گنجور

بخش ۴۰ - میهمان شدن مجنون شخصی را و هم آواز شدن با مرغی که از جفت خود جدا افتاده بود و ناله و فریاد می کرد

چون زرده بیضه های گردون
آمد سحر از سپیده بیرون
زیر خم طاق لاجوردی
زان زرده زمین گرفت زردی
مجنون پی جست و جوی دلبر
برداشت ز خواب بیخودی سر
لیلی گویان به ره درآمد
تا نوبت چاشتگه سر آمد
می شد چو سموم نیمروزان
افتان خیزان به ریگ سوزان
لب تشنه ز آه دشنه می کرد
بر سینه ز آه دشنه می خورد
می جست چو صید زخم خورده
از صیدگران کناره کرده
ناگه به دهی گذارش افتاد
چون باغ بهشت راحت آباد
در وادی گرم شد پدیدار
از نار خلیل تازه گلزار
گشت از تف خور شده چو زاغی
دیوارنشین طرفه باغی
آمد به نیاز خواجه باغ
کای باز سیاه گشته چون زاغ
منت نه و میهمان من باش
زینت ده آشیان من باش
دیوار نه آشیانه توست
در دیده نشین که خانه توست
غم نیست اگر سیه نهادی
در دیده روشنم سوادی
مجنون ز نیاز آن جوانمرد
جنبید و هوای آشیان کرد
چون ورد عرابیان بیجیف
نحن العرب است و نکرم الضیف
او هم ز کرم کشید خوانی
در پیش گزیده میهمانی
وآماده نهاد بر سر خوان
شهد صافی و مرغ بریان
مجنون نگشاد سوی خوان دست
وز خوردن آن لب و دهان بست
گفتا کاینها طعام من نیست
در خورد گلو و کام من نیست
آیین دد است صید کردن
وز پهلوی کشته لقمه خوردن
بر من همه جانور حرامند
زان رو با من همیشه رامند
دندان کردی به خونشان تیز
ناچار کنند از تو پرهیز
از شیره نحل آیدم قی
قی کرده نحل کی خورم کی
از بیخ نبات های شیرین
شد تلخ به کام ذوق من این
حلوای نبات من همین بس
لیک این نشود خورای هر کس
در چاشتگهان طعامش این بود
شب هم چو رسید شامش این بود
شب رونق روز را چو بشکست
شد خواجه به خانه خواب و دربست
در صحن سراش بود نخلی
آسان خرجی نفیس دخلی
خرجش ز نم سحاب توشه
دخلش سر و شاخ غرق خوشه
هر خوشه رواجبخش خوانها
شیرین کن تلخی دهان ها
خوشه نه که شوشه های زر بود
هر یک سلک عقیق تر بود
رنگش چو عقیق و چاشنی شهد
لب طالب کام او به صد جهد
قدی چو قد شکر دهانان
مرغان ز سرش نشید خوانان
مجنون به خیال قد لیلی
دریافت به وی ز خویش میلی
سر بر قدمش نهاد و بگریست
کز دوست جدا نه خوش توان زیست
خوش آن که ز دوست بهره مند است
وز بوسه به پاش سربلند است
کردم به طلب همه جهان طی
در دستم ازو نه پای نی پی
امروز به درد و سوز من کیست
وز تیره شبی به روز من کیست
او بود درین که مرغی از شاخ
برداشت نوا به ناله گستاخ
می کرد چنان فغانی از درد
کاندر دل سنگ رخنه می کرد
می داد ز پر خراش آواز
چون نوحه گران ترانه ها ساز
از عود شجر که بی وتر بود
هر لحظه به پرده دگر بود
هر دم که ز غم زدی نوایی
از هر پرش آمدی صدایی
گویی که ز ناله های پر حال
موسیقاریش بود هر بال
یا خود چنگی ز ناله زار
رگ های تنش بر آن چو اوتار
در هر نفش استخوان پرهاش
مضراب زننده بر وترهاش
مجنون چو شنید ناله او
شد محنت و غم حواله او
هر چند که ناله زارتر شد
جان و دل او فگارتر شد
آن ناله چو زار شد ز حد بیش
افتاد برون ز طاقت خویش
برجست به فرق خاک ده روفت
