گنجور

بخش ۳۸ - شنیدن مجنون شوهر کردن لیلی را و اضطراب نمودن وی از آن

طبال سرای این عروسی
در پرده عاج و آبنوسی
این طبل گران نوا نوازد
وین پرده سینه کوب سازد
کان زخم دوال خورده عشق
وآوازه بلند کرده عشق
چون از حرم حجاز برگشت
بر خاک حریم یار بگذشت
آن داغ که داشت تازه تر شد
وان باغ که کاشت تازه بر شد
شوری دگرش به جان درآمد
وز بام و درش فغان درآمد
می بست ز تار اشک رودی
می زد ز خراش دل سرودی
می گفت ترانه ای بر آن رود
می جست نشانه ای ز مقصود
چون بر دمنی خرام کردی
یا در طللی مقام کردی
هر کس گفتی که این نشانیست
زان مه که به حسن داستانیست
یعنی لیلی بلای جانت
غارتگر طاقت و توانت
بر خاک دمن جبین نهادی
وز دیده سرشک خون گشادی
کردی ز طلل عزلسرایی
بر هر خس و خار چهره سایی
هر خیمه به منزلی که دیدی
منزل به حریم آن کشیدی
چون گفتندی که لیلی آنجاست
در سایه آن گرفته ماء/واست
آن را حرم دگر گرفتی
وآیین طواف برگرفتی
در بادیه هر کجا نشستی
نامش بر ریگ نقش بستی
سیل مژه اش بر آن گذشتی
چندان کام نام شسته گشتی
شخصی دیدش که خاک می بیخت
وآخر بر فرق خاک می ریخت
گفتا پی چیست خاک بیزی
وز کیست به فرق خاک ریزی
گفتا بیزم به هر زمین خاک
تا بو که بیابم آن در پاک
وانگه که نیابش چو بیزم
از درد به فرق خاک ریزم
سر طلبم ز خاک یا آب
ذوق طلب است و درد نایاب
ور نی که گهر به خاک دیده ست
وان دانه در ز خاک چیده ست
گفتا که ازین طلب یارام
وز محنت روز و شب بیارام
کان تازه گهر کز آرزویش
شد عمر تو صرف جست و جویش
تو جان کندی و دیگری یافت
دل کند ز تو چو بهتری یافت
تو نیز بدار دست ازین کار
وز پهلوی خود بیفکن این بار
یاری که ره وفا نورزد
صد خرمن ازو جوی نیرزد
دستن تو به عهد اوست پابست
واو داده به عهد دیگری دست
تو لیلی گو چو در مکنون
واو بسته زبان ز نام مجنون
دل بسته به یار خوش شمایل
حرف غم تو سترده از دل
از حی ثقیف زنده جانی
با طبع لطیف نوجوانی
بر تو پی شوهری گزیده
خرمهره به گوهری خریده
چون لام الفند هر دو یکجا
تو چون الف ایستاده یکتا
چون ناخن و گوشت هر دو همپشت
تو ناخن چیده از سر انگشت
برخیز و ازین خیال برگرد
زین وسوسه محال برگرد
با تیره دلان صفا چه یعنی
پاداش جفا وفا چه یعنی
خوبان همه چون گل دو رویند
مغرور شده به رنگ و بویند
گل قاعده وفا نورزید
هر کس که پگه تر آمد او چید
با بید چو ارغوان بسازد
با دزد چو باغبان بسازد
دامن چو نهاد در کف خار
تو نیز همش به خار بگذار
گل کان نه تو راست خار بهتر
بگذاشتنش به خار بهتر
هر زن که ز شوی شد رضا جوی
مردی کن و دست ازو فرو شوی
در یک موزه دو پا که دیده ست
یک خانه دو کدخدا که دیده ست
زن کیست فسون سحر و نیرنگ
از راستیش نه بوی نی رنگ
زن صعوه سرخ و زرد بال است
بودن به رضای زن محال است
گر بگذاری شود هوا گرد
ور بفشاری بمیرد از درد
نخلیست ولی ز موم بسته
کز یک جنبش شود شکسته
نی از گل او مشام مشکین
