گنجور

بخش ۳۹ - زیادت شدن اندوه مجنون از شوهر کردن لیلی و از انسیان بگسستن و با وحشیان پیوستن

آن عاشق از خرد رمیده
زاندیشه نیک و بد رهیده
از مستی عشق بود مجنون
دادش به میان مستی افیون
داغی ز فراق یار بودش
یک داغ دگر بر آن فزودش
لیکن داغی فزون ز هر داغ
آشفت ز عشق داغ بر داغ
واکرد ز انس ناکسان خوی
وآورد به سوی وحشیان روی
از کین کسان چو شست سینه
با او دگری نجست کینه
با وی همه وحش رام گشتند
در انس به وی تمام گشتند
می رفت به کوه و دشت چون شاه
با او سپه وحوش همراه
بنهاده به پای هر درختی
بودش از ریگ و سنگ تختی
چون بر سر تخت خود نشستی
گردش دد و دام حلقه بستی
از پرتو عدل شه بر ایشان
بودند به هم ز صلح کیشان
آهو از گرگ رم نکردی
نخجیر ز شیر غم نخوردی
نخجیر به ره ز لعب سازی
کردی به دم پلنگ بازی
رفتندی چون شدی ره اندیش
گوران چو جنیبتش پس و پیش
بودی چو قدم زدی به هر راه
جاروب کشیش کار روباه
تا بنشاندی ز ره تف و تاب
از اشک خودش زدی گوزن آب
بالای سرش ز چتر داری
زاغان سیه به حق گزاری
ور زانکه شدی گهیش میلی
تا نامه کند به سوی لیلی
آهو قلمش ز ساق دادی
وز جلد سرین ورق گشادی
بردیش به رسم نیکخواهی
از چشم سیاه خود سیاهی
می رفت چنین نشید خوانان
از دیده سرشک لعل رانان
وآهو بچگان به خیر و خوبی
پیش قدمش به پایکوبی
ناگاه به روضه ای رسیدند
وز دور جماعتی بدیدند
از سبزه به زیر پا بساطی
چون لاله ز جام می نشاطی
مجنون از دور ره بگرداند
زیشان خطر سپه بگرداند
زان قوم یکی شناخت او را
وز ساز ثنا نواخت او را
کای سرور عاشقان شیدا
در روی تو نور عشق پیدا
وی خانه خراب این خرابات
رسته ز قبیله و قرابات
وی راهسپر به پای تجرید
تنها رو تنگنای تفرید
وی فرق دو نیم تیغ اندوه
بنشسته به زیر تیغ چون کوه
سوگند به آنکه مست اویی
نی پا و نه سر ز دست اویی
سوگند به آنکه زندگانی
جز دولت وصل او ندانی
سوگند به لعل آبدارش
سوگند به جعد تابدارش
سوگند به آهوان مستش
جادومنشان می پرستش
سوگند به آن دو ابر مه پوش
کش جای گرفته بر بناگوش
کز ما مگذر بدین روانی
بر ما مشکن ز دل گرانی
دیریست که ما شکسته ای چند
هستیم به وصلت آرزومند
تا گردان است دور عالم
امروز رسیده ایم با هم
نبود پس ازین بریدن ما
معلوم به هم رسیدن ما
پیش آ که به هم دمی برآریم
با یکدیگر غمی گذاریم
مجنون چو نیازمندیش دید
وآیین رضا پسندیش دید
بگذاشت به جای خود سپه را
بر مجلسیان فکنده ره را
پرسید که این چه سرزمین است
کش خاک به نرخ مشک چین است
گفتند نواحی حجاز است
رحلتگه هر که پاکباز است
لیلی صد بار محمل اینجا
رانده ست گرفته منزل اینجا
با همقدمان خود درین جای
مشکین دامان کشیده در پای
این خاک که همچو مشک خوشبوست
از مشک افشانی دامن اوست
مجنون چو شنید این سخن را
بر جای ندید خویشتن را
خود را به زمین چو سایه انداخت
بانگی زد و این نشید پرداخت
کای همنفسان کزین دیارید
وز دلبر من سخن گزارید
جان من و دل فدایتان باد
سر خاک به زیر پایتان باد
اینجا نه هوای کعبه دارم
نی نیت آنکه حج گزارم
مقصوم ازین طواف لیلی ست
باقی همه پیش او طفیلی ست