تا خواجه و در بر او فرو کوفت
کای خواجه خانه این چه حال است
کز جان خود امشبم ملال است
این مرغ چه درد و سوز دارد
کین ناوک سینه سوز دارد
از ناله او که دردناک است
در سینه من هزار چاک است
زین نغمه غم که می سراید
ترسم جانم ز تن برآید
این نوحه او ز پرده راز
از درد من است قصه پرداز
گفتا دو حمامه مطوق
بودند به صد صفا و رونق
زین نخل گرفته آشیانه
بر طارم شاخ کرده خانه
با هم بودی به خانه دمساز
با هم کردی بر اوج پرواز
با هم رفتی و دانه خوردی
تا چشمه آب ره سپردی
نی هرگزشان ز هم ملالی
نی دیده ز هجر گوشمالی
از دامنشان به گاه و بیگاه
آفات زمانه دست کوتاه
زین پیش به یک دو روز بازی
در شیوه صید حیله سازی
ره یافت به آشیان ایشان
شد تفرقه گر میان ایشان
هر یک به گریز پر گشادند
مهجور ز یکدگر فتادند
این باز آمد به خانه خویش
وان ماند ز آشیانه خویش
معلوم نشد که حال او چیست
در چنگل باز مرد یا زیست
درد دل این ز دوری اوست
وز تفرقه ضروری اوست
مجنون چو شنید این فسانه
از خواجه آن سرا و خانه
بانگی بزد از درون پر تاب
کز زلزله ده درآمد از خواب
بگریست که درد من جز این نیست
زین درد کسی چو من حزین نیست
وانگه سوی نخل رفت و بنشست
بگشاد زبان به آن زبان بست
کای مرجان ساق لعل منقار
لعل تو گهر ز خاک بردار
فندق سر و فستقی پر و بال
همخرقه آسمان مه و سال
یاقوتی چشم عنبرین طوق
سر بر کرده ز چنبر شوق
ناقوسی دیر آشنایی
مزماری بزم بینوایی
چوبک زن کاخ این عماری
کافراخته شد ز چوب کاری
آگاهی بخش شب سیاهان
از غفلت خواب صبحگاهان
یارب که به سابق عنایت
وز لاحق فضل بی نهایت
گم کرده خویش را بیابی
وان دولت پیش را بیابی
ماند دامان این کرامت
موصول به دامن قیامت
من هم با تو درین بلایم
وافتاده ز یار خود جدایم
عمری من و یار خویش با هم
فارغ ز مخالفان عالم
همراز حریم قرب بودیم
در مهد وفا به هم غنودیم
نی در ره ما ز هجر خاری
نه بر رخ ما ز غم غباری
هم بسته زبان پندگویان
هم خسته درون عیبجویان
بودیم به هم دو مغز و یک پوست
پوشیده ز چشم دشمن و دوست
ایام ز سنگ بی وفایی
افکند میان ما جدایی
اکنون از هم نشسته فردیم
بی یکدیگر زبون دردیم
هیهات چه گفتم این دروغ است
خورشید دروغ بی فروغ است
من بر دل ازو چو لاله داغی
زان داغ منش چو گل فراخی
او فارغ و من عظیم مشتاق
او جفت کسان و من ز وی طاق
آن را که به عشقش آشناییست
این غم بتر از غم جداییست
پر قصه درد عالم از من
واو همدم دیگری کم از من
معشوقه به زیر خاره و خار
بهتر که بود به دست اغیار
میوه به زمین فتاده در باغ
زان به که به غارتش برد زاغ
این گفت و ز دیده سیل خون ریخت
خوناب دل از درون برون ریخت
وز خواجه میزبان جدا شد
معلوم نشد که تا کجا شد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون زرده بیضه های گردون
آمد سحر از سپیده بیرون
هوش مصنوعی: صبح هنگام، مانند زرده تخم‌مرغ که طلایی و درخشنده است، از افق روشن بیرون می‌آید.
زیر خم طاق لاجوردی
زان زرده زمین گرفت زردی
هوش مصنوعی: زیر قوس آبی رنگ، زردی زمین را به خود گرفت.
