بخش ۳۷ - دیدن جوانی از ثقیف لیلی را در راه کعبه و عاشق شدن بر وی و نکاح کردن وی
گوهر کش این علاقه در
زان در کند این علاقه را پر
کان هودجی مراحل ناز
وان حجلگی عماری راز
آهوی شکارگیر شیران
تاراجگر دل دیران
مجنون کن زیرکان دانا
آسیب توان صد توانا
چون بارگی از حرم برون راند
حادی به حدی گری فسون خواند
هر کعبه روی به قصد منزل
می راند به صد شتاب محمل
از حی ثقیف نازنینی
خورشید رخی قمر جبینی
بر دور رخش خط معنبر
بر ماه ز شک بسته چنبر
در خاتم مهتریش انگشت
سردار قبیله پشت بر پشت
آثار غنایش از حد افزون
نی کوه ازو تهی نه هامون
آن کیسه تهی ز گنج پاشیش
وین پر ز حواشی و مواشیش
با محمل او مقابل افتاد
زان جا هوسیش در دل افتاد
بر پرده محملش نظر داشت
بادی بوزید و پرده برداشت
در پرده چه دید آفتابی
بل کز رخش آفتاب تابی
زلفین نهاده بر بناگوش
کرده شب و روز را هم آغوش
ابروش پی هزار سرکش
انداخته نعل ها در تش
چشمش به نگاه جاودانه
نیرنگ فریب جاودانه
نوشین دهنش چو گشته خندان
بگشاده گره ز جان به دندان
شسته ذقنش به آب غبغب
لوح ادب دو صد مؤدب
چون دید ز پرده روی آن ماه
رفت آگهیش ز جان آگاه
شد مرغ دلش شکاری عشق
و افتاده ز زخم کاری عشق
بیچاره شده ز عشقبازی
دربست میان به چاره سازی
چون بود ز چاره رای او سست
در چاره گری میانچیی جست
هر چند که مرد چاره داند
کی چاره کار خود تواند
دور است به پیش دانش اندیش
از کارد تراش دسته خویش
دلاله کند به چاپلوسی
آراسته مجلس عروسی
گر وی نبود کجا شود شاد
از وصل عروس جان داماد
آورد به دست کاردانی
افسون سخنی فسانه خوانی
پیری که به نکته های دلکش
دادی صلح آب را به آتش
پیش پدر ویش فرستاد
دعوی ها کرد و وعده ها داد
گفتا به نسب بزرگوارم
چون تو نسب بزرگ دارم
در جاه و جمال کس چو من نیست
در مال و منال کس چو من نیست
هر چیز طلب کنی بیارم
در پای تو ریزم آنچه دارم
وادی وادی ز میش تا بز
با چوپانان راد گربز
از اشتر و اسب گله گله
خادم نر و ماده یک محله
سیم و زری از شمردن افزون
وز کفه وزن نیز بیرون
مملوک توام فسانه کوتاه
العبد و ماله لمولاه
هستم به قبول بندگی بند
داماد نیم تو را و فرزند
گر زانکه کنی قبول خود خوش
یک خوش چه سخن بود که صد خوش
ور نی نتوان به زر کشیدن
یک ذره قبول دل خریدن
چون شد پدرش ز خوان آن پیر
زین طعمه پاک چاشنی گیر
آن تازه جوان پسندش افتاد
بی تاب و گره به بندش افتاد
گفتا که جمال او ندیده
فرزند من است و نور دیده
شد خاطر بی قرار ساکن
بر دادن این مراد لیکن
با آنکه خلل پذیر نبود
از مشورتی گزیر نبود
رفت و طلبید مادرش را
آن قدرشناس گوهرش را
با او ز دگر کسان یگانه
این راز نهاد در میانه
او نیز به این سخن رضا داد
وین داعیه را به سینه جا داد
گفتا که مناسب است و لایق
این کار به حال هر دو عاشق
لیلی چو به این شود هم آغوش
از یار کهن کند فراموش
مجنون چو ازین خبر برد بوی
در آرزوی دگر کند روی
ما هم برهیم در میانه
از گفت و شنید این فسانه
لیکن چو به لیلی این سخن گفت
ز اندیشه دلش چو زلفش آشفت
از شعله این غمش جگر سوخت
رنگ سمنش چو لاله افروخت
برگ گلش از گلاب تر شد
جیبش ز سرشک پر گهر شد
دامن ز خیال خود برافشاند
سرگشته به حال خود فرو ماند
نی تاب خلاف رای مادر
بیرون شدن از رضای مادر
نی طاقت ترک یار دیرین
سر تافتن از قرار دیرین
دختر که بود به پرده شرم
سیراب گلش ز آب آزرم
با مادر و با پدر چه گوید
بیرون ز رضایشان چه جوید
لیلی که درین حدیث جانکاه
می برد به سر به گریه و آه
نگشاد دهان به چاره کوشی
گفتند رضاست این خموشی
دادند به خواستگار پیغام
تا در پی این غرض زند گام