نتوان چو به کوی او گذشتن
سودی نکند به کعبه گشتن
حج همه عمره دیدن اوست
بی او حج و عمره ام نه نیکوست
تیر وصلش برون ز جعبه
سرگردانیست طوف کعبه
من تشنه او به وادی غم
کی آب خورم ز چاه زمزم
با زمزمه غم ویم شاد
ناید ز زلال زمزمم یاد
آن زمزمه بر زبان چو رانم
از هر مژه زمزمی فشانم
در هر منزل که می زنم گام
زان گام وصال او بود کام
هر جا که نه روی او چراغ است
گر باغ ارم بود که داغ است
لیلی ست ز هر سفر مرادم
نی طالب سلمی و سعادم
تا با غم او شدم هم آغوش
کردم ز دگر بتان فراموش
دانای منازل و مراحل
زین وادی جانگداز هایل
گاهی که شود فسانه پرداز
از پرده چنین برون دهد راز
کان طاق ز لطف و با ستم جفت
از لیلی و جفت چون سخن گفت
جوری که رود ز دوست بر من
آن را مکشاد هیچ دشمن
انداخت مرا به خردسالی
در پنجه عشق لاابالی
بگذشت ز زور پنجه عشق
عمرم همه در شکنجه عشق
امروز که نوبت وصال است
جانم ز فراق در وبال است
آن سکه به نام دیگری شد
وان لقمه به کام دیگری شد
او همدم یار و من چنین دور
او واصل و من غریب و مهجور
این گفت و جبین به خاک مالید
وز سینه چاک چاک نالید
خوناب جگر ز دیده بگشاد
چندانکه ز گریه بی خود افتاد
شب را که ز بی خودی درآمد
گردون به لباس دیگر آمد
شد یکرنگی او دورنگی
با حیله شیریش پلنگی
از حلقه همدمان برون جست
با گور و گوزن خویش پیوست
جان بی جانان رسیده بر لب
شب برد به سر چنانکه هر شب

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن عاشق از خرد رمیده
زاندیشه نیک و بد رهیده
هوش مصنوعی: آن عاشق از عقل و منطق دور شده و از تفکر در مسائل خوب و بد آزاد است.
از مستی عشق بود مجنون
دادش به میان مستی افیون
هوش مصنوعی: از سر عشق و شیدایی مجنون در حالت مستی، افیون را به او دادند.
داغی ز فراق یار بودش
یک داغ دگر بر آن فزودش
هوش مصنوعی: او در اثر جدایی از یار، یک زخم عمیق برداشت و بر آن زخم، زخم دیگری نیز افزود.
لیکن داغی فزون ز هر داغ
آشفت ز عشق داغ بر داغ
هوش مصنوعی: اما زخم عشق بیش از هر زخم دیگری عذاب‌آور و دردناک است. این نوع دردها به قدری عمیق و گیج‌کننده‌اند که هیچ‌چیز نمی‌تواند با آن‌ها برابر باشد.
واکرد ز انس ناکسان خوی
وآورد به سوی وحشیان روی
هوش مصنوعی: از جمع آدم‌های نالایق و بی‌ارزش دل‌سیر شد و به سوی بی‌کسان و وحشی‌ها روی آورد.
از کین کسان چو شست سینه
با او دگری نجست کینه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی انسان از کینه و دشمنی دیگران رنج می‌برد، نمی‌تواند از کینه و نفرت خود نسبت به آن‌ها رها شود. در واقع، اگر کسی از جنگ و خصومت دیگران آزرده باشد، خود نیز نمی‌تواند از خصومت با دیگران چشم‌پوشی کند.
با وی همه وحش رام گشتند
در انس به وی تمام گشتند
هوش مصنوعی: همه جانوران وحشی در کنار او آرام شدند و به خاطر نزدیکی و دوستی با او، همه چیز در وجودشان تغییر کرد و متحول شدند.
می رفت به کوه و دشت چون شاه
با او سپه وحوش همراه
هوش مصنوعی: او به سمت کوه‌ها و دشت‌ها می‌رفت، مانند یک پادشاه که گروهی از حیوانات وحشی را با خود دارد.