مجنون پی جست و جوی دلبر
برداشت ز خواب بیخودی سر
هوش مصنوعی: مجنون در جستجوی معشوقش برخواست و از خواب بی‌خودی بیرون آمد.
لیلی گویان به ره درآمد
تا نوبت چاشتگه سر آمد
هوش مصنوعی: لیلی مانند کسی که با شوق و شور در راهی قدم می‌زند، به میدان آمد تا زمان صبحانه فرارسد.
می شد چو سموم نیمروزان
افتان خیزان به ریگ سوزان
هوش مصنوعی: در روزهای گرم و سوزان، مانند وزش بادهای تند که در وسط روز به زمین می‌وزند، افت و خیز و نوسان وجود دارد.
لب تشنه ز آه دشنه می کرد
بر سینه ز آه دشنه می خورد
هوش مصنوعی: زبان دل، از درد و اندوه فراوان، مانند دشنه‌ای در سینه شخصی فرومی‌رود. در این حال، آن فرد از شدت تشنگی و ناآرامی، به سینه‌اش آسیب می‌زند و نشان‌دهنده حالت پریشانی و غم است.
می جست چو صید زخم خورده
از صیدگران کناره کرده
هوش مصنوعی: مثل یک شکار زخمی که از شکارچیان دوری می‌کند، به دنبال آزادی و دور شدن از درد و رنج است.
ناگه به دهی گذارش افتاد
چون باغ بهشت راحت آباد
هوش مصنوعی: ناگهان به دهی رسید که مانند باغی بهشتی و پرآرامش بود.
در وادی گرم شد پدیدار
از نار خلیل تازه گلزار
هوش مصنوعی: در دشت گرم و داغ، نمایان شد از آتش ابراهیم، گلزار جدیدی.
گشت از تف خور شده چو زاغی
دیوارنشین طرفه باغی
هوش مصنوعی: پرده‌نشین باغی را تصور کن که به دلیل تماشای دنیا از زاویه‌ی خاصی، شبیه زاغی شده است. این تصویر نشان‌دهنده‌ی تغییر و دگرگونی اوست که به تدریج تحت تأثیر محیط قرار گرفته و به نوعی از خود دور شده است.
آمد به نیاز خواجه باغ
کای باز سیاه گشته چون زاغ
هوش مصنوعی: خواجه به باغ آمد و دید که آنجا به خاطر نیازش، حال و هوای سیاه و بی‌روحی حاکم شده، مانند زاغی که رنگش تیره و غم‌انگیز است.
منت نه و میهمان من باش
زینت ده آشیان من باش
هوش مصنوعی: از من توقع نداشته باش که به تو خدمت کنم، فقط به عنوان مهمان در کنار من باش و به زندگی‌ام زیبایی ببخش.
دیوار نه آشیانه توست
در دیده نشین که خانه توست
هوش مصنوعی: دیوار چیزی نیست که تو در آن زندگی کنی، بلکه باید در دیدگان خود واقعیت و خانه واقعی‌ات را جستجو کنی.
غم نیست اگر سیه نهادی
در دیده روشنم سوادی
هوش مصنوعی: اگرچه غم و اندوهی به دلم راه پیدا کند، اما این مسأله برای من اهمیتی ندارد؛ چون تو با وجود تاریکی‌ها و سختی‌ها، روشنایی و دانشی به من بخشیده‌ای.
مجنون ز نیاز آن جوانمرد
جنبید و هوای آشیان کرد
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر نیاز به آن مرد بزرگ، حرکت کرد و تصمیم گرفت که جایی برای زندگی پیدا کند.
چون ورد عرابیان بیجیف
نحن العرب است و نکرم الضیف
هوش مصنوعی: عرب‌ها به مهمان‌نوازی و پذیرایی از مهمانان شهرت دارند و این ویژگی بخشی از فرهنگ آن‌ها به شمار می‌رود.
او هم ز کرم کشید خوانی
در پیش گزیده میهمانی
هوش مصنوعی: او از روی بزرگواری و لطف خود برای مهمانانش سفره‌ای گسترانده و به خوبی از آنان پذیرایی کرده است.