دلداده چو این پیام بشنید
کار دو جهان به کام خود دید
سود افسر فخر بر ثریا
بودش همه کارها مهیا
چون چهره خود عروس خاور
پوشید به طره معنبر
گردون به سپند مجمر افروخت
مجلس به چراغ مه برافروخت
آرایش مجلس طرب کرد
اشراف قبیله را طلب کرد
هر یک به مقام خود نشستند
مه را به ستاره عقد بستند
باران ز پی نثار آن عقد
چندین طبق از زر و گهر نقد
قومی به نثار زرفشانی
جمعی به شمار زر ستانی
کف های توانگران درم ریز
دامان تهی کفان درم خیز
آن برده به زر ده دهی مشت
وین کرده قراضه چین ده انگشت
خلقی همه شاد غیر لیلی
خندان به مراد غیر لیلی
داماد چو دید کان نواله
کردند به کام او حواله
شد خوش کش ازان حواله بهر است
غافل که در آن نهان چه زهر است
مرغی بپرید از آشیانه
بنشست به خاک بهر دانه
دید آمده دانه ای پدیدار
چون برد به سوی دانه منقار
از پرده خاک دام برجست
وز حلقه تنگ حلق او بست
چون از شب عقد رفت یکچند
با جان و دلی بس آرزومند
آمد پی آن مه حصاری
آراسته چون فلک عماری
بردش سوی خانه با صد اعزاز
بنشاند به صدر حجله ناز
لیلی به هزار عز و تمکین
در مسند ناز یافت تسکین
آورد چو ماه در زمین رو
نگشاد گره ز طاق ابرو
از خنده ببست درج گوهر
وز گریه گشاده لؤلوی تر
وان تشنه جگر ستاده از دور
بر آب نظر نهاده از دور
نی صبر کشیدن تف و تاب
نی رخصت گرد گشتن آب
روزی دو سه چون به صبر بنشست
شوق آمد و پشت صبر بشکست
شد همبر نخل راستینش
زد دست هوس در آستینش
زد بانگ که خیز و دور بنشین
زین تازه رطب صبور بنشین
زین نخل کسی رطب نچیده ست
چیدن چه سخن رطب ندیده ست
خوش نیست ز ناشکسته شاخی
میدان هوس بدین فراخی
آن کس که فگار خار اویم
دلخسته در انتظار اویم
صبر و دل و دین فدای من کرد
جان را هدف بلای من کرد
در بادیه از من است دلتنگ
در کوه ز من زند به دل سنگ
آهو به خیال من چراند
جامه به هوای من دراند
از زهر فراق من جگر پاک
از اشک گوزن جسته تریاک
از من نفسی نبوده غافل
وز من به کسی نگشته مایل
یک بار ندیده سیر رویم
گامی نزده دلیر سویم
راضیست به سایه ای ز سروم
خرسند به پری از تذروم
زان سایه نکردمش سرافراز
وین پر سوی او نکرد پرواز
پیمان وفای اوست طوقم
غالب به لقای اوست شوقم
چون با دگری درآورم سر
وز وصل کسی دگر خورم بر
در حالت او و من نظر کن
وین وسوسه را ز دل به در کن
مغرور مشو به حشمت خویش
می دار نگاه عزت خویش
سوگند به صنع صانع پاک
اعجوبه نگار تخته خاک
کت بار دگر اگر ببینم
دست آورده به آستینم
بر روی تو آستین فشانم
بر فرق تو تیغ کین برانم
بر کین تو گر نباشدم دست
خود دست به کشتن خودم هست
خود را بکشم به تیغ بیداد
وز دست جفات گردم آزاد
بیچاره چو این وعید و سوگند
بشنید ازان لب شکرخند
دانست که پای سعی کند است
وان ناقه بی زمام تند است
چون بود به دام او گرفتار
وز بیم مفارقت دل افگار
ناچار به درد و داغ او ساخت
با بوی گلی ز باغ او ساخت
هر لحظه ز وصل فرقت آمیز
وز راحت های محنت انگیز
بیخ املیش کنده می شد
صد ره می مرد و زنده می شود
تا بود همیشه کارش این بود
سرمایه روزگارش این بود
وان روز که مرد هم بر این مرد
زاد ره آن جهان همین برد
بخش ۳۶ - رسیدن مجنون در قافله لیلی به کعبه و در مناسک حج با وی عشق باختن: لیلی چو به عزم خانه برخاستبخش ۳۸ - شنیدن مجنون شوهر کردن لیلی را و اضطراب نمودن وی از آن: طبال سرای این عروسی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گوهر کش این علاقه در
زان در کند این علاقه را پر
هوش مصنوعی: دوست عمیق و ارزشمند این احساس را از دل بر میدارد و آن را به شکل زیبا و روشنی پرورش میدهد.