نی میوه او به کام شیرین
بر وی همه شاخ و برگ بستند
جز شاخ وفا کزو شکستند
چون با دگری شود هم آغوش
پیمان تو را کند فراموش
بشکن عهدش چو عهد بشکست
کز عهد شکن بدین توان رست
بگسل کفش از کف نگارین
چون پاک شد از نگار پارین
کرده ست به دست دیگر آهنگ
کف را مده از حنای او رنگ
مجنون ز سماع این ترانه
برخاست به رقص صوفیانه
بانگی بزد و به سر بغلطید
از صرع زده بتر بغلطید
در خاک شده ز خون دل گل
گردید چو مرغ نیم بسمل
از بس که ز یار سنگدل سنگ
می کوفت به سینه با دل تنگ
صد رخنه ازان به کارش افتاد
بر بیهوشیی قرارش افتاد
بردش بدر از سرای تدبیر
بیهوشیی آنچنان گلوگیر
کز لب نفسش گذر نکردی
در آینه ها اثر نکردی
امید ز زندگیش کنده
نشناختیش ز مرده زنده
بعد از دیری که جان نو یافت
جان را به هزار غم گرو یافت
چون بر نفسش گشاده شد راه
بر جای نفس نزد به جز آه
سینه به سنان آه می سفت
وز سینه همی زد آه و می گفت
آه از دل یار سنگدل آه
آه از غم یار دل گسل آه
فریاد که شمع دلفریبان
زد شعله به جان ناشکیبان
افسوس و هزار بار افسوس
کان جیب در لباس ناموس
ناموس مرا به جیب زد چاک
پاشید به فرق نام من خاک
هر عهد که بسته بود بشکست
با آنکه بریده باد پیوست
او جفت کسان و من چنین فرد
او کان دوا و من بدین درد
محرومی ازو گرم جگر سوخت
محظوظی دیگران بتر سوخت
آن داشت مرا چو موی باریک
وین ساخت کنون به مرگ نزدیک
نزدیکی مرگ و دوری یار
سهل است به پیش عاشق زار
یارش که به دست دیگران است
این بار بسی بر او گران است
او عمر به کان کنی به سر برد
نقدینه کان کسی دگر برد
در باغ درخت باغبان کاشت
بر غارتی سپاه برداشت
کو آنکه به هم نشسته بودیم
در بر رخ باد بسته بودیم
تا باد نیاورد به ما روی
وز ما نبرد به دیگران بوی
امروز در آرزوی آنم
کین سوخته جان بر او فشانم
کز من به نسیم آن پریزاد
آرد به طفیل دیگران یاد
ای باد به سوی او گذر کن
وز من به جمال او نظر کن
گو ای دل تو ز من رمیده
با دلبر دیگر آرمیده
روزی که شوی حریف جامش
نقل از لب خود نهی به کامش
یاد آر ز حال تلخکامی
وز درد دل شکسته جامی
زان پیش که در غمت بمیرد
وز وصل تو بهره بر نگیرد
با خاک رود درست پیمان
وز کرده خود شوی پشیمان

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طبال سرای این عروسی
در پرده عاج و آبنوسی
هوش مصنوعی: تعمیدکننده این جشن عروسی، با موسیقی و سازهایی از جنس عاج و چوب گرانبها، فضایی مملو از شادی و زیبایی را به وجود آورده است.
این طبل گران نوا نوازد
وین پرده سینه کوب سازد
هوش مصنوعی: این طبل سنگین صدا می‌دهد و این پرده بر سینه ضربان ایجاد می‌کند.
کان زخم دوال خورده عشق
وآوازه بلند کرده عشق
هوش مصنوعی: زخم عشق به قدری عمیق است که صدای آن در دل‌ها طنین‌انداز شده و همه جا پیچیده است.
چون از حرم حجاز برگشت
بر خاک حریم یار بگذشت
هوش مصنوعی: وقتی از سرزمین مقدس حجاز بازگشت، به خاک محبوبش قدم گذاشت.