بنهاده به پای هر درختی
بودش از ریگ و سنگ تختی
هوش مصنوعی: در پای هر درختی، او تکه‌ای سنگ و ریگ قرار داده بود.
چون بر سر تخت خود نشستی
گردش دد و دام حلقه بستی
هوش مصنوعی: وقتی بر جایگاه خود نشستی، دایره‌ای از درندگان و جانوران دور تو جمع شد.
از پرتو عدل شه بر ایشان
بودند به هم ز صلح کیشان
هوش مصنوعی: بر اثر نور عدل پادشاه، آن‌ها به هم نزدیک شدند و به خاطر صلح میان خودشان، با یکدیگر ارتباط برقرار کردند.
آهو از گرگ رم نکردی
نخجیر ز شیر غم نخوردی
هوش مصنوعی: تو از گرگ که نماد خطر است، به راحتی فرار نکردی و از شیر که نماد قدرت و قوت است، دلتنگی نکردی.
نخجیر به ره ز لعب سازی
کردی به دم پلنگ بازی
هوش مصنوعی: تو در مسیر شکار، از بازی‌های کودکانه فاصله گرفته‌ای و به قدرت و شجاعت پلنگ پیوسته‌ای.
رفتندی چون شدی ره اندیش
گوران چو جنیبتش پس و پیش
هوش مصنوعی: وقتی که به فکر مرگ افتادی، در زندگی خود به سوی آن حرکت کن، مانند کسی که در حال جستجوی حقیقت و معناست.
بودی چو قدم زدی به هر راه
جاروب کشیش کار روباه
هوش مصنوعی: اگر به هر جا که می‌روی، در پی کار خوب و درست باشی، مانند روباه که تلاش می‌کند تا در هر مسیری که می‌رود، خود را پنهان کند و به نیکی عمل کند.
تا بنشاندی ز ره تف و تاب
از اشک خودش زدی گوزن آب
هوش مصنوعی: وقتی به‌خاطر غم و اندوه، اشک بر صورتش جاری شد، احساس کرد که گوزن به خاطر نزدیکی به آب، دچار تلاطم و اضطراب شده است.
بالای سرش ز چتر داری
زاغان سیه به حق گزاری
هوش مصنوعی: زیر چتر او، زاغ‌های سیاه به حق نشسته‌اند و بر او سایه می‌افکنند.
ور زانکه شدی گهیش میلی
تا نامه کند به سوی لیلی
هوش مصنوعی: اگر زمانی خواستی نامه‌ای به لیلی بنویسی، نشان‌دهنده‌ی احساس درونت است.
آهو قلمش ز ساق دادی
وز جلد سرین ورق گشادی
هوش مصنوعی: آهو همچون قلمی است که از ساق پای تو الهام گرفته و از جلد دل نرم و لطیف تو ورق برداشته است.
بردیش به رسم نیکخواهی
از چشم سیاه خود سیاهی
هوش مصنوعی: تو به نیک‌خواهی و با نیت خوب، از چشمان تیره و سیاه خود غم و اندوهی را به دیگران منتقل کردی.
می رفت چنین نشید خوانان
از دیده سرشک لعل رانان
هوش مصنوعی: او با چشمانی پر از اشک و غم، به آرامی می‌رفت و در دل حسی عمیق از عشق داشت.
وآهو بچگان به خیر و خوبی
پیش قدمش به پایکوبی
هوش مصنوعی: و بچه‌ها به خوبی و خوشحالی در پیش او به شادی و پایکوبی می‌پردازند.
ناگاه به روضه ای رسیدند
وز دور جماعتی بدیدند
هوش مصنوعی: ناگهان به باغی رسیدند و از دور افرادی را مشاهده کردند.
از سبزه به زیر پا بساطی
چون لاله ز جام می نشاطی
هوش مصنوعی: زیر پا سبزه‌ای گسترده شده و به تماشا لاله‌هایی مثل جام می نوشیدنی شادی را به نمایش گذاشته‌اند.
مجنون از دور ره بگرداند
زیشان خطر سپه بگرداند
هوش مصنوعی: مجنون از دور، به خاطر خطر و تهدیدی که مشاهده کرد، مسیر خود را تغییر داد.