کان هودجی مراحل ناز
وان حجلگی عماری راز
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت مراحل عشق و زیبایی اشاره دارد. هودج به معنای چادر یا پوشش است که نمادی از حجاب و زیبایی شخصی است. همچنین، حجلگی به مفهوم محل سكونت یا مکانی است که به آرامش و رازهای عشق اشاره دارد. در کل، این متن به جلوههای دلربایی و رازهای عاشقانه سپری شده در دل طبیعت و زندگی میپردازد.
آهوی شکارگیر شیران
تاراجگر دل دیران
هوش مصنوعی: آهوئی که در دام شکارچیانی گرفتار شده که دل عاشقان را میدرد.
مجنون کن زیرکان دانا
آسیب توان صد توانا
هوش مصنوعی: با وجودی که زیرکان و دانا توانایی و قابلیت زیادی دارند، اما عشق و دیوانگی مجنون میتواند بر آنها تاثیر بگذارد و آنها را تحت تاثیر قرار دهد.
چون بارگی از حرم برون راند
حادی به حدی گری فسون خواند
هوش مصنوعی: وقتی که در شب عاشقانهای، یک راهنمای خوش صدا از حرم بیرون رفت، به شکلی بسیار تأثیرگذار و دلنشین آهنگی خواند که همگان را مجذوب کرد.
هر کعبه روی به قصد منزل
می راند به صد شتاب محمل
هوش مصنوعی: هر کسی که به سمت خانههای خدا میرود، با تمام سرعت و جدیت در تلاش است تا به مقصد برسد.
از حی ثقیف نازنینی
خورشید رخی قمر جبینی
هوش مصنوعی: از قبیله ثقیف، زیبایی مثل خورشید و چهرهای مثل ماه دارد.
بر دور رخش خط معنبر
بر ماه ز شک بسته چنبر
هوش مصنوعی: بر روی چهرهات نشانههایی زیبا و دلربا وجود دارد که مانند هالهای از زیبایی دور آن را فراگرفته است.
در خاتم مهتریش انگشت
سردار قبیله پشت بر پشت
هوش مصنوعی: در انتهای مهتری که بر دوش دارد، انگشت سردار قبیله به صورت پشت به پشت قرار گرفته است.
آثار غنایش از حد افزون
نی کوه ازو تهی نه هامون
هوش مصنوعی: زیبایی و ثروت او به قدری زیاد است که نمیتوان آن را اندازهگیری کرد، مثل این که کوهها از او خالی هستند و به هیچ چیزی نمیرسند.
آن کیسه تهی ز گنج پاشیش
وین پر ز حواشی و مواشیش
هوش مصنوعی: کیسهای که خالی از گنج است، بر افراشته میشود و کیسهای که پر از حواشی و ناز و نعمتهاست، در حقیقت فاقد ارزش واقعی است.
با محمل او مقابل افتاد
زان جا هوسیش در دل افتاد
هوش مصنوعی: او با مرکبش در آنجا روبرو شد و در دلش آرزویی شکل گرفت.
بر پرده محملش نظر داشت
بادی بوزید و پرده برداشت
هوش مصنوعی: وقتی نسیمی وزید، پردهای که بر روی محمل (نوعی وسیله حمل و نقل) بود کنار رفت و زیباییهای آن نمایان شد.
در پرده چه دید آفتابی
بل کز رخش آفتاب تابی
هوش مصنوعی: در دل تاریکی و پنهان، نور واقعی را دید که از چهرهاش میتابد.
زلفین نهاده بر بناگوش
کرده شب و روز را هم آغوش
هوش مصنوعی: دو زلف زیبا به روی گوشها گذاشته، شب و روز را در آغوش گرفته است.
ابروش پی هزار سرکش
انداخته نعل ها در تش
هوش مصنوعی: او با ابروهایش هزاران سر را به چالش کشیده و نعلها را در نشانهگیری پرتاب کرده است.
چشمش به نگاه جاودانه
نیرنگ فریب جاودانه
هوش مصنوعی: چشم او در جستجوی نگاهی ابدی است که در آن فریب و نیرنگ همیشگی وجود دارد.
نوشین دهنش چو گشته خندان
بگشاده گره ز جان به دندان
هوش مصنوعی: دهان شیرین او چون خندان شده، گرهای از جان به دندان باز کرده است.