آن داغ که داشت تازه تر شد
وان باغ که کاشت تازه بر شد
هوش مصنوعی: آن زخمی که احساس می‌کردیم دوباره تازه شد و آن باغی که کاشته بودیم، دوباره سبز و رونق گرفت.
شوری دگرش به جان درآمد
وز بام و درش فغان درآمد
هوش مصنوعی: حس و حال جدیدی در او شکل گرفته و از هر گوشه خانه‌اش صدای ناله و افسوس بلند شده است.
می بست ز تار اشک رودی
می زد ز خراش دل سرودی
هوش مصنوعی: در دامان اشک خود، رود گریه‌ای را تشکیل می‌دهد و از زخم‌های دل، آهنگی سر می‌دهد.
می گفت ترانه ای بر آن رود
می جست نشانه ای ز مقصود
هوش مصنوعی: او می‌گفت که در آن رود، شعری را جستجو می‌کند که نشانه‌ای از هدفش باشد.
چون بر دمنی خرام کردی
یا در طللی مقام کردی
هوش مصنوعی: وقتی که با زیبایی و ناز به سوی ما می‌آیی یا در مکانی خوش‌منظر و دلنشین می‌نشینی،
هر کس گفتی که این نشانیست
زان مه که به حسن داستانیست
هوش مصنوعی: هر کسی که بگوید این علامت از آن معشوق است، به خاطر زیبایی و جذابیتی است که در داستانش وجود دارد.
یعنی لیلی بلای جانت
غارتگر طاقت و توانت
هوش مصنوعی: یعنی لیلی، باعث درد و رنج توست و تمام قدرت و انرژی‌ات را از تو می‌گیرد.
بر خاک دمن جبین نهادی
وز دیده سرشک خون گشادی
هوش مصنوعی: بر زمین دمن عرق جبین خود را گذاشتی و از چشمانت اشک خونین ریختی.
کردی ز طلل عزلسرایی
بر هر خس و خار چهره سایی
هوش مصنوعی: تو با شکوه و زیبایی خود، سایه‌ای بر روی هر علف و خار افکنده‌ای.
هر خیمه به منزلی که دیدی
منزل به حریم آن کشیدی
هوش مصنوعی: هر خیمه‌ای که دیدی، به یاد آن خانه‌ای افتادی که در آن سکونت داشتی و به حریم آن توجه کردی.
چون گفتندی که لیلی آنجاست
در سایه آن گرفته ماء/واست
هوش مصنوعی: وقتی گفتند که لیلی در آنجا است و در سایه آنجا در انتظار است، دل شاداب و پر از امیدی در من شکل گرفت.
آن را حرم دگر گرفتی
وآیین طواف برگرفتی
هوش مصنوعی: تو مکان مقدسی را به دست آورده‌ای و مراسم طواف را به جای آورده‌ای.
در بادیه هر کجا نشستی
نامش بر ریگ نقش بستی
هوش مصنوعی: هر جایی که در بیابان توقف کنی، نام آن مکان بر روی خاک ثبت می‌شود.
سیل مژه اش بر آن گذشتی
چندان کام نام شسته گشتی
هوش مصنوعی: چشم‌هایش مانند سیل است و وقتی به او نگاه کنی، چنان غرق می‌شوی که نام و یاد همه چیز را فراموش می‌کنی.
شخصی دیدش که خاک می بیخت
وآخر بر فرق خاک می ریخت
هوش مصنوعی: شخصی را دید که خاک را به زمین می‌ریخت و در نهایت هم خاک را بر سر خود می‌ریزید.
گفتا پی چیست خاک بیزی
وز کیست به فرق خاک ریزی
هوش مصنوعی: گفت: هدف از زندگی چیست؟ و این خاک از کجا آمده که بر سرش گذاشته‌ای؟
گفتا بیزم به هر زمین خاک
تا بو که بیابم آن در پاک
هوش مصنوعی: او گفت: من از هر خاکی می‌گذرم تا بوی آن در پاک را بیابم.
وانگه که نیابش چو بیزم
از درد به فرق خاک ریزم
هوش مصنوعی: وقتی که نتوانم او را پیدا کنم، از درد به زمین می‌ریزم.