وآماده نهاد بر سر خوان
شهد صافی و مرغ بریان
هوش مصنوعی: آماده‌ام تا بر سر سفره‌ای که پر از شهد شیرین و مرغ کبابی است بنشینم.
مجنون نگشاد سوی خوان دست
وز خوردن آن لب و دهان بست
هوش مصنوعی: مجنون به میز غذا دست دراز نکرد و از خوردن آن لب زیبا و دهان معشوقش خودداری کرد.
گفتا کاینها طعام من نیست
در خورد گلو و کام من نیست
هوش مصنوعی: گفت که این چیزها برای من مناسب نیست و در دهان و گلویم جا نمی‌گیرد.
آیین دد است صید کردن
وز پهلوی کشته لقمه خوردن
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ناپسند بودن عمل شکار و بهره‌برداری از موجودات کشته شده اشاره دارد. معنای آن این است که صید کردن (شکار کردن) و خوردن لقمه‌ای از کنار یک قربانی، رفتاری بی‌رحمانه و شایسته حیات انسانی نیست. در واقع، این عمل را به عنوان رفتاری وحشیانه و ددمنشانه تلقی می‌کند.
بر من همه جانور حرامند
زان رو با من همیشه رامند
هوش مصنوعی: همه موجودات برای من حرام هستند، به همین دلیل همیشه باید با من آرام باشند.
دندان کردی به خونشان تیز
ناچار کنند از تو پرهیز
هوش مصنوعی: دندان تو بر خون آنها تیز شده و ناگزیر این امر باعث می‌شود که از تو دوری کنند.
از شیره نحل آیدم قی
قی کرده نحل کی خورم کی
هوش مصنوعی: من از عصاره‌ی زنبور عسل آمده‌ام و حالا با صدای خاص خودم می‌گویم که زنبور عسل چه زمانی می‌خورد و چه زمانی نمی‌خورد.
از بیخ نبات های شیرین
شد تلخ به کام ذوق من این
هوش مصنوعی: به خاطر تلخی تجربه‌ها، لذت‌های شیرین برای من تبدیل به ناامیدی و تلخی شده است.
حلوای نبات من همین بس
لیک این نشود خورای هر کس
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این شیرینی خاص (حلوای نبات) برای من به اندازه کافی خوشایند و خوشمزه است، اما همه افراد نمی‌توانند آن را بخورند یا از آن لذت ببرند. در واقع، برخی چیزها ممکن است برای یک نفر خوب و مطلوب باشند، اما دیگران ممکن است آن را دوست نداشته باشند یا نتوانند از آن استفاده کنند.
در چاشتگهان طعامش این بود
شب هم چو رسید شامش این بود
هوش مصنوعی: در آغاز روز، غذای او چنین بود و وقتی شب فرا رسید، شامش هم به همین شکل بود.
شب رونق روز را چو بشکست
شد خواجه به خانه خواب و دربست
هوش مصنوعی: وقتی شب با شکوه روز را به پایان می‌رساند، خواجه به خانه‌اش می‌رود و در را می‌بندد تا استراحت کند.
در صحن سراش بود نخلی
آسان خرجی نفیس دخلی
هوش مصنوعی: در حیاط خانه‌اش، نخل تنومندی وجود دارد که به راحتی میوه‌ای گرانبها تولید می‌کند.
خرجش ز نم سحاب توشه
دخلش سر و شاخ غرق خوشه
هوش مصنوعی: هزینه‌اش از رطوبت ابرها تامین می‌شود، اما درآمدش از سر و شاخ خوشه‌های فراوان است.
هر خوشه رواجبخش خوانها
شیرین کن تلخی دهان ها
هوش مصنوعی: هر خوشه‌ای که برمی‌داریم، باید شیرینی و لذت را به سفره‌ها بیاورد و تلخی را از زبان‌ها بزداید.
خوشه نه که شوشه های زر بود
هر یک سلک عقیق تر بود
هوش مصنوعی: خوشه‌ای که در حقیقت، خوشه‌های طلا است و هر یک از آنها، مانند رشته‌ای از عقیق زیباست.
