود، پا به راه گذاشت.
پیشش ز سر نیاز بنشست
وان حرف وفا گرفتش از دست
هوش مصنوعی: برای او به نشانه‌ی نیاز و درخواست، به خاک افتادم و او صحبت کردن وعده وفا را از من گرفت.
چون بر سر نامه نام او دید
بوسید و به چشم خویش مالید
هوش مصنوعی: وقتی نام او را روی نامه دید، آن را بوسید و به چشمانش مالید.
زد نکهت وصل بر دماغش
بنشاند نسیم آن چراغش
هوش مصنوعی: نسیم معطر پیوند به چهره‌اش عطری دلنشین هدیه داد، گویی که آن نور درخشان در کنار او قرار گرفته است.
افتاد ز عقل و هوش رفته
خاصیت چشم و گوش رفته
هوش مصنوعی: عقل و هوش انسان به فراموشی سپرده شده و توانایی های او مانند دیدن و شنیدن نیز از دست رفته است.
آمد چو ز بی خودی به خود باز
این نغمه شوق کرد آغاز
هوش مصنوعی: وقتی که او از حالت بی‌خودی به حالت خودآگاهی برگشت، این آهنگ عاشقانه را آغاز کرد.
کین نامه ز غنچه مراد است
زو در دل تنگ صد گشاد است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این نوشته، به شگفتی و خوشی‌ای که از جوانه و شکوفه به دست می‌آید اشاره دارد و در دل تنگ و غمگین، راهی برای گشادگی و آرامش فراهم می‌کند.
از خوان وفاست یک نواله
گشته به من گدا حواله
هوش مصنوعی: از سفره‌ی پرنشاط خداوند، لقمه‌ای به من که در فقر و نیاز زندگی می‌کنم، داده شده است.
سربسته چو ناف مشکبار است
گویی که ز چین زلف یار است
هوش مصنوعی: این جمله به طور غیرمستقیم به شکل و حالتی اشاره دارد که شبیه به گره‌ای ظریف و زیبا است. به نظر می‌رسد این گره، به زیبایی و جذابیت خاصی شباهت دارد، که می‌تواند به موهای یار و جاذبه‌ی او تشبیه شود. در واقع، این تصویر نشان‌دهنده‌ی زیبایی و ظرافتی است که می‌تواند در مواردی طبیعی و آراسته وجود داشته باشد.
تعویذ دل رمیدگان است
طومار بلاکشیدگان است
هوش مصنوعی: تعویذ، وسیله‌ای برای آرامش دل‌های نگران و مضطربان است و همچنین، ابزاری برای رونق و دفع مشکلات کسانی است که در سختی به سر می‌برند.
حرزیست به بازوی ارادت
مرقوم به خامه سعادت
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که یک نشانه یا سند قدرتمند از تعهد و ارادت بر روی بازو حک شده است، که توسط قلم خوشبختی و سعادت نوشته شده است. به طور کلی، اشاره به این دارد که کیس و نشانه‌ای از عشق و وفاداری با قلم خوشبختی و سعادت رسم شده است.
وان دم که گشاد نامه را سر
سر برزد ازو نوای دیگر
هوش مصنوعی: آن دم که نامه گشوده شد و سر از آن بالا آمد، نغمه‌ای دیگر به گوش رسید.
کین نامه نه نامه نوبهاریست
از باغ امل بنفشه زاریست
هوش مصنوعی: این متن اشاره به یک نامه یا پیام دارد که نه تنها از خوشی‌ها و زیبایی‌های فصل بهار صحبت نمی‌کند، بلکه به نوعی غم و ناراحتی را از دنیای آرزوها و رویاها بروز می‌دهد. به عبارتی دیگر، این نامه بیشتر حاوی احساسات تلخ و یادآوری از ناکامی‌ها و ناامیدی‌هاست تا شادی و سرزندگی.
نقشیست به کلک دلنوازی
آرایش لوح چاره سازی
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی بیان می‌کند که هنری که با دقت و احساسات درونی ترسیم شده، می‌تواند راهی برای حل مشکلات باشد. به عبارتی، نقش‌هایی که با دل و احساس واقعی بر روی صفحه نقش می‌بندند، می‌توانند منبع آرامش و راهکاری برای عبور از دشواری‌ها باشند.
دلکش رقمیست نو رسیده
بر صفحه آرزو کشیده
هوش مصنوعی: دل‌انگیز و زیباست چیز جدیدی که بر صفحه آرزوهایم نوشته شده است.
صفهاش کشیده عنبرین مور
ره ساخته بر زمین کافور
هوش مصنوعی: رنگ خط‌هایش مانند عنبر است و از عطر خوشی در فضای زمین پخش شده، مانند کافور.