سر طلبم ز خاک یا آب
ذوق طلب است و درد نایاب
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به آرزوهایم و کسب لذت، از خاک و آب طلب می‌زنم؛ چرا که این خواسته و دردهایی که دارم، برایم سخت و نایاب است.
ور نی که گهر به خاک دیده ست
وان دانه در ز خاک چیده ست
هوش مصنوعی: اگر مروارید در خاک دیده شده باشد، آن دانه‌ای که از خاک برداشت شده هم ارزشمند خواهد بود.
گفتا که ازین طلب یارام
وز محنت روز و شب بیارام
هوش مصنوعی: گفت که از این دل‌تنگی و جستجوی محبوب رهایی یاب و از مشکلات روز و شب آرامش بگیر.
کان تازه گهر کز آرزویش
شد عمر تو صرف جست و جویش
هوش مصنوعی: گویا که مرواریدی تازه از دل آرزوها به دست آورده‌ای، در حالی که عمر تو صرف دنباله‌روی و جستجوی آن شده است.
تو جان کندی و دیگری یافت
دل کند ز تو چو بهتری یافت
هوش مصنوعی: تو سخت تلاش می‌کنی و دیگری در این حین به راحتی از تو دل می‌کند، چون او گزینه بهتری را پیدا کرده است.
تو نیز بدار دست ازین کار
وز پهلوی خود بیفکن این بار
هوش مصنوعی: از این کار دست بردار و این بار را از کنار خود بینداز.
یاری که ره وفا نورزد
صد خرمن ازو جوی نیرزد
هوش مصنوعی: اگر دوستی به وفاداری نرسد، ارزش و اهمیتش به اندازه یک دانه جو هم نمی‌ارزد.
دستن تو به عهد اوست پابست
واو داده به عهد دیگری دست
هوش مصنوعی: دست تو به پیمان خداوند بسته است و او به دلیل دیگری به کس دیگری دست داده است.
تو لیلی گو چو در مکنون
واو بسته زبان ز نام مجنون
هوش مصنوعی: با صدای تو که همچون لیلی دل‌انگیز است، زبان‌ات را بسته‌ام و از نام مجنون چیزی نمی‌گویم.
دل بسته به یار خوش شمایل
حرف غم تو سترده از دل
هوش مصنوعی: دل به زیبایی محبوبش بسته است و سخنان غم‌انگیز تو را از دلش دور کرده است.
از حی ثقیف زنده جانی
با طبع لطیف نوجوانی
هوش مصنوعی: از طایفه ثقیف انسانی زنده و با روحیه لطیف و جوان وجود دارد.
بر تو پی شوهری گزیده
خرمهره به گوهری خریده
هوش مصنوعی: برای تو همسر مناسبی انتخاب کرده‌ام که همچون یک گوهر ارزشمند است.
چون لام الفند هر دو یکجا
تو چون الف ایستاده یکتا
هوش مصنوعی: مثل این است که لام و الف در کنار هم قرار دارند، تو هم مانند الف ایستاده و یکتا هستی.
چون ناخن و گوشت هر دو همپشت
تو ناخن چیده از سر انگشت
هوش مصنوعی: مانند ناخن و گوشت که در کنار هم قرار دارند، تو هم به شکلی با همبستگی و نزدیکی از سر انگشت خود ناخن را برش زده‌ای.
برخیز و ازین خیال برگرد
زین وسوسه محال برگرد
هوش مصنوعی: بلند شو و از این افکار دور و از این وسوسه‌های بی‌فایده دوری کن.
با تیره دلان صفا چه یعنی
پاداش جفا وفا چه یعنی
هوش مصنوعی: یعنی با افرادی که دل تنگ و خشن هستند، چطور می‌توان ارتباط برقرار کرد؟ و اینکه پاداش رفتار نیک در برابر جفا و بی‌وفایی چه ارزشی دارد؟
خوبان همه چون گل دو رویند
مغرور شده به رنگ و بویند
هوش مصنوعی: زیباها همچون گل، دو چهره دارند و به رنگ و بوی خود مغرور شده‌اند.