رنگش چو عقیق و چاشنی شهد
لب طالب کام او به صد جهد
هوش مصنوعی: رنگش همچون عقیق است و طعمش مانند شهد، لبان او به دنبال خوشی و لذت هستند و برای آن به زحمت فراوانی می‌کشند.
قدی چو قد شکر دهانان
مرغان ز سرش نشید خوانان
هوش مصنوعی: دختر یا زنی با آدمی چون قد شکر و زیباست که به زیبایی زبان و صحبت کردن پرندگان می‌ماند و هرگاه که صحبت می‌کند، انسان را غرق لذت می‌کند.
مجنون به خیال قد لیلی
دریافت به وی ز خویش میلی
هوش مصنوعی: مجنون در خیال لیلی احساس کرد که او نسبت به خودش علاقه‌مند است.
سر بر قدمش نهاد و بگریست
کز دوست جدا نه خوش توان زیست
هوش مصنوعی: سرش را بر پای دوست گذاشت و گریه کرد؛ زیرا که زندگی بدون دوست را خوش نمی‌دانست.
خوش آن که ز دوست بهره مند است
وز بوسه به پاش سربلند است
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که از محبت دوست برخوردار است و با تکیه بر او احساس عزت و سربلندی می‌کند.
کردم به طلب همه جهان طی
در دستم ازو نه پای نی پی
هوش مصنوعی: من تمام تلاش خود را کردم تا به دستاوردهای بزرگ برسم، اما نه از پایم خبری بود و نه از قدم‌های محکم.
امروز به درد و سوز من کیست
وز تیره شبی به روز من کیست
هوش مصنوعی: امروز هیچ‌کس از درد و ناراحتی من خبر ندارد و هیچ‌کس در این شب تاریک به فکر روشنی روز من نیست.
او بود درین که مرغی از شاخ
برداشت نوا به ناله گستاخ
هوش مصنوعی: او در اینجا می‌گوید که پرنده‌ای از شاخه درخت نغمه‌ای سر می‌دهد و با ناله‌ای جسورانه صدایش را بلند می‌کند.
می کرد چنان فغانی از درد
کاندر دل سنگ رخنه می کرد
هوش مصنوعی: او از شدت درد چنان فریاد می‌کشید که حتی دل سنگ را نیز می‌شکافت و در آن رخنه ایجاد می‌کرد.
می داد ز پر خراش آواز
چون نوحه گران ترانه ها ساز
هوش مصنوعی: صدای زنگ‌زننده‌ای که از زخم‌ها و جراحت‌ها به گوش می‌رسد، مانند نغمه‌های سوگواری است که سازها را همراهی می‌کنند.
از عود شجر که بی وتر بود
هر لحظه به پرده دگر بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چوب درخت که از آن عود ساخته شده، هر لحظه ویژگی‌های متفاوتی دارد و به نوعی هر بار در حال تغییر و نواختن صدای جدیدی است. همچنین به نوعی بر تنوع و زیبایی موسیقی اشاره دارد که هر بار با نواختن، حس متفاوتی را منتقل می‌کند.
هر دم که ز غم زدی نوایی
از هر پرش آمدی صدایی
هوش مصنوعی: هر بار که از غم می‌خوانی یا نوایی را سر می‌دهی، صداهایی از دل و جانت به گوش می‌رسد.
گویی که ز ناله های پر حال
موسیقاریش بود هر بال
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که هر پرنده‌ای که آواز می‌خواند، تحت تأثیر ناله‌های پرشور و احساسی موسیقی‌دان است.
یا خود چنگی ز ناله زار
رگ های تنش بر آن چو اوتار
هوش مصنوعی: یا خود، ناله‌های غم‌انگیز او مانند صدای ساز در رگ‌های تن او طنین‌انداز است.
در هر نفش استخوان پرهاش
مضراب زننده بر وترهاش
هوش مصنوعی: در هر تنفس او، استخوان‌هایش همچون مضراب‌هایی هستند که بر روی سیم‌ها نواخته می‌شوند.
مجنون چو شنید ناله او
شد محنت و غم حواله او
هوش مصنوعی: مجنون وقتی ناله او را شنید، غم و درد به سراغش آمد.