شسته ذقنش به آب غبغب
لوح ادب دو صد مؤدب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی میپردازد که به خاطر ادب و تربیت خود، چهرهاش به شکلی جذاب و زیبا نمایان است. او با دقت و مهارت، ویژگیهای اخلاقی و فرهنگی را در خود پرورش داده و شایستگیهای لازم برای ادب و نجابت را کسب کرده است. در واقع، این فرد به نوعی نشاندهندهٔ یک انسان با دانش و آداب است که تاثیری مثبت بر دیگران دارد.
چون دید ز پرده روی آن ماه
رفت آگهیش ز جان آگاه
هوش مصنوعی: وقتی که پرده کنار رفت و چهره آن دختر زیبا را دید، فهمید که آگاهیاش از وجود جانش به یک روز دیگر موکول شده است.
شد مرغ دلش شکاری عشق
و افتاده ز زخم کاری عشق
هوش مصنوعی: دل او مانند پرندهای شده که گرفتار عشق شده و به خاطر آسیبهای عمیق و جدی عشق، به زمین افتاده است.
بیچاره شده ز عشقبازی
دربست میان به چاره سازی
هوش مصنوعی: بیچاره از عشق و وسوسههای آن به کل در تلاش است تا راه حلی پیدا کند.
چون بود ز چاره رای او سست
در چاره گری میانچیی جست
هوش مصنوعی: وقتی که تدبیر و فکر او در پیدا کردن راه حل ضعیف است، در میان مشکلات به دنبال کسی میگردد که کمکش کند.
هر چند که مرد چاره داند
کی چاره کار خود تواند
هوش مصنوعی: هرچند انسان میداند که چگونه باید مشکلش را حل کند، اما این به آن معنا نیست که همیشه قادر است برای خود راهحلی پیدا کند.
دور است به پیش دانش اندیش
از کارد تراش دسته خویش
هوش مصنوعی: به دور از دانش و اندیشه، با کارد تراش خود نمیتوان بر مشکلات فائق آمد.
دلاله کند به چاپلوسی
آراسته مجلس عروسی
هوش مصنوعی: این جمله به تملق و چاپلوسی در فضایی شاد و جشن مانند عروسی اشاره دارد. به نوعی از افرادی سخن میگوید که با ظاهری آراسته و رفتارهای خوشایند، سعی دارند در چنین مجلسی جلب توجه کنند و به نوعی به خودنمایی بپردازند.
گر وی نبود کجا شود شاد
از وصل عروس جان داماد
هوش مصنوعی: اگر او نباشد، شادی ناشی از پیوستن عروس به داماد چگونه ممکن است؟
آورد به دست کاردانی
افسون سخنی فسانه خوانی
هوش مصنوعی: یک فرد کاردان با مهارت و هنر خود، سخنی جادویی و افسانهای را به زبان آورد.
پیری که به نکته های دلکش
دادی صلح آب را به آتش
هوش مصنوعی: پیری که به زیبایی ها و دلایل جذاب زندگی، آرامش و صلح را به تنش و هیجان تبدیل کرده است.
پیش پدر ویش فرستاد
دعوی ها کرد و وعده ها داد
هوش مصنوعی: او به پیش پدر رفت و ادعاهایی مطرح کرد و وعدههایی به او داد.
گفتا به نسب بزرگوارم
چون تو نسب بزرگ دارم
هوش مصنوعی: او گفت: من هم مانند تو از خانوادهای بزرگ و بااعتبار هستم.
در جاه و جمال کس چو من نیست
در مال و منال کس چو من نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه من در زیبایی و مقام ویژه نیست و همچنین هیچ کس به اندازه من در ثروت و امکانات دست ندارد.
هر چیز طلب کنی بیارم
در پای تو ریزم آنچه دارم
هوش مصنوعی: هر چیزی را که بخواهی، در اختیارت میگذارم و آنچه را که دارم به پای تو میریزم.
وادی وادی ز میش تا بز
با چوپانان راد گربز
هوش مصنوعی: درهای از دامنهها و چراگاهها تا جائی که میشها به بزها میرسند، با چوپانان مهربان و خوب زندگی میکند.
از اشتر و اسب گله گله
خادم نر و ماده یک محله
هوش مصنوعی: گلههایی از شتر و اسب برای خدمت به مردم در یک محله وجود دارد که شامل هم نر و هم ماده میشود.
سیم و زری از شمردن افزون
وز کفه وزن نیز بیرون
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کالاهایی مانند طلا و نقره از آنچه که تصور میشود، بیشتر هستند و نیز از نظر وزن، از تراز معمول خود فراتر رفتهاند. به عبارتی دیگر، ارزش و مقدار این فلزات فراتر از آنچه که به طور معمول محاسبه میشود، است.
مملوک توام فسانه کوتاه
العبد و ماله لمولاه
هوش مصنوعی: من بندهی تو هستم و داستان این بنده و داراییاش، تنها مربوط به مولایش است.