گل قاعده وفا نورزید
هر کس که پگه تر آمد او چید
هوش مصنوعی: هر کسی که به وفا پایبند نباشد، در نهایت نتیجه بدی خواهد گرفت. تنها کسانی می‌توانند بهره‌مند شوند که به اصول وفاداری پایبندند.
با بید چو ارغوان بسازد
با دزد چو باغبان بسازد
هوش مصنوعی: درخت بید به تنهایی با گل ارغوان رابطه دوستانه‌ای برقرار می‌کند، همانطور که باغبان با دزد که به باغش آسیب می‌زند، کنار می‌آید و به نوعی سازگاری نشان می‌دهد.
دامن چو نهاد در کف خار
تو نیز همش به خار بگذار
هوش مصنوعی: وقتی دامن را به دست خار می‌گذاری، بهتر است که با آن خارها هم رفتار مشابهی داشته باشی.
گل کان نه تو راست خار بهتر
بگذاشتنش به خار بهتر
هوش مصنوعی: اگر گل تو نیست، پس خار هم بهتر است که به جای آن بگذاریم.
هر زن که ز شوی شد رضا جوی
مردی کن و دست ازو فرو شوی
هوش مصنوعی: هر زنی که به همسری شوهرش راضی باشد، بهتر است دنبال مردی برود و از او دوری کند.
در یک موزه دو پا که دیده ست
یک خانه دو کدخدا که دیده ست
هوش مصنوعی: در یک موزه، دو پای انسان را که دیده است، یک خانه را با دو صاحب‌خانه که دیده است.
زن کیست فسون سحر و نیرنگ
از راستیش نه بوی نی رنگ
هوش مصنوعی: زنی که او فریبنده و جذاب است، با نیروی سحر و نیرنگش، در حقیقت از صداقت و راستگویی بویی نیست.
زن صعوه سرخ و زرد بال است
بودن به رضای زن محال است
هوش مصنوعی: زن به زیبایی یک پرنده صعوه با بال‌های سرخ و زرد است و رضایت او چیزی است که دستیابی به آن تقریباً غیرممکن است.
گر بگذاری شود هوا گرد
ور بفشاری بمیرد از درد
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی، هوا به دور تو جمع می‌شود و اگر فشار بیاوری، از درد می‌میرد.
نخلیست ولی ز موم بسته
کز یک جنبش شود شکسته
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به قدرت و آسیب‌پذیری اشاره دارد. مانند یک درخت نخل که به نظر سالم و محکم می‌آید، اما اگر تحت فشار یا حرکتی قرار گیرد، ممکن است دچار آسیب شود. در واقع، این نشان می‌دهد که ظاهر یک چیز ممکن است فریبنده باشد و درون آن ممکن است نقاط ضعف وجود داشته باشد.
نی از گل او مشام مشکین
نی میوه او به کام شیرین
هوش مصنوعی: بوی خوش گلی که از آن ناشی می‌شود، مانند بوی مشک است و میوه‌اش نیز شیرین و لذت‌بخش است.
بر وی همه شاخ و برگ بستند
جز شاخ وفا کزو شکستند
هوش مصنوعی: همه چیز به او زینت داده شد، جز دوستی و وفا که او را از آن محروم کردند.
چون با دگری شود هم آغوش
پیمان تو را کند فراموش
هوش مصنوعی: زمانی که با کسی دیگر در آمیختگی پیدا کند، پیمانی که با تو بسته را فراموش می‌کند.
بشکن عهدش چو عهد بشکست
کز عهد شکن بدین توان رست
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به وعده‌اش وفا نکند، بهتر است که عهد و دوستی‌اش را بشکنی؛ چرا که اگر با عهدش نگه‌داری کنی، از کسی که به عهد خود وفا ندارد، رهایی نخواهی یافت.
بگسل کفش از کف نگارین
چون پاک شد از نگار پارین
هوش مصنوعی: کفش از پای زیبای خود درآور، چون که دستش از زیبایی پاک شده است.