هر چند که ناله زارتر شد
جان و دل او فگارتر شد
هوش مصنوعی: با وجود تمام ناله‌ها و زاری‌ها، روح و قلب او بیشتر آسیب دیدند و رنج کشیدند.
آن ناله چو زار شد ز حد بیش
افتاد برون ز طاقت خویش
هوش مصنوعی: زمانی که آن ناله به شدت و شدت بیشتری رسید، از حد تحمل او فراتر رفت و از کنترلش خارج شد.
برجست به فرق خاک ده روفت
تا خواجه و در بر او فرو کوفت
هوش مصنوعی: برجسته در بالای زمین افتاد و خواجگان بر او ضربه زدند.
کای خواجه خانه این چه حال است
کز جان خود امشبم ملال است
هوش مصنوعی: ای آقای خانه، حال تو چطور است که من امشب از جان خود احساس نگرانی و ناراحتی می‌کنم؟
این مرغ چه درد و سوز دارد
کین ناوک سینه سوز دارد
هوش مصنوعی: این پرنده چه دردی و سوختنی دارد که این تیر به سینه‌اش رنج می‌آورد.
از ناله او که دردناک است
در سینه من هزار چاک است
هوش مصنوعی: صدای ناله او که پر از درد است، در دل من زخم‌های زیادی را به وجود آورده است.
زین نغمه غم که می سراید
ترسم جانم ز تن برآید
هوش مصنوعی: از این آواز غمگینی که می‌خواند، می‌ترسم جانم از بدنم جدا شود.
این نوحه او ز پرده راز
از درد من است قصه پرداز
هوش مصنوعی: این نوحه از دل پرده رازها برمی‌خیزد و قصه‌ای از درد من را روایت می‌کند.
گفتا دو حمامه مطوق
بودند به صد صفا و رونق
هوش مصنوعی: دو کبوتر زیبا و خوشحال بودند که پر از سرزندگی و نشاط بودند.
زین نخل گرفته آشیانه
بر طارم شاخ کرده خانه
هوش مصنوعی: درخت خرما که میوه‌اش را می‌دهد، بر روی بلندی نشسته و خانه‌ای را برای خود ساخته است.
با هم بودی به خانه دمساز
با هم کردی بر اوج پرواز
هوش مصنوعی: با هم در خانه‌ای گرم و صمیمی بودید و با هم به اوج موفقیت و خوشبختی دست یافتید.
با هم رفتی و دانه خوردی
تا چشمه آب ره سپردی
هوش مصنوعی: شما با هم رفتید و از میوه‌های درختان لذت بردید تا به چشمه آب رسیدید.
نی هرگزشان ز هم ملالی
نی دیده ز هجر گوشمالی
هوش مصنوعی: آن‌ها هرگز از یکدیگر ناراحت و آزرده نیستند و درد جدایی را نچشیده‌اند.
از دامنشان به گاه و بیگاه
آفات زمانه دست کوتاه
هوش مصنوعی: در هر لحظه و هر زمانی، دامن آنها به نوعی از مشکلات و چالش‌های زندگی در امان است.
زین پیش به یک دو روز بازی
در شیوه صید حیله سازی
هوش مصنوعی: قبل از این، در مدت کوتاهی به تمرین و ترفندهای شکار عادت کرده بودم.
ره یافت به آشیان ایشان
شد تفرقه گر میان ایشان
هوش مصنوعی: راهی به خانه آن‌ها پیدا کرد و اختلافی میان آن‌ها ایجاد شد.
هر یک به گریز پر گشادند
مهجور ز یکدگر فتادند
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها به طور آزاد و بی‌قید و شرط جدا شدند و از یکدیگر دور افتادند.
این باز آمد به خانه خویش
وان ماند ز آشیانه خویش
هوش مصنوعی: این پرنده به خانه‌اش بازگشت، اما آن یکی همچنان در لانه‌اش باقی ماند.