هستم به قبول بندگی بند
داماد نیم تو را و فرزند
هوش مصنوعی: من به عنوان یک خدمتگزار آمادهام تا در دامان تو و فرزندانت زندگی کنم.
گر زانکه کنی قبول خود خوش
یک خوش چه سخن بود که صد خوش
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی آنچه را که برای خودت خوشایند است، بپذیری، چه نیازی به صحبت درباره یک موضوع خوشحالکننده وجود دارد، وقتی که صدها موضوع خوش حالکننده دیگر نیز وجود دارد؟
ور نی نتوان به زر کشیدن
یک ذره قبول دل خریدن
هوش مصنوعی: اگر نتوانی حتی یک ذره طلا را به دست آوردن، نمیتوانی دل را به دست آری.
چون شد پدرش ز خوان آن پیر
زین طعمه پاک چاشنی گیر
هوش مصنوعی: وقتی پدرش از سفر دور شد، او باید از این فرصت استفاده کند و چیزهای نیکو و دلچسب را به دست آورد.
آن تازه جوان پسندش افتاد
بی تاب و گره به بندش افتاد
هوش مصنوعی: آن جوان تازهاش که مورد پسندش بود، دچار تلاطم و شوق شد و ارتباطش به او عمیقتر شد.
گفتا که جمال او ندیده
فرزند من است و نور دیده
هوش مصنوعی: او گفت که فرزند من هرگز جمال او را ندیده است و روشنی دیدهام همان اوست.
شد خاطر بی قرار ساکن
بر دادن این مراد لیکن
هوش مصنوعی: دل بیقرارم آرام گرفته و خواستهام را به دست آوردهام، اما هنوز نتوانستم از این حالت رهایی یابم.
با آنکه خلل پذیر نبود
از مشورتی گزیر نبود
هوش مصنوعی: با اینکه او در وجود خود هیچ ضعفی نداشت، اما از مشورت کردن خودداری نکرد.
رفت و طلبید مادرش را
آن قدرشناس گوهرش را
هوش مصنوعی: او رفت و مادرش را صدا زد، در حالی که به خوبی به ارزش و یا ویژگیهای ارزشمند او آشنا بود.
با او ز دگر کسان یگانه
این راز نهاد در میانه
هوش مصنوعی: او این راز را فقط با من در میان گذاشت و با دیگران مشترک نکرد.
او نیز به این سخن رضا داد
وین داعیه را به سینه جا داد
هوش مصنوعی: او نیز با این حرف موافقت کرد و این ادعا را در دل خود نگه داشت.
گفتا که مناسب است و لایق
این کار به حال هر دو عاشق
هوش مصنوعی: گفت که این کار برای هر دو عاشق مناسب و شایسته است.
لیلی چو به این شود هم آغوش
از یار کهن کند فراموش
هوش مصنوعی: وقتی لیلی به آغوش محبوبش میرود، عشق قدیمیاش را فراموش میکند.
مجنون چو ازین خبر برد بوی
در آرزوی دگر کند روی
هوش مصنوعی: مجنون وقتی از این خبر آگاه شد، به یاد معشوق دیگرش افتاد و به سمت او روی آورد.
ما هم برهیم در میانه
از گفت و شنید این فسانه
هوش مصنوعی: ما نیز در میان این داستان در حال گفتگو و شنیدیم، مانند برههایی که در صحرا هستند.
لیکن چو به لیلی این سخن گفت
ز اندیشه دلش چو زلفش آشفت
هوش مصنوعی: اما هنگامی که این سخن را به لیلی گفت، به خاطر اندیشهاش دلش به اندازه زلفش پریشان شد.
از شعله این غمش جگر سوخت
رنگ سمنش چو لاله افروخت
هوش مصنوعی: از درد و غم او، دل من سوخت و رنگ گلهایش مثل لالهها شعلهور شد.
برگ گلش از گلاب تر شد
جیبش ز سرشک پر گهر شد
هوش مصنوعی: برگ گل او به زیبایی عطر گلاب خوشبوتر شد و حسرت و غم درون او به حدی رسید که جیبش پر از مروارید اشک شد.
دامن ز خیال خود برافشاند
سرگشته به حال خود فرو ماند
هوش مصنوعی: از خیال خود جدا شده و دامن آن را رها کرد، در حالی که فردی سرگشته و گیج، در حالتی ناامید و ناتوان باقی ماند.
نی تاب خلاف رای مادر
بیرون شدن از رضای مادر
هوش مصنوعی: نی قدرت آن را ندارد که برخلاف نظر مادرش از لطف و رضایت او خارج شود.
نی طاقت ترک یار دیرین
سر تافتن از قرار دیرین
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از دوست قدیمیام جدا شوم و طاقت دوری او را ندارم.