هر موری ازان به سوی خانه
برده دل بی دلان چو دانه
هوش مصنوعی: هر موری با دل خستۀ خود، تلاش می‌کند تا دانه‌ای را به خانه‌اش ببرد و این نشان می‌دهد که حتی بی‌دل‌ترین افراد نیز در پی کسب و کار و تلاش هستند.
زان نامه دلنواز هر حرف
بود از می ذوق و حال یک ظرف
هوش مصنوعی: هر کلمه از آن نامه دل‌چسب، از شادی و شوق به‌قدری سرشار است که همچون یک ظرف پر از شراب لذت‌بخش می‌باشد.
هر جرعه می کزان بخوردی
از جا جستی و رقص کردی
هوش مصنوعی: هر بار که از می جامی نوشیدی، از جای خود برخاستی و شروع به رقصیدن کردی.
خطهاش نمودی آشکارا
چون سلسله های مشک سارا
هوش مصنوعی: نگاه او به وضوح مانند زنجیرهای عطرآگین مشک است.
هر سلسله ای ازان سلاسل
زنجیر نه هزار عاقل
هوش مصنوعی: هر زنجیری که از حلقه‌های مختلف تشکیل شده، هزاران عاقل را به هم متصل می‌کند.
از خواندن نامه چون بپرداخت
در گردن جای حمایلش ساخت
هوش مصنوعی: پس از اینکه نامه را خواند، در گردنش جایی برای آویختن حمایل درست کرد.
قاصد چو بدید آن به پا خواست
زو کرد جواب نامه درخواست
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده آن را دید، از جا برخاست و پاسخ درخواست نامه را داد.
گفتا که جواب چون نویسم
بر چهره مگر به خون نویسم
هوش مصنوعی: گفت اینکه بگذار به جای نوشتن جواب بر چهره کسی، بهتر است که آن را با خون بنویسم.
از کاغذ و خامه ام تهی مشت
کاغذ ریگ است و خامه انگشت
هوش مصنوعی: من از کاغذ و قلم خالی هستم، آنچه دارم تنها تکه‌ای کاغذ است که مانند ریگ بی‌ارزش است و قلمم همانند انگشت.
قاصد به شتر نشست حالی
شد مرحله کوب آن حوالی
هوش مصنوعی: پیام‌رسان سوار بر شتر شد و در راه، صدای کوبش قدم‌های شتر در آن منطقه به گوش رسید.
از هر طرفی به جهد بشتافت
شب را به یکی قبیله ره یافت
هوش مصنوعی: در تلاش بود که از همه سمت‌ها به جلو برود و نهایتاً به یکی از قبایل رسید.
کار وی ازان قبیله شد راست
چون صبح علم کشید برخاست
هوش مصنوعی: کار او از آن قوم درست و صحیح شده است، مانند صبح که روشنایی‌اش را به آرامی آغاز می‌کند و به تدریج بالا می‌آید.
شد بر ره آمدن عنان تاب
وآورد پی دبیری اسباب
هوش مصنوعی: به راه آمدن، کشش و قدرتی به وجود آمد و وسایل نوشتن و تدریس فراهم شد.
لیلی چو ز مشکبوی نامه
شد غالیه بند جیب جامه
هوش مصنوعی: لیلی هنگامی که بوی مشک در نامه‌اش پیچید، غالیه‌ای را در جیب لباسش گذاشت.
قاصد جویان ز خیمه برخاست
قد کرد پی برون شدن راست
هوش مصنوعی: پیام‌آور از خیمه بیرون آمد و قد کشید تا آماده شود برای رفتن.
با یک دو کنیز گام برداشت
چون کبک دری خرام برداشت
هوش مصنوعی: با چند کنیز، مانند کبک که با احتیاط راه می‌رود، قدم برداشت.
بودش خیمه به مرغزاری
نزدیک به خیمه چشمه ساری
هوش مصنوعی: او در محلی نزدیک به چشمه‌ساری، چادری در دل مرتع برپا کرده بود.
جو کرده بر آب سیمگون طشت
آبشخور تشنگان آن دشت
هوش مصنوعی: آب نقره‌ای رنگی در حال جریان است که در دشت برای سیراب کردن تشنگان آماده شده است.
آمد به کنار چشمه و جست
از هر چه نه یار دست خود شست
هوش مصنوعی: او به نزد چشمه آمد و از هر چیزی که دوستش نبود، دست خود را شست.
بنشست ولی ز خود نه آگاه
بنهاد چو چشمه چشم بر راه
هوش مصنوعی: او نشسته است اما از خود بی‌خبر است، مانند چشمی که به امید کسی به راه نگاه می‌کند.
تا بو که کسی ز ره درآید
از دست وی آن غرض برآید
هوش مصنوعی: هرگاه کسی به راهی بیاید، هدف او به راحتی از دست او خارج می‌شود.
ناگاه بدید کز غباری
آمد بیرون شتر سواری
هوش مصنوعی: ناگهان دید که از میان گرد و غبار، سوار بر شتری بیرون می‌آید.