معلوم نشد که حال او چیست
در چنگل باز مرد یا زیست
هوش مصنوعی: وضعیت او روشن نیست که در این جنگل چگونه به سر می‌برد؛ آیا مرده یا هنوز زنده است؟
درد دل این ز دوری اوست
وز تفرقه ضروری اوست
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس دلشکستگی و اندوهی است که ناشی از فاصله و جدایی از یک عزیز است. غم و عذابی که در دل است، به خاطر این دوری و تفرقه اجتناب‌ناپذیر احساس می‌شود.
مجنون چو شنید این فسانه
از خواجه آن سرا و خانه
هوش مصنوعی: مجنون وقتی این داستان را از آن آقا درباره آن مکان و خانه شنید، بسیار تحت تأثیر قرار گرفت.
بانگی بزد از درون پر تاب
کز زلزله ده درآمد از خواب
هوش مصنوعی: صدایی از درون پرتابی بلند شد که به علت زلزله، خواب مردم را از بین برد.
بگریست که درد من جز این نیست
زین درد کسی چو من حزین نیست
هوش مصنوعی: او به شدت گریه کرد، زیرا درد و رنجی که دارد منحصر به فرد است و هیچ‌کس دیگری به اندازه او در غم و اندوه نیست.
وانگه سوی نخل رفت و بنشست
بگشاد زبان به آن زبان بست
هوش مصنوعی: سپس به سمت نخل رفت و نشسته، زبانش را به گفت‌وگو باز کرد.
کای مرجان ساق لعل منقار
لعل تو گهر ز خاک بردار
هوش مصنوعی: ای مرجان، با ساق لعل و منقار زینتی‌ات، گوهر را از خاک برمیدار!
فندق سر و فستقی پر و بال
همخرقه آسمان مه و سال
هوش مصنوعی: فندق به زیبایی و ویژگی‌های خود اشاره دارد و پسته پر و بال به نشاط و سرزندگی اشاره می‌کند. در این میان، آسمان و ماه نیز نمادهای بزرگ و باعظمت هستند که به دورانی خوش و سال‌های خوب اشاره می‌کنند. این تصویر به نوعی به زیبایی‌های طبیعی و همچنین شادی و آرامشی که از آن به دست می‌آید، اشاره دارد.
یاقوتی چشم عنبرین طوق
سر بر کرده ز چنبر شوق
هوش مصنوعی: چشمانش مانند یاقوت درخشان و رنگش همچون عنبر است و در گردنبند شوق، سر خود را بر افراشته است.
ناقوسی دیر آشنایی
مزماری بزم بینوایی
هوش مصنوعی: صدای ناقوس که دیر زمانی است که با آن آشنا هستم، در جشن و سروری برای کسانی که در تنگنا و فقر قرار دارند، می‌پیچد.
چوبک زن کاخ این عماری
کافراخته شد ز چوب کاری
هوش مصنوعی: چوب‌زن، سازنده‌ی این ساختمان، آن را با چوب‌کاری ساخته است.
آگاهی بخش شب سیاهان
از غفلت خواب صبحگاهان
هوش مصنوعی: شب‌های تیره و تار، بیدارکننده کسانی هستند که در خواب غفلت صبحگاهی به سر می‌برند.
یارب که به سابق عنایت
وز لاحق فضل بی نهایت
هوش مصنوعی: ای خداوند، تو که از گذشته بر ما لطف و محبت داشته‌ای و از آینده نیز به ما برکت و فضل بی‌پایان عطا فرما.
گم کرده خویش را بیابی
وان دولت پیش را بیابی
هوش مصنوعی: خودت را که در جستجویش هستی پیدا کن تا به آن نعمت و خوشبختی که در انتظار توست، دست یابی.
ماند دامان این کرامت
موصول به دامن قیامت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فضائل و خوبی‌های انسان‌ها به نوعی با روز قیامت و accountability (پاسخ‌گویی) در ارتباط است. هرچه در دنیا کارهای نیک انجام دهیم، در آن روز حساب و کتاب آنها در نظر گرفته می‌شود و این اعمال نیک به آدمی اعتبار می‌بخشد. آرامش و اعتبار ما در نزد خداوند نتیجهٔ کرامت‌هایی است که در دنیا به نمایش گذاشته‌ایم.