دختر که بود به پرده شرم
سیراب گلش ز آب آزرم
هوش مصنوعی: زمانی که دختر جوان بود، با حجاب و شرمی زیبا، گلهایش از آب حیا و حجاب سیراب میشدند.
با مادر و با پدر چه گوید
بیرون ز رضایشان چه جوید
هوش مصنوعی: در ارتباط با پدر و مادر چه صحبت کند؟ و از رضایت آنها چه خواهد خواست؟
لیلی که درین حدیث جانکاه
می برد به سر به گریه و آه
هوش مصنوعی: لیلی که در این داستان دردناک به سر میبرد، با گریه و ناله همراه است.
نگشاد دهان به چاره کوشی
گفتند رضاست این خموشی
هوش مصنوعی: به جای اینکه به جستجوی راه حل بپردازد یا از خود واکنشی نشان دهد، سکوت کرده و دیگران میگویند که این سکوت نشانهای از رضایت اوست.
دادند به خواستگار پیغام
تا در پی این غرض زند گام
هوش مصنوعی: پیامی به خواستگار فرستادند تا او در این زمینه اقدام کند.
دلداده چو این پیام بشنید
کار دو جهان به کام خود دید
هوش مصنوعی: محبوب دلباخته وقتی این خبر را دریافت کرد، همه چیز در زندگیاش به دلخواهش رقم خورد.
سود افسر فخر بر ثریا
بودش همه کارها مهیا
هوش مصنوعی: فخر بر ثریا یک مقام بالاست و سود افسر به معنای برتری و افتخار اوست. این جمله نشان میدهد که او همه کارهای لازم را برای رسیدن به این مقام انجام داده و آمادگی کامل دارد.
چون چهره خود عروس خاور
پوشید به طره معنبر
هوش مصنوعی: هنگامی که چهرهاش مانند عروس شرق زیبا و آراسته شد، با زیبایی و جذابیتی که دارد، نگاهها را به خود جلب میکند.
گردون به سپند مجمر افروخت
مجلس به چراغ مه برافروخت
هوش مصنوعی: آسمان مثل ذغال آتشین شده و مجلس رو با نور ماه روشن کرده است.
آرایش مجلس طرب کرد
اشراف قبیله را طلب کرد
هوش مصنوعی: زیبایی و زینت مجلس شادی توانست توجه و درخواست اشراف قبیله را جلب کند.
هر یک به مقام خود نشستند
مه را به ستاره عقد بستند
هوش مصنوعی: هر یک در جایگاه خود قرار گرفتند و ماه را به ستارهای پیوند دادند.
باران ز پی نثار آن عقد
چندین طبق از زر و گهر نقد
هوش مصنوعی: باران به خاطر آن زیبایی و ارزشمندی که در دل دارد، مانند یک کادوی گرانبها بر ما میبارد.
قومی به نثار زرفشانی
جمعی به شمار زر ستانی
هوش مصنوعی: گروهی در حال فدا کردن و بخشیدن طلا و جواهرات خود هستند، در حالی که گروهی دیگر مشغول اندازگیری و شمارش ثروت و زرنگاری خود میباشند.
کف های توانگران درم ریز
دامان تهی کفان درم خیز
هوش مصنوعی: دستهای ثروتمندان را پر از مال و گنج میکنی، حال آنکه دستهای فقرا خالی و بیچیز است.
آن برده به زر ده دهی مشت
وین کرده قراضه چین ده انگشت
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی میپردازد که فردی با موادی کمارزش یا بیکیفیت، چیزی را با دقت و رغبت جمعآوری میکند. این فرد در تلاش است تا از آنچه که در اختیار دارد، حداکثر استفاده را ببرد. به نوعی، این تصویر بیانگر عزم و کوشش فرد برای بهدست آوردن ثمرهای ارزشمند از چیزهای ناچیز و بیاهمیت است.
خلقی همه شاد غیر لیلی
خندان به مراد غیر لیلی
هوش مصنوعی: همه افراد خوشحال و خندان هستند، به جز لیلی که با وجود شادی دیگران، خوشی ندارد و غمگین است.
داماد چو دید کان نواله
کردند به کام او حواله
هوش مصنوعی: داماد وقتی دید که آن لقمه خوشمزه به دست او رسیده و به او تعلق گرفته است.
شد خوش کش ازان حواله بهر است
غافل که در آن نهان چه زهر است
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر یک وعده خوشحال است، غافل از این است که در درون آن وعده ممکن است چیزی پنهان باشد که خطرناک یا مضر باشد.
مرغی بپرید از آشیانه
بنشست به خاک بهر دانه
هوش مصنوعی: پرندهای از لانهاش بیرون آمد و برای پیدا کردن دانهای بر روی زمین نشسته است.