کرده ست به دست دیگر آهنگ
کف را مده از حنای او رنگ
هوش مصنوعی: او با دستان دیگری آهنگ و نغمه‌ای را ایجاد کرده و از رنگ حنای او دیگر چیزی نگیرد.
مجنون ز سماع این ترانه
برخاست به رقص صوفیانه
هوش مصنوعی: مجنون از شنیدن این آهنگ به وجد آمد و به طرز صوفیانه‌ای به رقص در آمد.
بانگی بزد و به سر بغلطید
از صرع زده بتر بغلطید
هوش مصنوعی: صدایی را بلند کرد و به شدت به زمین افتاد، مانند کسی که به خاطر بیماری صرع دچار تشنج شده باشد.
در خاک شده ز خون دل گل
گردید چو مرغ نیم بسمل
هوش مصنوعی: از دل‌پریشان و رنجیده، گلی شاداب و زیبا به وجود آمده است، همچون پرنده‌ای که نیمه‌جان است و تلاش می‌کند تا پرواز کند.
از بس که ز یار سنگدل سنگ
می کوفت به سینه با دل تنگ
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوهی که از دوری محبوب بزرگ شده، به قلب خود سختی و درد می‌زنم.
صد رخنه ازان به کارش افتاد
بر بیهوشیی قرارش افتاد
هوش مصنوعی: صد ترک و آسیب از آن به کارش افتاد و در حالت بیهوشی به آرامش رسید.
بردش بدر از سرای تدبیر
بیهوشیی آنچنان گلوگیر
هوش مصنوعی: او را به جایی برد که در آن تدبیر و هوشیاری بی‌معناست و مثل گلوگیر است، چنانکه نمی‌توان نفس کشید.
کز لب نفسش گذر نکردی
در آینه ها اثر نکردی
هوش مصنوعی: تو از لب او عبور نکردی و نشانه‌ای در آینه‌ها از خود برجا نگذاشتی.
امید ز زندگیش کنده
نشناختیش ز مرده زنده
هوش مصنوعی: امید به زندگی‌اش را از هم جدا نکرده که او را از مرده یا زنده تشخیص دهد.
بعد از دیری که جان نو یافت
جان را به هزار غم گرو یافت
هوش مصنوعی: پس از مدتی که زندگی تازه‌ای به دست آورد، جانش به هزاران غم وابسته شد.
چون بر نفسش گشاده شد راه
بر جای نفس نزد به جز آه
هوش مصنوعی: وقتی که راهی به نفسش باز شد، دیگر هیچ چیزی جز آه بر جای او باقی نماند.
سینه به سنان آه می سفت
وز سینه همی زد آه و می گفت
هوش مصنوعی: دل به تیرهای عشق جراحت می‌خورد و از درون غمی عمیق برمی‌خاست و او همواره گله‌مند بود.
آه از دل یار سنگدل آه
آه از غم یار دل گسل آه
هوش مصنوعی: ای کاش دل یار که سنگ‌دل است، آتش اشک‌هایم را می‌فهمید. افسوس که غم یار، دل مرا به درد می‌آورد و ناآرامم می‌کند.
فریاد که شمع دلفریبان
زد شعله به جان ناشکیبان
هوش مصنوعی: فریاد که شمع زیبای دلمان شعله‌ای به جان کسانی که بی‌توجهی می‌کنند فرستاد.
افسوس و هزار بار افسوس
کان جیب در لباس ناموس
هوش مصنوعی: متأسفانه، غم و اندوهی عمیق وجود دارد که جیب در لباس عفت و شرافت پنهان شده است.
ناموس مرا به جیب زد چاک
پاشید به فرق نام من خاک
هوش مصنوعی: عزتم را زیر پا گذاشت و نام مرا به خاک مالید.
هر عهد که بسته بود بشکست
با آنکه بریده باد پیوست
هوش مصنوعی: هر قول و قراری که گذاشته شده بود، به راحتی شکسته شد، حتی با آنکه یاری و پیوندی در کار نبود.