زان قوم یکی شناخت او را
وز ساز ثنا نواخت او را
هوش مصنوعی: از میان آن قوم، یکی او را شناخت و با لحن مدح و ستایش به او احترام گذاشت.
کای سرور عاشقان شیدا
در روی تو نور عشق پیدا
هوش مصنوعی: ای سرور عاشقان و دیوانگان، در چهره تو پرتو عشق نمایان است.
وی خانه خراب این خرابات
رسته ز قبیله و قرابات
هوش مصنوعی: او از خانواده و خویشاوندی خود دور شده و به این مکان خراب و ویران پناه آورده است.
وی راهسپر به پای تجرید
تنها رو تنگنای تفرید
هوش مصنوعی: او در مسیر وصال به خداوند فقط با روح و نه جسم، به تنهایی در گذرگاه خویش حرکت می‌کند و در حالتی عمیق از وحدت و فردیت قرار دارد.
وی فرق دو نیم تیغ اندوه
بنشسته به زیر تیغ چون کوه
هوش مصنوعی: او با ناراحتی و غمی عمیق مانند دو نیم تیغ، در زیر فشار و سختی چون کوهی ایستاده است.
سوگند به آنکه مست اویی
نی پا و نه سر ز دست اویی
هوش مصنوعی: به آن کسی که تو را در خودش غرق کرده و همچون شرابی مستت کرده، قسم می‌خورم که نه پا و نه سر از دست او رها نیستی.
سوگند به آنکه زندگانی
جز دولت وصل او ندانی
هوش مصنوعی: به آن که جز دیدار او زندگی ارزش دیگری ندارد، قسم می‌خورم.
سوگند به لعل آبدارش
سوگند به جعد تابدارش
هوش مصنوعی: به محبوبم قسم که لب‌هایش مانند سنگ‌های قیمتی درخشان است و به بافت مواج و زیبایش نیز قسم می‌خورم.
سوگند به آهوان مستش
جادومنشان می پرستش
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیت آهوهای سرمست قسم می‌خورم که جادوی او باعث پرستش و ستایشش شده است.
سوگند به آن دو ابر مه پوش
کش جای گرفته بر بناگوش
هوش مصنوعی: به آن دو ابر که مانند ماه بر روی خشکی‌ها سایه افکنده‌اند سوگند.
کز ما مگذر بدین روانی
بر ما مشکن ز دل گرانی
هوش مصنوعی: از ما دور نشو و به خاطر احساساتی که داریم، ما را ترک نکن. دل‌تنگی و سنگینی دل را به دوش ما نگذار.
دیریست که ما شکسته ای چند
هستیم به وصلت آرزومند
هوش مصنوعی: مدتی است که ما تعدادی دل شکسته‌ایم که منتظر رسیدن به وصال محبوب هستیم.
تا گردان است دور عالم
امروز رسیده ایم با هم
هوش مصنوعی: امروز به هم رسیدیم، در حالی که دوران دنیا در حال چرخش است.
نبود پس ازین بریدن ما
معلوم به هم رسیدن ما
هوش مصنوعی: پس از این، در حالی که ما از هم جدا شده‌ایم، نامشخص است که آیا دوباره یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد یا نه.
پیش آ که به هم دمی برآریم
با یکدیگر غمی گذاریم
هوش مصنوعی: بیایید لحظه‌ای را با هم سپری کنیم و با هم دردی را فراموش کنیم.
مجنون چو نیازمندیش دید
وآیین رضا پسندیش دید
هوش مصنوعی: مجنون وقتی که نیاز خودش را مشاهده کرد و دید که رضایت در آن نهفته است، تصمیم گرفت که به آن روی آورد.
بگذاشت به جای خود سپه را
بر مجلسیان فکنده ره را
هوش مصنوعی: او سپاه را به حال خود رها کرد و برای افرادی که در مجلس حضور داشتند، مسیر را مشخص کرد.
پرسید که این چه سرزمین است
کش خاک به نرخ مشک چین است
هوش مصنوعی: سوالی مطرح شده است درباره‌ی یک سرزمین که خاک آن به اندازه‌ی عطر مشک باارزش و گرانبهاست.
گفتند نواحی حجاز است
رحلتگه هر که پاکباز است
هوش مصنوعی: گفتند محل سفر کسانی که پاک و باصفا هستند، سرزمین حجاز است.