دید آمده دانه ای پدیدار
چون برد به سوی دانه منقار
هوش مصنوعی: دانهای دیده میشود که جلب توجه میکند و چون به سوی آن دانه میرود، نوک میزند.
از پرده خاک دام برجست
وز حلقه تنگ حلق او بست
هوش مصنوعی: از زیر خاک و از محدودیتها خارج شد و به آزادی و گشایش دست یافت.
چون از شب عقد رفت یکچند
با جان و دلی بس آرزومند
هوش مصنوعی: زمانی که لحظاتی از شب عقد گذشت، با روح و قلبی پر از آرزو و امید به آن پرداختم.
آمد پی آن مه حصاری
آراسته چون فلک عماری
هوش مصنوعی: دختر زیبایی با ظاهری دلربا و جذاب به میدان آمده است که مانند آسمان بر خود زینت گرفته و به نظر میرسد در میان حجاب و زیباییاش مانند یک بنا درخشیده است.
بردش سوی خانه با صد اعزاز
بنشاند به صدر حجله ناز
هوش مصنوعی: او را به سوی خانه برد و با احترام بسیار، در بالای تخت خواب ناز قرار داد.
لیلی به هزار عز و تمکین
در مسند ناز یافت تسکین
هوش مصنوعی: لیلی با هزار زینت و زیبایی در جایگاه ناز و دلربایی، آرامش را یافته است.
آورد چو ماه در زمین رو
نگشاد گره ز طاق ابرو
هوش مصنوعی: وقتی او مانند ماه در زمین ظاهر شد، گرهای از کمان ابرویش باز نشد.
از خنده ببست درج گوهر
وز گریه گشاده لؤلوی تر
هوش مصنوعی: از خنده، جواهرها بسته میشوند و از گریه، مرواریدها باز میشوند.
وان تشنه جگر ستاده از دور
بر آب نظر نهاده از دور
هوش مصنوعی: یک تشنه لب، از فاصله دور به آب نگاه میکند.
نی صبر کشیدن تف و تاب
نی رخصت گرد گشتن آب
هوش مصنوعی: در اینجا به عدم تحمل و صبر اشاره شده است. وقتی که فردی نمیتواند تحمل کند یا صبر کند، نمیتواند حالتی آرام یا راضی داشته باشد. به عبارتی، کسی که نمیتواند خود را کنترل کند و صبر کند، نمیتواند به آرامش و سکون دست یابد، مانند آبی که به راحتی نمیتواند به صورت یکپارچه باقی بماند.
روزی دو سه چون به صبر بنشست
شوق آمد و پشت صبر بشکست
هوش مصنوعی: روزی دو یا سه بار وقتی انسان با صبر نشست، شوق و اشتیاق به او دست داد و صبرش را شکست.
شد همبر نخل راستینش
زد دست هوس در آستینش
هوش مصنوعی: دست آرزو به آستین خوشبختی او رسیده و حالا به درختی بلند و راستین تبدیل شده است.
زد بانگ که خیز و دور بنشین
زین تازه رطب صبور بنشین
هوش مصنوعی: با صدای بلند بگو که برخیز و از این خرماهای تازه دوری کن، آرام و صبور بنشین.
زین نخل کسی رطب نچیده ست
چیدن چه سخن رطب ندیده ست
هوش مصنوعی: کسی از این درخت خرما میوهای نچیده است، پس صحبت از چیدن میوهای که ندیدهاش، چه معنی دارد؟
خوش نیست ز ناشکسته شاخی
میدان هوس بدین فراخی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی که شاخ و برگ یک درخت به درستی و به طور طبیعی رشد نکرده باشد، نشاندهندهی عدم تناسب و ناپایداری در طبیعت آن است و این امر به خودی خود میتواند به مسائل و مشکلاتی در آینده منجر شود. پیدا کردن خوشی و امید در شرایطی که این شاخ و برگ به درستی شکل نگرفته، به نظر دشوار میآید.
آن کس که فگار خار اویم
دلخسته در انتظار اویم
هوش مصنوعی: کسی که در انتظار او هستم، باعث شده که دلم زخمخورده و بیقرار باشد.
صبر و دل و دین فدای من کرد
جان را هدف بلای من کرد
هوش مصنوعی: صبر، دل و دین خود را فدای من کرد و جانش را در راه مصیبت من قربانی کرد.
در بادیه از من است دلتنگ
در کوه ز من زند به دل سنگ
هوش مصنوعی: در بیابان، دل من به شدت دلتنگ است و در دل کوه، سنگی از وجود من وجود دارد.
آهو به خیال من چراند
جامه به هوای من دراند
هوش مصنوعی: آهو در ذهن من در حال دویدن است و لباس به خاطر من میدرد.