او جفت کسان و من چنین فرد
او کان دوا و من بدین درد
هوش مصنوعی: او همراه دیگران است و من تنها. او مانند دارویی است و من در این درد گرفتارم.
محرومی ازو گرم جگر سوخت
محظوظی دیگران بتر سوخت
هوش مصنوعی: کسی که از نعمت‌ها محروم است، در دل ناتوانی خود می‌سوزد، در حالی که دیگران از لذت‌ها بهره‌مند می‌شوند و این درد و رنج او را بیشتر می‌کند.
آن داشت مرا چو موی باریک
وین ساخت کنون به مرگ نزدیک
هوش مصنوعی: او به من مانند موی نازک بود، اما حالا این حالت به مرگ نزدیک شده است.
نزدیکی مرگ و دوری یار
سهل است به پیش عاشق زار
هوش مصنوعی: نزدیکی مرگ و دوری از معشوق برای یک عاشق غمگین آسان است.
یارش که به دست دیگران است
این بار بسی بر او گران است
هوش مصنوعی: دوستش که تحت تأثیر دیگران قرار گرفته، این بار برای او بسیار سنگین و دشوار است.
او عمر به کان کنی به سر برد
نقدینه کان کسی دگر برد
هوش مصنوعی: اگر عمرت را صرف چیزی کنی که ارزش ندارد، در واقع داری سرمایه‌ات را به باد می‌دهی همان‌طور که دیگران از سرمایه تو بهره‌برداری می‌کنند.
در باغ درخت باغبان کاشت
بر غارتی سپاه برداشت
هوش مصنوعی: در باغ درختی کاشته شد که نتیجه زحمات و تلاش‌های باغبان بود، اما در عوض، گروهی به سرقت و غارت آن پرداختند.
کو آنکه به هم نشسته بودیم
در بر رخ باد بسته بودیم
هوش مصنوعی: کیست آن کسی که در کنار هم نشسته بودیم و در برابر او بر افرازها و مشکلات زندگی ایستاده بودیم؟
تا باد نیاورد به ما روی
وز ما نبرد به دیگران بوی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تا زمانی که هوا به ما چیزی نیاورد و بوی ما را به دیگران منتقل نکند، در امان خواهیم بود. به عبارت دیگر، انسان باید مراقب باشد که شرایط به گونه‌ای پیش نرود که او را دچار مشکل کند یا توجه دیگران را جلب کند.
امروز در آرزوی آنم
کین سوخته جان بر او فشانم
هوش مصنوعی: امروز آرزو دارم که عشق و احساساتی که در دلم دارم را بر او ابراز کنم و روح و جانم را به خاطر او فدای او کنم.
کز من به نسیم آن پریزاد
آرد به طفیل دیگران یاد
هوش مصنوعی: نسیم آن پریزاد می‌خواهد من را به یاد دیگران بیندازد.
ای باد به سوی او گذر کن
وز من به جمال او نظر کن
هوش مصنوعی: ای باد، به سوی او برو و از طرف من به زیبایی او نگاه کن.
گو ای دل تو ز من رمیده
با دلبر دیگر آرمیده
هوش مصنوعی: ای دل، تو از من فراری هستی و با معشوق دیگری آرام گرفته‌ای.
روزی که شوی حریف جامش
نقل از لب خود نهی به کامش
هوش مصنوعی: وقتی که تو همدم و هم‌نشین او شوی، از لب‌هایش چیزهایی برای دلخوشی و لذت در کامش می‌گذاری.
یاد آر ز حال تلخکامی
وز درد دل شکسته جامی
هوش مصنوعی: به یاد بیاور زمانی را که از ناکامی‌ها رنج می‌بردم و دلم پر از غم و درد بود.
زان پیش که در غمت بمیرد
وز وصل تو بهره بر نگیرد
هوش مصنوعی: قبل از آنکه از غم تو بمیرم و از وصال تو بهره‌ای نبرم،
با خاک رود درست پیمان
وز کرده خود شوی پشیمان
هوش مصنوعی: با خاک رود خوب رفتار کن و اگر به خاطر اشتباهی پشیمان شدی، خود را ببخش.