لیلی صد بار محمل اینجا
رانده ست گرفته منزل اینجا
هوش مصنوعی: لیلی بارها با کاروانش به اینجا آمده و حالا در این مکان منزل گزیده است.
با همقدمان خود درین جای
مشکین دامان کشیده در پای
هوش مصنوعی: در میان دیگران که در این محیط تیره و دل‌انگیز قرار دارند، دامن خود را به زیبایی بر زمین کشیده‌ام.
این خاک که همچو مشک خوشبوست
از مشک افشانی دامن اوست
هوش مصنوعی: این زمین که بوی خوش مشکی دارد، به خاطر عطری است که از دامن او پخش می‌شود.
مجنون چو شنید این سخن را
بر جای ندید خویشتن را
هوش مصنوعی: مجنون وقتی این حرف را شنید، دیگر نتوانست خودش را در جای خود نگه دارد.
خود را به زمین چو سایه انداخت
بانگی زد و این نشید پرداخت
هوش مصنوعی: به زمین افتاد و به گونه‌ای شبیه سایه‌ای خود را نشان داد و سپس صدایی بلند کرد و به این ترتیب به وضوح خود را معرفی کرد.
کای همنفسان کزین دیارید
وز دلبر من سخن گزارید
هوش مصنوعی: ای دوستان، شما که از این دیار هستید و درباره معشوق من صحبت می‌کنید.
جان من و دل فدایتان باد
سر خاک به زیر پایتان باد
هوش مصنوعی: جان و دل من فدای شماست، امیدوارم که همیشه زیر پای شما آرام بگیرم.
اینجا نه هوای کعبه دارم
نی نیت آنکه حج گزارم
هوش مصنوعی: این مکان نه فضایی مثل کعبه دارد و نه هدفی در دلم برای انجام حج و زیارت.
مقصوم ازین طواف لیلی ست
باقی همه پیش او طفیلی ست
هوش مصنوعی: عبارت اشاره دارد به این که لیلی، محور اصلی و نقطه کانونی عشق و جاذبه است و دیگران مانند سایه‌هایی هستند که فقط به دنبال او می‌گردند و به او وابسته‌اند. در واقع، همه‌ی عشق‌ها و علاقه‌ها به سمت لیلی معطوف می‌شود و او اهمیت ویژه‌ای در این میان دارد.
نتوان چو به کوی او گذشتن
سودی نکند به کعبه گشتن
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به خیابان او پا بگذاری، هیچ فایده‌ای ندارد که به کعبه بروی.
حج همه عمره دیدن اوست
بی او حج و عمره ام نه نیکوست
هوش مصنوعی: حج و عمره یک عمر فقط به خاطر دیدن اوست، بدون او نه حج و نه عمره‌ام ارزشی دارد.
تیر وصلش برون ز جعبه
سرگردانیست طوف کعبه
هوش مصنوعی: تیر وصال او از جعبه سردرگمی بیرون آمده و مانند طوفانی در اطراف کعبه در حال وزیدن است.
من تشنه او به وادی غم
کی آب خورم ز چاه زمزم
هوش مصنوعی: من در وادی غم تشنه او هستم، چگونه می‌توانم از چاه زمزم آب بنوشم؟
با زمزمه غم ویم شاد
ناید ز زلال زمزمم یاد
هوش مصنوعی: با ناله و اندوه نمی‌توان به شادابی رسید؛ یاد آب زلال هم نمی‌تواند خوشحالم کند.
آن زمزمه بر زبان چو رانم
از هر مژه زمزمی فشانم
هوش مصنوعی: وقتی که سخن می‌گویم، از هر چشمی که می‌زنم، نغمه‌ای زیبا و دلنشین می‌تراود.
در هر منزل که می زنم گام
زان گام وصال او بود کام
هوش مصنوعی: در هر جایی که قدم می‌زنم، گام‌های من به سوی دیدار اوست و این دیدار برایم شیرین و لذت‌بخش است.
هر جا که نه روی او چراغ است
گر باغ ارم بود که داغ است
هوش مصنوعی: هر کجا که چهره محبوب نیست، حتی اگر بهشت هم باشد، هنوز هم دلتنگی و سوز و گداز در آن جا وجود دارد.