من هم با تو درین بلایم
وافتاده ز یار خود جدایم
هوش مصنوعی: من نیز مانند تو در این مشکل هستم و از دوست خود جدا افتاده‌ام.
عمری من و یار خویش با هم
فارغ ز مخالفان عالم
هوش مصنوعی: من و محبوبم برای همیشه در کنار یکدیگر زندگی کردیم و از درگیری‌ها و مشکلات دنیا دور بودیم.
همراز حریم قرب بودیم
در مهد وفا به هم غنودیم
هوش مصنوعی: ما در آغوش محبت و صمیمیت کنار هم خوابیده بودیم و در نزدیکی عشق و دوستی قرار داشتیم.
نی در ره ما ز هجر خاری
نه بر رخ ما ز غم غباری
هوش مصنوعی: در مسیر ما به خاطر جدایی، خار و خاری وجود ندارد و غبار غم بر چهره ما نشسته است.
هم بسته زبان پندگویان
هم خسته درون عیبجویان
هوش مصنوعی: زبان پند دهندگان بسته است و درون عیب‌جویان خسته است.
بودیم به هم دو مغز و یک پوست
پوشیده ز چشم دشمن و دوست
هوش مصنوعی: ما دو نفر بودیم که از نظر فکر و اندیشه نزدیک به هم بودیم، ولی ظاهرمان را از دید دشمن و دوست پنهان کرده بودیم.
ایام ز سنگ بی وفایی
افکند میان ما جدایی
هوش مصنوعی: روزگار به سختی و بی‌وفایی باعث شده است که میان ما فاصله و جدایی بیفتد.
اکنون از هم نشسته فردیم
بی یکدیگر زبون دردیم
هوش مصنوعی: هم‌اکنون ما که کنار هم نشسته‌ایم، بدون یکدیگر احساس بی‌زبان بودن و درد داریم.
هیهات چه گفتم این دروغ است
خورشید دروغ بی فروغ است
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه نمی‌توانم بگویم که خورشید دروغ می‌گوید، زیرا آن نور و روشنی‌اش واقعی است و نمی‌تواند بی‌فروغ باشد.
من بر دل ازو چو لاله داغی
زان داغ منش چو گل فراخی
هوش مصنوعی: من در دل از عشق او همچون لاله‌ای سوختگی دارم، و از این سوختگی، حالم مانند گلی است که در جایی سرشار از زیبایی و شکوه رشد می‌کند.
او فارغ و من عظیم مشتاق
او جفت کسان و من ز وی طاق
هوش مصنوعی: او بی‌نیاز و آزاد است، در حالی که من به شدت خواهان او هستم. او در کنار دیگران است و من از او جدا افتاده‌ام.
آن را که به عشقش آشناییست
این غم بتر از غم جداییست
هوش مصنوعی: کسی که با عشق خود آشناست، این اندوه شدیدتر از درد جدایی است.
پر قصه درد عالم از من
واو همدم دیگری کم از من
هوش مصنوعی: درد و مشکلات بسیاری در جهان وجود دارد و من با آنها آشنا هستم، اما هیچ کس به اندازه من از این مشکلات نمی‌داند و نمی‌تواند همان‌طور که من احساس کند.
معشوقه به زیر خاره و خار
بهتر که بود به دست اغیار
هوش مصنوعی: بهتر است که معشوقه‌ام زیر تیغ و درد باشد تا اینکه در دست دیگران و نزد افراد غیری باشد.
میوه به زمین فتاده در باغ
زان به که به غارتش برد زاغ
هوش مصنوعی: اگر میوه‌ای در باغ بر زمین بیفتد، بهتر است که آن را به کسی ندهیم تا زاغی بی‌رحم آن را ببرد.
این گفت و ز دیده سیل خون ریخت
خوناب دل از درون برون ریخت
هوش مصنوعی: او این حرف را زده و از چشمانش اشک‌های خون آلود به خاطر درد دلش سرازیر شده است.
وز خواجه میزبان جدا شد
معلوم نشد که تا کجا شد
هوش مصنوعی: مهمان از میزبان جدا شد و معلوم نیست که به کجا رفته است.