از زهر فراق من جگر پاک
از اشک گوزن جسته تریاک
هوش مصنوعی: از درد جدایی من، دل پاک و صاف تو همچون اشک گوزنی است که به تریاک دست یافته است.
از من نفسی نبوده غافل
وز من به کسی نگشته مایل
هوش مصنوعی: من از کسی غافل نبودهام و تمایلی به کسی نداشتهام.
یک بار ندیده سیر رویم
گامی نزده دلیر سویم
هوش مصنوعی: من هرگز با چهرهام که زیباست، به کسی نگاه نکردهام و دلیرانه به سوی عشق پیش نرفتهام.
راضیست به سایه ای ز سروم
خرسند به پری از تذروم
هوش مصنوعی: او از سایهی خود راضی است و همچنین از زیباییهای ظاهری خوشحال است.
زان سایه نکردمش سرافراز
وین پر سوی او نکرد پرواز
هوش مصنوعی: به خاطر آن سایه، خود را راضی نکردم که بلندمرتبه شوم و این پر، به سمت او نپرواز کرد.
پیمان وفای اوست طوقم
غالب به لقای اوست شوقم
هوش مصنوعی: پیمان وفا و loyalty او بر گردنم است و شوق من تنها به دیدار اوست.
چون با دگری درآورم سر
وز وصل کسی دگر خورم بر
هوش مصنوعی: وقتی با کسی دیگر رابطه برقرار میکنم، در پی وصالی تازه با او میروم.
در حالت او و من نظر کن
وین وسوسه را ز دل به در کن
هوش مصنوعی: به وضعیت خود و من نگاه کن و این فکر وسوسهانگیز را از دل خود دور کن.
مغرور مشو به حشمت خویش
می دار نگاه عزت خویش
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو و به داشتن مقام و ثروتت نبال، بلکه به عزت و ارزش واقعی خود توجه کن.
سوگند به صنع صانع پاک
اعجوبه نگار تخته خاک
هوش مصنوعی: به زیباییهای خالق پاک که همچون معجزهای در طبیعت وجود دارد، سوگند میخورم.
کت بار دگر اگر ببینم
دست آورده به آستینم
هوش مصنوعی: اگر بار دیگر این را ببینم که به دستم رسیده و در آستینم قرار دارد، احساس خاصی پیدا میکنم.
بر روی تو آستین فشانم
بر فرق تو تیغ کین برانم
هوش مصنوعی: بر روی تو پارچهای میافشانم و بر سرت با تندی و شدت انتقام میزنم.
بر کین تو گر نباشدم دست
خود دست به کشتن خودم هست
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر کینهات نباشم، دست خودم به کشتن خودم خواهد رفت.
خود را بکشم به تیغ بیداد
وز دست جفات گردم آزاد
هوش مصنوعی: اگر خودم را با ظلم و ستم از بین ببرم، از زخمها و آزارها رهایی پیدا میکنم.
بیچاره چو این وعید و سوگند
بشنید ازان لب شکرخند
هوش مصنوعی: بیچاره وقتی این وعده و قسم را از آن لبهای شیرین شنید، چه احساسی خواهد داشت.
دانست که پای سعی کند است
وان ناقه بی زمام تند است
هوش مصنوعی: او فهمید که تلاش و کوشش مهم است و آن شتر بدون مهار به سرعت حرکت میکند.
چون بود به دام او گرفتار
وز بیم مفارقت دل افگار
هوش مصنوعی: وقتی در دام او گرفتار شدم، از ترس جدایی دلم پر از غم و اندوه شد.
ناچار به درد و داغ او ساخت
با بوی گلی ز باغ او ساخت
هوش مصنوعی: به ناچار، با احساس درد و رنج او، خود را با عطری که از گلهای باغ او برمیخیزد، تسکین داد.
هر لحظه ز وصل فرقت آمیز
وز راحت های محنت انگیز
هوش مصنوعی: هر لحظه که به وصال و دسترسی به محبوب نزدیکتر میشویم، در عین حال غم فاصله و جدایی را نیز احساس میکنیم و لحظههایی را که به نظر راحت میرسند، در واقع از درد و رنج ناشی از جدایی پر شدهاند.
بیخ املیش کنده می شد
صد ره می مرد و زنده می شود
هوش مصنوعی: اگر امید و آرزو از بین برود، انسان در بسیاری از مواقع جانش را به خطر میاندازد و در عین حال ممکن است دوباره به زندگی برگردد.
تا بود همیشه کارش این بود
سرمایه روزگارش این بود
هوش مصنوعی: همیشه کار او همین بود و سرمایهاش همین روزگار بود.
وان روز که مرد هم بر این مرد
زاد ره آن جهان همین برد
هوش مصنوعی: روزی که انسان از دنیا میرود، او هم به راهی میرود که به آن جهان میرسد و از همینجا به آنجا منتقل میشود.