لیلی ست ز هر سفر مرادم
نی طالب سلمی و سعادم
هوش مصنوعی: من به دنبال لیلی هستم، نه سلمی یا سعادت. هرچه سفر کنم، عشق او در دل من باقی است.
تا با غم او شدم هم آغوش
کردم ز دگر بتان فراموش
هوش مصنوعی: وقتی که با غم او آشنا شدم و دلداده‌اش شدم، دیگر به معشوق‌های دیگر فکر نمی‌کنم.
دانای منازل و مراحل
زین وادی جانگداز هایل
هوش مصنوعی: عالمی پر از شناخت و آگاهی دربارهٔ مسیرها و مراحل زندگی در این دنیای سخت و دشوار.
گاهی که شود فسانه پرداز
از پرده چنین برون دهد راز
هوش مصنوعی: گاهی اوقات وقتی storyteller یا داستان‌سرا از پشت پرده بیرون می‌آید، رازهایی را فاش می‌کند.
کان طاق ز لطف و با ستم جفت
از لیلی و جفت چون سخن گفت
هوش مصنوعی: طاق به خاطر لطف و با ظلم جفت شده بود، اما از لیلی و جفتش گفت و گویی کرد.
جوری که رود ز دوست بر من
آن را مکشاد هیچ دشمن
هوش مصنوعی: دوستی‌ام با تو به اندازه‌ای است که هیچ رنج و آزاری از طرف دشمنان نمی‌تواند مرا آزار دهد.
انداخت مرا به خردسالی
در پنجه عشق لاابالی
هوش مصنوعی: عشق بی‌پروا و بی‌ملاحظه، مرا در کودکی به چنگال خود انداخت.
بگذشت ز زور پنجه عشق
عمرم همه در شکنجه عشق
هوش مصنوعی: عمر من در اثر شدت احساسات عاشقانه‌ام به سر آمده و به سختی و رنج سپری شده است.
امروز که نوبت وصال است
جانم ز فراق در وبال است
هوش مصنوعی: امروز وقتی که زمان وصال و دیدار است، جانم به خاطر دوری و جدایی در عذاب و ناراحتی به سر می‌برد.
آن سکه به نام دیگری شد
وان لقمه به کام دیگری شد
هوش مصنوعی: سکه‌ای که قبلاً به نام یک نفر بود، حالا به نام شخص دیگری شده است و لقمه‌ای که قبلاً برای یک نفر بود، اکنون به کام دیگری رفته است.
او همدم یار و من چنین دور
او واصل و من غریب و مهجور
هوش مصنوعی: او در کنار یار خود است و من دور از او، در حالی که من تنها و بی‌کس هستم.
این گفت و جبین به خاک مالید
وز سینه چاک چاک نالید
هوش مصنوعی: او این را گفت و پیشانی‌اش را به خاک گذاشت و از دل پر دردی که داشت، ناله‌ای بلند کرد.
خوناب جگر ز دیده بگشاد
چندانکه ز گریه بی خود افتاد
هوش مصنوعی: اشک‌های فراوان از چشمانم سرازیر شد و به قدری گریه کردم که دیگر به خودم نمی‌آمدم.
شب را که ز بی خودی درآمد
گردون به لباس دیگر آمد
هوش مصنوعی: شب به هنگام رفتن از حالتی غافلانه و بی‌خبر، به شکلی دیگر و با ظاهری جدید ظهور پیدا کرد.
شد یکرنگی او دورنگی
با حیله شیریش پلنگی
هوش مصنوعی: او که به ظاهر یکرنگ و ساده است، در حقیقت با ترفندهایش مانند شیر و پلنگ، دورو و فریبنده است.
از حلقه همدمان برون جست
با گور و گوزن خویش پیوست
هوش مصنوعی: او از جمع دوستان و هم‌نشینان خود جدا شد و به دنیای مرگ و زندگی وحشی، مانند گوزن، پیوست.
جان بی جانان رسیده بر لب
شب برد به سر چنانکه هر شب
هوش مصنوعی: جان کسانی که بی‌جان هستند، به لب شب رسیده است، گویی که شب را به سر دارد به طوری که هر شب این حالت را تجربه می‌کند.